فخر العباد سیّد الزّهاد صفوة الدّهر سلمان العصر صاحب المقامات ذوالکشف و الکرامات طالع مدارج الکشف الخفیّ و الجلیّ مولینا السیّد رمضان علی النّونهری الغازیپوری روح الله اروحه و نوّر ضریحه
وصف و ثنای آن عارج معارج لاهوتی و سیّاح افلاک انوار عوالم ملکوتی بحر زخّار اسرار جبروتی سلطان اقلیم ریاضت حکمران کشور حقیقت ناهج مناهج طریقت کشّاف حقایق شریعت قدوة العارفین بدر السّالکین نه شایان شأن زبان این کثیر العصیان است وصّافی باید که زبانش از آب کوثر شسته باشد و دلی شاید که او را از شعائب علائق جسمانی بالکّلیه مجلّی همچو مهر منوّر مصفّی کرده باشند نه مثل این زبون و سیاه لایق این کار باشد:
شست و شوی کن و آنگه بخرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خرابات آلوده
اما به خیال این که به واسطه تذکار آن شرف الذّاکرین شاید ذرّه از بیابان معرفت بر دامن خاطر کسیر علیل این ذلیل نشیند و کار آفتاب کند رمقی از احوال آن ولیّ ذوالجلال را بر صفحهی قرطاس شرح میدهم انهماک عبادات و ظهور کرامات و مکاشفات جلیه جلیلهی آن حضرت به این حد از کثرت رسیده اند که احصاء جمله عسیر مستلزم املاء دفاتر خطیر است ادنی مرتبهی ریاضت را مستغرق اغراق میداشت و نوم و یقظه نسبت به ذکرش متساوی بود و جماعت کثیره به حدّ تواتر مشاهده کردند که در عالم نوم هم زبان آن عارف ربّانی علی الاتّصال بذکر لا اله الا الله حرکت میفرمود زمرهی غافلین از سماعت این خبر صحیح منزعج خواهند شد لکن برسبب لمّی مطّلع شد چه عجب که از غوغای بی سر و پا کفّ لسان نمایند معلوم است که نفس ناطقه مجرّده بذاته قاهر به جملهی قوی و مشاعر آمده و مقهوریّت او عرضی است که به واسطهی شوائب علایق حسّیه عالم سفلی بر او طاری شده و بالذّات خواهد که به عالم نوری خویش رجوع نماید که مرتبهی قاهریّت اجسام و قوای جسمانیّه از آنجاست:
هر کس کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
سرّ من از نالهی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
هر گاه جنبهی عوالم نوریّت و شعشعهی انوار ملکوتیّت بر او تابید از سلاسل قیود قوای حسّیه آزاد گردید پس حواس و قوای جسمانیّه و جوارح مطاوع میشوند کما کانت هی مطیعة لها و این مطاوعت به حسب اشتداد و ضعف تابندگی انوار عالم قواهر نورانیّه متفاوت میشوند پس بعضی عرفا را راز کمال غلبه جهت نورانیّت قاهریّتی به این حد بر حواسّ و جوارح پدید میآید که عالم نوم از عالم یقظه در مطاوعهی اعضا و جوارح و حواس فرقی نمی نماید:
قال شیخ الاشراق و الانوار الاسفهبدیّة اذا قهرت الجواهر الغاسقه و قوی عشقها و شوقها الی عالم النّور استضاءت بالانوار القاهرة و حصل لها ملکة الاتّصال بعالم النّور المحض.
و وجه ظاهر هر که قریب به افهام عوام باشد این است که هر گاه کسی در عالم یقظه صورتی را به قوّت تمام در قوّت خیالیّه خود جا میرهد و تکرار تخلییل آن مینماید به عالم نوم هم موافق همان صورت میشود حرکات جوارح از اصوات هایله و الفاظ عدیده که گویا با کسی مخاطبه نماید از شخصی نائم دیگران را مشاهد میگردد پس جائز باشند ذکر آلهی در طباع بعضی از اشخاص به این حدّ راسخ باشند که در نوم هم زبانش به تذکار ربّ اللّیل و النّهار مشتغل باشد و مشاهد دیگران گردد.
قال امیرالمؤمنین علیه السّلام: اللّهمّ اذقنی حلاوة ذکرک.
و چیزی که محبوب و حلو باشد جائز که از خیالش در نوم هم در نگذرد و زبان موافق آن حرکت ننماید و چیزی که محبوب و حلو باشد جائز که از خیالش در نوم هم در نگذرد و زبان موافق آن حرکت ننماید
سخن سر بسته گفتم با رقیبان خدایا زین معمّا پرده بردار
هر گاه به وطن مراجعت میفرمود زوجهی آن حضرت که سیّده جلیل الشأن در زمرهی نسوان سادات به جلالت شان معروف بودند چیزی از طعام لذیذ را حاضر میفرمودند لکن آن حضرت معظّمه را قبل آغاز تناول به کاری از کارهای خانه به طرف دیگر از خانه میفرمود و اطعمهی لذیذه را از طغیانی آب خراب میفرمود و میگفت که این سلک را همچنین طعام لذیذ نه شاید از جناب فاضل کامل مولانا سیّد رضا حسین اعلی الله مقامه الشّریف نبیرهی آن حضرت شنیدم که کمال احتیاجات آن حضرت آن قبلهی عرفان در ترتیب ادای واجبات و مستحبّات به این حدّ بود که با وصف شدّت ریاضت کثرت عبادت صد رکعت مسنونهی لیلة القدر را به جا میآورد و میفرمود که مبادا از خستگی این عدد رکعات در سنّ پیری انکسار بر مزاجم غالب آید بعروض نوم نماز واجب صبح قضا گردد.
