مرحوم میزا لطفعلی نصیری امینی متخلص بدانش و ملقب بصدر الافاضل شیرازی فرزند محمد کاظم ملقب بامین السفراء فرزند میرزا لطفعلی فرزند کربلائی کاظم خان فرزند محمد خان نسائی.
از فضلاء و دانشمندان و نویسندگان و شعراء خوشنویسان معروف معاصر است.
در سال 1268 در شیراز متولد شد و در کودکی در خدمت پدر به تبریز رفت و پس از مدتی پدرش بطهران آمده و در سال 1308 در این شهر وفات یافت و در زاویه حضرت عبدالعظیم در مقبره مجد الملک بخاکش سپردند.
اما دانش در شیراز و طهران تحصیل کرد و پدرش اساتید نامی برای تدریسش بخانه آورد و سعی وافی در تربیت و تعلیم او مبذول داشت ـ ضمناً استعداد فطری او نیز مددگار شد تا بمقامات عالیه علم و دانش و حکمت رسید و در علوم متداوله عصر خود اعم از فقه و اصول و ادبیات و عربی و حکمت الهی و عرفان سر آمد اقران و مشار با لبنان گشت، نیز در فنون شعر و شاعری زبانهای فارسی و عربی مهارت کافی بهمرسانید و او را تألیفاتی متجاوز از صد و بیست جلد در موضوعات مختلفه است که باستثناء دو جلد از آن که نوادههای مستعد و فاضلش چاپ کردهاند بقیه مخطوط و محفوظ مانده است.
مرحوم دانش تمام خطوط اسلامی را از کوفی ـ نسخ ـ نسخ تعلیق ـ ثلث و شکسته بسیار خوب مینوشته است
مرحوم عبرت نائینی در تذکره «مدینه الادب» مینویسد:
«در سنه هزار و دویست و هشتادو هشت مرحوم سید مرتضی متخلص به «رفعت» پسر مرحوم سید محمد شمس الادباء شرح حال وی را نوشته و در سنة 1295 میرزا محمد منشی ساوجی در رسالهای که گزارش حال شعرای معاصر خود را نگاشته شمهای از حالات وی را برشته تحریر آورده، و خود نیز یکسال پس از فوت پدر بترجمة حال خود پرداخته؛ چون نقل هر یک خالی از فایدتی نبود لذا بدرج آنها را این تذکره همت برگماشتیم و من الله استعانه و علیه التکلان و نسئل منه التوفیق:
سید مرتضی رفعت مینویسد: دانش: هو العالم التحریر المنطیق و الشاعر الذلیق الطلیق لسن مصق ادیب اریب، اروع ذو درایه و روایه اللوزعی الالمعی نام نامی و اسم سامیش محمد علی الشهیر بلطفعلی جوانیست با فرهنگ و جهانیست باهوش و هنک، دانشمندیست فرزانه و هوشمندیست یگانه، سپهر فضل را مهین رخشنده اختر است، و بحر عقل را بهین درخشنده گوهر ـ پایه شعرش برتری از شعری جسته، و مایة نثرش عقد ثریا را از هم گسسته، کلمات کرامات آیاتش مصباح ظلام شبهت است، و صیقل زنک ربیت، از ارباب فضل و دانش است، و اصحاب عقل و بینش، میدان فصاحت را رستم دستان، و ایوان بلاغت را فریدون و اردوان و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی، علمه شدید القوی، ذومرة فاستوی در علم خط سر آمد و استاد و خط نستعلیق چون رشیدا و میر عماد، شکستهاش چون زلف دلبران پیوسته و در خوشنویسی نوک خامه درویش را شکسته
هر کس که بصفحه خطش دیده گشاد دل بر خط دلبران مهوش ننهاد
در عالم خط بود مسلم امروز استادان را چنین خطی دست نداد
بساط علمش پهناورتر از رود ارس، و بسیط حلمش گستردهتر از وادی قبسف طبع وافیش دریاچه سخن، و قلب صافیش سراچة روشن است، خامه اش گهرریز و چامهاش عنبر بیز، رشته نظمش منتظم چون لئالی منضود، و نوشتة نثرش منتظم چون دراری معقودف بابش محط رحل افاضل و جنابش مهبط فضائل دائره هنر را مرکز محاط، و مرکز خرد را دائره محیط.
