وی فرزند حاج جابر خان نصرة الملک بن حاج یوسف بن حاج مرداو محمرهئی است.
شرح احوال شیخ خزعل خان و خانوادة او در کتاب «تاریخ پانصد سالة خوزستان» تألیف سید احمد حسینی تبریزی معروف بکسروی 1308 نوشته، و خلاصة آن با ملاحظة برخی از جاهای دیگر چنین میشود که محمره در اصل دیهی بوده بجای شهر
بیان محمره خرمشهر
بیان که در قرون اولیة اسلام از شهرهاهای خوزستان شمرده میشده و بعد ویران گردیده مانند دیهی گردیده و همان دیه را نیز بیان میگفتهاند، تا در مائه سیزدهم نام آن کوت المحمره شده و پس از آن محمره گردیده و صورت شهریت بخود گرفته و باز از شهرهای معتبر خوزستان بشما آمده، چنان که بعد از تألیف تاریخ مرقوم «پانصد ساله» نام آن خرم شهر شده و کنون بدین نام معروف است.
و حاج یوسف مرقوم سرپرست این شهر بوده. و پس از وی فرزندش حاج جابر در زمان فرمانروائی شیخ ثامر کعبی در خوزستان رئیس این شهر و در زمان وی رونق آن زیادتر شده و او در سنه 1299 ـ چنان که در »مجلة المجلات» نوشته ـ یا سال (1297 ـ 1298) چنانکه در «تاریخ پانصادساله» است ـ در محمره وفات کرد و سه فرزند بر جا نهاد.
اول: شیخ محمد که پس از پدر ، ناصر الدین شاه فرمان حکمرانی محمره را برای او فرستاد لکن برادرش شیخ مزعل با او نساخته و شیخ محمد نابرطرافیت با برادر را در خود ندید و ترک حکومت گفته از خوزستان ببصره رفت و آنجا نشیمن نمود.
دویم: شیخ مزعل، چنان که ناصر الدین شاه لقب نصرةالملک که از پدرش بود بوی داده و بعد از آن او را به عز السلطنه لقب داد که در «المآثر: 238 ص 2» باین لقب ذکر شده. و او مانند پدر در ظاهر دولتخواه ایران و در باطن همدست انگلستان و از این رو شکوهی تمام در خوزستان بهمرسانید و در حدود سال با برادر خود شیخ خزعل صاحب عنوان طرفیت نموده، تا آخر بدستور همین برادر در 4 شنبه غره محرم سنه 1315 در کوشک فیلیة محمره کشته شده و گر چه پانزده نفر زن داشت لیکن پسری از خود نگذاشت.
سیم: شیخ خزعل خان صاحب عنوان که از رجال معروف خوزستان در عصر خود و وقایع اخیر او فصلی از تاریخ این ولایت بلکه مملکت ایران را اشغال کرده، چنان که شیخ محمد جواد شبیبی 1281 «رسالهئی مخصوص احوال او» تألیف نموده.
و او در این سال ـ چنان که در جریده «مجلة المجلات، سال 6: 174» نوشته از بطن دختر طلال ـ یکی از اشراف عشیرة باوی عربستان ـ متولد شده و پس از کشته شدن مزعل لقب معز السلطنه و سپس سردار اقدس یافت، و در محمره و حدود و اطراف خوزستان نفوذی تمام بهم رسانیده وتمول و تسلطی غریب پیدا کرد. و بتول خانم دختر حسینقلیخان مافی نظام السلطنه 1248 ج 4 ص 1334 ش 728، و هم چنین دختر برادر عبدالمجید میرزای عین الدوله را بزنی گرفت، و در اجراء مقاصد و پیشرفت نفوذ خود از هر سیاه کاری و قتل و غارت و ناحقی باک نداشت، و مانند پدر و برادر با دولت انگلیس سازش کرده و دولت ایران را هیچ نمیانگاشت، و در جنگ بین المللی که دولت ایران رسماً و علناً بی طرفی داده شیخ خزعل آشکار بدولت انگلیس پیوسته و یکی از علل شکست لشکر عثمانی در عراق عرب گردید، و بعد از آن سردار ارفع لقب یافت.
