محمدحسن میرجهانى
(1280ش ـ 1371 ش)
عنوان مقاله: دانشور آسمانى
نویسنده: غلامرضا گلى زواره
زادگاه
جرقویه یکى از نواحى استان اصفهان است که در زاویه ى جنوبى متمایل به شرق شهر اصفهان واقع شده است و شامل دو بخش علیا و سفلى مى باشد. در شهریور 1369 بخش جرقویه به مرکزیت آبادى نیک آباد مشتمل بر دهستان هاى جرقویه، عُلیا، وُسطا، سُلقا و رامشه تشکیل شد. مسجدى کهن که به دوران صفویه تعلّق دارد، امامزاده اسماعیل و نیز امامزاده سعید از آثار تاریخى و مذهبى این منطقه است.
در تیر 1374 ش نام بخش جرقویه به جرقویه سفلا تغییر یافت و این بخش با دو دهستان سفلا و وسطى تشکیل شد. بخش سفلى حدود 20000 نفر سکنه دارد و مرکز آن یعنى آبادى محمد آباد در سال 1380 ش به شهر تبدیل گردید. امامزاده عبدالمظفر در روستاى سیان، مسجد جامع در آبادى پیکان و چندین قلعه قدیمى از مواریث فرهنگى این منطقه به شمار مى روند.[1]
سلسله نسب
سید محمد حسن میرجهانى از سادات طباطبایى است که اجدادش در قرن سوم یا چهارم هجرى به اصفهان مهاجرت کرده اند. ابوالحسن شهاب الدین على فرزند ابن طباطباکه طبع شعر داشت، در اصفهان اقامت گزید و در اواخر نیمه دوم قرن سوم هجرى با فاطمه دختر ابوعلى احمد بن محمد رستم مطیار قرشى(حاکم اصفهان) ازدواج کرد. ابوعلى احمد موقعیت اجتماعى فوق العاده اى در اصفهان به دست آورده و از تمکّن مالى برخوردار بود. املاک فراوانى را در زواره و اطراف اصفهان وقف نواده هاى دخترش فاطمه کرد. این شخصیت که جدّ مادرى میرجهانى مى باشد، مشاهیر شیعه و دانشوران مُحدّث را مورد حمایت جدى قرار مى دادچنان که سلیمان احمد طبرانى صاحب معجم کبیر و اوسط و صغیر و کتاب هاى حدیثى دیگر وقتى در سال 310ق به اصفهان مسافرت کرد، مورد استقبال احمد مطیار قرار گرفت و تا حیات داشت از مواجب ویژه اى بهره مند شد. در هر حال شهاب الدین که جدّ نوزدهم میر جهانى است، از طریق زیر نسبش به امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى رسد:
شهاب الدین على فرزند ابوالحسن محمد فرزند فتوح الدین احمد (ابن طباطبا) فرزند محمد، فرزند احمد رئیس (ابو عبدالله یا ابوعباد) فرزند ابواسحاق زین العابدین ابراهیم طباطبا فرزند اسماعیل دیباج فرزند ابراهیم غمر فرزند حسن مُثنّى فرزند امام حسن مجتبى که با فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام)ازدواج کرد، مى باشد.[2]
نسب سید محمد حسن میرجهانى از طریق زیر به شهاب الدین على مى رسد:
محمد حسن طباطبایى میر جهانى محمد آبادى جرقویه اى اصفهانى، فرزند على فرزند قاسم، فرزند على فرزند جعفر، فرزند زین العابدین، فرزند میر مقیم، فرزند میر جهان طباطبایى جشوقانى، فرزند میر افضل، فرزند میرکاظم، فرزند میر سیّد قاسم قهپایه اى، فرزند میر سید محمد، فرزند میر سید قاسم جشوقانى، فرزند میر سید جلال الدین، فرزند میر سید حسن اصفهانى، فرزند ابوالمجد شهاب الدین على، فرزند ابوهاشم، فرزند حمزه فرزند ابوهاشم طاهر، فرزند شهاب الدین على.[3]
نیاکان نامدار
یکى از حوادث اسفناک در تاریخ ایران، یورش افغان ها به ایران و محاصره اصفهان توسط آنان مى باشد. در طول هفت ماه و بیست و سه روز که مرکز دولت صفویه در محاصره افاغنه بود، این شهر دچار قحطى شدیدى گردید، این برنامه از جمادى الاول سال 1134 تا محرم سال 1135 به طول انجامید. افغان ها بعد از اشغال پایتخت شاه سلطان حسین صفوى، شیعیان بسیارى را از دم تیغ گذرانیدند و دسته اى از مهاجمان، در سال 1136ق با حمله به کوهپایه اصفهانعده اى را به قتل رسانیدند. در جشوقان از توابع کوهپایه دو برادر که از سادات بودند و در محل به دلیرى و شجاعت شهره داشتند، به نام هاى میر جهان و میر عماد با متجاوزان درگیر شدند و سرانجام موفق گردیدند آنان را نابود کنند، چون منطقه تحت قلمرو افغان ها بود، برادران مذکور شبانه نشانه هاى سیادت را از خود دور نموده و از جشوقان متوارى شدند و تا سال هاى زیادى کسى از آنان خبر نداشت. البته افغان ها با سادات شیعه خصومتى آشکار نداشتند، بلکه آنان براى این که تغییر قیافه دهند، چنین کردند. بعد از ده سال که هیچ خبرى از این مبارزان نبود، بستگانش با یقین به کشته شدن آن ها اموالشان را میان وارثان تقسیم و در شجره نامه ها از آن ها به عنوان مفقودالاثر یاد کردند.