خرد کمتر از آن باشد که او درهی کند منزل مفیلان چیست تا سیمرغ در وی آشیان سازد
ظاهرش از کمالات آراسته، و باطنش بمضون «الظاهر عنوان الباطن» پیراسته، صیت تحقیق و تحقیقش گوی سبقت و تفوق از همگتان ربوده، و کمیت تدقیق و تدققش بتکاوی طرق «و ان من الشعر لحکمه و من یوتی الحکمه فقداوتی خیراً کثیراً» پیموده.
والد ماجدش از اکابر تجار و اعاظم است، و اسم شریف وی محمد کاظم در دولت شاهنشاه مبرور البسه الله من النور ـ با حسینخان نظام الدوله دوست مرافق و یار موافق بودهف چنانکه در دبستانها داستانهای ایشان مرقوم برآحاد و افراد مردم معلوم استف مسقط الرأس وی خطه پاک فارس مولد و موطن اصلی وی خاک نشیراز است، و سالهای دراز ابوی آنجناب با نظام الدوله در آنجا بسر برده و آن مرحوم امورات خود را بوی سپرده بود ـتا آنکه از گردش زمان و بدروشی آسمان نظام الدوله معزول گشت و مخذول در خانه نشست، در اینحالت آنجناب در این سرای سپنج بود و در سال پنج مینمود، بعبارت اطفال خویش را بلهو و لعب شاغل و در عوض راحت تعب حاصل میکرد ـ تا رسید بسن هفت و وقت راحت وی رفت، ایام تعطیلش بدل بتحصیل و هنگام تبطلش عوض بتکمیل شد، در مکتبش گذاردند و کتبش در کنار نهادند، بزودی فارسی را در نوردید و مقدمه مقدمات فرو چید، و ابوی ایشان در محارست وی چنان ممارست کرد که ساعتی از مطالبه تغافل و از مباحثه تکاسل نمیورزید، بلکه ذات پاک وی قابل این صفات بوده وگرنه هر سنگ و گلی قابل لؤلؤ و مرجان نشود، چنانکه خود فرموده:
ما خود از کنج قفس میل بهامون نکنیم ظالم صیادستم پرورمان اینهمه نیست
تا جای و مکان در مدرسه سپهسالار گزید و گوشة عزلت برای تحصیل کمالات پسندید، چندی عمر گرانمایه را صرف نحو و برخی اوقات بلند پایه را در صرف و نحو آن یعنی ادبیت و عربیت و عروض و قوافی و مرصعات و معایب نظم و نثر بسر نمود، آن یعنی ادبیت و عربیت و عروض و قوافی و مرصعات و معایب نظم و نثر بسر نمود، و مسالک مطالب علوم را پیمود، زمانی برنیامد که سر آمد دوران و نادرة زمان شد، در جمیع علوم ممتاز، و از کتب و دفتر بی نیاز آمد گاهگاهی که از درس و بحث میرنجید شعرهای موزون و سنجیده گاهگاهی که از درس و بحث میرنجید شعرهای موزون و سنجیده میگفت، و درای ناسفته میسفت، ضمیرش مخزن اسرار لدنی، و قلب مینرش معدن انوار رب الرنا الاشیاء کماهی گردید، رفته رفته کارش بجائی رسید و رتبه و اقتدارش در شعر چنان بالا کشید که افضل من الجاحظ و اکمل من الخاقانی و الحافظ شد، شعرش چون شعر خوبان محبوب و منزه و مبرا از عیوب گشت.