وبالاخره بر دو ثلث خاک خوزستان حکم روا و تسلطی در آن سرزمین بهم رسانید که از زمان شاه اسمعیل صوفی تا آنزمان چنوکسی را دست نداده بود. تا این که پادشاه سابق پهلوی ظهور نمود، و او در سنه 1342 لشگر بخوزستان فرستاد و در سنه 1324 کار را بر شیخ تنگ نمود، تا در یک شنبه 10 ج 1 آن سال یک باره در جنب دولت وقت تسلیم گردید و در ماه شوال وی را به تهران بردند، و آ« جا بود تا ـ چنان که در شماره 4946 سال 17 صادره در 7 رجب سنه 1361 ـ 31 تیر 1321 «روزنامه اطلاعات» نوشته در شب دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سنه 1355 مطابق 4 خرداد ماه باستانی، هم در آن شهر در خانة خودش بحیله و خفیه مانند خیلی دیگر از کسان که بغدر و امر و دستور این پادشاه کشته شدند ـدر حالی که بیمار بود او را با درفشی که در گیج گاه او فرو بردند کشتند.
و در «تاریخ پانصد ساله» و مجله پسرانی بنام شیخ عبدالحمید و شیخ عبدالکریم و شیخ عبدالله از او نام میبردند. و نیز پسری از وی در «مجله یادگار» بدون ذکر نام او نوشته که شاید یکی از این سه نفر مذکور باشد.
و از جمله کارهای وی ـ از قراری که در این تاریخ نوشته ـ این که پیشرفت مقاصد خودهمراه پولهای بسیاری که همه را از طرق غیر مشروعه و خون دل بیچارگان فراهم نموده بروزنامه نویسان عراق و مصر و غیره و شعرا و ادباء متعلق بی شرافت وقت داده تا وی را بألقاب و عناوین سلطنتی و غیره بلند آوازه کنند، و آنها هم چنین نموده تا آن جا که کتابی بنام «الریاض الخزعلیه» در سیاست انسانیه، بعنوان این که تألیف شیخ است منتشر و آن را دوبار در مصر چاپ کردند، و در «تاریخ» مرقوم گوید: بآسانی پیداست که مؤلف آن سالها در نجف نشیمن داشته و شیخ هیچ گاه به نجف نرفته.
«ریاض خزعلیه» بزبان عربی و کتاب مفیدی است در دو جلد جلد اول نسخه ما دارای 6 صفحه سرآغاز و 327 ص متن و 8 ص فهرست، و جلد 2 در 403 ص متن و 9 فهرست، و هر دو در 1318 و 19 قمری تألیف و در 21 در دو مطبعه هندیه و عمومیة قاهره بچاپ رسیده، و شخصی که خود را متصدی امور طبع و تصحیح معرفی نموده عبدالمجید بهبهانی بصری ایرانی است که از برخی مواضع کتاب (مانند حاشیه ص 271 ج 2) معلوم میشود این شخص خود مؤلف حقیقی آن است و زرکلی نیز در «الاعلام 2: 305ط 8 جلدی» همین نظر را دارد، لکن مرحوم صاحب «الذریعه» فرماید کتاب تألیف شیخ محمدبن شیخ عیسی نجفی و بترتیب فاضل ادیب شیخ عبدالمجید بصری ... است، والله العالم.
ناگفته نماند که زرکلی در شرح حالی که برای خزعل با ذکر مآخذی نوشته است مطالب متن را تأیید و درباره جنازه شیخ گوید که پس از مدتی آنرا از طهران بنجف اشرف منتقل و در وادی السلام دفن کردند. بامداد نیز در «تاریخ رجال ایران 1: 276» شرح حال دو صفحهئی برای شیخ خزعل ترتیب داده است.
دیگر مطلب اینکه در «روزنامه اطلاعات: ش 14278 ص 6 صادره 4 شنبه 21/9/52 مط 16 قعده 93» بمصلحت وقت نامهئی از عبدالامیر خزعل فرزند شیخ خزعل در تعریف و تمجید و ایرانی بودن پدر و نیاکانش و هم پاسخ بمقاله «چیزی در تاریخ بغداد» مندرج در همان روزنامه «ش 14271 سه شنبه 13/9» چاپ شده است طالبان عزیز خود بدانجاها و به «جامع الانساب 1: 127» تألیف اینجانب و ایضاً به دو کتاب زندگانی احمد شاه مکی و در راه سلطنت رضا شاه صفوی رجوع فرمایند. منبع اخیر در چاپ دوم بنام «اسرار سقوط احمد شاه» از طرف ناشر تغییر یافته،و تازهترین مرجع ارزشمندی که در این زمینه منتشر گردید، ونامهئی از سیدحسن مدرس وکیل مشروطه خواه مجلس را بخزعل (در ص 174) دارد، کتاب مفصلی است که عنوانش چنین است: «شیخ خزعل و پادشاهی رضا خان خاطرات سیاسی سرپرستی لورین وزیر مختار انگلیس در ایران ترجمه محمد رفیعی مهر آبادی» چاپ تهران 1363 ش 293 ص، والسلام م . عفی عنه.