در سال 1191 ق (حدود پنجاه و پنج سال بعد) دو تن از عموزاده هاى میر عماد و میر جهان به نام هاى میر افضل و میر محمّد فرزند میر کاظم جشوقانى و سید عبدالله پسر سید حسن جشوقانى طى سفرى گذارشان به حسن آباد جرقویه عُلیا افتاد و شب به خانه یکى از آشنایان رفتند و آن جا با کربلایى باقر آشنا شدند. وى و پدرش در حسن آباد به دنیا آمده بودند، امّا پدر بزرگش معروف به میر عماد جشوقانى بود. میر افضل که از سید عبدالله بزرگ تر بود، درباره ى میر عماد پرسید. به او جواب دادند که حدود نیم قرن قبل او با برادرش میر جهان به حسن آباد آمدند و خود را جشوقانى معرفى کردند و در این جا به کسب و زراعت مشغول شدند. بعد از یک سال میر عماد ازدواج کرد، وى با برادرش در یک خانه سکونت داشتند، با فوت میر عماد، برادرش میر جهان به جرقویه سفلى مهاجرت کرد و در آن جا تشکیل خانواده داد.[4]
یکى از اجداد میر جهانى سراج الدین قاسم زواره اى کوهپایه اى فرزند سید محمد طباطبایى معروف به علامه کوهپایى مى باشد. در منابع رجالى از او به عنوان شخصى جلیل القدر، فاضل، محدّث ماهر و از فقهاى نامدار عصر صفوى یاد کرده اند.[5] وى در کوهپایه (از توابع اصفهان) به دنیا آمد و پس از نشو و نما به اصفهان مهاجرت کرد و با سپرى نمودن ایام تحصیل مقدماتى و سطوح، نزد شیخ بهایىدرس خواند و از او اجازه روایت نیز گرفت. اگر چه مُلاّ ابوالقاسم فرزند آقا محمد گلپایگانىاستادش مى باشد، امّا همین فرد از علامه کوهپایى اجازه روایت گرفت. او از جمله مشاهیرى است که به علامه مجلسى اجازه روایت داد. در اجازه مفصل نویسنده بحارالانوار به شاگردش محمد فاضل مشهدى در سال 1085ق و اجازه مفصّل سید نعمت الله جزایرىدر سال 1096ق و اجازه مفصّل حاج محمد اردبیلى 1098ق به عنوان چهارمین استادش، بعد از میرزا رضاى نائینى و قبل از محمد شریف رویدشتى آمده است.[6]
این سید بزرگوار تحقیقاتى در علم رجال دارد و شاگردانى فاضل تربیت کرد که این فن و علوم دیگر را از وى اخذ کرده اند، همچون مولى محمد على بن احمد استرآبادى مؤلّف کتاب مشترکات الرجال.[7]
کوهپایى آثارى چون تعلیقات فى الرجال، رسالة فى البداء، رسالة فى الفلاحة تألیف کرد. همچنین بر کتاب هاى تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه، کافى و کتاب هاى فقهى، کلامى و اصولى حاشیه زده است.[8]
میر محمد سعید طباطبایى فرزند سید سراج الدین قاسم از مشاهیر این سلسله است که تولدش را در سال 1012 و رحلتش را 1092ق ذکر نموده اند. این عالم و فقیه آثار متعدّدى در برخى علوم اسلامى چون فقه، کلام و منطق تألیف کرد که برخى از آن ها عبارتند از: مفاتیح الاحکام در شرح آیات الحکام، رساله احیاء الموات، حاشیه بر حاشیه ملاّ عبدالله بر تهذیب المنطق تفتازانى. در ضمن کتاب روض الجنان فى حیات الابدان که در زمره آثارش معرفى شده، همان رساله احیاء الموات است.[9]
ولادت
روز دوشنبه 22 ماه ذیقعدة الحرام سال 1319 ق (اسفند 1280) سید على طباطبایى محمد آبادى صاحب فرزندى پسر گردید که او را محمد حسن نامید که بعدها نام جدّ خود را به عنوان لقب خویش برگزید و به میرجهانى مشهور گشت.
در پنج سالگى به مکتب خانه رفت و طى دو سال تحصیل، تمام قرآن و مقدمات زبان فارسى را فرا گرفت. سپس به یادگیرى مقدمات زبان عربى اعم از صرف و نحو پرداخت و بخشى از سیوطى را نزد یکى از فضلاى روستاى محل سکونت خود آموخت.[10]
محمد حسن به موازات این کوشش از فعالیت هاى ذوقى و هنرى غافل نبود. از همان کودکى خط خوبى داشت. یک بار یکى از متموّلین اهل جرقویه از وى خواست یک قرآن با خط زیبا برایش بنویسد و براى این کار مبلغ سى تومان دریافت کند. چون وى قرآن را با دقّت و جلوه هاى هنرى نگاشت و تحویل داد، مرد ثروتمند به تصوّر این که طرف حسابش نوجوانى بیش نمى باشد بد قولى کرد و به جاى مبلغ معیّن شده، مقدار قابل توجهى گندم و جو به محمد حسن داد. بعد از مدّتى به دلیل خشک سالى، قحطى و کمبود غلاّت جرقویه را مورد تهدید قرار داد و بهاى غلّه بالا رفت، عده اى از این فضاى پیش آمده سوء استفاده کردند و به جاى همدردى و همگامى با مردم بلا زده، قیمت مواد غذایى را بسیار بالاتر از حدّ متداول فروختند و حتى در ازاى گندم و جو، طلا و نقره از مردم محروم گرفتند. محمد حسن که گندم و جوها را در انبارى قرار داده بود، گفت: «هر کس نیاز دارد، وسیله اى به امانت گذارد و غلاّت مورد احتیاجش را ببرد.» وى وسایل مردم را هم یادداشت کرد، بعد از سه ماه که شرایط قحطى گذشت، اعلام نمود کسانى که چیزى به امانت نهاده اند، بیایند تحویل بگیرند و در مقابل غلاّت هم پولى نگرفت.[11]
محمد حسن نوجوان بود که غلامعلى، استاد خوشنویسى اش فوت کرد و او از این بابت بسیار ناراحت شد. عصر یک روز جمعه که پیش از روزهاى دیگر دلش براى استادش تنگ گردید، بر سر مزارش رفت و آن قدر قرآن تلاوت نمود که هوا تاریک شد. در این هنگام صدایى که براى آن نوجوان ناشناخته بود، به گوشش رسید که این گونه به وى هشدار داد: «محمدحسن برگرد که مادرت منتظر و نگران توست.» و چون به منزل برگشت، مشاهده کرد که مادرش از تأخیرش بسیار مشوّش گردیده است.[12]
به سوى اصفهان
محمد حسن براى ادامه تحصیل به اصفهان عزیمت نمود و در مدرسه ى صدر واقع در بازار این شهر اقامت گزید. اگر چه دورى از خانواده و خویشاوندان برایش اندکى ناراحتى به دنبال داشت، امّا از این که مى تواند در محضر استادان حوزه اصفهان زانوى ادب بر زمین زند و از خرمن معرفت و اندیشه آنان خوشه چینى کند، شادمان بود. سطوح مقدماتى را از شیخ محمد على حبیب آبادى[13] و شیخ على یزدى آموخت.
شیخ على استاد برجسته اى در شرح لمعه بود و بسیار خوب و متین درس مى گفت. او از محله بیدآباد با پاى پیاده براى درس گفتن به مدرسه صدر مى آمد و در عین کمالات علمى و اخلاقى، از نظر مالى در زحمت بود. با این وجود هنگام تدریس چنان پر حرارت به بیان مطالب مى پرداخت که گویى هیچ مشکلى ندارد و در نهایت آرامش به سر مى برد و صداى رسایش در صحن مدرسه طنین انداز مى گردید و از این جهت برایش شعرى هم ساخته بودند:
واقعاً مدرسه صدر صفایى دارد *** بلبلى شیخ على نام و نوایى ندارد[14]
شیخ على مُغنى را هم تدریس مى کرد و از صبح تا ظهر بدون استراحت و با همّتى فوق العاده چندین درس را بدون کتاب براى شاگردان مى گفت و با وجود توانایى هاى علمى با فروتنى ویژه اى سطح را هم تدریس مى کرد. از شهرت علمى و آوازه ى اجتماعى نفرت داشت و علاقه مند بود گمنام زندگى کند.[15]
محمد حسن سطوح میانه و عالى را در خدمت اساتیدى چون محمدرضا خوانسارى، میرزا احمد اصفهانى و شیخ محمد على فتحى دزفولى به پایان رسانید و در ضمن به محضر حکیم عارف و فقیه فرزانه آیت الله سید ابوالقاسم دهکردى[16] راه یافت و از رایحه معنوى وى در قلمرو عرفان و حکمت بهره مند شد.[17]
به دنبال آن در درس خارج آیت الله حاج میرزا محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى حاضر شد و هم زمان از حوزه درسى آخوند ملاّ محمد حسین فشارکى در مدرسه صدر استفاده نمود.[18]
ملاّ محمد حسین از علماى بزرگ، فقیه اصولى، ادیب، متکلّم و رجالى بود و از بزرگانى چون زین العابدین مازندرانى، حاج میرزا حبیب الله رشتى و میرزاى شیرازى در نجف و سامرّابهره بُرد. وى از مشایخ اجازه آیت الله مرعشىنجفى مى باشد. حاشیه رسایل، حاشیه ى طهارت شیخ انصارى از تألیفات او مى باشد. وى در هشتم ذیقعده ى سال 1353ق در اصفهانوفات یافت.[19]
درباره مقامات علمى این استاد میرجهانى نقل کرده اند: وقتى آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى و میرزا محمد حسین نائینى به عنوان اعتراض به رژیم حاکم بر عراق به قم آمدند، برخى بزرگان شهرهاى دیگر از جمله مرحوم فشارکى براى ملاقات با آنان به قم آمدند، در جلسه اى، میرزاى نائینى مسأله اى را عنوان نمود. ملاّ محمد حسین فشارکى مطالبى بیان کرد که آیت الله نائینى با شگفتى گفت: «آخوند کهنه ملایى است!» مرحوم فشارکى استفتائات فراوانى داشت و خیلى سریع به سوالات فقهى مردم پاسخ مى داد و این ویژگى بیانگر تسلط فوق العاده اش بر فقه مى باشد و به قول خودش مباحث فقهى در سینه اش بود.[20]
میرجهانى در ایّام تحصیل در مدرسه صدراصفهان به رغم موفقیت هاى علمى و آموزشى، با مشکلات اقتصادى رو به رو بود. خودش طى خاطره اى گفته است:
«چهل روزى بود که از مدرسه بیرون نرفته بودم. نان خشک و غذاى قابل مصرفى هم از جرقویه آورده بودم که بدین منظور از محلّ تحصیل خارج نشوم، سرانجام مواد غذایى به پایان رسید، سه روز گذشت و چیزى نخوردم پولى نداشتم که بیرون بروم و چیزى بخرم و بخورم، دلم رضایت نمى داد از کسى هم درخواستى کنم. روز سوم دیدم کسى از شاگردان مدرسه کاهو خریده، آن را تمیز مى کرد و برگ هاى زردش را دور مى ریخت، چون خلوت شد رفتم برگ هاى زرد را جمع کردم و به حجره ام بُردم و با همان ها خود را سیر کردم.»