غزل را بمذاق سعدی و سنجری میسراید و قصیده و تعزل را چون معزی و عنصری ـ انتهی کلامه ـ نگارنده گوید: آنچه را رفعت در تذکره حال و فضائل دانش با قلم شیوای ادبی خود نگاشته است برای معرفی آنمرحوم کافی بنظر میرسد، و دیگر احتیاج بنقل نبشههای میرزا محمد منشی ساوجی و دیگران نیست، ولی چون هیچکدام اسامی تألیفات او را ننوشته و نمونه اشعارش را نیاوردهاند (در صورتیکه ذکر این دو از اهم واجبات بوده) در اینجا نام تألیفات و مقداری از اشعار او را میآوریم:
تألیفاتش 1ـ الابداع و اوضاع الاطباع فی الاسجاع و التباع (فارسی و عربی) 2ـ ابوقلمون 3ـ اخگر (در شرح معمیات) 4ـ اساطیر (در فرهنگ باستانی) 5ـ الاعلام فی ترجمة بعض الاعلام (در ترجمه اسامی 107 نفر که مضاف الیه اسم آنها علی است) 6ـ اغلاط لهجة اللغات (کتاب لهجة اللغات تألیف محمد اسعد افندی است و تاریخ تألیف آن 1038 قمری و در 1316 قمری در اسلامبول چاپ شده است) 7ـ اکسیر اللغه 8ـ اندر زنامه (رساله ایست در آداب مکالمه بفارسی خالص ) 9ـ اواسط القلائد فی الروابط و الفرائد (تاریخ تألیف 1299 قمری) 10 ـ کتاب الایضاح (در منطق بفارسی) 11ـ الباحث عن لغة ابن بافث (در نحو و لغت ترکی) 12 ـ کتاب البناء (برای پسرش میرزا مجد الدین بفارسی نوشته و در مبنیات است) 13 ـ بیاض (مجموعهایست از منشأت خودش) 14 ـ پریشان 15ـ پراکنده (جنگ اشعار است) 16 ـ تذلیل العروض (در تقیطع و عروض) 17 ـ ترجمان الحال 18ـ تعلیقات علی کتاب لوعة الشاکی و دمعة الباکی تألیف شیخ صلاح الدین صفدی 19 ـ تلخیص شرح خطبة القاموس (بزبان ترکی) 20 ـ جزء اول از جنگ ناطقی (تاریخ تألیف 1295 ) 21 ـ خرده 22ـ خطبة لؤلؤیه (عربی) 23 ـ الخطبة المترجمه (تاریخ تألیف 1306 قمری) 24ـ خمسة المجد و جمسة النجد (مشتمل بر 5 رساله و در نحو است) 25 ـ داموس (در اصطیاد اغلاط قاموس) 26 ـ دبستان (در اصطلاحات علمی بزبان فارسی) 27 ـ در منضده و غرر مرصده (مشتمل بر نظم و نثر عربی و فارسی تاریخ تألیف 1314 قمری) 28 ـ در منثور ( در نثر مسجع و سجع مرصع و تجنیش متوازی و مطرف ) 29 ـ درهم و برهم (تألیف 1316 قمری) 30ـدستور البلاغه (شرح قصیده لغویه فارسی ـ اصل قصیده 95 بیت بوده و شرح آن مفصل و متجاوز از هشتاد جزوه میباشد 31 ـ دمعه (در محاضرات) 32 ـ ذخیره المنشی 33 ـ راموز الرموز (در اقسام خطوط مرموزه) 34 ـ روضه ـ 35 ـ رسالة الاصوات (در موسیقی) 36 ـ رساله در تشریف علم و دانائی و تخفیف جهل و گمراهی 37 ـ رسالة العین 38 ـ رساله شر طالرقم در قط قلم 39 ـ رساله سینیه (نامهایست که بمیرزا سعید خان منشی حضور در سال 1315 قمری با الزام حرف سین و اجتناب از حرف شین نوشته است) 40 ـ رساله در حل معمی 41 ـ رساله در آداب و کیفیت خط عبری ـ 42 ـ رساله فی الاسماء المعراة عن الام 43 ـ رساله در آداب صحبت 44 ـ رساله در خط وقاع 45 ـ رساله العباسیه (در قدح و مدح) 46 ـ رساله شینیه 47 ـ رساله قلب و ایدال 48 ـ رساله لب الیواقیت 49 ـ رسالة موجز (در عز) 50 ـ رسالة مفتاحیه (در حساب) 51 ـ سخن آموز (این کتاب شامل سه جلد است و در نحو و صرف فارسی میباشد) 52 ـ سخنستان (فرهنگ فارسی بفارسی است) 53 ـ سخن نامه 54 ـ سر اللغه یا سده نامه (در لغات دسانیری که بعضی آنها را صحیح میدانند و اشتباه میکنند) 55ـ سفینة الفوائد و خزینة الفرائد ـ 56 ـ سفینه در رودفینه غرر (در اسجاع و فقرات مقبوله بفارسی و عربی) 57 ـ سوانح و جدیه (منظوم) 58ـ الشامل فهرسة الکامل المبرد 59 ـ شرح قانونچه (در طب بفارسی ناتمام) 60 ـ شرح قصیده تحفة اللبیب و ترفة الاریب فی التکمیل و التهذیب (اصل قصیده نیز خودش سروده) 61 ـشرح قصیده و عظیه عیاذیه (بعربی در پنجاه جزء) 62ـ شکرستان (غزلهائیست دارای یک وزن و قافیه) 63ـ صلوات نسیه 64 ـ صیغ مشترکه (تاریخ تألیف 1319 قمری) 65ـ ضمیر السمیر و سمیر الضمیر (بعربی تاریخ تألیف 1300 قمری)
علقه الشادی و بلغة الحادی فی شرح الکلام العربی و المستعرب الفیروز آبادی.
