وزاد فی الخلد اکرامة
عقول عقلاء و الباب الباء در درک علو مرتبت و سمو منزلت این بزرگوار مندشف و حایر و السن بلغاء و مقاول فصحاء از بیان امیر فضایل و اقل فواضل این حجة الحق عاجز و حاصر است همانا به که زبان کلیل قلم متجریر شمئه از احوال تاریخیه بگراید لیکن مشکل است که از عهدة این مطلب هم کما ینبغی برآید.
نام نامی این بزرگوار در اصل سید مهدی است و کنیت مبارکه ابو الظفر لیکن بنام سید حام حسین معروف و مشهور گردیده وجه این شهرت آنست که والد ماجدش در عالم منام متشرف بزیارت جدا مجدش سیّد حامد حسین رحمة الله بود که بعد الانتباه خبر مسرّت اثر ولادت این نور نظر بسمع مبارکش رسید لاجرم بنام جدّ الجدش او را شهرت بخشید.
نسب شامخ الرتب:
هو العلامة السید حام حسین بن العلامة السید محمد قلی بن السید محمد حسین المعروف بالسید الله کرم بن السید حامد حسین بن السید زین العابدین بن السید محمد المعروف بالسید البولاقی بن السید محمد المعروف بالسید ملا ابن السید حسین المعروف بالسید میئهربن السید حسین بن السید جعفر بن السید علی بن السید کبیر الدین بن السید شمس الدین بن السید الجلیل جمال الدین بن السید الأجل شهاب الدین ابو المظفر حسین الملقب بسید السادات المعروف بالسید علاء الدین اعلی بزرگ بن السید محمد المعروف بالسید عز الدین بن السید الوحد شرف الدین ابیطالب المعروف بالسید الاشرف بن السید الطهرذی المناقب محمد الملقب بالمهدی المعروف بالسید محمد المحروق بن حمزة بن علی بن ابی محمد بن جعفر بن مهدی بن ابیطالب بن علی بن حمزةبن ابی القاسم حمزة بن الامام ابی ابراهیم موسی الکاظم بن الامام ابی عبدالله جعفر الصادق بن الامام ابی جعفر محمد الباقر بن الامام ابی محمد علی زین العابدین بن السبط الشهید ریحانة الرسول و قرة عین المرتضی و البتول ابی عبدالله الحسین بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب سلام الله علیهم اجمعین.
تاریخ ولادت با سعادت:
این بزرگوار در بلدة میر مط بتاریخ پنجم ماه محرم سال 1246 سال یکهزارو دو صد و چهل و شش از هجرت متولد شد محل ولادت آن قبلة دنیا و دین در وقت ولادتش بیت سکنای والد ماجدش بود لیکن الحال حسینیة معتبر است که همیشه بمجالس معمور است و محل نزول رحمت خواهد ماند.
عهد طفولیت:
در مبداء عمر آثار فرزانگی و اعلام علوّ مرتبت از ناصیة مبارکه اش تابنده بود هر شب بی آنکه اخوانش از کتاب حملة حیدری میرزا رفیع باذل یکدو صفحه نخوانند خواب نمیفرمود گویا شاعر عرب برای همین جناب این بیت نظم کرده بود:
و اذا امتطی مهدا فلیس ینیمه | الاّ نشید مدآئح الاجداد |
در سنین خورد سالی چنان ذکاوت طبع از آنجناب ظاهر میشد که مردم تعجبها مینمودند و وصول آنجناب را بمدارج عالیة علم و عمل تفرس میکردند.
مبداء تعلیم:
ابتداء تعلیم آنجناب در سال هفتم از عمر مبارک شروع شد چنانچه جناب والد ماجدش طاب ثراه بخط خود این امر را ثبت فرموده عین عبارتش این است: «سید مهدی ابوظفر عرف سید حامد حسین سلمه الله تعالی بتاریخ هفدهم ربیع الاول سنه 1252 هجریه مقدسه که روز ولادت با سعادت حضرت رسالت است بمکتب نشسته پیش شیخ کرمعی خواندن شروع کرد خدای تعالی شأنه توفیق تحصیل تمامی علوم متعارفه و خواندن کتب متداوله عطا فرماید بجاه محمد و آله الاطهار»
و بعد از این عبارت این دعا که مقتبس از کلام ربانی است مکتوبا بخط والده الماجد طاب ثراه یافته شد غالبا در مبدء مکتب نشینی بتلقین والد ماجد خود طاب ثراه آنرا بر زبان مبارک فرموده باشند:
بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی رب یسر و تمم بالخیر و ادفع عنی کل ضیر.
بعد از انقضاء مدت یسیره تعلیم آنجناب را جناب والد ماجدش طاب ثراه خود متکفل شدند و تا سال چهاردهم عمر کتب مداوله ابتدائیه را بانجام رسانیدند سال پانزدهم عمر مبارک بود که والد ماجد آنجناب در لکهنو تشریف آورده برحمت حق پیوستند لاجرم برای تکمیل تحصیل رجوع بدیگران لازم افتاد شطری از کتب ادبیه مثل مقامات حریری و دیوان متنبی را پیش مولوی سید برکت علی صاحب مدرس بعض مدارس لکهنو خواندند من بعد بخدمت جناب حجة الاسلام مفتی الانام مولانا السید محمد عباس التستری طاب ثراه رسیده کتاب مستطاب نهج البلاغه را بر آنجناب عرض نمودند کتب علوم عقلیه را از جناب السیّد مرتضی بن سلطان العلماء طاب ثراه هما اخذ فرمودند و اسفار علوم شرعیه را از جناب سلطان العلماء و جناب سیّد العلماء برد الله مضجعها فرا گرفتند بیشتر اختصاص شان از حیثیت استفاده از اساتذة خود مبهر الباب است.
