آقای کرم مرزبانی برازجانی متخلص بترجمان
از شعراء و ادباء معاصر است در کتاب تاریخ و جغرافیای برازجان آمده است: آقای مرزبانی گویندهای است که در سراسر اشعارش اعم از قصیده و غزل و رباعی بازبان دل و احساس سخن گفته و بهمین جهت آثارش که از سوز دل برخاسته و از سوختگی دل و آشفتگی حال و پریشانی خیالش حکایتها میکند ـ و حزن و اندوه بی پایان او را میرساند ـ بیش از آثار دیگر گویندگان آن نواحی در دلهای حساس مردم آنحدود جای دارد.
مرزبانی در سرودن اشعار خود هیچگاه (بویژه ترانههای شور انگیزش) پیرامون صنایع شعری نگشته و کلمات سنگین و قلنبه بکار نبرده و در فکر مضمون سازی و عبارت پردازی نبوده ... جز آنچه دل شیدا و پرشورش میخواسته است بزبان نیاورده».
نگارنده گوید: ظاهراً بیشتر اشعار آقای ترج مان دوبیتی است که بسبک بابا طاهر عریان و فائز دشتی سروده و سعی کرده است که ساده و نزدیک بفهم اهالی دشتستان باشد ـ از اوست:
نسازد سالها تا خون دلی را نخواهد کرد آسان مشکلی را
دو صد عاقل بیازارد زمانه که تا خرسند سازد جاهلی را
چشیدم شهد لذات جهان را شرنگی یافتم پایان آنرا
همه مستی بدو خواب و خیالی که عارض گشت بر دل ترجمان را
***
دلی کو ز دل زارم خبر نیست یقین آه مرا در وی اثر نیست
مرا خوشدل شمارند و ندانند که در عالم چو من خونین جگر نیست
***
اگر امروز ـ روز من سیاه است همیدانم که پاداش گناه است
تبه کاری پنهان ترجمانا سیه روزی پیدایش گواه است
***
همان یار بدت کوهمنشین است یکی مار است کاندر آستین است
گزد مارت تن و یارت گزدول کی آزار تن و دل همقرین است
***
نمیدانم دلم کی غم نبودت؟ ندانم دیدهام کی نم نبودت
ندانم در سرای زندگانی چه روزی ترجمان ـ ماتم نبودت
***
چو از عمر گذشته آورم باد دلم بی اختیار آید بفریاد
همه بد کردم و دیدم همه بد کس آنچه کردم و دیدم مبیناد
***
نه آن میگو که پاسخ خفت آرد نه آن میکن که پایان خجلت آرد
نه بنشان آندرختی ترجمانا که بار آور چو گردد زحمت آرد
***
هزارم سال بر عمر ار فزاید ز دستم جز تپه کاری نباید
کدامین از گناهانم سبب شد که عمر من ببدبختی سرآید
***
ز بس نازل بلا روی بلا شد میانش استخوانم طوطیا شد
ز بس چرخ بال زد و بر سرم دور تنم بگداخته قطب الرحا شد
***
مرا گر مرگ میآمد فرا پیش روا میداشتم زین زندگی پیش
چو عمر است اینکه با خواری و خفت سراید نزد هر بیگانه و خویش؟
***
بت بد عهد کردی راز من فاش مراهشتی شدی هم بزم او باش
بلندی داد مت پستم نمودی عطا کردم ـ خطا کردی بپاداش
***
ز بدبختی و یار ناموافق چنان گشتم گرفتار علائق
که نه راحت دمی میدیدم نه آرام نه خلق از من رضا گشته نه خالق
***
کشیدم بار خفت را مفصل چشیدم ز هر ذلت را مسلسل
بلای جان من عمر درازست که لغت بر چنین عمر مطول
***
مرا زین عمر طولانی چه حاصل بغیر از رنج بر تن داغ بر دل
پی راحت بسی زحمت کشیدم دریغ از رنج ضایع ـ سعی باطل
***
ز بس بر سر بلا گردید نازل مرا سیر آمد از این زندگی دل
بباید ترجمان بار سفر بست که دیگر ز بستن امریست مشکل
***
دو یار مهربانم ـ نکبت و غم ز منفک نمیگردند با هم
همانا تا کنون هفتاد سال است که هم عهدند و هم سوگند با هم
***
الهی کس در این دهر بد ایام نبیند آنچه من دیدم در ایام
بلا سیرم نمود از زندگانی دریغا عمر من آمد بفرجام
***
گذشتی عمر، لیکن بدگذشتی بهر سالی بمن ـ چون صد گذشتی
ز عمر و زندگی سیرم نمودی ز بس درد و بلا از حد گذشتی
***