سرانجام چنین زُهد و قناعت و استقامت جالب به همراه عبادت ها و نیایش هاى میرجهانى اثر خود را بخشید و فرداى آن روز که ناگزیر گردید به میدان نقش جهان اصفهان برود، مشاهده کرد با چشمى دیگر به اطراف مى نگرد که با دیدگان عادى متفاوت است. بسیارى از افراد را حیواناتى مى دید که با هم معامله مى کردند، متوجه شد این ها اهل بازارند، وحشت زده به اطراف دقیق شد، ولى باز هم این حالت برایش مشهود بود و افراد اندکى در حالت انسان بودند، با خوف و هراس در حالى که عبایش را بر سرش کشیده بود، به سوى مدرسه بازگشت و از خرید مواد غذایى منصرف گشت. یکى از استادان مدرسه به نام آقا سید محمدرضا رضوى خراسانى وقتى سیماى وحشت زده میرجهانى را دید، تعجب کرد و پرسید: مگر چه شده است؟ آیا به مرضى مبتلا شده اى یا با کسى دعوا کرده اى؟ او ماجرا را برایش نقل کرد. استاد خادم مدرسه را صدا زد و یک کاسه با مقدارى پول به وى داد و گفت: برو از بازار سیرابى بگیر و بیاور. وقتى آن خادم سیرابى را آورد، استاد با اصرار به وى گفت: از این غذا بخور. و او هم ناچار و به اکراه از آن تناول نمود، از آن پس حالش عادى شد و مردم را به شکل عادى دید.[21]
اقامت در نجف اشرف
میرجهانى در سال 1364ق مطابق 1305ش با اجازه پدر راهى عتبات عراق گردید و در نجف اشرف سکونت اختیار کرد و پس از استراحتى مختصر تصمیم گرفت به زیارت امیرمؤمنان(علیه السلام)برود. در راه بازگشت به منزل، شور و شوق طلاّب علوم دینى وى را به وجد آورد و در اوّلین فرصت، مهیاى دانش اندوزى و استفاده از محضر فقها و مراجع عظام ساکن نجف اشرف گشت. در آغاز، حوزه درسى حاج شیخ عبدالله مامقانى توجه وى را جلب نمود، زیرا این استاد در فقه و اصول ماهر و مجتهدى محقق، با ذکاوت و پر کار به شمار مى رفت. آن چه بیش از جنبه هاى آموزشى براى میرجهانى جالب بود، استفاده مرحوم مامقانى از اوقات خویش به نحو احسن در پژوهش علمى بود و این که لحظه اى را به غفلت نمى گذرانید، حتى در ایام تعطیل به نگارش و تألیف مشغول بود.[22] میرجهانى از افاضات آقا ضیاء الدین عراقى در فقه و اصول بهره برد. استاد سومش در نجف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى مى باشد. جنبه هاى والاى معنوى، اخلاقى و علمى این مرجع عالیقدر موجب شد میرجهانى ضمن استفاده از درس وى در مسجد شیخ طوسى، در زمره خواص آیت الله اصفهانى درآید و در ایّام اقامت در نجف، تحریر فتاوى، نوشته ها و مسؤولیت امور مالى آن فقیه فرزانه را عهده دار شود.[23]
اکثر اجازات آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى با خط میرجهانى صادر شده و خود ایشان از علماى نجف بیش از یکصد اجازه فقهى و روایى دریافت کرده است که پانزده نمونه آن به آیت الله اصفهانى اختصاص دارد. به نقل برخى منابع، او هم زمان محضر شخصیت هایى چون سید محسن حکیم و سید عبدالهادى شیرازى را هم مغتنم شمرد.[24]
در هنگام مرجعیت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى، آن مرجع بیدار هر چند وقت یک بار بین خدّام و صاحبان منازل در سامرّا که سُنّى مذهب بودند وجوهاتى را تقسیم مى کرد که توزیع این مبالغ توسط میرجهانى صورت مى گرفت و هدف این بود که افراد مذکور با زوّار شیعه به مدارا و ملایمت رفتار کنند. در یکى از این دفعات میرجهانى از سر کلید دار حرم عسکریین مى خواهد تا شب هایى او را در حرم تنها گذارد و درب حرم را بر رویش ببندد، کلیددار موافقت مى نماید و آن مرحوم از آن شب تا ده شب در کنار مزار امام على النقى و امام حسن عسکرى(علیهما السلام) به احیا پرداخت و بسیار تضرّع نمود که این روند تا حوالى صبح ادامه داشت. روز دهم که مصادف با جمعه بود، اوّل فجر وقتى درب حرم گشوده شد، وى با شوقى وافر به سرداب مقدّس مشرف گردید و چون از پله ها پایین رفت، آن موقع که هنوز برق نیامده بود، مشاهده کرد سرداب چون شب مهتابى روشن است و سیدى در آن جا نشسته و به ذکر، دعا و عبادت مشغول است. میرجهانى از مقابلش گذشت و در کنار درب صفّه ایستاد و زیارت حضرت ولى عصر (عج) را خواند و مشغول نماز شد، بعد از اقامه نماز، شروع به خواندن دعاى ندبه نمود. وقتى به جمله «و عرجت بروحه الى سمائک» رسید، آن آقا فرمود: این جمله از ما نرسیده «و عرجت به الى سمائک» درست است. میرجهانى مى گوید:
«دعا را تمام کردم و به سجده رفتم و در آن لحظه متوجه شدم آن آقا کیست که فرمود این جمله از ما نرسیده است. با حالتى خوفناک سر از سجده برداشتم که دامن مطلوب را بگیرم، دیدم سرداب تاریک است و کسى نیست، متوجه شدم به چه دولتى رسیدم و چه زود از دست دادم.»[25]
در جوار آستان قدس رضوى
آیت الله میرجهانى پس از رسیدن به درجه اجتهاد و دریافت اجازه هاى متعدّد فقهى و روایى از علما و مراجع نجف، به اصرار پدر سالخورده اش، بعد از سه سال و نیم به اصفهان بازگشت و در این شهر با توکّل به خداوند و توسل به خاندان عترت، به نشر مکارم و فضایل اهل بیت(علیهم السلام)پرداخت و مردم را با شوقى زایدالوصف نسبت به فرهنگ قرآن و ائمه راغب ساخت و از طریق مواعظ ارزنده و نصایح ناب، بذر کرامت هاى اخلاقى و فضیلت هاى اسلامى را در جامعه آن روز ـ که از اختناق رژیم پهلوى رنج مى برد و مرداب هاى فساد و باتلاق گناه تهدیدش مى نمود ـ افشانید.