وقتیکه کتاب ریاض المسائل را از جناب سید العلماء طاب ثراه احذ میفرمود احدی از تلامذه و مستفیدین جناب سید العلماء رحمة الله را تاب مجارات و مبارات آنجناب نبود خود سید العلماء رحمة الله برتوقد خاطر وحدت ذهن آنجناب آفرینها میفرمود و تمام مدت تحصیل در دو مقام آنجناب را با جناب سید العلماء طاب ثراه در اخد و تفهیم فی الجمله تا ملی و توقفی رخ نمود حالات اخذ آنجناب مناهجی التدقین را که از تصنیفات عالیة جناب سید العلماء رحمة الله میباشد از این هم عجیبتر است هنوز از کتاب مذکور نسخة مقروة آنجناب در کتابخانه آنجناب مخزون است از مطالعة حواشی آن جودت نقد و عظمت تحقیق آنجناب در آن عمر افادات کمالیه و ارشادات عالیه بر هر ناظر بصیر واضح میشود.
بالجمله در عرض چند سال تحصیل علوم را بانجام رسانیده اشتغال بخدمت تصانیف والد ماجد خود طیب الله رمسه فرمود اول فتوحات حیدریه را تصحیح و تنقید نمود و در آخرش عبارتی تحریر فرمود که دلالت بر کمال آنجناب در علم ادب دارد من بعد رساله نقیه را که آنهم از تصانیف منیفه والد ماجدش طاب رمسه بود تصحیح و تهذیب نمود پس از آن بتصحیح و اشعات ک تاب مستطاب تشیید المطاعن که جملة نوادر عصر و افراد دهر است اشتغال فرمود سالها سال در تبییض و تصحیح و مقابلة عبارات آن با اصول کتب مصروف ماند و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق باین خدمت گرانبها بگذاشت هنوز از این مطلب فرصت دست نداده بود که از جانب مخالفین منتهی الکلام شایع شد بعد از شیاع آن مخالفین از راه استکبار عرصه را بر عوام اهل حق بلکه خواص ایشان تنگ تصور مینمودند و فخرها بر ظهور چنین کتاب میکردند خود مؤلف منتهی الکلام بالا خوانی و هرزه درانی را از حد گزرانیده بود و احدی را از اهل حق قادر بر جواب آن نمیدانست حتی اینکه میگفت اگر اولین و آخرین شیعه جمع شوند کتاب مرا جواب نتوانند نوشت علماء عصر مثل سلطان العلماء و سید العلماء و جناب مولوی سید احمد علی محمد آبادی و جناب حجة الاسلام مفتی الانام السید محمد عباس تستری و دیگر اعلام رحهم الله بسبب اغتشاش احوال سلطنت لکهنود و دیگر عوائق از توجه بجواب کتاب مذکور ممتنع بودند لیکن صاحب الترجمه بحمدالله تعالی این مهم را در عرصة شش ماه انجام داد و کتاب استقصاء الافحام فی نقض منتهی الکلام را تصنیف فرمود بعض مباحث آنرا علماء عصر ملاحظه نموده و حیرتها مینمود و باستماع مضامین کرامت آگین را وجد میفرمودند مباحث تایید اصولیِین آنرا بسبب ذوق فقاهت، جناب سید العلماء طاب ثراه بیش از بیش از پیش استجاده میکردند و بکلمات مستفحله و استعظام تمام آنرا مذکور میساختند این کتاب از وقتیکه شایع گردید بنحوی کسر شوکت مخالفین شد که ناگفته میباشد خود صاحب منتهی الکلام سالها سال در بلاد هند گردش و والیان ریاست مخالفین او را بهرنجه مدد میکردند لیکن از عهده جوابش برنیامد و بعد او هم در مخالفین اکثر اوقات اجتماعات عدیده و اعداوات شدیده برای جوابش بعمل آمد لیکن منتهج نتیجه نشد الحاصل تصنیف استفصاء الافحام در مغاری علمیه مثل غزوة احزاب تصور باید کرد و آیه کفی الله المؤمنین القتال را شاهد حال باید دانست بعد از تصنیف استقصاء الافحام بسوی تکمیل شوارق النصوص توجه نمودند و در مدت یسیره مجلدات عدیده آن جمع فرمودند این کتاب هم از آیات ماهره و بینات زاهره فضل و کمال آنجناب است من بعد تصنیف و اشاعت کتاب عبقات الانوار که اعظم ادله حقیت مذهب اهل حق و اکبر حجج صدق دین اهل تشیع است عطف عنان فرمودند و تا آخر عمر در تصنیف و اشاعت آن اشتغال داشتند و مجلدات عدیدة آنرا ظاهر ساختند آنجناب را در سنه 1282 یکهزار و دو صد و هشتاد و دو سفر حج و زیارت عتبات عالیات پیش آمد در حرمین شریفین بکمال جد و جهد از کتب نادره انتخابات بقلم خاص فرمودند که مایة حیرت اولی الالباب است جابجا در عبقات ذکر این مطلب میفرمایند کما لا یخفی علی من طالع مجلداته.