و از بعض ثقات معتمد مشاهده واقعه شنیدم که روزی آن حضرت در منزل یکی از اعزّاء در ایّام شدّت گرما که حبس باران بود تشریف آوردند نسوان و اطفال شکایت از حبس باران به عرض رسانیدند فرمود که نظر بر فیّاض مطلق باید کرد چه عجب که بحر رحمت جوشی زند و سحاب کرم بارد به مجرّد اختتام کلام آن والا مقام دفعة سحاب مطیر حادث شد و این قدر بارید که اودیه و شوارع دشوار گذار شدند حضرت علامی مولانا السیّد نجفعلی رحمه الله حکایت میفرمودند که در سفر مراجعت وطن یک مرتبه معیّت آن قدوه ارباب سلوک اتّفاق افتاد و کشتی ما در قریب غوث پور که از نونهره به مسافتی واقع است درریک افتاد به نحوی که ملّاحان دریا و دیگر مردم اقویا زور آوری میکردند امّا از جای حرکت نکرد و موجب تشویش شد حضرت عارف صمدانی از کشتی فرود آمدند و فرمودند که تمامی مردم کشتی را بگذرانند و تنها با انگشت نحیف خود کشتی را گرفت و بسم الله فرمود از جای حرکت داد سفینه ار جای خود بیرون رفت و به دریا آمد و فرمود که این از تأثیرات بسمله است شیخ الرّئیس در اشارات میفرماید:
اذا بلغت انّ عارفا اطاق بقوّته فعلا او تحریکا او حرکة یخرج عن وسع مثله فلا تنقله بکلّ ذلک الاستنکار و فلقد تجد الی سببه سبیلا فی اعتبارک مذاهب الطّبعیّة فافهم.
اکابر و اعصاغر فرقهی اهل سنّت به مشاهدهی خصایص ملکوتیّه و شمائل نورانیّه حقّانیّه از ذکر و فکر جامعیّة جهات اخلاق ملکیّه آن جناب بالاتّفاق میگفتند که اگر این شخص شیعهی امامی میبود تمامی سنّیان آفاق را به طوع و رغبت تمام اعتراف به ولایت و قطعیّت او لازم و حتم شدی دیگر ذکری که غیر ذکر خدا و ائمه علیهم السّلام بود گاهی از آن حضرت مسموع، هیچ کس نشده همه تن مصداق این حدیث بود که: انّ اولیآء سکتوا فکان سکوتهم فکرا و نظروا فکان نظرهم اعتبارا و مشوا فکان مشیهم عبادة و چه خوش گفته اند:
مقیّدان تو از یاد غیر خاموش اند بسینه ای که توئی دیگران فراموش اند
مرتبهی عنایت حلم و صبر آن حضرت به این غایت رسیده بود که بعض از اقرباء و اعزّه به مقتضای غلبهی شقوهی نفسانیّه و هیجان ظلمات جهالات و اخلاق شیطانیّه در ایذا رسانی آن عالم ربّانی به این مرتبه غلوّ کردند که بعد طیّ مراتب انواع و اقسام ایلام مشاهده صبر و حلم و عدم تغیّر طبع مبارک سگی را ریسمان کرده به محلّ نماز آن قبله اهل راز بسته چون سورت سگ را در آن محلّ عالی که منزل ملائکه سماویّه بود مشاهده فرمود ارشاد کرد که به این سگ مرا تنبیهی کرده اند که ده خصلت مؤمن را جمع دارد و من از همگی بی بهره و معرّا هستم این کلب از نفس شوم من بهتر است و اصلا تغیّری به طبع اقدس به ظهور نرسید و امّا خسران دنیوی علاوه خسران آخرت در حقّ مرتکب این شنعت آنچه مشاهده و محسوس ما است که تا این عصر اولاد اولادش همگی اجهل النّاس مبتلای ذلّت و حقارت و به انواع اخلاق رذیله مشتهر و معروفند و مرتبهی حسن خلق آن جناب به اقصای غایت رسیده بود تا آن که روزی در عظیم آباد شخصی از طایفهی دزدان به سرای آن مصباح درّی ایمان در فصل تابستان در آمد و آن حضرت بعضی از وظایف را میخواند و میدید که دزد به کمال جرأت و جسارت اساس قلیل آن خانه ملائک آستانه را غارت و سرقت کرده حمل کرده و علانیّه میدید از عین العرفان از نظاره این واقعه تغافلی ندارد بعد حمل کردن قدمی چند راه طیّ کرده بود که قریب در خادم آن حضرت کرمعلی نام داشت از این جای مراجعت کرده میخواست که حاضر خدمت فایض البرکة شود سارق را گرفتار کرد و مشدود الذّر اعین در پیشگاه آن حقایق