در همین ایّام والد بزرگوارش رخ در نقاب خاک کشید و او را در موجى از اندوه و تألم فرو بُرد. بعد از رحلت پدر عصر دوازدهم صفر سال 1370ق (1330 ش) همراه با خانواده عازم مشهد مقدس گشت و به عنوان یکى از خدّام حرم رضوى، در صحن نو دو حجره در اختیارش نهادند. او در ایام اقامت در مجاورت ارض قدس، به فعالیت هاى گوناگون علمى، تحقیقاتى و اجتماعى روى آورد. یکى از تلاش هاى پژوهشى وى بررسى هایى در علوم غریبه و کسب آگاهى هایى در این زمینه بود تا از این راه بتواند از مشکلات مردم گره گشایى کند، زیرا مشاهده مى کرد زوّار حرم رضوى سخت اسیر خرافات، جادوگرى و برخى وردهاى کاذب و خیالى شده اند. او کوشش نمود دعاهاى اصیل و مستند، حرزهاى موثق که از ائمه رسیده و نیز برخى ختومات معتبر را از لابلاى منابع روایى و تاریخى استخراج کند و از این راه مردم را در رفع گرفتارى ها و مصایب یارى کند. در مشهد با فروتنى مردم را به حضور مى پذیرفت و مى کوشید نگرانى ها را از ذهن و دل آنان بزداید، با دلسوزى و احساس هم دردى با مراجعین، اُنس ویژه اى برقرار مى نمود و سعى مى کرد اعتماد آنان را جلب کند.[26]
تلاش دیگر وى در مشهد، مطالعه در نسخه هاى خطى و تصحیح احیاى تراث شیعه بود که سالیان متمادى در گوشه کتاب خانه ها گرد و غبار گرفته بودند. از تصنیف، تألیف و تدریس هم غافل نبود. او موفق گردید با مرحوم آیت الله حسنعلى نخودکى اصفهانى ارتباط برقرار کند و از پرتو خلوص و صفاى معنوى وى برخوردار شود، در آغاز براى این که آن عارف نامدار وى را به حضور بپذیرد، چندین روز متوالى صائم گردید، بار اوّل که به محل اقامت آن شیخ عارف رفت، به دلیل ازدحام جمعیت موفق نشد و روز دوم صبر کرد تا خلوت شد و آن گاه نزد شیخ رفت و گفت مراجعان غالباً براى التیام دردهاى بدنى و امور دنیایى به شما مراجعه مى کنند، ولى من دردى درونى دارم. این دیدار نقطه عطفى در سیر و سلوک مرحوم میرجهانى شد.[27]
مهم تر از این ها، توسلات این عالم به ساحت مقدس امام هشتم مى باشد و اصولا او به منظور بهره مندى از فیوضات معنوى حضرت ثامن الحجج، با پاى پیاده، مشرف به مشهد در ادوار قبل شده بود. مشکلاتى از او به برکت این توسّل حل گشت و واردات غیبى و کشف هاى اسرارآمیزى که برایش روى داد، به لطف این هم جوارى با بارگاه قدس رضوى بود. یک بار که با صفاى معنوى وارد صحن عتیق گردید، ناگهان در عالم کشف و شهود ملاحظه نمود در داخل صحن ـ همچون صحراى عرفات ـ چادرهاى سفیدى برافراشته و آنها را با طناب هایى بسته اند، گنبد و ضریح بین زمین و آسمان قابل رؤیت بود. چون از این وضع جویا گردید، گوینده اى پاسخ داد: این چادرها از آن دوستداران و محبان ائمه است که به زیارت امام رضا(علیه السلام) مى آیند.[28]
میرجهانى پس از هفت سال اقامت در مشهد، در تهران رحل اقامت افکند و لحظات واپسین زندگى را در اصفهان سپرى کرد.
فعالیت هاى تبلیغى
علامه میرجهانى از فعالیت هاى تبلیغى هم غافل نبود و تحقیق و تألیف را از موعظه نمودن مردم و سخنرانى هاى مذهبى جدا نمى دانست و برایش تفاوتى نمى کرد که در بزرگ ترین شهر ایران یعنى تهران به فعالیت ارشادى روى آورد یا در روستایى دور افتاده بر منبر وعظ اهالى را با موازین شرع مقدّس آشنا نماید.
وى در سال 1349ق مطابق 1309 ش به منطقه دهاقان از توابع سمیرم سفلاى اصفهان رفت و مدت سه سال مرجع امور شرعى مردم آن سامان گردید و در ضمن به حل و فصل مشکلات اجتماعى پرداخت و در مناسبت هاى مذهبى اهالى را از بیانات خود برخوردار ساخت. از آن پس به اصفهان مهاجرت نمود و در محله ى خواجوى این شهر ساکن گردید و کوشش هاى ارشادى خود را پى گرفت. در ایام اقامت هفت ساله در مشهد هم تبلیغ را در کنار تحقیقات علمى و احیاى نسخه هاى کهن فراموش نکرد.
در سال هاى 1324 تا 1327 ش میرجهانى با عنایت میرزا محمد حسین متولى اوقاف سادات، به زواره دعوت شد تا در ایام ماه مبارک رمضان، به وعظ و اجراى مراسم عبادى و شرعى مشغول گردد. او در این ایام در منزل میرزا اسدالله عظیمى و حاج سید حسین احسانىاقامت داشت. به گواهى کثیرى از مردم زواره که اکنون ایام کهولت را سپرى مى کنند، موعظه ها و سخنرانى هاى این عالم نامدار بر ذهن و روح مردم بسیار تأثیر گذار بود و در آنان تحول ویژه اى ایجاد کرده است. هنوز مردم وقتى مى خواهند نکته اى اخلاقى، تاریخى و مانند آن نقل کنند، مأخذ گفته هاى خود را بیانات این روحانى عالى قدر قرار مى دهند و هدایت و ارشاد خود را مدیون وى مى دانند. او در منبرهاى خویش که در مساجد، حسینه ها و حتى منازل افراد برقرار مى شد، آموزنده ترین، جالب ترین و بهترین نکات را در قالب بیانى ساده، همراه با حکایات و تمثیلات تاریخى و ادبى مطرح مى ساخت و چون کلامش از دلى آراسته به اخلاص و صفا برمى خاست، تأثیر خود را مى نهاد. هیچ وقت به خود اجازه نداد از نقاط ضعف مردم بهره بردارى کند، بلکه براى ریشه کن نمودن خرافات، آداب و رسوم غلط و باورهاى موهوم کوشید. در همان ایّام، پیروان فرقه ضاله بهائیت در زواره فعال شده و براى اغواى مردم به انواع شگردهاى گمراه کننده روى آورده بودند و حتى فعالیت هاى به ظاهر دلسوزانه انجام مى دادند تا عقاید اهالى را سُست کنند. میرجهانى که این حرکت انحرافى را مشاهده کرد، در خط مقدّم مخالفت با بهائیان قرار گرفت و با بیانات و ارشادات خویش و نیز افشاى ماهیت پلید این فرقه، حقایقى را براى مردم زواره روشن ساخت و آنان را علیه بهائیان بسیج کرد. بر اثر همین کوشش ها بود که اهالى، ارتباط اقتصادى و اجتماعى خویش را با بهائیان قطع کردند و به حمام آنان یورش بردند و ضمن آتش زدن آن، محافل بهایى ها را تعطیل کردند. همین مقاومت ها موجب گردید که پیروان این گروه منحرف در زواره مورد نفرت قرار گیرند و رفته رفته غالب آنان وحشت زده و سراسمیه شهر را ترک کنند و به نقاطى چون تهران و اصفهان پناه آوردند.[29]
البته در سال هاى بعد و بخصوص از سال 1350ش دوباره زمینه هایى براى رشد این علف هاى هرز در زواره فراهم شد.
