جندق ـ بر وزن جعفر ـ نام قریهئی است در ناحیة بیابانک که مرکز و قاعدة آن ناحیه است و نیز خود آن ناحیه را علاوه بر بیابانک جندق نیز میگویند، و این ناحیه بطول چهل فرسنگ و بعرض سی فرسنگ که هزار و دویست فرسنگ مربع باشد در کویر مرکزی ایران واقع و در میان شهرهای شاهرود و خراسان و اصفهان و یزد افتاده، یعنی از طرف شمال و مشرق و مغرب بحدود خاک این چهار شهر محدود و اما فاصلة هر یک از آنها تا مرکز این ناحیه کمتر از شصت فرسنگ نمیباشد. در «بستان السیاحه» در گلشن پنجم که حرف جیم است (در ص 23) شرحی نوشته بخلاصه اینکه: جندق بفتح حیم و سکون و نون و فتح دال و قاف ناحیهئی است از سمنان، هوایش گرم و نخلستان فراوان دارد و چند قریة معموره در آن است، آبش از قنات و مردمش همگی شیعی مذهب و قومی عرباند که از قدیم آمده آنجا ساکن شدهاند و اشخاص خوب از آنجا ظهور نموده. آنگاه صاحب عنوان را ذکر کرده و فرماید:
شخصی دانشمند و شاعری پایه بلند بود، با فرقة عرفا سازگار و از أبنای روزگار در زاراست، چند گاهدر خدمت مولانا احمد نراقی بود و از وی اذیت بسیار مشاهده نمود بالاخره مولانا را هجو نموده و در آن مضامین خوب پیدا کرده، و در وقتی که من در کاشان بودم همواره بمنزل من آمده مؤانست مینمود و سخنان خوب بیان میفرمود و خط را خوب مینوشت و اشعار خوب میگفت و این بیت از اوست:
بیا ساقی بیاور آن شراب ارغوانی را که یک ته جرعهاش آدم کند مازندرانی را
انتهی و در «مجمع الفصحا 2: 58» نیز وی را عنوان کرده و قریب بمضامین مذکوره درباره او نوشته.
و بهر حال، میرزا ابوالحسن صاحب عنوان از شعراء درجة اول مائه سیزدهم و از سخن فرازان نامی و سخنوران مهم آن دوران بشمار آید. شرح احوالش در بسیاری از کتب نوشته که بهتر از همه و جمع آنها کتابی است که آنرا حبیب یغمائی (که در 1320 بیاید) مخصوص احوال او تألیف کرده و از آن چنین برآید که وی میرزا رحیم بن حاجی ابراهیم لی جندقی است و در حدود 1196 در قریة خور جندق متولد شده و در هفت سالگی که بشتر چرانی بوده امیر اسمعیل خان عرب عامری فرمان روای بیابانک وی را دیده و از وطنش سؤال میکند یغما میگوید:
ما مردمک خوریم از عقل و ادب دوریم
امیر اسمعیل خان که خود اهل فضل و کمال و ذوق بوده چون این کلام را از یک بچه هفت ساله شنید پی بقابلیتش برد و با جازة حاجی ابراهیم قلی وی را همراه خود برده و در تعلیم و تربیتش همت گماشت و یغما تا هفت سال درس خواند و سپس در ردیف منشیان امیر اسمعیل خان قرار گرفت و آداب تیر اندازی و سواری را یاد گرفته و بشعر گفتن مشغول و تخلص خود را مجنون نهاد، و بالاخره ترقی کرده تا منشی باشی و پیشکار امیر اسمعیل خان شد. تا در سنه 1216 که امیر اسمعیل خان بدولت وقت یاغی شده و پس از آن شکست خورده و بطرف خراسان فرار کرد و سردار ذوالفقار حکمران سمنان و دامغان گردید.