پناه آورده و به درشتیهای فراوان ملامت و تغافل و تکاسل و اغماض و امهال آن حضرت آغاز کرد و گفت مثل تو مردی فی الحقیقه و غافل و عاطل ندیدم که دزد در پیش روی تو مال را میبرد و میبینی او را و منع نمی کنی جواب فرمود که برادر کرمعلی صبر فرما و مروحه پیش گرفت و باد کش برای خادم آن مخدوم اعظم وی کرد و میفرمود میان کرمعلی در گرما حدّت فصل مزاج تو ضرر رسانیده باشد که این قدر تند خو شدهی غیظ و غضب و تب و تعب برای امر حقیقت صنم حتی که از نطفه مخلوق باشد نشاید چون مزاجش قدری به اعتدال آمد فرمود برادر کرمعلی وقتی که دزد اسباب و اثاث را بر میگرفت دیدم و جرائم و معاصی خود را به یاد آوردم و گریستم که وا سوأتاه جرات من پیش آقای دو جهان خلّاق زمین و زمان از این سارق به هزار درجه زیاده از زیاده است که میدانم او بر جمله افعال من مطّلع و دانا است و از او مخفی نتوان کرد و شب و روز را در عصیان او طغیان دارم و چنان خوفش را از دل بر کنده ام که وجود و عدمش مساوی شده است این مضمون را بر آن حالتی از دزد و الم به سلک بیان کشیده که زهره سنگ هم آب میشد سارق این همه احوال را به چشم عبرت میدید آخر بر پای آن رهنمای سبیل سلوک افتاد که از کرده خود منفعلم باید که مرا عفو بفرمائی آن حضرت به استماع این دیگر بار غرقه بحار قهر پروردگار شد و به گریه در آمد و فرمود حیف است که من مثل تو چرا بر هر معصیت عذر خواه نشدم و به حبال عفو آن کریم رحیم متمسّک نشدم بالاخره به استرضای کرمعلی تمامی اسباب را به دزد سپرد فرمود که برادر تو را ضرورتی از ضیق معاش بر این کار داعی شده فقیر همین قدر داشت که حوالت کردم و از تقصیر خدمت تو شرمنده و غم دیده ام و دزد را با احترام رخصت فرمود و در تمامی عمر با آن مراتب استجابت دعوات گاهی بر سبیل حتم نفرمود که این چنین واقع خواهد شد و اما ارشاد آن هادی سبیل الرّشاد بر وجه احتمال خود رافع احتمال میشد که همچنان به وقوع میرسید.
از جناب حاجی سیّد اصغر حسین صاحب حسین آبادی شنیدم که روزی در عظیم آباد به شرف زیارت آن واصل کامل مشرّف شدیم دیدم که پلنگ پوش نفیس بر بالای پلنگ انداخته است به خاطرم گذرید که جناب مولانا با وصف آن مدارج زهد طبع شریف را چیزی مایل به تکلّفات و نفایس دنیا هم دارد هنوز سخن در جای خود بود که با شرافت مکاشفات بر ما فی الضّمیر من مطّلع شد و فرمود که پلنگ پوش را بر دارند دیدم که زیر آن گلیم کهنه را مبسوط کرده اند فرمود:
ایّاک و اسآءة الظّنّ بالمؤمنین.
دوی فی جامع الکافی انّه قال ابو عبدالله علیه السّلام اتّقوا فی فراسة المؤمن فانّه ینظر بنورالله.
روزی در حجرهی طاعت بوده که خادم را خواند و فرمود که فلان شخص از پس دیوار میرود او را بطلبید چون آن شخص که از معاریف عارف ربّانی بود حاضر شد فرمود که این وقت شاید از ضیق عیال سخت مضطر شده از آن خانه بیرون آمدهی به این اراده که بعضی از ظروف ضروریّه رهن کنی اینک قدری از مال پیش من حتضر است بسم الله بگیر و زمام توکّل را باید استوار در دست گرفته باشی آن شخص تصدیق مقال آن سر دفتر اهل حال کرد و خیر دنیا و آخرت را همراه آورد و به خانه باز آمد.
و از جمله شرایف کرامت و آثار استجابت دعوات آن مجمع کمالات وجود حضرت بحرالعلوم مولانا السیّد حسین قدّس سرّه بود که چشم فلک شخصی به این حدّت و ذهن و قوّت حافظه و استجماع ملکات علوم عقلیّه و نقلیّه ندیده باشد و بلامبالغه ذهن آن جناب به آن حدّ محاکی اعجاز بود که اجماع جمیع اذکیای عصر بر این معنی منعقد شده بود.