در این سفر با علماء عراق اجتماعات مختبرانه واقع شد و جملة علماء آنجا احترامات فوق العاده نسبت
بآنجناب بعمل آوردند بعد از مراجعت از این سفر اقبال تام بر تکمیل تصانیف خود فرمودند و جمیع اوقات خود را مستغرق در جهاد علمی نمودند و در آخر عمر امراضی که از کثرت محنت در اشغال علمیه حاصل شده بود درد صدر و ضعف دماغ و قلت اشتهاء و تحول بدن غلبه نمود لیکن در اشتغال بتصنیف تقلیلی نفرمودند و چون اشتغال علمیه بمنزله غدای روحانی بود اکثر اوقات اشتغال بمطالعة کتب و املاء مضامین مؤید روحانی میشد در تصنیف و مجاهدة دینی بحدی انهماک داشتند که هر گاه بوجه درد صدر دست یمین از کار افتاد بدست یسار تحریر مینمودند و هر گاه دست یسارهم کار نمیکرد بزبان املاء میفرمودند، هیچ مانعی را در اینباب مانع نمیانگاشتند و همیشه علم نصرت دین مبین در دست داشتند تا آنکه:
در هیجدهم ماه صفر سنه 1306 یکهزار و سه صد و شش داعی اجل را لبیک اجابت فرمودند و در حسینیة جناب غفرانمآب طاب ثراه مدفون شدند هر گاه خبر وفات آنجناب در عراق رسید مجالس عدیده فاتحه خوانی بنا شد و تمامی علماء شریک عزا شدند و اکابر او با قصائد کثیرة لا تحصی در مرثیه انشاد نمودند.
تصانیف عالیه:
اعظم تصانیف آنجناب کتاب عبقات الانوار فی امامة الاطهار است که سی مجلد میباشد.
و از آنجمله است کتاب استقصاء الافحام فی نقض منتهی الکلام که ده مجلد میباشد و از آنجمله است کتاب شوارق النصوص که پنج مجلد است.
و از آنجمله است کتاب کشف المعظلات فی حل المشکلات که مجلدات عدیده دارد.
و از آنجمله است العضب البتار فی مبحث آیة الغار که مجلد مبسوط است. و از آنجمله است افحام اهل المین فی ردازالة الغین که مجلدات عدیده دارد و از آنجمله است النجم الثاقب فی مسئلة الحاجب فی الفقه و هذا الکتاب عجیب جداً وله ثلث قوالب کبیر و وسیط و صغیر.
و از آنجمله است الدر السنیة فی المکاتیب و المنشأت العربیة و لیس له نظیر و آنجمله است زین الوسائل الی تحقیق المسائل مجلدات عدیده دارد و هدا الکتاب فیه فتاویه الفقیهه و غیرها. و از انجمله الذرائع فی شرح الشرایع فی الفقه لم یتم و از آنجمله است اسفار الانوار عن وقایع افضل الاسفار ذکر فیها ماسخ له فی سفره الی الحج و زیارة ائمة العراق سلام الله علیهم.
صاحب مأثر از بزرگی شرف بی نظیرش اعتراف داشته مختصراً مینویسد میر حامد حسین لکهنوی از آیات الهیه و حجج شیعة اثنی عشریه است گذشته از مقام فقاهت در علم شریف حدیث و احاطة تام بر اخبار و آثار و معرفت احوال رجال از شعب شیعه و اهل سنّت و جماعت اوّلین شخص امامیّه است قولاً مطلقا و در فن کلام لا سیما مبحث امامت که از صدر اسلام تا کنون ما بین ما دو فرقه بزرگ از این ملّت میمون معنون گردیده صاحب مقامی مشهور است و موقفی بین المسلمین مشهور هر کس کتاب عبقات الانوار این بزرگوار دیده باشد میداند که در ابواب مذکور در کتاب مسطور از اولین و آخرین احدی بدان منوال سخن نرانده است و بر آن نمط تصنیف نپرداخته از امارات مؤید بودن وی من عندالله ظفر یافتن اوست بصواقع خواجه نصر الله کابلی که شاه صاحب دهلوی تمام آنرا انتحال نموده و از آثار موفق بودن او بدست آوردن کتب و اسباب و اساسات تألیف و جمع است میگویند در انواع علوم قرب سی هزار مجلّد ما بین صغیر و کبیر و خطیر و یسیر در کتابخانة عامرة این مرتضی العصر نسخة موجود است و این سخن را از واعظی بزرگ نیز شنیدم که در طهران بر فراز منبر مذکور داشت والله العالم اگر چه این سیّد اجلّ و حافظ اکمل از مردم ایران نیست مقام دودمان کرامت نشان ایشان در لکهنو از ممالک هندوستان میباشد ولی چون اصلاً از نیشابورند پس در اینباب از این کتاب میبایستی مذکور شوند.
فی التاریخ که سنه است خبر رسید که بجنت جاوید خرامید قدس الله لطیفه و سترروحه الشریفة انتهی.