قلّه فضل و فضیلت
آیت الله میرجهانى طى عمر با برکت خویش علاوه بر درک محضر بسیارى از بزرگان علمى و شخصیت هاى طراز اوّل جهان تشیّع، در تتبّع و نشر علوم و معارف اسلامى همّت والایى از خود بروز داد. وى در علوم گوناگون اسلامى دست داشت و مى کوشید آگاهى هاى گسترده خود را به زبانى قابل فهم در اختیار عموم مردم قرار دهد. محمد شریف رازى در معرفى وى مى نویسد:
«علامه میرجهانى از دانشمندانى است که با او برخورد کرده ام. عالمى ادیب و فاضلى اریب و محدثى حسیب مى باشد. داراى ملکات فاضله و محاسن اخلاق و محامد آداب، جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و صاحب علوم و فنون مخصوص در علوم غریبه (جفر، رمل، اسطرلاب و ریاضیات) ید طولایى و اطلاعى عمیق دارد و در فن منبر و بیان احادیث و فضایل و ولایت حضرات ائمه(علیهم السلام)، بصیرت کامل و از اساتید منبر محسوب مى گردد و طبعى روان و ذوقى فراوان دارد.»[30]
زهد، قناعت، پارسایى، شب زنده دارى، مداومت بر اذکار، همّت بلند و اشتیاق فوق العاده به خاندان عترت، از برجسته ترین ویژگى هاى اخلاقى و رفتارى وى مى باشد. به همین دلیل دکتر محمدباقر کتابى او را چنین معرفى کرده است:
«عارف وارسته، فقیه زاهد بزگوار، از علماى متأخّر اصفهان که از لحاظ علم، عرفان، تقوا و زُهد، مورد عنایت و ارادت بسیارى از مردم اصفهان قرار داشت. پیوسته مشغول تحقیق، تألیف و ارشاد مردم بود و در سال هاى اواخر عمر در اصفهان متوطّن گردید و بیشتر به تطهیر و تهذیب نفس مى پرداخت و طالبان عرفان و اخلاق به محفل او مشرّف مى شدند. آیت الله میر جهانى شخصیت علمى خوشنامى بود که خواص هم به او ارادت فراوان داشتند.[31]
یکى از شاگردانش مى نویسد:
«با بزرگ مردى چون آیت الله میرجهانى که مى نشستیم، سادگى گفتار، برخورد عاطفى و اخلاق محموده اش خودى و بیگانه را چنان مجذوب مى کرد که ترک محفل گرم و باصفاى ایشان صعب بود. هنگامى که قلم به دست مشغول نگارش مسائل گوناگون علمى و روایى بود، حُسن خط و تبحّر در نگارش خط نسخ و نستعلیق هر مشاهده کننده اى را مبهوت مى کرد.»[32]
علامه دوست داشت موقع خوابیدن حتماً قرآن تلاوت کند، در مجموع زیاد قرآن مى خواند و در حفظ و کتابت آن هم اهتمام داشت. در اواخر عمر هر سه روز یک بار قرآن را ختم مى نمود. اگر چه به تمام اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)اشتیاق داشت، اما براى امام حسن مجتبى(علیه السلام) احترام ویژه اى قایل بود و ایّام ولادت آن امام برایش جاذبه اى خاص داشت و مى گفت: «امام حسین(علیه السلام) هم شیفته برادرش امام حسن(علیه السلام) بود.» علاقه ى زیادى داشت که در ایام ولادت ائمه و اعیاد مذهبى در خانه اش برنامه و جلسات مذهبى باشد. عصرهاى جمعه در منزل شخصى او دعاى توسل برگزار مى شد. نفسش گرم بود و نفوذ کلامش زیاد و چون تذکرى مى داد، در روح و جان افراد مى نشست. آن قدر هنگام صحبت کردن از فضایل امام زمان (عج) به گونه اى عینى و محسوس سخن مى گفت که شنونده وقتى از محفل یا مجلس درس و بحث میرجهانى خارج مى شد، تصوّر مى کرد مى تواند حضرت مهدى (عج) را در همین اطراف مشاهده کند! مى گفت هر موقع چشم بر هم مى گذارم مى بینم حضرت ابا عبدالله(علیه السلام)مى فرمایند: «روضه من را بخوان.» به این دلیل زیاد روضه مى خواند و مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا برگزار مى نمود.[33]
او ضمن آن که آثارى درباره کربلا و امام حسین (علیه السلام) نوشت، در منبرهایش از مکارم و فضایل و حماسه سیدالشهدا(علیه السلام) زیاد مى گفت و بدون این که صدایش را هنگام خواندن روضه تغییر دهد، صرفاً با اشاراتى به مقاتل یا شرح ماوقع و آن چه در کربلا گذشته، چنان منقلب مى گردید و مى گریست که عموم شنوندگان از حالات ایشان تحت تأثیر قرار گرفته و فریادهاى جانسوز حاضران در مصائب عاشورا، فضاى مجلس را معطر و ملکوتى مى کرد و به عرش الهى مى رسانید.[34]
ذکرش «یا حىّ یا قیّوم» بود و سفارش مى کرد آن را بین نافله شفع و وتر 360 مرتبه بخوانند. تأکید مى نمود ذکرهایى بر زبان جارى گردد که از معصومان وارد شده و معتبر باشد، آن هم به توصیه یک عالم اخلاق و صاحب نفسى پاک و وارسته و اصرارش بر این بود که صرفاً زبان تان مشغول اذکار و اوراد نباشد بلکه قلب و روح را متحوّل کنید و به تأثیر ذکر اعتقاد داشته باشید و ذکر گویى تان توأم با یک معرفت درونى، خضوع و خشوع باشد.[35]
ساده مى زیست و به امور دنیوى اعتنایى نداشت و به محرومان و فقرا زیاد رسیدگى مى کرد. مقیّد بود هر طور شده شخصاً از میهمان پذیرایى کند، با این که کهولت سن داشت و کسى هم نبود که در تدارکات او را یارى کند، علاقه داشت خودش براى میهمانان چاى بیاورد و آنان را با میوه و شیرینى پذیرایى نماید. به تمام اتفاق ها و مصایبى که دچارش مى گردید، راضى بود و هیچ گونه اکراهى در برابر آزمایش هاى الهى و تقدیرات خداوند نداشت. در بستر بیمارى، آیت الله ناصرى به عیادتش رفت و براى تسکین حالش گفت: «ان شاء الله امام زمان شما را شفا مى دهد.» میر جهانى پاسخ داد: «به همین حال هم راضى ام و خداى را سپاس مى گویم و از چنین وضعى ناراضى نمى باشم.»[36]
یک بار عده اى از مردم اصفهان نزدش آمدند تا بخواهند امام جماعت مسجد محله اى شود که موقعیت خوبى دارد و موقع نماز هم شلوغ مى شود، اما او نمى پذیرفت. وقتى پرسیدند: چرا قبول نمى کنید؟ گفت:
«وقتى انسان امام جماعت مى شود و صف هاى آماده را مى بیند و این که براى ورود امام جماعت صلوات مى فرستند، سلام مى کنند و احترام مى گذارند، حالت خوشى در وجودش ریشه مى گیرد که هواى نفس را تحریک مى کند. آن ها که امام جماعت را مى پذیرند، نفس امّاره را نابود کرده یا حداقل کنترل نموده اند، اما من مى ترسم.»[37]
آثار و تألیفات
میرجهانى در رشته هاى گوناگون علوم و معارف اسلامى کتاب ها و رساله هایى به نگارش درآورد که در ذیل به معرفى آن ها مى پردازیم.