چنانچه بعضی از احوال آن شخص کمال را در اول این کتاب حواله زبان خامه نموده ام ولله الحمد علی ذلک در زمانی که اغتشاش تمام در سلطنت انگلیسیّه به مقتضای ظهر الفساد فی البرِّ و البحر بما کسبت ایدی النّاس روی نمود و مردم بد معاش از هر گوشه برای غارات قریات و بلاد تاختند و کردند آنچه خواستند تا آنکه جمعی کثیر از جنود شیاطین و مفسدین فی الارض به قصد غارت نونهره هم دویدند از آن جا که این قریه از قدیم الایّام محلّ و موطن اکابر و مشاهیر بود تا آن که در ظهر قریه نزول کردند مردم از خوف ناموس و جان در طلاطم شدید و اضطراب بودند و خواستند که به طرف دیگر رجوع نمایند جناب مولانا در آن زمان مبتلای فالج بود چون آن حال مشاهده فرمود هدایت به توکّل کرد و فرمود که نظر بر قادر و قاهر دارید چه عجب قبل نزول بلیّت به فریاد شما برسد تا آن که غوغا و اضطراب ساکن شد و مردم از تأثیر موعظهی آن ولیّ واصل به جای خود قرار گرفتند و آمادهی پیکار شدند استجابت دعای آن حضرت در آن روز مشاهده هر مسلم و کافر بود که انفار قلیل و اقل از سواران آن جمّ غفیر مبارزان از پا در آوردند و پس پا و منهزم ساختند و جماعت کثیره را به لقمه اجل دادند وجمعی که باقی ماند فرار کردند بالاتّفاق بیان میکردند که کاش ما دانسته بودیم تا سواران با ما پیکار میکند و اقسام غلیظه یاد کرده میگفتند که ما دیدیم لشکر عظیم با شمشیرهای برهنه با ما مشغول قتالند و مثل سیل دریا جوش میزنند و به هر طرف که میدوند سواران جنود ما را به خاک مذلّت میسپارند و این کشتهها که فتاده اند همه شجاعان و مبارزان بودند که شمشیرهای آن لشکر ایشان را به خاک نیستی سپرده است کفّاره تصدیق قرآن میکردند به نحوی که نمی دانستند:
إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّي مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفينَ* وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
مرض الموت آن حضرت فالج بود امّا از سینه و تمام دماغ و اعضاء الرّاس سالم بودند اعضای علیا که منجله آن قلب نورانی و زبان آن عارف سبحانی بود تمامی محفوظ ماندند وقتی که مبتلای این مرض شدند فرمودند الحمدلله این عبد ضعیف لائق این هدیّه نبود و نهایت خوشدل شدند صبری که در حادثهی هائله وفات حضرت بحرالعلوم مولانا السیّد حسین ره فرموده مشهور زمان و زمانیان است که بیرون از طاقت اوساط افراد انسانیّه بود ذات کامل الصّفات آن حضرت را مصداق تمام این حدیث نبوی صلی الله علیه و آله:
یحزن القلب و ید مع العین و لا تقول ما یسخط الله.
مشاهده کردند چشم در اشگباری و زبان به شکر ایزد باری و دل غریق فکرت و مدحت و ذکر و شکر میداشت تا زمان ده سال به وطن مراجعت نفرمود که مبادا نسوان در این مصیبت عظمی در پیشروی آن حضرت جزع و فزع کنند و موجب ناپسندی حضرت خلّاق ارض و سماء گردد آیات کرامات و محامد و فضائل آداب قدسیّه و ملکات ملکیّه آن حضرت به این حدّ از کثرت رسیده اند که احصاء آن مقدور آن عاجز نمی تواند شد ظلمت و انارت عوام فرقهی ناجیه امامیّه انارالله براهینهم الجلیّه را اعتقادات که صدور کرامات و سنوح انواع مکاشفات مخصوص ذوات نوریّه حضرات ائمّه اثناعشر و جناب صدّیقه کبری صلوات الله علیهم میباشد و دیگر هیچ فرد بشر را از آن بهره و نصیبی نمی تواند شد و میدانند که این اعتقاد از باب محکمات ایمان است و به این کوته اندیشی دین شیعه را مورد طعن عوام کالانعام فرقهی سنیّه مینمایند و انکار احادیث و نصوص متواتره ائمه اطهار علیهم السّلام و آثار علماء اخیار و قواعد حقّه میکنند. من حیث لا یعلمون.
اما حدیث در شمول ظهور امرین برای مؤمنین خاصّه به این کثرت در کتب معتبره امامیّه مثل کتاب مستطاب جامع کافی و تصانیف صدوق علیه الرّحمه مثل خصال و صفات الشّیعه و من لا یحضره الفقیه و غیره وارد شده اند که احصاء جمله بس عسیر است.
مدایح و صفات شیعیان و مؤمنین در کتب اخباریّه به آن مرتبه رسیده اند که یک مجلّد ضخیم هم برای آنها کفایت میتوان کرد البتّه این قدر هست که تحقیق صفات شیعه و شیم مؤمن کلادر قلیلی بلکه اقلّ از افراد است لکن تحقّق کلّی طبعی را وجود یک فرد هم کافی باشد.
فی الحدیث: المؤمن اعزّ من الکبریت الاحمر.