67ـ عوائد مجدیه 68 ـ عزر الانشاء دررالاملاء 69ـ فوائد القلائد ـ 70 ـ فصل اللخطاب 71 ـ فوائد مجدیه 72ـ فوائد ملتطقه 73 ـ فهرسة لبعض فوائد المجمع 74ـ قراضه و قراطه (در فوائد و عوائد و محاضرات و مسامرات و مؤتلفات و مختلفات بطرز کشکول و شیخ بهائی) 75 ـ قید النواظر و نزهة الخواطر 76 ـ کشف البرقع عن وجه المطلع 77 ـ الکشف عماعلی الکشف (تعلیقاتی است بر کتاب کشف الظنون تألیف حاج خلیفه) 78 ـ کشف الغمام عن شمس الاسلام (در امتناع از تغییر خطوط اسلامی و معایب اینکار 78 ـ کشف الغمام عن شمس الاسلام (در امتناع از تغییر خطوط اسلامی و معایب اینکار) 78 ـ کشف الغمام عن شمس الاسلام (در امتناع از تغییر خطوط اسلامی و معایب اینکار) 79 ـ کفات الشتات و الفتات (در فن محاضرات منظوم و منثور و عربی و فارسی) 80 ـ کلم و حکم (در حکمت و نصیحت) 81 ـ کنوز الذخائر و بحور الجواهر (در منشأت و مکاتیب) 82 ـ کیمیاء اللغة (در صرف افعال و اسماء) 83 ـ لئالی (در احادیث نبویه ) 84 ـ لطیفه (شرح مثنوی یمینه است که از منظومات خودش میباشد) 85 ـ کتاب اللغات (لغت عربی بفارسی) 86 ـ متفرقات (جنگ اشعار است) 87 ـ کتاب المتفرقات (جنگ است) 88 ـ کتاب مثلث 89 ـ مجموعه (منتخب نظم و نثر و عربی و فارسی بطرز کشکول شیخ بهائی) 90 ـ مجموعة الطرائف 91 ـ مجموعة الملتطقات 92 ـ کتاب مخمس (بر حسب دستور سلطان احمد شاه قاجار نوشته است) 93ـ مراسی الوجد فی مرائی المجد (مجموعهایست مشتمل بر نظم و نثر فارسی و عربی در رثای میرزا محمد خان مجد الملک (پدر میرزا علی خان امین الدوله) با حواشی و تعلیقات مفیده قریب پنجهزار بیت) 94 ـ کتاب مسدس (بامر سلطان احمد شاه قاجار نوشته و در کتابخانه سلطنتی ایران موجود است و مسوده آن در دست ورثه آنمرحوم است) 95 ـ مسکل الادب فی مدرک العرب 96 ـ مشکوة المبتدی (در عوامل) 97 ـ معربات (بطور سؤال و جواب) 98 ـ مفتاح الصناعه (در مصطلحات کیمیاویون ) 99ـ مقدمه (در مقدمه زبان عربی) 100 ـ مقدمه کتاب اصلاح المنطق شیخ صدوق یعقوب بن اسحق 101 ـ کتاب فی ملح النظم و النثر (در محاضرات بفارسی و عربی و نظم و نثر هر دو زبان) 102 ـ ملخص (تذکره شعرا) 103 ـ ملستان 104 ـ منتخب الفصائد (منتخب اشعار شصت و یک شاعر) 105 ـ مبتضد مجدی 106 ـ منظومات مسدس 107 ـ منظومه فارسیه (در منطق)