1. روایح السّمات: در شرح دعاى سمات، اوّلین اثر او که در مشهد تألیف کرد.
2. جنّة العاصمه: درباره تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) است. این نوشتار در سال 1371ق توسط انتشارات کتابخانه صدر تهران به زیور طبع آراسته شد.
3. نوائب الدهور فى علائم الظهور: در چهار مجلّد که چند بار چاپ شده است.
4. البکاء للحُسین: در فضیلت گریه و عزادارى براى سیّدالشهدا (علیه السلام) در 627 ص، میرجهانى در وصیت نامه اش خواسته بود یک جلد از این کتاب و نیز مجلّدى از کتاب الدرر المکنونه بر روى سینه اش نهاده و همراه ایشان دفن گردد.
5. تفسیر امّ الکتاب: در تفسیر سوره حمد.
6. مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه): این کتاب به خطبه هایى از حضرت على(علیه السلام)پرداخته که سید رضى در نهج البلاغه جمع آورى نکرده و یا در آن، اختلاف روایت وجود دارد. میرجهانى در سال 1388ق آن را در دو جلد به خط زیباى خودش نگاشت و به همین شکل به طبع رسید.
7. ولایت کُلّیه: در ولایت اهل بیت عصمت و طهارت که جلد اوّل آن در سال 1357 ش و جلد دوم اخیراً به کوشش آیت الله سید ابوالحسن مهدوى تنظیم و به طبع رسید.
8. کنوز الحکم و فنون الکلم: در کلمات و خطبه هاى امام حسن مجتبى(علیه السلام).
9. مختصر ابصار المستبصرین: در بیان مناظره هاى شیعه و سنى و چگونگى شیعه شدن عبدالوهاب حنفى. این کتاب در مشهدمقدس نوشته و در تهران چاپ شد.
10. رساله سعادت ابدى: در آداب تشکیل مجالس مذهبى.
11. ذخیرة المعاد: درباره ادعیه و آداب ساعات.
12. مقلاد الجنان: شامل پاره اى دعاها و زیارات معتبر.
13. السبیکة البیضاء فى نسب آل بنى طبا: درباره اثبات سیادت خاندان میرجهانى به نگارش درآورده است. این کتاب به کوشش محقق معاصر جناب آقاى سید حسن فاطمىچاپ شد.
14. گنیجنیه سرور.
15. گنج رایگان: در علوم غریبه و اخبار ولایت.
16. احکام رضاع: فقه استدلالى به فارسى.
17. رساله اى در نجوم و فلکیات.
18. شهاب ثاقب.
19. مقامات اکبریه: در حالات حضرت على اکبر(علیه السلام)
20. رساله هایى در انساب سادات: سید مصلح الدین مهدوى مى گوید: نسخه اصلى آن را در دست مؤلف دیده است.
21. تفسیر برخى سوره هاى قرآن: به صورت جزوات.
22. زاد المحسنین.
23. رساله اى در جفر، رمل و اسطرلاب و نجوم.
24. رساله اى در ریاضیات.
25. رساله اى در طب قدیم.
26. صمدیه ى منظوم.
27. تقریرات درس آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى.[38]
سروده هاى سبز
میرجهانى از سنین نوجوانى طبعى روان و ذوقى شکوفا داشت. او این جنبه از توانایى را در جهت مدح و ثناى اهل بیت (علیهم السلام)، رثاى ائمه و مواعظ و حکمت هاى اخلاقى به کار برد.
یکى از زیباترین آثار وى در این عرصه «الدُرر المکنونه فى الامام و الامامة و صفاته الجامعه» مى باشد که در دو هزار بیت به زبان عربى در خصال ائمه و تاریخ آن بزرگواران سروده شد و به خط ناظم، تحریر و در سال 388ق در مکتبة الصدر تهران به زیور طبع آراسته گردید. این اثر ارزشمند، از گوهرهاى نادر در موضوع امام شناسى با سبکى عالمانه و ادیبانه است و خواننده را چنان غرق دریاى ولایت مى نماید که گویى خود را در محضر این فروغ هاى فروزان مشاهده مى کند. معارف ولایت با مضامین مستند و معتبر امّا در قالب شعر سلیس و روان، از ویژگى هاى این اثر ادبى مى باشد.
دیوان شعر او که دیوان «حیران»[39] نام دارد، مشتمل بر سروده هایى در قالب هاى گوناگون شعرى و حاوى اشعارى عرفانى، اخلاقى، مدایح و مراثى معصومان مى باشد و مضامین آن عمق معرفت، مقامات معنوى و ارادت میرجهانى را به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام)به اثبات مى رساند.
