مرحوم شیخ جلال الدین شیرازی ملقب برئیس العلماء فرزند شیخ محمد طاهر بحرانی .
از فقهاء و شعراء معاصر است ـ پدرش از اهل بحرین بوده که بشیراز آمده و در آنجا متوطن شده است. و مادرش شیرازی بوده و ظاهراً خودش هم در شیراز متولد شده، علوم دینیه را در خدمت پدر آموخته است و سالها در شیراز بر تق و فتق امور شرعیه میپرداخت و عنوانی داشت.
سال فوتش معلوم نشد ـ در حدود هزار و سیصد و سی شمسی اتفاق افتاده است.
در سال 1329 شمسی که جسد مرحوم رضا شاه پهلوی را بایران آوردند و فرزند او اقای جمال ریاستی در شیراز زندانی بوده مخمس ذیل را را که تضمین قصیده فرخی سیستانیست خطاب بشاه فقید رضا شاه پهلوی سروده و در خواست عفو پسرش را کرده است:
خیز ای شاه جهان پهلوی خوش کردار بار دیگر تو بایران بخدا پای کذار
بعد تو کرد فلک کجروی و بدرفتار شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده است که امسال دگرگون شد کار؟
خیز شاها که فلک کرد تمامی را پی رفت بر باد فنا مملکت و وادی ری
برد از یاد همه دلت ساسانی و کی این نه آن لشکریانند که من دیدم دی
این نه آن شهر و دیارست که من دید پار
خیز شاها که ز فقدان تو شد ملک عزا همه در آه و فغان گشته چه از شاه و گدا
چه نمودست بایران و جهان تیر قضا مگر امسال ملک باز نیام ز غزا
دشمنی روی نمودست باین شهر و دیار
خیز شاها که همه رهزن و هر قوم عنود هر چه دارائی ما بود بیغما بربود
آه و و صد آه غروب شه ما بد چه زود رفت و ما را همه درمانده و بیچاره نمود
من ندانم که چه درمان کنم اینراه چه چار؟
ای شها خوب بدی کار تو بد جمله نکو کرد باید بفنا باد جهان شتم و تفو
بکجا یافت کنم مثل تو آرم بکه رو آه و دردا که به یکبار تهی ببینم از او
کاخ محمودی و آنخانه پر نقش و نگار
قدرتم نیست که ارم زحماتت به بیان قلم کاسر وسر گشته بگردیده لسان
بهر امراض خلائق همه بودی درمان ای امیر همه میران و شهشاه جهان
خیز و از حجره برون آی،که خفتی بسیار
خیز شاها که سراسر همه بینور شده از غم و غصه تمامی شب دیجور شده
بعد تو کار خلائق بجهان زور شده خیز شاها که جهان پر شغب و شور شده
شور بنشان و شب و روز بشادی بگذار
خیز شاهنشه ایران و ببین تو تبریز که چکردند بدان شهر و نمودند گریز
منتظر خلق جهانند که برگری نیز خیز شاها که بدیدار تو فرزند عزیز
بشتاب آمده بنای مر او را دیدار
شوقمندست که بیند همه احباب ترا نیست ممکن که ببیند مگر خواب ترا
تو بخوابی و اجل کرده چه پرتاب ترا که تواند که برانگیزد زینخواب ترا
خفتنی کردی کز خواب نگردی بیدار
اجل از حکم خداوند روانت بربود غیر او کس نتوانست کند بار فرود
حیف و صد حیف اجل بر سر تو آمد زود خفتن بسیار ای شاه که خوی تو نبود
هیچکس خفته ندیدست ترا زین کردار
خود برفتی و حکم تو باقیست بحال امر فرما که ز زندان برهانند جمال
تا دهد اجر زیادت بجزایت متعال بدهد جات یمین و ندهد جات شمال
عقده از قلب رئیس العلما ـ شاه بر آر