جناب مستطاب سید الجهابذة الکرام عمدة الاساتذة الاعلام زبده المحققین نخبة المجتهدین الضارب قباب مجده علی السماکین المرزی جواهر کلمه بالعسجد و الجین حجة الاسلام آیة الله فی الانام نائب الائمة الکرام علامة العلماء سخریر الفهاءمولانا و مقتدانا:
جناب المفتی السید محمد عباس الموسوی الشوشتری الجزائری افاض الله جدثه الشریف ثابیب الرضوان و اسکنه برحمته بحابح الجنان زبان ژولیده بیان تاب بیان احوال مکرمت اشتمال او ندارد و قلم شکسته زبان نمیتواند شمهای از آن بر صفحة قرطاس بنگارد کلک نیستانی اگر در وقت مدح سرائیش با شاخ سدرة المنتهی لاف همسری زند عجب نباشد و صفحة قرطاس وقت نگارش اوصاف او اگر با صحن بهشت چشمک زنی نماید بی سبب نباشد صحرای نامحدود مدحش از پای اشهب خامة سر شکسته نتوان پیمود و صورت زبای رفعت و اعتلایش در آئینة صفحه نتوان نمود آوازة علم و کمالش در اقطار عالم پیچیده و شهرة فضل و براعتش بآذن اقاصی و ادانی رسیده خاصه و عامه از مائدة افاداتش زله ربانی نموده و مخالف و موالف در اقرار و اعتراف افضلیتش زبان انصاف گشوده آفتاب مناقبش خیره کن اهل نظر و کوکب هدایتش خضر بیابان بحر و بر وسعت دائرة کمالش احاطه کن محد و جهات و اقطار و علوّ کعبش کالمس فی رابعة النهار مستغنی از اظهار در منطق و حکمت و فلسفه و ریاضی علم اشتهار بر افراشته و در فقه و حدیث تبحّر و کمال فراهم داشته در علم کلام نادره ایام و در ورع و تقوی یگانه انام و امّا علم عربیّت و ادب پس بیان آن از حوصلة فهم اهل کمال بیرون است و از سر حدّ فکر رسائی او با افزون و معذلک در همه حال پابند رضای معبود و اکثر هنگام در لیالی و ایّام سر بسجود اولا آنچه خود آن علامه مبرور در سوانحة عمری اجمالاً مرقوم داشتهاند در این مقام منقول میشود و هو هذا:
السید محمد عباس بن السیّد علی اکبر بن السیّد محمد جعفر بن السیّد ابیطالب بن السیّد نور الدین بن السیّد نعمت الله الجزائری التستری از زمرة سادات نوریه و ذریّه طیبة نبویه است که شرف فضل شان از جملة ضروریات دین و مشهور و معروف در اقاط ارضین کشجرة اضلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین. و همیشه در این سلسله علماء و فقهاء صلحاء بوده عالمیان را بشاهراه شریعت هدایت مینمودهاند. اما عالیجناب سید نعمت الله پس حالش کالشمس فی رابعة النهار مستغنی از اظهار است معاصر مولی المفاخر مولانا محمد باقر مجلسی اعلی الله درجاته فی اعلی علتین و در اکثر تصانیفش شریک و معین بوده شیخ یوسف بحرانی که از افاضل علماء محدثین و اکابر فقهای مقدسین و اساتده بحر العلوم سید مهدی طباطبائی است در مقدمة عاشره از مقدمات حدائق مینویسد:
و لم ارمن ردّ ذلک وطعن فیه سوی المحقق المدقق السید نعمة الله الجزائری طیب الله تعالی مرقده فی مواضع من مصنّفاته.
منها کتاب الانوار النعمانیة، و هو کتاب جلیل یشهد بسعة دائرته و کثرة اطلاعه علی الاخبار وجودة تبحره فی العلوم و الثار حیث قال و نعم ما قال فانه الحق الذی لا تعتر بع عنا هب الاشکال انتهی موضع الحاجة.
و در نسب نامة قدیمة سادات جزائر در ترجمة آنجناب مذکور است:
ولدی فی سنه 105 و توفی فی سنه 1112 رحمة الله علیه و فضله و شرفه کالشمس فی رابعة النهار اجل من ان یذکر و اوفر من ان تسطر.
مقتدای جهان و ملجأ اعاظم و ارکان بود قدر یکصد مجلد کتاب مبسوط در علم معقول و منقول تألیف آنحضرت فیما بین مجتهدین عراق عجم و عرب دائر و سائر است، و در نسب نامة جدیده مندرج است:
السیّد نعمة الله صاحب التالیف و التصنیف امام الجمعة و الجماعة ابن السیّد عبدالله بن السید محمد بن السیّد حسین بن السیّد احمد بن السید محمود بن السید غیاث الدین بن السید مجد الدین ابن السید نور الدین بن السید سعد الدین بن السید عیسی بن السید موسی بن الامام ابی الحسن موسی الکاظم علیه السلام.
و اما عالیجناب سید نور الدین پس در نسب نامة قدیمه مسطور است که آنجناب در جمیع فضائل و مناقب نعم السلف والد بزرگوار بقدر هفتاد مجلد کم بیش تألیف دارد و در بلاغت و حسن گفتار یگانه روزگار بوده تألیف و خطوطی که انشاء فرموده است هر یک کارنامه ایست و در جدیده نوشته:
السید نور الدین محمد قدس سره امام الجمعه شیخ الاسلام مشهور بین الانام و جناب سید نور الدین را هشت پسر بوده دوتا در ایام حیات والد بزرگوار بلا عقب فوت شدند و شش دیگر چراغ افروز فضیلت گشتند سید عبدالله صاحب تألیف مجتهد و سید محمد حسین و سید محمد و سید مرتضی و سید ابوطالب و سید محمد رضی که در شوشتر بودهاند، اما سید ابوطالب ملجأ کرام و سلالة علماء اعلام بوده و شش فرزند باوقار بر عرصة روزگار از او یادگار ماندند و سید محمد جعفر که بهندوستان آمده سید جلیل و در ورع و عبادت وجود و سخاوت یگانه زمان بود و عهد نواب سعادت علیخان و پادشاه عالیجاه عارف الدین حیدر پادشاه با نهایت عزّت و جاه بسر نمود و نواب و سلطان و جمیع ارکان و رؤسا و اعیان را با آنجناب ارادتی و اخلاصی بوده تا اینکه در سنه 1336 از دار فانی به بهشت جاودانی ارتحال فرموده و بزرگوار از او باقی ماند یکی جناب السید علی اکبر که والد احقر است و دوّم سید عباس خان اما صفات و مکارم عادات سیّد سادات بوده و در قناعت و توکل ید بیضاء مینموده و در صبر و شکر کسی را مثل آنجناب ندیدهام همیشه متذکر مرگ بود و دعاهای طویل و تعقیبات کثیر از روی کتب معتبر و برخی از آن از بر میخواند و در شدت و رخاه و سیف و شتاء بر آن مداومت داشت و در مدت سی و هفت سال که با جناب ایشان گذراندهام همیشه ربعی از شب باقی مانده بیدار و مصروف اذکار یافتهام و اگر حیوانی از قسم در خانه بود مکرر شب بر میخاست و آبش مینمود هر گاه چشم بوقت سحر وامیشد صدای شیرین آنمغفور بگوشم میرسد علی الاتصال سبوح و قدوس میگفت و در ماه رمضان ثلثی از قرآن هر روزه بلحن داودی میخواند و بوقت زوال آفتاب برای استماع موعظة جناب مستطاب سید العلماء الاطیاب میرفت و در بند لباس و فیس وفاس نبوده و هرجا که جا مییافت مینشست از مکسار و شکسته نفسی بحدی داشت که در ایامی که تفسیر سورة الرحمن را بالای منبر میخواندم زیر منبر مینشست و بعد از استماع گریة بسیاری میکرد و پس از فراغ مجلس طرف و نشاط عظیم و شکر خداوند کریم از حال و متقالش مشاهده میشد و روزی برای دیدن من بمسجد تشریف آورده مرا در نماز یافت خودش دست نماز گرفته نیت اقتدا، پشت سرم ایستاد و این از غایت تواضع و خاکساری آن خاصه درگاه باری بود و معهذا مزاجی نازک و همتی بلند داشت و با امراء و بزرگان بزرگانه مسلوک میکرد و در اوائل حال که عالم شباب آنجناب ود روزگاری باحتشام گذرانید و فقراء بلد همیشه از کف دریای نوالش متمتع بلکه سلکان بالد غائبه نیز از دست همیشه رسایش منتفع میشدند و در اواخر عمر که مبتلای عسرت و تنگدستی بود امن صبر و شکیبائی ار از دست نداد و بنان خشگی که آن میرسید قناعت میکرد و شکر کردگار بجا میآورد و خطی مرغوب داشت و عبارت فارسی بطرز روزمره ایران و محاورة اهل زمان مینگاشت و در زبان دائی و وزمرة نویسی یگانه روزگار بود تخمیناً پانصد رقعه بیگی از بزرگ زادگان عصر بی تأمل املاء فرمود که تتبع یکی زا آنها مشکل است کتاب لسان العجم که در اینباب کتاب بی نظیر است از افادات جناب ایشان است و شرحی لطیف بر شافیه و حواشی متفرقه بر کنارة شرح تهذیب و تلخیض نوشتهآند و مکاتیب متفرقه از ایشان در اوراق بر میآید که اهل زبان قدر آن میشناسند و بس و حقیر در صدد تألیف و جمع آنها هستم و گاهی بشعر هم متوجه میشدند غزلی که بعد از وفات بدستخط آنمرحوم دستیاب شد چند شعر از آن ثبت میگردد.
غزل:
تا خیمة کبود زمین آسمان بود | صد کس خراب حال و یکی کامران بود |
با دلق پازه پاره و نان جوین بساز | خوشنودی حبیب در این و در آن بود |
پا در رکاب باش که عمر سبک عنان مانا بشکل تیر رها از کمان بود
مشکل شده است جنبش مژگان بمن علی | بیمار عشق بین چقدر ناتوان بود |
و هم از جناب ایشان است:
دل خون شده بعش مداوا چه کنی | خونابه میچکد ز سر استین ما |
سودیم سر زبسکه علی بر در حبیب | شمع مزار گشت در آخر جبین ما |
در مرض الموت که دو هفته طول کشید مرا طلبید و برادران را بمن سپرد و دیونی که داشت بیان میکرد و کتاب را که خیلی عزیز داشت بمن بخشید و هر چند آن مرض مکرر لاحق ایشان میشد و چنان شدت نداشت اما از بدو عروض آن از زندگی مأیوس و طبع شریفش هیچگونه بتسکین مأنوس نمیشد و بر خلاف عادت قدیم از استعلاج متنفر میبود ولکن باصرار من انکار هم نمیکرد و مرض از معالجه متزاید میشد تا اینکه طاقت زائل و نفسش خامل شد و در آن حال نیز از یاد خدا غافل نبود و نماز را مضطجعا و متلقیا میخواند تا اینکه در روز پنجشنبه دهم شهر رجب که روز تولد حضرت امام محمد تقی علیه السلام است در سنه 1261 یکهزار و دو صد و شصت و یک داعی حق را لبیک اجابت گفته و شب جمعه مدفون شد رحمه الله و قطعة تاریخ وفاتش که بقلم رفته از آن جمله چند بیت ثبت گشته:
چون جناب والد والا مقام | آسمان عز و شان و احترام |
حضرت سدی علی اکبر لقب | آنکه بوده نیک نام اندر انام |
کرده در طاعات یزدانی بسر | مانده مصروف عبادت صبح وشام |
میرسد آواز در گوشم هنوز | بامداد و نیم شب بالای قام |
ره گرای جادة صبر و رصنا | مبتلای غصّة رنج و سقام |
در قناعت خانمان سوز هوا | در سخاوت آبروریز غمام |
از ره شیرین زبانیها نگفت | حرف تلخی با کنیز و با غلام |
دشمنان هم زاونرنجیدند و او | میکشید از دوستان رنج تمام |