نمونه اى از سروده عرفانى وى چنین است:
نقش جمال یار را تا که به دل کشیده ام *** یکسره مهر این و آن از دل خود بریده ام
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر *** بار دگر نکوترش بینم از آن چه دیده ام
شرح نمى توان دهم سوزش حال خود به جز *** ریزش اشک دیده و خون دل چکیده ام
چاک دل از فراق او مى زنم و نمى زند *** بخیه به پاره هاى دل کز غم او دریده ام
سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت، به پاى دل *** در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده ام
«حیران» تا کى از غمش اشک به دامن آورد *** چون دل داغدار خود هیچ دلى ندیده ام
کرامت ها
در زندگى میرجهانى مکاشفات، تشرّفات و حوادث غیبى گوناگونى اتفاق افتاده است که به نمونه هایى بسنده مى نماییم:
1. وى به بیمارى نقرس و سیاتیک مبتلا بود و مدّت ها در اصفهان، مشهد و تهران از طریق طب جدید و قدیم براى درمان آن کوشید، ولى نتیجه اى نگرفت. روزى در ایام اقامت در مشهد دوستانش از وى دعوت کردند که به شهر شیروان بیاید، او هم پذیرفت و همراه آنان حرکت کرد. خودش مى گوید:
«به قوچان که رسیدیم، در خارج شهر به زیارت امامزاده ابراهیم رفتیم. آن جا هوایى لطیف و منظره اى باصفا داشت، دوستان گفتند نهار را همین جا صرف مى کنیم. آن ها مشغول تهیه غذا شدند و من در صدد برآمدم براى تطهیر به رودخانه اى که آن حوالى بود بروم، همراهان گفتند: راه نسبتاً دور است و شما با درد پا نمى توانید این مسافت را طى کنید ولى همچنان به راهم ادامه دادم تا به ساحل رودخانه رسیدم، تجدید وضویى کردم و آن جا نشستم که ناگهان کسى با لباس چوپانى آمد نزدیک و سلام کرد و گفت: آقاى میرجهانى هنوز پاى خود را درمان نکرده اى؟ گفتم: تا حالا که از طریق دارو، دعا و نذورات موفق نشده ام، گفت: آیا مایل هستید من آن را معالجه کنم، گفتم: بله، او آمد با چاقوى کوچکى بر موضع درد کشید، از شدت درد ناله ام بلند شد، او پس از این کار گفت دیگر ناراحتى ندارى. خواستم با تکیه به عصا بلند شوم امّا دیگر دردى نداشتم، خواستم نشانى او را بگیرم، گفت: هر وقت لازم باشد، خودم مى آیم و از نزدم رفت. چند لحظه بعد دوستانم رسیدند و گفتند: آقا عصایت کو، گفتم بروید آن مرد نمد پوش را بیابید، رفتند و هر چه جستجو کردند چیزى نیافتند.»[40]
2. حاج ابوالفضل عرب زاده مدیر کتابخانه گلپایگانى براى سید حسن فاطمى نقل کرده است:
«حدود سال 1348ش به اتفاق شخصى به منزل میرجهانى رفتیم، با راهنمایى ایشان به اتاقى رفتیم، قضایایى را برایمان تعریف کرد. از جمله آن خاطرات غیبى این بود:
در زمان اقامتم در اصفهان مرا به مجلس روضه اى دعوت کردند، وقتى وارد خانه شدم، صداى گریه مى شنیدم امّا کسى را نمى دیدم، قضیه را از دعوت کننده پرسیدم، گفت: ما طایفه ى جنّ هستیم و مى خواهیم برایمان روضه بخوانى، من هم پذیرفتم و آنان با شنیدن روضه گریستند.»[41]
3. حجت الاسلام محمد حسن شریعتى نقل کرده است:
«شخصى غریبه اى درب منزل ما آمد و تعدادى از کتاب هاى میرجهانى را خواست، گفتم چگونه آدرس مرا یافتى، گفت رفتم یک شب بر سر مزار آن عالم بزرگ و از خودش درخواست آثارش را نمودم، خانه که آمدم، در عالم رویا نشانى منزل شما را خود میرجهانى به من داد.»[42]
4. یک بار مرحوم میرجهانى توصیه کرد اطرافیان قدرى گلاب، میوه و نبات بخرند، یک هفته بعد گفت وسایل پذیرایى را بیاورید. میهمان ها آمدند، میوه ها و شیرینى ها را بردند داخل اتاق، ولى آن جا کسى دیده نمى شد، اگر چه صداى گفتگو مى آمد، یک ساعت بعد علامه میرجهانى بیرون آمد و گفت: الحمد لله میهمانان آمدند و اکنون هم این جا را ترک کردند. دامادش رفت داخل اتاق و بوى بسیار معطرى را استشمام کرد، در حالى که درب گلاب هایى که خریده بودند، کاملا بسته شده بود، بعدها فهمیدند این افراد، ارواح مقدسى بوده اند که به دیدن ایشان آمده بودند.[43]
5. حاج آقا معادى از میرجهانى پرسیده بود: آیا شما با امام زمان (عج) هم دیدار داشته اید، جواب داده بود یک بار شب هنگام و یک دفعه دیگر هم در صبحى روشن و سرود:
هر نظرم که بگذرد جلوه ى رویش از نظر *** بار دگر نکوترش بینم از آن چه دیده ام.[44]
اثبات سیادت
آیت الله میرجهانى با وجود این که مى دانست از نوادگان میرجهانى و از سادات طباطباست، ولى در لباس سادات ظاهر نمى گردید و در برهه اى از زندگى، سالیان متمادى با تحقیقات و مسافرت هاى زیاد و حتى از طریق کشف هاى معنوى و علوم غریبه این موضوع را به اثبات رسانید که اجمالا اشاره مى کنیم.
1. در سال 1304ش ورقه استشهادى نوشت و از اهالى محمد آباد (زادگاهش) گواهى طلبید. یکى از مراجع امور شرعیه به نام شیخ محمدباقر فقیهى، شهادات شهود را کتباً ذیل همان ورقه تصدیق، امضا و مهر نمود. این اوّلین مدرک بود که سیادت او را تأیید مى کرد.
2. در همین سال شخصاً به آبادى جشوقانرفت و در دهکده اى که نیم فرسخى آن بود، با ملاّ عبدالرزاق نامى ملاقات کرد، آن روحانى مطلع، فرازهایى از تاریخ سادات میرجهان و چگونگى یورش افغان ها و گریختن دو برادر یعنى میرجهان و میرعماد را تشریح کرد. این دومین قرینه براى آشکار گردیدن سیادت میرجهانى بود.
3. در زمان اقامت در اصفهان به سال 1313ش با یکى از دوستان روحانى هم بحث گردید که از احفاد ملاّ اسماعیل خواجویى بود که حاج میرزا حسن مشهور به کمیلى نام داشت، او از میان مدارک خود نوشته اى را بدست آورد و تحویل میرجهانى داد. مضمون این سند چنین بود: در سال 1251ق (1214 ش) محمد فرزند جعفر فرزند زین العابدین فرزند مقیم فرزند میر جهان راجع به سیادت خود از اهالى محمد آباد جرقویه و سایر آبادى هاى آن حدود استشهاد کرده و آن ها جواب داده و ذیلش را مهر زده اند و در حاشیه اش ملاّ شریفاى اژه اى رودشتىتصدیق کرده و در ذیل آن مرحوم ملاّ اسماعیل فرزند ملاّ جعفر فرزند ملاّ اسماعیل خواجویى تصدیق و تنظیم نموده است و این دو بزرگوار سند مذکور را به مهرهاى خود مزیّن و موشّح کرده اند.
4. در سال 1330 ش که میرجهانى به مشهدرفت، براى اثبات سیادت به پیشگاه حضرت امام رضا(علیه السلام) متوسّل شد. هشت روز از این توسّل سپرى شده بود که سیدى داخل شد و سلام کرد و اذن دخول در حجره را خواست. میرجهانى پذیرفت. او پاکت سربسته اى از حاج سید مهدى یزدى تحویل داد. آن چه در پاکت قرار داشت، شجره نامه اى از سادات میرجهان بود که در ربیع الثانى 1258ق رونوشت آن تأیید شده بود و چند نفر از علما آن را مهمور نموده بودند، از جمله آنان ملاّ محمد بن محمد رسول کاشانى از شاگردان ویژه سید شفتى بود.
5. شش سال بعد نامه اى از نجف اشراف توسط پست به دست میرجهانى رسید. ارسال کننده این پاکت آیت الله حاج سید محمد صادق طباطبایى حکیم از بنى اعمام آیت الله سید محسن طباطبایى حکیم بود. در فرازى از این نامه این مطالب به چشم مى خورد: در ضمن اسناد و مدارکى که درباره سادات طباطبا بدست آورده ام، مشجّر قدیمى است که در یازدهم ذى قعده 1212 (1177 ش) نوشته شده و به خط سید میر على طباطبایى زواره اى استنساخ شده است. در این مدرک اولاد مرحوم علامه سید میر قاسم قهپایى موشّح به امضاها و مهرهاى بعضى از اعلام و حجج در آن عصر، آمده است.