کسی که ابواب صفات شیعه را دیده باشد صدق مقال این عاجز را به منزله بدیهی میداند و اعتقاد مینماید که اتّصاف ذاتی به این فضائل کرامات و مکاشفات خاصّه مختصّه شیعه است که به اشعّه انوار شعشعانیّه ذوات نوریّه لاهوتیّه و جواهر قدسیّه لمعانیّه ائمه طاهرین صلوات الله علیهم به ایشان رسیده است فقیر به خوف تطویل و ضیق مقام بر صرف تنبیه اقتصار مینماید و مستبصر را آن چه جناب سید ابن طاووس علیه الرّحمه در مهج الدّعوات در اسانید معتبره دعاهای عظیمه مثل دعاء الحجب و دعای حرز یمانی و غیره ایراد میفرماید کافی است که اگر کسی این دعا را بر تخته آهن بخواند نرم شود و اگر بر کوه خواند از جای خود حرکت کند و غیر ذلک امّا اخلاص شرط است.
قال فی صفة دعآء الحجب عن النّبیّ صلّی الله علیه و آله: لو دعی علی هذه الاسمآء علی صفائح من حدید لذاب الحدید باذن الله تعالی.
قال صلّعم: والّذی بعثنی بالحقّ نبیّا لو انّ رجلا دعی بهذه الاسماء علی جبل بینه و بین الموضع الّذی یرید ولنفذ الجبل کما یریده حتّی یسلکه و لو دعی بهذا الدّعاء عند مجنون لا فاق من جنونه الخ.
و در صفت حرز یمانی از جناب امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل میفرماید:
انّه قال سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله لو انّ رجلا دعا بهذا الدّعا بنیّة صادقه خالصة و قلب خاشع ثمّ امرالجبال ان یسیر معه لسارت و علی البحر یمشی آه.
پس اگر حصول این آثار غریبه به برکت این ادعیهی قدسیّه و با حصول آنها برای افراد شیعه ممکن الوقوع بودی مستلزم محالات عدیده شدی تکلیف بالمحال و کذب در اخبار و خطاب کردن به اشخاص مخاطبین شیعه که اصلا مقصود نباشند و مقصود بالذّات دیگر فرق باشند و این به غایت مستبعد در خصوص این محلّ ارشاد اکتساب فضایل جلیله و مدائح و کمالات عظیمه نفسانیّه معلوم است و امّا سخافت تخیل ظهور امن آثار جلیله بذوات خود ائمه اطهار علیهم السّلام دون غیرهم که مقصود از بیان خود ذوات آن حضرت بودند غیر بر عارف سیاق احادیث و کلمات عربیّه هرگز پوشیده نخواهد بود پس این تخصیص نه از راه دینداری درست میآید بلکه اعتقادش به چاه ضلالت میاندازد و به وجوهی که مذکور شدند.
امّا آثار اخیار پس کسی که اکمال الدّین و اتمام النّعمة صدوق را دیده و کلمات و خوارق عادات و مکاشفات عظیمه سفرای ناحیهی مقدّسه را دانسته باشد هرگز در بطلان این دعوای تخصیص شک نخواهد کرد مولانا العلّامه محسن کاشانی علیه الرّحمه نیز در بعض رسائل خود این توهّم تخصیص را باطل فرموده.
کرامات و مکاشفات جناب مقدّس اردبیلی رضوان الله علیه را خود سیّد نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیّه تصدیق فرموده و به شرح و بسط تمام ایراد کرده و جناب علّامه حلّی علیه الرّحمه در اجازه بنی زهره میفرماید در شأن ابن طاووس ره:
و کان رضیّ الدّین ابن موسی بن طاووس صاحب کرامات حکی لی بعضها و روی لی والدی عنه بعض آخر.
سیّد المحقّقین شهید ثالث قدّس سرّه در مجالس المؤمنین کمالات و خوارق عادات مصباح السّالکین جناب الشّیخ ابن فهد حلّی را به اتمام شدّ و مدّ به سلک تحریر کشیده و سیّد جلیل ابن طاووس در کتاب مهج الدّعوات بعض کرامات ابو حمزهی ثمالی ره تقریر فرموده که به برکت خواندن دعائیکه جناب سیّد السّاجدین علیه السّلام او را تعلیم فرموده دست منکسر فرزندش بدون معالجه و علاج در چشم زدن صحیح شد به نحوی که مجبّر این کرامت را بر سحر شیعه محمول کرد آیا این بزرگوار از اکابر فرقهی ناجیه نبودند عوام را باید که سر به گریبان شوند و رشتهی اصناف را از دست ندهند.
محدّث دیلمی علیه الرّحمه در کتاب ارشاد القلوب آورده که در زمان جناب رسالت مآب صلّی الله علیه و آله و سلّم تاجری بود که به سبب شدّت توکّل همراهی قافله را التزام نداشته ناگاه در عرض بعضی اسفار راهزنی متعرّض احوال او شد و خواست که علاوه اموال نقد جانش را به غارت برد تاجر التجا کرد که مرا مهلت چهار رکعت نماز عطا فرما راهزن گفت هر چه خواهی بکن لکن جان را به سلامت نبری چون مرد تاجر از ادای نماز فارغ شد ناگاه سواری به لباس سبز که نیزه در دست داشت ظاهر شد و راهزن را کشت و گفت که من فرشته هستم که از آسمان سوم برای یاری تو آمده ام هر گاه دعا کردی دیدم که درهای آسمان برای اجابت دعای تو باز شدند و جبرئیل به منزل من آمد و حکم فرمود که من این دشمن تو را بکشم چون بعد مراجعت این واقعه را به موقف عرض جناب ختمی مآب صلّی الله علیه و آله رسانید فرمود که به اسماء حسنی دعا کردی انتهی ملخّص برحمته.