بر سرش جوراز عزیزان رفت و گاه | در سرش نامد خیال انتقام |
حیرت حسان ثابت در سخن | غیرت سبحان وائل در کلام |
با لباس کهنه با نان خشک | تر زبان از شکر حق بودی مدام |
در شرافت تاج سرهای سران | وز تواضع خاک پای خاص و عام |
بذله سنج و خنده رو با همدمان | گرم آه و گریه در بزم امام |
رفت و از خارو و خس دنیا کشید | دامن و شد راهی در المقام |
خامه تاریخ وفاتش زورقم | شد مقیم گلشن دار السلام |
اما اصنعف الناس سید عباس بظاهر اکبر اولاد و در حقیقت اصغر افراد تولدش در آخر شب شنبه سلخ ربیع الاول سنه یکهزار و دو صد و بیست و چهار هجریست و چون از سن ترعرع پا بیرون گذاشتم والد مرحوم بمولوی عبدالقوی که در تلامیذ مولوی مخدوم معروف و بصفت زهد و قناعت و دیانت و امانت وجود و سخاوت و صدق و صداق موصوف بود سپردند بعد از تلقین سورة فاتحه تا سه روز الف و باتارا درس گفت روز چهارم پند نامة سعدی با ترجمه شروع نمودم و مولوی گفت که این نظم از شیخ مصلح الدین سعدیست گفتم آخوند پیش از این نگفتی که الف باتا مال کیست خندید و پسندید و گفت راستی که این را ما هم نمیدانیم و یکسال کم و بیش بعض کتب فارسیّه مثل گلستان و بوستان میخواندم و از عنایت الهی و توفیق سماوی تنفری از لهو و بازی و رغبتی بنوشت و خواند بود در همان اوان نثری در تتبع گلستان تألیف کردم که هر چند نسبتی بآن نداشت اما از حوصله اتراب من زاید بود و بعد از آن تحصیل میزان و صرف هوای و امثال آن و صرف اوقات بنحویکه باید در صرف نمودم و آنرا نیکو ورزیدم و مولوی عبدالقوی در داب تعلیم مهارتی عظیم داشت و مردی عبوس و درشت مزاج بود که خوفش بر صغار و کبار طاری کتاب از رعب و هیبت او سر گرم درس و اگر احیاناً خاموش میشدند ممکن نبود که با همدیگر حرف زنند و مرا نمیگذاشت که دلکی بگردم هر گاه جائی میرفتم کسی همراه میبردم و این عادت تا شباب مستمر ماند تا اینکه در سن هیجده سالگی که خانة حکیم میرزا علی حسن خان برای تحصیل طب میرفتم روزی بوقت مراجعت از اتفاقات کسی همراه من نبود و از این راه را هراگم کردم و بخانة خود که چندان دور نبود نتوانستم رسید ناچار باز بخدمت حکیم صاحب برگشتم و حالرا حالی ایشان نمودم یتیمی را که از ایشان بلد بود همراه گرفتم و از صحبت آنمرحوم آدابی چند که مناسب احوال شرفاء است یاد کردم و از جمله خصالی که مرا طبیعی بود یکی شرم و حیا است خاطر دارم که هر گاه با والدین سر خوان طعام مینشستم هر چه روبروی من میگذاشت میخوردم و هرگز سؤال نمیکردم حتی که نان خشک پیشروی من میآمد بهمان اکتفاء مینمودم و نان خورش را که موجود بود از والده نمیخاستم تا بدیگران چه رسد و این امر همیشه در طبع من مستقر و عادت من بر آن مستمر بود تا اینکه بمضمون الحیاء یمنع الرزق، باعث حرمان من از مال و منال گردیده ولیکن چون در خدمت مجتهد العصر وقعی از برای من حاصل شد از بسکه فقراء و مساکین دور من جمع میشدند و تکلیف میداند که عرض حالشان بخدمت مجتهد الزمان نمایم هر چند که این امر چون متضمن سؤال ولو للغیر است خیلی بر طبع ناگوار اما نظر بر حدیث افضل الاعمال احمرها رجاء للثواب بر خود اجبار و این مکروه اختیار میکردم از این ممر کراهتی که از اکتار سؤال داشتم فی الجمله کم شده و چونکه مولوی عبدالقوی مزبور دم دروازه والد مغفور شب و روز مقیم و سرگرم تعلیم این بی مقدار و در فقر و استغناء نادرة روزگار بود بمقوله الصحبة تؤثر مرا نیز الفتی بدرویشان و پارسایان و شغفی تمام بزهد و گوشه نشینی و توکل و عزلت گزینی رو نموده و در آن اوان کتاب ابواب اجنان که مصدوقه ان من البیان لسحرا همانست شب و روز در مطالعهاش بسر میکردم و اثرش باین غایت رسید که تا این غایت منزوی زاویة خمول بمثابه که در قوم و قبیلة خود مجهول و از اکثر مشاهیر این بلده نا آشنا میباشم فضلاً عن اقصار الامصار و از این رهگذر در اکثر مؤلفات نام خود ننگاشته بلکه بنام دیگری منسوب ساختهام و با وجود آنکه خطوط عربیه از طرف استاد علامه مولانا و مقتدانا المبری عن کل شین جناب السید حسین دامت فیوضه بوجوه و اعیان و مجتهدین زمان مثل جناب آقا سید ابراهیم قزوینی و جناب شیخ محمد حسن نجفی و شیخ سلیمان بحرینی و میرزا عسکری انارالله براهینهم و دیگر علماء نجف اشرف و کربلاء معلی و کاظمین و مسقط و مشهد رضوی همیشه بعبارات رنگین و اشارات نمکین آنقدر نوشتهام که حوصلة ناسخنان از ستنساخ آن تنگ است اما گاهی باین حضرات ایما و اشاره نام خود نننموهام و خطی جداگانه نیز از طرف خود ابتداء ننوشتهام الا خطی که یکمرتبه در شوق زیارت نجف اشرف علی ساکنه السلام بجناب شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام نوشتم که مشتمل بر این اشعار بود:
کتابی اذا ادرکت فی النجف المنی | فبلغ تحیاتی الی علمائه |
ولا ستیما هذا المقدس اوحدی | اوانه فی علمه و ذکائه |
و ابک بما اودعنت فیک من الهوی | و حوش صحاریه و طیر هوآئه |
فتد عو العبد مونف ضاق ذرعه | بادعیة فیها شفاء لدآئه |
لعل لله جاها عظیما و دعوة | احق علی رب العلی من دعائه |
فیصرف عنه ربه البعد و النوی | والا فیعطیه الرضا بقضآئه |
سقی الله هذا المشهد الطیب الذی | هنالک یزری ارضه بسمآئه |
و جناب شیخ خطی در جوابش نوشته که بعضی از فقراتش تبرکا در این صفحه ثبت افتاد:
و لا ازهر و لا اسنی و لا اشهر و لا اهنی لا الذّ و لا اذکی و لا استر و لا ازکی من فقرات یفوح شذاها و یعرف لفظها و معناها عن سلام اوقّ من تسنیم الشمول و نسیم الشمال و اعبق من نفحات الوصول و ساعات الوصال و ابرد من جرعات السلبیل و ماء الزلال و اسعد من طوالع القبول و طلایع الاقبال قد صفت موارده و مصادره فاشعر بخالص الوداد القدیم و خلصت اوائله و اواخرة فاخبر عن کمال الحبّ المستدیم الی منیة النفس و بهجة الانس المتسریل بسریال السیادة و المتجلبب بجلباب السعادة الکاشف عن دقائق البیان بلسان قلمه و الرافع لاهل اللسان منشور علمه مرجع الفصاحة الذی فی جمیع الازمان تؤل الیه و قطب دحی البلاغة الذی فی کل آن تدور علیه جناب السید محمد عباس المحترم لازال ممدودابالتأیید مقروناً بالسعادة و التسدید بمحمد و آله و من علی منواله بعدا بداع الثناء و اهداء الدعاء هوانّه بینهما نخن مشتاقون الی کتب تلک الناحیة اشتیاق الظماء الی المآء مرتقبون للاستیناس بفقراته الشافیة ارتقاب المجدب فطر السماء اذقی احسن وقت بلغ لنا ضیاء کتابکم الکریم فکان احلی من زلال التسلیم او کالعافیة لدی السقیم و بعد ان فضضناله من المسک ختاماً و نفخ لنا من خمائل ریاضه اریج الخرامی و تصفحنا فی صفحاته سلاما فرأینا فرائد تزری بفرائد الجمان و یفوق اللئالی و المرجان و خرائد لم یطمثهن انس قبلک و لا جان.
لئن فخرت یوما بسبحان وائل | فذا الیوم لم تفحر بسبحان وائل |
فلعمری لقد احرزت کل فضیلة ذفرت بکل جمیلة ثم ان ما ذکرتم فیه و بینتم من معانیه من شدة الشواقکم الی مشاهدة الحضرات الشریفه و نزوع نفوسکم الی محال الفیض المیفة صار معلومالدنیا و لا غرو لکن من المعلوم لدیک ان القرب الجسمان لا یزید علی التعلق الروحانی.
فکم من قریب بقاسی الظماء | و کم من بعید حظی بالورود |
و قد یکون سعیک ببعض المصالح و الطاعات افضل من جمیع الاعمال فان تفاوت العمال بتفاوت المحال.
صورة ما کتبه علی لفاف المکتوب:
یصل کتاب الموده و ذریعة المحبة الی صافی الوداد و خالص القران و اوحد الزمان و انسان عین کلا انسان الاجل الاعظم والا سعد الاکرم و العالم المعظم جناب السید عباس المحترم دام توفیقه و تأییده فی ذی القعده سنه 1257.
و در اواخر سابوع اول کتاب مصباح را از مولوی عبدالقدوس که از تلامیذ مولوی حسن شارح سلم و در فقر و درویشی و شدت حفظ مسلم بود شروع نمودم و گاهگاهی کلمات اغوا و اضلال در صحبت خود میگفت که گوش زده اثری دارد چنانچه روزی یکی از حاضران مجلس او میپرسید که مولانا سب چیست که سنیان بطرف مذهب تشیع بیشتر بر میگردند و شیعه را ندیدهام که سنی شود مولوی جواب داد که وجهش آنست که مذهب اهل سنّت پاک و طیب است و غذای پاک راجع برجیع و فضله میشود و فضله منقلب بغذا نمیگردد، حقیر باجداثت سن با تأیید آگهی گفتم که بنابر فرمودة شما خلیفة اوّل و ثانی که بلا شبه در سالف ایام کافر و ناپاک بودهاند بطهارت اسلام منقلب نشدند چرا که فضله بغدای پاک انقلاب پذیر نیست مولوی در جواب متحیر شده و بعد از آن میگفت که میدانم اگر چه عمری در تربیت و تعلیم توصرف نمایم آخر کار وقت مرگ من اگر بر جنازهام حاضر شوی در دعا خواهی گفت الهم املأجوفه نارا بعده از مولوی قدرت علی که از شاگردان رشید مولوی عبدالعی که تبحرش بر اکثر خلق معلوم و در اهل نحلة خود بحر العلوم مرسوم است کتب منطق و حساب و فلسفه و هیئت و هندسه و جمیع در سیات مرسومه این بلاد را سماعاً خواندم و یکی از تفضلات الهیه نسبت باقل البریة آن بود که از امراض بدنیه غالباً محفوظ و مصون ماندم و شوق تحصیل روزبروز تزاید میگرفت حتی که صرف اوقات را در اکل و شرب و حلق راس تضییع میدانستم و بیشتر نان خشک بی نان خورش میخوردم که مانع مطالعه نشود و در بین درس خود نیز مصورف مباحثات و تحریر مطالب و افادات و تحقیقات میشدم روزی یکی از ازکیاء طلبه مقامی غامض از کتاب فوائد ضیائیه در مجلس درس استاد از من پرسید و بعد از استماع جواب شافی اظهار کرد که سیرده بار شرح جامی را از علماء این دیار خواندم و تا حال این عقده ببنان بیان احدی نگشوده بود اکنون درس این کتاب را از تو میگویم