108 ـ نامه نامی (بطرز سامی الاسامی ـ در اصطلاحات ظرفاء) 109 ـ نثر الورد 110 ـ ندیم المجد 111 ـ نصیحة الملل و فصیحة الغزل (در پیدایش غزل بفارسی (منظوم و منثور) 112 ـ نمکدل (در لطائف و ظرائف است بشیوه عبید زاکانی) 113 ـ نوادر الاوزان (در اسماء وارده بصیغه فعل و فاعول و فاعل) 114 ـ نور السحر و نور الشجر 115 ـ النومیات ـ (تذکره اشعاری که نظم آنها در خواب اتفاق افتاده و اشاره بواقعة هریک) 116 ـ الوشیعه (ناتمام) 117 ـ هدایة المجد 118 ـ هدایة المؤمنات 119 ـ هزار دستان (در محاضرات) 120 ـ یاد داشت نامه (مجموعه آی از آثار نظم و نثر فارسی و عربی دانش) 121 ـ منظومه بدیهیه (صد بیت در بحر هزج مسدس که در یکصد دقیقه منظوم ساخته) 122 ـ یادگارنامه (مشتمل بر نظم و نثر و عبارت از مثنوی هفت اختر (3500 بیت) و رساله منظوم در قراآت و رساله وافیه در قافیه و رساله ایقاظ الرقود در موعظه و شرح قصیده انصافیه و خطب مصنوعه و مطبوعه و دیوان اشعار عربی و فارسی متجاوز از بیست هزار بیت)
دانش علاوه بر 122 چلد کتب فوق حواشی و تعلیقات زیادی بفارسی و عربی بر کتب فقه و اصول و حکمت و کلام و منطق نوشته است ـ و مدتی معلم احمد شاه قاجار بوده و تا آخر عمر هیچگاه از خواندن و نوشتن و نشر علم و معرفت افاده باز نمانده است و آنچه را آموخته بود بوسیله تألیفات خود برای استفاده ابناء نوع گذاشت تاشب چهار شنبه ششم ماه شعبان سال هزار و سیصد و پنجاه قمری (1310 شمسی) که از این سپنجی سرای رخت بسرای جاوید کشید و در مقبره ابن بابویه در شهر ری طهران دفن شد.
اساتید دانش در فقه و اصول مولانا قدسم قندهاری مشهور بجناب و مولانا محمد مومن کاشانی و آخوند مولی غلامحسین طهرانی و میرزا حسن مجتهد آشتیانی و شیخ عبدالنبی مجتهد نوری و شیخ محمود معرب و شیخ محمود عراقی و شیخ محمد حسن قمی و سایرین بودهاند. و استادان ریاضی اوشیخ عبدالنبی نوری و میرزا حسین خراسانی میرزا حسن طارمی ـ شیخ ابراهیم زنجانی ـ میرزا حسین سبزواری. شیخ محمد منجم شوشتری ـ و اساتید حکمت و کلام ـ شیخ عبدالنبی ـ میرزا حسن کرمانشاهی ـ آقا علی مدرس زنوری ـ میرزا ابوالحسن جلوه اصفهانی و اساتید طب او: میرزا محمد حسین سلطان الفلاسفه ـ صدر الاطباء خراسانی ـ میرزا رضی حکیم باشی ـ در تصوف: آقا محمد رضا قمشهای ـ در قرءات: حسین قاری متولی امامزاده یحیی ـ ابوالحسن خرقانی ـ در شیمی: میرزا محمد کاظم.
در سال 1338 قمری در هفتاد سالگی سروده است.