علما و شخصیت هایى که شجره نامه سیادت میرجهانى را تأیید کرده اند از این قرارند:
حاج سید محمد صادق طباطبایى حکیم، آیت الله سید محسن طباطبایى حکیم، آیت الله سید عبدالهادى شیرازى، آیت الله سید محمود شاهرودى، آقا سید مهدى شیرازى، شیخ حسین حلّى، شیخ عبدالکریم جزایرى، آقا صدرا بادکوبى، آقا سید مرتضى طباطبایى، سید عبدالرزاق کمونه نسّابه، تصدیق آقا سید محمود مرعشى (پدر آیت الله مرعشى)، سید محمد تقى بحرالعلوم، آیت الله حاج سید محمد هادى میلانى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، آیت الله سید ابوالقاسم خویى، آیت الله سید احمد خوانسارى.[45]
به استناد این مدارک و پس از این که مرحوم میرجهانى از 24 سالگى با جدیت موضوع سیادت خود را دنبال نمود، عمامه سفید آیت الله میرجهانى در سال 1338 ش به دست آیت الله بروجردى به عمامه مشکى تغییر یافت.[46] این برنامه طى مراسم جشنى در مدرسه فیضیه و با حضور برخى علما و مراجع خصوص آیت الله مرعشى نجفى برگزار شد.[47]
کوچ ابدى
آیت الله میرجهانى در سال هاى آخر عمر با وجود کهولت سن در اصفهان به محافل و مجالس مذهبى برکت مى داد و بر فراز منبر بیانات باحلاوتش مردم را به سوى عترت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) جذب مى نمود.
سرانجام شخصیتى که ساعات زیادى از عمر خویش را با قرآن مأنوس بود، در بسیارى از ساعات شب زمزمه هاى عارفانه اش با حق تعالى شنیده مى شد. آیت الله سید محمدهادى میلانى با او عقد اخوّت بسته بود و با حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى و دیگر اهل معنا ارتباطى ویژه داشت، به سوى قدسیان فراخوانده شد. و در 94 سالگى، در 21 جمادى الثانى سال 1413 ق (25 آذر 1371ش) جان به جان آفرین تسلیم کرد و دار فانى را وداع گفت.
علما و طلاّب و سایر اقشار اصفهان پیکر این بزرگوار را به طرزى باشکوه تشییع کردند و در بقعه ى علامه مجلسى در جوار مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند.[48]
[1]. جرقویه سرزمینى ناشناخته بر کران کویر، على شفیعى نیک آبادى، ص 48، فرهنگ جغرافیایى آبادى هاى کشور جمهورى اسلامى ایران، ج 71، ص 10 و 49، دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلى حدّاد عادل، ج 10، ص 204 ـ 202.
[2]. منتهى الامال، محدث قمى، ج 1، ص 574مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص 127، مقدمه رجال سید بحرالعلوم، ص 18 ـ 17 ,,, تهذیب الانساب، عبیدلى، ص 79 عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 173 تاریخ اردستان، رفیعى مهر آبادى، ج 1، ص 171.
[3]. تهذیب الانساب، ص 80، مقدمه رجال سید بحرالعلوم، ص 14، شاخه اى از سادات طباطبایى، سید حسن فاطمى، ص 28 ,,,السّبیکة البیضاء، میرجهانى، ص 24.
[4]. زبدة التواریخ، محمد حسن مستوفى، ص 185، تاریخ ایران زمین، مشکور، ص 293 ـ 292 السبیکة البیضاء، ص 107.
[5]. جامع الرواة، حاج محمد اردبیلى، ج 2، ص 21دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 67.
[6]. اجازات الحدیث، ص 240 و 300.
[7]. روضات الجنات، خوانسارى، ج 4، ص 410.
[8]. شاخه اى از سادات طباطبا، ص 29.
[9]. جامع الرواة، ج 2، ص 118، وقایع السنین و الاعوام، خاتون آبادى، ص 537، الذریعه، ج 1، ص 307 و ح 11، ص 275.
[10]. گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، ج 2، ص 410.
[11]. دریاى نور (عارفى به نام میر جهانى)، سازمان فرهنگى شهردارى اصفهان، ص 20 به نقل از حاج آقا معارى.
[12]. همان، ص 6.
[13]. شرح حال وى به قلم نگارنده در گلشن ابرار، ج 4 آمده است.
[14]. مصاحبه با آیت الله ادیب، مجله حوزه، ش 26، ص 25 و 27.
[15]. مصاحبه با آیت الله حاج سید مرتضى موحّد ابطحى اصفهانى، همان، ش 58، ص 21.
[16]. شرح حال این عارف والا مقام به قلم نگارنده در گلشن ابرار، ج سوم آمده است.
[17]. روزنامه اطلاعات، سوم بهمن 1381، 22689.
[18]. روزنامه جمهورى اسلامى، 28 آذر 1381، ش 6807، ص 3.
[19]. ریحانة الادب، مدرس تبریزى، ج 2، ص 342 تذکرة القبور، سید مصلح الدین مهدوى، ص 84.
[20]. مصاحبه با آیت الله حاج شیخ حیدر على محقق، حوزه، ش 53، ص 54.
[21]. بنابر نقل سید ابوالحسن مهدوى، حاج احمد جلوانى و سید بهاء الدین مهدوى (دریاى نور، ص 15).
([22]) علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، ص 360السبیکة البیضاء، مقدمه مصحّح.
[23]. سوزم و ریزم اشک غم شمع صفت به پاى دل، مرتضى نجفى قدسى، گلستان قرآن، ش 142، دوره سوم، اسفند 1381، ص 43.
[24]. به یاد آیت الله میرجهانى طباطبایى، مسعود احمدى، نشریه کیان، ش 10، اسفند 1371.
[25]. گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 416 ـ 415، مصاحبه با آیت الله موحّد ابطحى اصفهانى، حوزه، ش 58، ص 38 دریاى نور، ص 12 و 13.
[26]. حوزه، ش 58، ص 38 اظهارات حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمد احسانى (5 / 10/ 85).
[27]. دریاى نور، ص 16.
[28]. السبیکة البیضاء، ص 56.
[29]. خاطرات حاج میرزا محمد عظیمى درباره زواره (متن تایپ شده) ص 194 گفته هاى مرحوم ملاّ رضا ناطقى براى نگارنده در مورد تاریخ معاصر زواره و پژوهش هاى محلى نگارنده.
[30]. گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 411. این مطالب را شریف رازى در زمان حیات میرجهانى نوشته است.
[31]. رجال اصفهان، دکتر محمد باقر کتابى، ج 1، ص 494.
[32]. م کیان، همان، ص 64.
[33]. دریاى نور، ص 45.
[34]. روزنامه اطلاعات، همان گلستان قرآن، همان، ص 43.
[35]. دریاى نور، ص 41.
[36]. همان، ص 44.
[37]. همان، ص 22.
[38]. در تنظیم این فهرست از منابع ذیل بهره گرفته شده است: گنجینه ى دانشمندان، ج2، ص 413 و 414، آینه ى پژوهش، سال سوم، ش 16، ص 117 گلستان قرآن، ش 142، ص 44 مقدمه سید حسن فاطمى بر کتاب السبیکة البیضا، دریاى نور، ص 47 و 48 الذریعة، ج 10، ص 22 و همان، ج 4، ص 251.
[39]. حیران تخلص مرحوم میرجهانى است.
[40]. گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 416.
[41]. السبیکة البیضا، مقدمه سید حسن فاطمى، ص 13.
[42]. دریاى نور، ص 22.
[43]. همان، ص 5.
[44]. دریاى نور، ص 5 و 6.
[45]. مشروح این بررسى ها را در کتاب السبیکة البیضا مطالعه فرمایید.
[46]. شاخه اى از سادات طباطبا، ص 81.
[47]. روزنامه اطلاعات، همان.
[48]. آینه پژوهش، همان، ص 117دریاى نور، ص 3 ,,,روزنامه اطلاعات، همان.