و جناب نجم العارفین علّامه المحدّثین مولانا حافظ رجب علیه الرّحمه در کتاب مشارق الامان و لباب حقائق الایمان فرموده که:
الجنید البغدادی رحمه الله کان بوا بالاحد الأئمّة صلوات الله علیهم فجآء قوم من السّفارة لیدخلوا الی الامام فقال لهم الجنید ما حاجتکم فقالوا انّا قوم نرکب البحر فیخبّ علینا و نبغی دعاءا ندعوا به عند هیجان البحر فقال له الجنید: امضوا فاذا علیکم البحر فخلفوا براس الجنید فانّه یسکن فلمّا رکبوا البحر خبّ علیهم فخلفوا برأس الجنید فسکن فلمّا رجعوا حملوا تحفة و جاؤا الی باب الامام فاستاذنوا علیه وعرّفوه القصّة فقال الجنید من این لک هذا؟
فقال یا مولای راس یتوسّد عتبک الشّریفة عشرین سنة جدیران یسکن البحر اذا حلف به فقال الامام علیه السّلام صدقت و لکن لا تعد الی ما فعلت انتهی کلام.
و از این جا استبداد بلوغ آثار استجابت دعوات و کرامات جناب مولانا قدّس سرّه هم که به معرض بیان آمده نزد عارف خبیر مندفع خواهد شد لا سیّما هر گاه نظر کند به انوار احادیث ائمّه علیهم السّلام که در تقی این تخصیص و اثبات عموم و لو اقلا وارد شده.
جمال السّالکین احمد بن فهد الحلّی علیه الرّحمه در کتاب عدّة الدّاعی آورده:
فی الحدیث القدسی: یابن آدم انا اقول للشّئ کن فیکون اطعنی فیما امرتک اجعلک مثل فتقول للشّئ کن فیکون وعن ابی حمزة رضی الله عنه قال اوحی الله الی داود انّه لیس عبد من عبادی یطیعنی فیما آمره الا اعطیته قبل ان یسالنی و استجب له قبل ان یدعونی وعن ابی جعفر علیه السّلم قال انّ الله اوحی داود علیه السلامان بلغ قومک انّه لیس من عبد منهم امرهم بطاعتی فیطیعنی الا کان حقّا علی ان اطیعه واعینه علی طاعتی و ان سئلنی اعطیته و ان دعانی اجبته و ان اعتصم بی عصمته و ان استکفانی کفیته و ان توکّل علی حفظه من ورآء عورته وانکاده جمیع خلقی کنت دونه الحدیث.
و دلالات واضحه این احادیث شریفه بر استشهاد مطلوب و رفع استبداد در صدور کرامات مذکوره و غیره از حضرت مولانا ره و امثاله من الاسلاف به مرتبهی از انجلاء و وضوح است که احتیاج بیان ندارد گذشته از این حکیم قدّوسی نصیر طوسی الرّحمه که از اجلّاء فرقهی امامیّه است در تجرید تصریح فرموده که این تخصیص صدور کرامات و خوارق عادات انبیاء دون غیرهم مذهب معتزله است که امامیّه را در این میئله با ایشان خلاف است یعنی نفی این تخصیص را قائل شده اند.
قال فی التّجرید قصّته مریم و غیرها تعطی جواز ظهورها علی الصّالحین نمی دانم که در تمامی عالم شخصی صحیح الحواسّ یافته شود که گمان کنند عوام النّاس به حقایق مذهب امامیّه حکیم نصیر طوسی ره داناترند امّا قواعد محکمهی حکمیّه که لب سر شریف نبویّه و حقیقت و مغز احادیث ولویّه میباشند پس ملاحظه نمط نهم کتاب اشارات شیخ الرّئیس و حکمه الاشراق شیخ شهید مقتول علیهما الرّحمه در این باب کفایت وافی میکند.
قال فی الاشارات جلّ جناب الحقّ ان یکوّن شریعة لکلّ وارد و یطلع علیه الا واحد بعد واحد و لذالک قال ما یشتمل علیه هذا الفنّ ضحکة للمغفل عبرة للمحصّل فمن سمعه فاشمازّ عنه فلیتّهم نفسه لعلّها لا تناسبه و کلّ میسر لما خلق له و قال لعلّک قد یبلغک من العارفین اخبار یکاد تاتی بقلب العادة فتبادر الی التّکذیب و ذلک مثل ما یقال انّ عارفا استسقی للنّاس فسقوا واستشفی لهم فشقوا و دعا علیهم فخسف بهم و زلزلوا و هلکوا بوجه آخر و دعالهم فصرت عنهم الوبآء و مثل ذلک ممّا لا یؤاخذ فی طریق الممتنع الصّریح فوقف و لا تعجل فانّ لاسرار هذه الامور اسرارا فی الطّبیعة انتهی ملخّصا.