من حواشی آنرا گرد آورده بدرس آن پرداختم و در مدت قلیل او را از فن نحو بر آورده مشغول منطق ساختم و در همان ایام خیال تحقیق مذهب و ملت و تنفر از تقلید محض رو داد و یکی از طلباء بنگاله که کتاب صحیح بخاری را پیش مولوی قدرت علی مخواند و من بحاشیه مجلس درس دور از استاد متعصب مینشستم و گوش بآنکتاب میدادم چون درسش بحدیث قرطاس رسید شاگرد از استاد پرسید که این چه بوالعجبی است و چه ادبی نسبت به نبی است استاد گفت بگذار و متعرض مشو و پیش برو واز این تغافل و تخامل بر فقیر حقیت مذهب بی تامل واضح شد و بعد از آن چندین کتابهای معتبرة قوم بنظرم رسیده که مطالعة آنها کمتر میسر میشود و چون از کتب درسیه در اواخر سابوغ ثانی فراغی دست داد مولوی عبدالقوی ترغیب عظیم بطرف فن طب نمود و خود هر چند بطب راغب نبودم اما از تشویق او موجز و آقسرائی در خدمت حکیم میرزا عوضعلی که از شاگردان حکیم آقا صاحب مرحوم و در عفّت و طهارت و زهد و عزلت ثانی ایشان بود خواندم و نفیسی و شرح اسباب و قانون از جالینوس الزمان طبیعت الملوک میرزا علیخان و مسیح الدوله میرزا علی حسن خان درس گرفتم و چندی مطب نیز کردم و بعون الهی اکثر از امراض صعبه مثل استسقاء و غیره که بعض اطباء عصر از علاج آن دست کشیده بودند بر دست من زائل شد و اشخاص چند از تعلیم من در اطباء محسوب شدند تا اینکه در کتب احادیث حدیث الطبیب ضامن و لو کان حاذقا بنظر رسید و مرا بقرار ساخت و بالمرة دست از علاج کشیدم و در آن ایام مولوی علیهم الله که از مشاهیر فضلاء این شهر و در عربیّت شهرتی داشت دیدم که بملاقات حکیم صاحب ممدوح میآمد و در همان خانه محل درسی جداگانه منعقد میساخت و یک دو تا طفل مباحثه شرح جامی مینمود روزی این عبارت را که یجمع هذا الجمع صفة المذکر الذی لا یعقل برفع هذا الجمع خواندن من تنبیهی بر خطایش کردم و گفتم که این لفظ بنابر مصدریة منصوب افتاده مولوی بر سر استبداد آمده طالب سند گردید و بسبب مشخت خود و حداثت من نگاهی باستحقار کرد من از شروح الفیه سندش گذرانیدم جائی که ابن ناظم میگوید: یقام مقام المفعول المطلق صفته او مشاربه الیه و کذا و کذا فالاول نحو کذا و الثانی کذت و الثالث نحو ضربته ذلک الضرب مولوی در انثای مکالمه حرفی چند زد که دلالت بر معنی حداثت از آنجمله یکی آنکه چه میگوئی در مردت بهذا الرجل و من معنی استفهام نفهمیدم چه مانخن فیه از قسم مثال مضروب نبود چنانچه براونی طلبه ظاهر است و دیگر آنکه گفت هذا الجمع مفعول، لم یسم فاعله وقوله صفت المذکرعطف بیان از هذا الجمع است چه بر صاحب بصیرت پوشیده نیست که معنی عبارات بر این تقدیر فاسد میشود چرا که مقصود آنست که جمع صفت غیر عاقل ما بین جمع میآید و عبارت بر تقدیر مذکور بر این معنی بهیچگونه دال نیست علاوه آنکه صفت غیر عاقل مفرد است نه جمع پس لفظ صفت چگونه عطف بیان خواهد افتاد و حال آنکه عطف بیان غیر متبوع نمیباشد بالجمله چون حجت را بر مولوی تمام کردم ساکت شد و تصریح باصابة من خطای خود هم ننمود ولکن طفل قاری دست از یخهاش بر نداشت تا اینکه اقرار بخطای خود ازش شنید و مولوی موصوف در علم کلام نیز نکنکی میکرد و اما پابند مذهبی نبود هر چند احیاناً بنابر مذهب خود شیعه مینمود.
لکن مسموع شد که شبی قلیان نقره در محفلی که مولوی در آنجا بود آوردند آوردند و کسی از حضّار از کشیدن آن انکار نمود و مولوی مبادرت کرد و پرسید که سبب انکار چیست آنمرد گفت سببش حرمت استعمال طلا و نقره است که از ضروریات است مولوی تبسمی نمود گفت العیاذ بالله علی بن ابیطالب شراب آشامیده فرداش که من بخانه حکیم صاحب میرفتم دیدم که مولوی بآفت ناگهانی مبتلا شده کسی تفنگی بنابر عدوت پارینه باوزده است، روزی چند زنده ماند و آخر جان بجان آفرین تسلیم کرد حشره الله مع من یتولاه .
بالجمه تحصیلی که مبتدی و متوسط و منهی را باید و شاید مرا از مولوی عبدالقوی و مولوی عبدالقوی و مولوی عبدالقدوس و مولوی قدرت علی اتفاق افتاد و من بعد ابواب مدینة علم بگشاد و از یکی بدیگری وصول و ترقی رو داد والله الهادی الی سبیل الرشاد و در اینباب گفتهام:
در عرصه گاه علم که خیلی وسیع بود | با ضعف و عجز با چو نهادیم در مصاف |
قدوسی و قوی لقب و قدرت علی | ازقاف تا بقاف رسیدیم زین سه قاف |
و در سال 1245 یکهزارو دویست و چهل و پنج مرحوم میرزا محمد علی تاجر دهلی و معروف بسخاوت و دریا دلی بود و اطفال صاحب جمال پسندیده خصال داشت در خانه عم نامدار فروکش و صحبتش بسیار خوب و دلکش بود فرزندان را برای تعلیم و تربیت بمن سپرده و خود بوقت درس آنها هر ش آمده استماع مینمود و حظّی عظیم مییافت و پسرانش که ذکی و فطن بودند آناً فاناً در تحریر و تقریر علم و ادب ترقی میکردند