مرحوم میرزا محمد باقر شیرازی متخلص بحسرت فرزند میرزا محمد علی معروف به «معلم»
در سال 1253 در شیراز متولد شد ـ و پس از تحصیل مقدمات بادبیات فارسی و تازی و حکمت الهی و نقاشی و مجسمه سازی پرداخت و در اندک زمان در فنون شعر و نقاشی و ساختن مجسمه مهارتی پیدا کرد، و در نقاشی مرحوم فرصت ازشاگردان او بود، و در آثار عجم از او یاد کرده میگوید:
«میرزا باقر خلف مرحوم میرزا محمد علی معلم است و برادر علامة العلماء[1] در نقاشی و ساختن مجسمه صورت و گل مسلم است و بر همگان مقدم ـ در شعر حسرت تخلص مینماید»
حسرت در زمان ناصر الدین شاه قاجار بطهران رفت و در آنجا یک پردة نقاشی که عبارت از مجلس جنگ رستم با افراسیاب بود پرداخت و فوق العاده مورد توجه شاه قرار گرفت و برای او مستمری معین کرد ـ و چون شاه اشعارش را پسندید او را مورد ملاطفت قرار داد و پیشنهاد کرد که تخلص خود را «غازی» قرار دهد ـ و بهمین مناسبت پارهای از اشعارش را با تخلص غازی سروده است ـ
پس از چندی اقامت در طهران بشیراز برگشت و در گوشة انزوا آرمید تا سال هزارو سیصد و سی و سه که بسن هشتاد بسرای جاوید شتافت و در دارالسلام شیراز مدفون شد.
او را یک پس و یک دختر بود که دختر در حیات خودش فوت شد و پسرش بنام محمد جعفر متخلص به «سرود» از شعراء معاصر و در قید حیات است، و ترجمهاش ذیل کلمة «سرود شیرازی» خواهد آمد ـ از اوست:
قصیده:
چو دوش گشت تهی از شعاع شید شفق عمیر فام فلق شد ز رنگ شام غسق
چه نقشها که ز هر سوز انجم آمد باز پدید زین فلک قیر قام هفت طبق
ز بادبانی دانش بقلزم تخییل شدم بقایق عقل از پی تجسس حق
سباح عقل ببحر تفکر از هر سو ینا خدائی ادراک راند بس زرورق
بموج لجّه جهلم فکند قایق عقل ز بخت تیره گرداب التهاب و قلق
ز موج وسوسه ملاح هش مرا چون دید ببحر گمرهی نفس شوم مستغرق
بدستگیری دانش یکیم راه نمود ولی صفت بدساتیر انبیاء سبق
بشرح موجز مکتوبشان بکلک و مداد هر آنچه بود بفرمان حق بکاغذ رق [2]
ولی بکیم از او عقیدهای ز دل نگشود که فی احقیقه بتصدیق گویمی اصدق
جدا ز زانوی غم چون شدم سر فکرت که از نهایت ضعف افگنم ز دست ورق
سرود هاتف غیبم بگوش هوش نهان خود از نبی ـ نبی خواند آیه اوثق
سریر عرش شهنشاه هل اتی تاجی که او بخاتم ختمی مأبی است احق
تبارک الله از آن قادری که در ترکیب نموده نور بسیطی چو او عیان ز علق
تعزل و گریز بمدح حضرت رسول (ص)
ایماه کج کلاه من ـ ای سرو سیمبر وی پیش دل دو صدرهم از جان عزیزتر
بر سر کجا نهده مه آسمان کلاه با سرو بوستان بمیان بسته کی کمر
دلرا خلاص از شکن طره تو نیست نبود بمور در لگن ـ آری ـ ره سفر
رفتی و از نظر نرود عارضت بلی ماند بکاروان بمنازل ـ بجا شرر
چون خامه رامجال بیان فراق تو زین پیش نیست ـ به که کنم قصه مختصر
ز انجام این چکامه بمقطع مگر شود آغاز مطلع نوی ـ از چامة دیگر
در مدح خواجة دو سرا ختم انبیاء بدر دجی ـ حبیب خدا ـ شاه بحر و بر
شاهیکه از ازل پی خدمتگزاریش بست از مجره تنگ فلک بر میان کمر
باستقبال غزل خواجه شیراز «بمژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم » سروده است
صبا خواهد که برهاند ز قید ناقه چینم
شمیمی عنبر افشان آورد ز آن زلف پر چینم
ترش ابرو نشینی ـ تلخ گوئی ـ تند برخیزی
بیغما تا بری با شور و غوغا ـ جان شیرینم
ز بیداد غمت با کس نشاید ماجرا گفتن
که بر رخ مینویسد قصة دل ـ اشک خونینم
ندارم شکوه از جور و جفای باغبان یا گل
ز بس شرمنده از بلبل ز دست جور گلچینم
یهود و گبر و ترسا و مسلمان آمدم آخر
یکی پرسید ازین کافر دلان تا برچه آئینم
به پیری پی کودکی شکرین لب چو طفلان برم تا کی رنج مکتب
مهی کز شهاب افق چرخ دارد دوات و قلم بهر مشقش مرتب
شبه گون در رو لعل دارد چو بسد [3] بر الماس ساید بدفع مرکب
بچشمش که در قصد دراج دلها قوی پنجه بازیست خونریز مخلب[4]
بتیغ کج ابروانش که از او کف از خون عشاق دارد مخضب
که بادام و عناب چشم و دهانش دوائیست درد مرا بس مجرب
[1] ـ مرحوم آقا میرزا احمد علامه العلماء برادر کهتر حسرت و از فضلاء معروف عصر خود بود. شعر عربی و فارسی را نیکو میسرود و متأسف هستیم که اشعار او را بدست نیاوردیم
[2] ـ رق: بفتح و الکسر و تشدید ثانی پوست تنگ از آهو و جز آن که بروی نویسنده و منه قوله تعالی فی رق منشور ـ و صحیفه روشن و تنگ از هر چیزی ضد غلیظ ـ فرهنگ انندراج جلد دوم صفحه 208 چاپ «لکنهو»
[3] ـ بسد: بضم باء و سین مشدده بمعنی مرجان است
[4] ـ مخلب: بکسر میم و سکون خاء و فتح للام ـ چنگال مرغان