و قال هذه القوّة ربما کانت للنّفس بحسب المزاج الاصلی و قد تحصّل بضرب من الکسب یجعل النّفس کالمجرّدة لشدّة الذّکاء کما یحصّل لاولیآء الله الابرار انتهی ملخّصا.
شیخ الاشراق علیه الرّحمه در کتاب مستطاب حکمة الاشراق میفرماید که: انّ النّفوس اذا دامت علیها الاشراقات لطبعها مادّة العالم و یسمع دعائها فی العالم الاعلی و یکون فی القضاء السّابق مقدّرا ان دعاء شخص یکون سببا لاجابته فی شیء کذا آه. در این مقام تحقیقات عمیقه اند که غرابت مقام مانع ایراد است بر بعضی از تنبیهات مختصره کفایت رفته.
و بالجمله از این جا سر صدور کرامات و استجابت دعوات حضرت زبدة العارفین مولانای مذکور و غیره من اکابر العرفاء را دریافت توان کرد لکن این همه فضائل نفسانیّه و کمالات روحانیّه پرتو اشعهی انوار قاهره حضرت ائمه طاهرین صلوات الله علیهم میباشند که شیعیان را حسب تفاوت مراتب قرب و بعد روحانیّت ایشان مرحمت میگردد. از آن جا که امید هر فیض هر ذرّه و درّه از آنجاست علی ما دلّ علیه روایة البرسی علیه الرّحمه فی الجنید و غیره و برای معتقد غیر حقّ از سائر فرق پس حصول بعضی از این مراتب ممکن است اما به مصداق حدیث تکون حکمه حجّة علیه از قبیل ارهاصات و استدراجات خواهد بود و هر گاه عارف برین مدارج کمال پا مینهند و به حقائق میرسد او را اعتقادات حقّه به هم رسیده میباشند که مبدأ فیوض ذوات ائمه را میشناسند و از این جاست که اکثری از اکابر عرفاء از معتقدین مذاهب امامیّه بودند و اگر چه به بعض مصالح ضروریّه شرعیّه در اظهارش در بعضی از ازمنه اعراض لطیف و دقیق کرده بودند علی ما شهد به علّامه الشّهید نوّر الله مرقده فی المجالس پس تحقیق آن است که این تخصیص عامی موجب تقصیر معرفت و نقص شان رفیع و ارفع حضرات ائمه علیهم السّلام میباشد که باعث هلاک و خسران است به وجه این که از برهان عقلی و نقلی به اثبات رسیده است که مقامات ذوات حضرات ائمه مقام عقول کلیه و انوار قاهریّه اوّلیه که اشرف مبدعات و مخترعات منشیات و کائنات است میباشد و جمیع اصناف کمالات اوّلیّه و ثانویه جمیع ذوات سفلیّه و علویّه حتی ارواح انبیاء اولوالعزم و ملائکه کروبیین و سایر انواع معجزات تمامی الانبیآء الا خاتمهم و هو اوّلهم. سائر کرامات و سایر اوصیاء و اولیاء قطرهی از بحر فیوض کلیه ایشان است کما قال انّ الکلیم انما البس حلّة الاصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء و انّ روح القدس فی جنان الصّاقورة ذاق من حدّ الفناء الباکورة.
پس اعطاء حقّ کلّ ذی حقّ و مقام هر ذی مقام حقّ ایشان است باذن الحقّ المطلقپس حصر کمالات آن حضرات به این فضائل موجب نقصان ایشان باشند.