در این وقت جعفر سلطان نامی از طرف سردار بجندق که در آن وقت ظاهراً از توابع سمنان بوده برای سربازگیری آمد و از روی غرض شخصی یغما را جزو سربازان نموده و بسمنان آورد و وی آنجا شرح حال خود را بسردار گفت و او یغما را از سربازی معاف و او بسمت منشیگری و معاونت در خدمت سردار اقامت نمود و مدت شش سال در نزد وی بود و کتاب «سرداریه» را از قول او که جز (زن تحبه) فحشی دیگر نمیداده بنظم آورده و بعد از آن به افساد حساد، سردار با وی بغضب شده و در اثر آن او را مضروب و محبوس نمود و چندین سوار برای ضبط اموال او و کسانش بجندق فرستاد و آنها نهایت صدمه و غارت اموال یکسان او وارد آوردند. و یغما پس از مدتی ماندن در سیاه چال از حبس رها شده و در این نام و تخلص خود را از (رحیم و مجنون) به (ابوالحسن و یغما) تبدیل و بدان هر دو مرسوم و متخلص و معروف گردید چنان که در مقطع غزلی فرماید:
مرا از مال دنیا یک تخلص مانده مجنون است
بکار آید گر ای لیلی وش آنرا نیز یغما کن
بعد از آن که بلباس درویش در آمده و چندین سال سیاحت بلاد و امصار نموده و ضمناً بزیارت عتبات و بغداد هم رفته و خود را بمشرب تصرف وا نمود کرد لکن مذهب شیخیه را اختیار و در أعمال دینی آن را بکار میبرد، و بعد از برگشتن از عراق عرب که سردارهم وفات کرده بود بجندق رفت و پس از شش ماه از راه یزد به تهران آمد و به مناسبت تصوف و درویشی با حاجی میرزا آقاسی وزیر پادشاه وقت آشنا شده و بحدی در قلب وی نفوذ کرد که حاجی میرزا آقاسی وی را مرشد خود گرفت و در اثر آن در دربار محمد شاه هم مقامی ارجمند پیدا کرد. آنگاه بکاشان رفت و بسمت وزارت حکومت چندی آنجا ماند و کتاب «خلاصة الافتضاح» را در آن ایام بنظم آورد.
و بالاخره، در سه ساعت برآمده از روز شنبه شانزدهم ماه ربیع الاخر این سال ـ مطابق (...) عقرب ماه برجی ـ در قریة خور وفات کرد و در همان جا در مقبرة سید داود (که تا حضرت امام موسی الکاظم (ع) هفده نفر فاصله دارد و اعقاب او هم الان آنجا موجود و تقریباً بهمین شماره تا وی فاصله دارند دفن شد.
مرحوم یغما عشق مفرطی بزبان پارسی داشته و تا اندازهئی نوشتجات خود را از الفاظ عربی خالی نموده و بخط خود که نهایت خوب بوده کتاب «برهان قاطع» را نوشته و در هر فصل و باب لغاتی را که از مؤلف فوت شده استدراک و یاد داشت نموده، و تخصصش در أشعار در قسمت هجو ملیح، بمضامین عالیه باکره مستحسن الذکر بوده که در این فن نهایت قدرت از خود ابراز داشته و نظیری برای او نتوان یافت، و «دیوانی» دارد مشتمل بر اقسام اشعار که برای اولین بار در تهران در سنه 1283 قمری بچاپ رسیده و «سرداریه» و «خلاصة الافتضاح» مرقوم هم جزو آن است، اگر چه اشعار الحاقی در آن فراوان آمده خصوصاً هجویاتش، و خود مرحوم یغما در موقعی که حاجی اسمعیل بیک تهرانی بأمر مرحوم اعتضاد السلطنه علیقلی میرزا آنها را برای چاپ جمع و تدوین مینموده زنده بوده و کراراً اظهار بیزاری از نسبت بسیاری از آنها بخود مینموده لکن حاجی اسمعیل بیک این را نشنیده و هر چه را میخواسته در آن بنام یغما جمع کرده!
مرحوم یغما ـ چنانکه در «تاریخ قومس: 499» فرموده ـ چند نفر پسر داشته: اول مرحوم میرزا اسمعیل که شاعر بوده و تخلص هنر می نموده و برای فوت پدر مرثیه و ماده تاریخی سروده. دویم مرحوم میرزا احمد صفائی که در (1314) بیاید. سیم میرزا محمد علی خطر. چهارم میرزا ابراهیم دستان که نیز از کمالات پدر حظی داشته.
و پسر زادهاش کیوان اول که ما نامش را نمیدانیم هم شاعر بوده چنان که در «رسالة احوال یغما» که ذکر کردیم نوشته، و ما نمیدانیم فرزند کدام یک از پسران اوست.
ویکی از نوادهای او میرزا هادی خان فرمان است که مرحوم میرزا رجاء زفرهئی (ره) در مراسلة مورخه (21 شوال 1333)که به این حقیر نوشته فرموده است: برای هم شعر گفتهایم. و ما او را هم نمیدانیم از کدام یک از پسران یا دختران او است.
و صاحب رسالة مشار الیها حبیب یغمائی فرزند حاجی میرزا اسدالله منتخب السادات است که او داماد میرزا احمد صفائی و فرزندش که نواده میرزا احمد بشود از فضلا و ادباء بزرگوار معاصرین و اشعار دلنشین خوبی دارد و تخلص حبیب مینماید.