مرحوم میرزا محمد حسن خان دبیر شیرازی
برادر مهمتر میرزا محمد حسین شعاع الملک شاعر معروف معاصر بود
ادیب و شاعر و خوش نویس بود و خطوط شکسته و نسخ تعلیق را خوش مینوشت ـ در سال 1310 از طرف دولت ایران بنیابت کارگزاری بوشهر مأمور بندر مزبور شد، و مدتی در آنجا بسر برد ـ و بشیراز برگشت و در اداره ایالتی منشی شد ـ در 1319 بار دیگر مأمور بنادر جنوب ایران گشت و از آنجا بهندوستان رفت و پس از چندی ببوشهر برگشت و بچابهار رفت و تا سال 1322 در آن بندر اقامت داشت، و در آنسال گویا بعلت گرمی فوق العاده هوا بعرض جنون مبتلی شد و او را بشیراز بردند ـ و برادرش شعاع الملک بمعالجهاش پرداخت و موثر واقع شده حالش رو ببهودی گذاشت و بنوشتن دواوین شعراء سلف خود را مشغول داشت تا روز پانزدهم رجب سال هزار و سیصد و سی و پنج که بمرض اسهال دار فانی را بدرود گفت و قر ب تکیه خواجه حافظ مدفون شد. [1]
فرصت در تاریخ فوتش گفته است:
بعصر نیمه ماه رجب بفصل ربیع شد از جهان و بباغ جنان شدش مسکن
به یکهزار و سه صد بود سی و پنج افزون که بر فشاند سرای سپنج را دامن
دوباره فرصت تاریخ رحلتش گفتا که حشر وی پس از این با محمد است و حسن
1335
و هم شعاع الملک گفته است:
چون که محمد حسن دبیر نیکو نهاد ببست چشم از جهان نهاد دل با خدای
بسال تاریخ او شعاع غمدیده گفت رست محمد حسن از این سپنجی سرای
1335
غزل ذیل را در میناب سروده است:
بمیناریز ساقی می بمیناب که در مینو میسر نیست این آب
یک امشب را بشادی باش بیدار که چشم فتنه تا صبح است در خواب
متاب از ماز مهر ایماهرو روی که در جان و تن افتد تب از این تاب
تب عشق مرا کردند تجویز طبیبان از لب لعل تو عناب
بموی افگن گره جانانه بر روی بغیری کن تغیر نی با حباب
مده از کف دبیرا ـ دامن دوست که باشد دوست چون اکسیر نایاب
برید این نامه را از من بشیراز
بر یاران که من هستم بمیناب
ز چین زلف تو ما را بدست تاتار است نه احتیاج بمشک ختن نه تاتار است
هزار مرتبه سنجیده دیده افزون تر که آفتاب بپیش جمال تو تار است
دو ماه زلف تو از ما چرا کشیده دمار اگر نه لعل توضیحات و زلف تو مار است
بکاروان شکر بار گو ـ شکر مفروش که لعل دلبر من بیسخن شکر بار است
بمحفلی که تو شیرین زبان سخن گوئی بپیش لعل شر بار تو شکر خوار است
طبیب درد دل ماست نرگس چشمت علاج ما ز طبیب و طبیب بیمار است
بدور چشم تو از فتنه نیست کس ایمن که ترک مست و کمند افگن و عیار است
بهشت روی ترا هر که در نظر دارد وراچه حاجت بستان و طرف گلزار است
بعیب خلق بپوش ای دبیر پرده حسن
گر اعتقاد تو باشد خدای ستار است
ما نه درست اینخط شکسته نویسیم هر چه نویسیم ما خجسته نویسیم
دست هنر را شکسته پای عداوت هر چه نویسیم ز آن شکسته نویسیم
خستگی ما ز خط ماست هویدا چون بدل زارودست خسته نویسیم
جذراصم چون ز کلک ما بگشاید راز درون را چگونه بسته نویسیم
ما چو مقید بهیج قید نباشیم قید هم از خط زدیم ورسته نویسیم
خامه بسر رهسپار بر سر نامه است نامه بزانوی و ما نشسته نویسیم
در همه خطیم ماهر ـ و همه دانند
نامه درست اینخط شکسته نویسیم
رباعیات:
ای روی تو همچو روز و زلف تو چو شب وی کوی تو چون بهشت و خویت چو لهب
هم آیت موسویت ظاهر از روی هم معجز عیسویت پنهان درلب
گر تخت جم و تاج سکندر داری گر ملک سبکتکین و سنجر داری
گر یونس و ادریس برادر داری هر جا که روی مرگ برابر داری
[1] ـ اشعه شعاعیه