دریغا که بگذشت دور جوانی فراز آمدم پیری و ناتوانی
دریغا که عهد جوانی شتابان گذشت از من انسان که برق یمانی
دریغا که ز افسوس و آه و دریغا نگردد بکس باز دور جوانی
جوانیست لفظی که هر حرفی از آن بود نزد دانا بسصد معانی
جوانی درختیست از باغ رضوان بن و بار آن ثروت و شادمانی
جوانیست با سایر عمر چو نان که بوان شیراز و دیگر معانی
جوانی بهشتی است پر ناز و نعمت ولی مینماید بکسی جاودانی
جوانی بهین دولتی دان که آنرا ترا تا جوانی است قیمت ندانی
بود زندگانی همانند باغی جوانی بود گلبن زندگانی
تبه شد مرا دولت کامیابی توان رفت و آمد اوان نوانی
بخم گشت آن قامت سرو آسا چو خیرو[1] شد آنچهرة ارغوانی
همی بایدم همچو استاد طوسی که مویم بدان بیتک خسروانی
سپهرا چو این بودت انجام آن به کز آغاز ننمودی آن مهربانی
هر آن گوهر شایگانی که بودم ز من جمله را بستدی رایگانی
بتو دل سپردن خطا بود ز اول عجب باشد از راهزن پاسبانی
هم امروزم از بشکری جای دارد که از گرگ اینگونه آبدشبانی
یکی مام رامانی از مهر اول در آخر بمانیدری [2] خیره مانی
چو انجام با میهمانان چنینی از آغازت آن به نبدمیهمانی
عیانت بسی لطف و مهر و عنایت بهریک درون قهر و عنف نهانی
مقاسات تلخ تو نیکو شناسم فریبی اگر چه بشیرین زبانی
بچشمم افاعی است هر جا فواعی بگوشم تعازی است یکسر تهانی
نه تنها بگیتی بدینگونه با من که با هر که می بنگرم همچنانی
ز قهر تو گریان اکابر اصاغر ز تیر تو نالان اقاصی ادانی
کجا شهریاران گیتی ستانان کجا پهلوانان ز ابلستانی
نه مردم کشی تو ترا گشته آئین که بس خواندهام نامه باستانی
چه شد عصر زرین و سیمین و آنان که بودند با عشرت و دوستکانی[3]
کسانیکه در بابل و سور و لبنان سر آهنگ بودند و قهرمانی
گروهی که در مصر و یونان و رومان نمودند با قهر فرمان روانی
هم آنان که آثار بقای خود را بتدبیروند میر بودند بانی
بایران زمین مرزبانان نامی ز گلشاه تا عصر نوشیروانی
از آن بعد تا دورة آل سامان وز آن عهد تا گاه چنگیز خانی
وز آن بس چه کردی بشاهان و گردان همی تا بدوران صاحبقرانی
بپای کیانش چرا زار سودی سری کافسرش بر نهادی کیانی
نه کسر زمانی دهی زینهاری نه یکدم ز خون ریختن باز مانی
عزیز ابگیتی منه دل که در آن نپائی بآسایش و کامرانی
بسی آرزوها بهر ذره بینی کجا بر هوا مشت گردی فشائی
امان چو نباشد در این ورطه کسری خنگ آنکه بر کند بیخ امانی
زند چرخ ناچار بر نقد عمرت چو دزد کمین خویش را ناگهانی
کمان سازدت قامت تیر آسا اگر آرشی تیر و رستم کمانی
سزد گر شکیبم ز گشت بهاران که دیدم بسی گردش آسمانی
دل از فروردین نیز شاید بتازم که بس دیدهام برگ ریز ابانی
بدی زیب و آزین گلگشت دلکش نبودی گرش دستبرد خزانی
بقا دولت این جهان را نشاید که گیتی است با هر چه در اوست فانی
سرانجام فرسوده و سوده گردد چه حیوانی و چه نباتی و کانی
ره آوردیمگان ز شعرم بسند است بهل گفته سکزی و دامغانی
هم از بوالعتا هیهام خوان نشیدی نه از بونواس و صریع الغوانی
چو هانی بدین زیاد آنکه باشد چو خوانیش لاطایل این هانی
قرآن و صحف باید و ذکر و فکرم نه تاریخ و افسانههای اغانی
مخوان با مثانیم سبع مذهب که مشغولم از آن بسبع مثانی
ز گفت خدا و ز حکم پیغمبر بیار آنچه داری مرا ارمغانی
ز پیش آمدم گفت باید از این پس نه از رفته و داستان فلانی
غزلیات:
تا سر زلف تو چون حلقه بگوش است مرا آسمان از مه تو حلقه بگوش است مرا
بنوازد اگرم نرگس مستت گاهی چه نیازی بخم باده فروش است مرا
تا ابدحلقه بگوش صنمی باید بود وین حدیث از ازل آویزه گوش است مرا
از کف چون تو بسی نوش لب و شکر خند گر همه نیش بود مایة نوش است مرا