قال علیه السّلام: انّما هلک فیّ اثنان محبّ غال و مقصّر تال:
پس حالا به کمال وضوح به اثبات رسیده که توهّم تخصیص عامیّه موجب هلاک و خسران نقص ایمان است فانّ مقامهم اعلی المقامات ومرتبتهم بعد الحقّ فی اقصی النّهایات کما اخبر عنه الحدیث فی صفة الامام فی کتاب اکمال الدّین و اتمام النّعمة جلّت ذواتهم عن الاکتناه بعقول الحکماء کیف و قد ناهت فی مساحة عرفانهم ملائکة السّماء و عالم الانوار جمیعا فی عشقهم دائر و ساطع الاسرار دون البلوغ الی اشعّة انوارهم حائر
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است او بود دائره و مرکز و او محور عشق
مظهر عشق نه تنهاست مقامات ظهور کآنکه در ممکن غیب است بود محضر عشق
هر چند سخن به طول انجامید اما طلّاب حقیقت را از اقتباس فرائد و فوائد خالی نباشدو الله المستعان حالا باز بر سر سخن میآیم و رو به وادی حدیقه تقریر احوال آن ثمره شجره ریاضت میآورم از زبان دراز مشاغل درس و تدریس را جواب گفته بشراشره انهماک تمام در طیّ منازل سیر و سلوک فرموده بود و علوم بحثیّه به مرتبهی ذوقیّه و حکمت مشائیه را به درجهی حکمت اشراقیّه و به حقّ الیقین از علم الیقین مستغنی شده بود:
زملک تا ملکوتش حجاب بردارند کسی که خدمت جام نهان او بکند
و به این وجه و نیز به وجوه دیگر که بیان میکنم مشغلهی تصنیف و تألیف را نیز مهجور فرموده بود و وجه دیگر از اینکه افشای اسرار علوم آلهیّه و حکمة حقّه حقیقیّه را در سکوت الفاظ و عبارات موجب اغتشاش آن جواهر معانی و حقایق عنوانی میدانست از آنجا که غالب برنفوس ناظرین قوّت وهمیّه است که در ادراک غوامض حکمیّه از اسرار آلهیّه تجرید از شوائب او واجب و ضروری است چنانکه شیخ الرّئیس مکرّرا اولا و آخرا این وصیّت تجرید در اشارات تأکید و تقریر فرموده بود اما سود نداشت که کتابش اشارات و شفا در دست فاضلین مشککین فخر رازی و آقا حسین خوانساری رسیدند و جواهر زواهر حکمت حقّه در تحت بحر لجّی بحر ظلمات شکوک و اوهام این دو فاضل مخفی و محجوب شدند از این جاست که محقّق دوانی فرموده اگر حکماء سابقین میدانستند که کتب نقیّه ایشان در دست مثل ما نواقص الادراک و اصحاب نفوس ظلمانیّه خواهد رسید هرگز یک مسئله حکمت را هم ودیعت الفاظ و نقوش نمی گذاشتند سوّم این که بسا ازهار علوم ربّانیّه اند که مذاق روائح فوائح آنها جز به مشام طائفه عرفاء که در بوتهی ریاضت صافی و بی غش شده اند مدرک اغیار نتوان شد بلکه در نظر اغیار از فرط بی ادراکی کلام مختلّ النّظام مینماید و موجب تشویش و اضطراب خاطر آنها میگردد که مستلزم سقوط و هلاک است کما قال سیّد السّاجدین علیه السّلام:
انّی لا کتم من علمی جواهر کیلا یری الحقّ ذو جهل فیفتتمنا
و قد تقدّم فی هذا ابو حسن الی الحسین و وصیّ قبله الحسنا
یا ربّ جوهر علم لوا بوح به لقیل لی انت ممّن یعبد الوثنا
و لاستحل رجال مسلمون دمی یرون اقبح ما یاتونه حسنا
و از این جاست ائمه علیهم السّلام کملای اصحاب خود را از اظهار اسرار علوم منع شدید فرموده بودند و از احادیث کثیره حرمت افشای علوم ایشان وارد شده است.
مباحثی که در آن حلقه جنون میرفت ورای مدرسه قیل و قال مسئله بود
عجب راهیست راه عشق کآنجا کسی سر برکند کش سر نباشد
بشو اوراق اگر همدرس مائی که علم عشق در دفتر نباشد
ز من مینوش دل در شاهدی بند که حسنش بسته زیور نباشد
شراب بی خمارم بخش ساقی که با او هیچ درد سر نباشد
چهارم: اگر اوقات نفس نفیس خود را از غلبهی نور تواضع و انکسار لائق تصنیف شمار نمی فرمود حال آن که سینه داشته که گنجینهی دقایق و بحر لبالب از دار حقایق و مطلع انوار علوم ملکوتیّه شعشعانیّه که تا بندگی او خورشید درخشان را خجل میکرد:
علی ما ورد فی حدیث ائمه علیهم السّلام انّ نور الامام علیه السّلام فی قلوب المؤمنین انور من الشّمس المضیئة آه بوده گاه گاه زبان مبارک آن حضرت به خواندن بعض اشعار رائقه عرفانیّه گوهر بار میشد بعضی اجزا از افادات آن حضرت که در کمال اختصار اکثری از حقائق علوم مکاشفه و معامله را به سلک الفاظ کشیده بود و اما در کمال ایجاز همچو الغاز بود از نظر فقیر گذشته خطّ شفیعه را در نهایت خوبی مینوشت بر اوراق چند بیاضی از فواید و اشعار را مرقوم قلم افاضت شیم دیده بودم که این هنگام یک شعر از آن در خیال مانده
از بیابان عدم تا سر بازار وجود از برای کفنی آمده عریانی چند
مذاق این شعر روح روان سالکان را زمانی بی خود میدارد و در این قافیه و ردیف بهتر از این شعری به نظر احقر نرسیده که به کار سرمستان بادهی تجرید خورد و دل را از تنگنای این خوارستان جهان ببرد جمال صوری علاوه جمال معنوی به این حد داشت که معلوم میشد ملکی در جامعهی بشریّت متجسّد شده است.
وفات آن حضرت در سنه یک هزار و دو صد و هفتاد و چهار هجری در غرّه ماه محرّم الحرام بارض نونهره واقع شده و زمین قریه شریفه نونهره را شرف و امتیاز حفظ جسد منوّر و اطهر که کیمیای ریاضات و مجاهدات کرامات بود الی یوم القیام باقی مانده چیزی زاید از هفتاد مرحله از منازل عمر این سرای فانی طی کرده بود که به عالم جاودانی ارتحال فرموده. انتهی.