سخنی ساز کن و زندگیم از سر گیر که روان بر لب از آن لعل خموش است مرا
تا تو در بزم رقیبی اگرم چنگ صفت بنوازند چو دف باز خروش است مرا
دوش در واقعه گیسوی توام بود بدست کف پر از لخلخه از وقعة دوش است مرا
تاکیم آیت لطفی رسد از حضرت دوست دیده دائم بره پیک و سروش است مرا
دانشا با اثر عاطفت حضرت دوست
چه غم از مدتی بیهده کوش است مرا
باشد بچشم مدعی در راه عشق از خارها در چشم من هر خار آن باشد به از گلزارها
بگشا برویم در که من گلچین نیم ای باغبان تا کی بحسرت بنگرم از رخنة دیوارها
باشند اهل کفر و دین زنار بند و کعبه جو ما راست روی و موی او آن کعبه این زنارها
جز کوی زیبا طلعتان غم را نکاهد گلشنی این خاطر افسرده را من آزمودم بارها
کبک دری را بود اگر از چنگل شاهین خبر هرگز نکردی قهقه در دامن کهسارها
از قیل و قال عقل بس دشوار شد آسان من چندانکه از عشق بتان آسان شدم دشوارها
از اشک خونین راز دل فاش ار نگشتی دم بدم زین ماجرا رنگین شدی کی کوچه و بازارها
آئینه را بزدای هان ایدل که لطف منظرش مشکل که رو بنمایدت با اینهمه زنگارها
از حسرت قندش نهان خوردند خونها طوطیان اسرار آنها شد عیان از سرخی منقارها
گر پذیرند دهم دفتر دانش بگرو باده کهنه ستانم که روان سازد نو
کهکشان چبود و پروین دو سه مشتی که وجو چرخ جای حیوانست تو بالاتر شو
برتر از چرخ بر تن دست تو گسترده خرد بچنین پایه دلا خوشدل و خرسند مشو
دانه در مزرع دانش نفگندم جز عشق تا چه حاصل برم از گشته خود وقت درو
با گدائی در میکده شاهی خوشبائی بدر هیچکس از گوشه میخانه مرو
ناصحم گفت برو دامن دولت بکف آر من که جز عشق ندانم تو خود ایخواجه برو
جهد میکن که دل خود بدر آری ز محاق که از این مه بخدا مهرستانی پرتو
پر کاهم منو با نیم جو از همت دوست خرمن کون و مکان در نظرم هست دو جو
غیر این دلق ندارم دگر از کهنه و نو آه اگر باد فرو شش نستاند بگرو
ایکه بغرة جبین غیرت ماه پارهای غارت دلنشی و نی غیر شکیب چارهای
سر نزده است بیشک از مطلع حسن تا کنون همچو جمال فرخت هیچگهی ستارهای
زین چه زیان رسد تو را کز تو بآرزو رسد آنکه امید نیستش از تو بجز نظرهای
شیر دلان شهر را صید نگاه میکنی کس نشنیده اینچنین آهوی شیر خوارهای
اخگر خال دلکشت جامة صبر من بسوخت پنبه چه تاب آورد نزد چنان شرارهای
کاش ز جیب پیرهن بر دمدم هزار سر از سر لطف چون کنی جانب تیغ اشارهای
زاهد سبحه را بهل از کف و باده نوش کن کار مبارکی است بی حاجت استخارهای
حسن بتان و عشق ما شهره روزگار شد ماه فراز آسمان اشتر بر منارهای
دانش بی رویه چون قول و غزل سرایدت بخش بهای گفتهاش بوسة بیشماره ای
در خاتمه لازم است اشاره شود که از مرحوم دانش فرزندی بنام مجد الدین نصیری باقیمانده که از خویشان سببی نگارنده و هم اکنون در قید حیات است و در فضل و دانش و هنر مشهور و خطوط سبعه را خوش مینویسد و دو تن از پسرهایش بنامهای فخر الدین نصیری و دکتر صدر الدین نصیری نیز اهل دانش و هنرند و آقای فخر الدین در کتابشناسی ید طولی دارد و کتب خطی گرانبهای را جمع کرده و کتابخانه خود را بدانها مزین داشته و از دستبرد بیگانگان و ایادی آنان حفظ کرده است و گراور بعضی از صفحات آنها در آخر جلد ششم ریحانة الادب چاپ شده ـ و اخیراً کتاب الکلم و الحکم را که از تألیفات صاحب ترجمه است
با طرز جالبی چاپ و مجاناً بدانش پژوهان هدیه داده است ـ خدایش از گزند روزگار محفوظ دارد.
[1] ـ خیرو: گل خطمی
[2] ـ مانیدر ـ مادندر ـ و مادر اند عرسه بمعنی زن پدر (نامادری) است.
[3] ـ دوستکانی ـ پیاله شراب که با دوستان خورند یا زا مجلس باده پیمانی برای دوستان فرستند.