میرزا محمدرضا کرمانى
(1365-1290 هـ. ق)
عنوان مقاله: آیت استقامت
نویسنده: غلامرضا گلى زواره
نیاکان نامدار
خاندان حاج میرزا محمدرضا مجتهد، در کرمان به خاندان احمدى شهرت دارند. حاج احمد فرزند آقا على بازرگان خوش نام کرمانى و نوه حاج غلامرضا سرچشمه این طایفه است. غلامرضا در سال 1220هـ.ق در کرمان به دنیا آمد. وى اولین فرد از این خاندان بود که به فراگیرى علوم دینى روى آورد. وى از کودکى به پرهیزگارى علاقه نشان مى داد، پدر با مشاهده تمایل فرزند به یاد گرفتن کمالات اسلامى، وى را به مکتب فرستاد.[1] احمد مقدمات علوم را در مدتى اندک با موفقیت گذرانید و به تحصیل فقه و اصول پرداخت و در این رشته هم مهارت کامل را به دست آورد. آنگاه به عتبات عراق رفت و هشت سال در نجف نزد شیخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر، زانو بر زمین زد. چندى هم تدریس کرد و سرانجام از مرحوم نجفى اجازه اجتهاد دریافت کرد. او در سال 1257هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول افاضه علمى در عرصه فقه و اصول شد و بر ترویج احکام شرعى اهتمام ورزید. مى توان گفت این شاخه از علوم اسلامى به برکت وجود او در کرمان رواج یافت.[2]او به قصد کشاورزى و احیاى اراضى در رفسنجان اقامت گزید و به آبادانى حسینیّه ها، قنوات و سایر مراکز مذهبى و عمومى پرداخت. هر تابستان آلاچیقى در مزرعه اش برپا و جلوى آن را از هندوانه و خربزه پر مى کرد تا مسافران و رهگذران بتوانند در گرماى طاقت فرساى کویر از این میوه ها استفاده کنند. در شبهاى زمستان نیز اتاقى را که درب آن به بیرون گشوده مى شد، از زیرانداز و لباس پر مى کرد تا افراد بى بضاعت بدون تقاضا از تاریکى شب استفاده و نیاز خود را برطرف کنند. آیت الله حاج احمد آقا در کرمان با بذل بخشى از عواید مزرعه خویش به طلاب سبب گردید بازار علم رونق یابد و طلبه ها از شهرهاى اطراف به کرمان روى آورند. ایشان همچنین هزینه سفر تحصیلى عده اى از شاگردان را در عتبات عالیات به عهده مى گرفت.[3] حُسن خلق و یارى محرومان از این عالم ربانى شخصیتى به موجود آورد که حکمش تا دورترین نقاط ایران نفوذ داشت و مورد تجلیل عام و خاص بود. احمد على خان وزیرىمى نویسد:
«وحید عصر و فرید دهر مى باشد. احکامش در همه ایران مطاع (است)... در زهد و تقواى ایشان همین بس که حتى دشمنان و بدخواهان پرهیزگاریش را انکار نکرده اند.»[4]
آن فقیه فرزانه در حُجره محقر خود بر روى گلیم پاره اى مى نشست و به قضاوت مى پرداخت، هنوز زنان کرمانى چادر و چادر شب هاى پاره را به فرش زیر پاى این عالم تشبیه مى نمایند.[5] وى در زمان حیاتش، یک سوم املاک خود را صرف امور خیریّه کرد.
آیت الله احمد آقا، خط نیکویى داشت و خط شکسته را نیکو مى نوشت.[6]
وى در سن 75 سالگى و در دهم ربیع الاول سال 1295هـ.ق (1256هـ.ش) به دار بقا شتافت. پیکرش را به عتبات عراق انتقال دادند و در نجف دفن کردند.
جویبارهاى با برکت
از آیت الله حاج احمد آقا ده فرزند باقى ماند که همگى به فضل و فضیلت روى آوردند. اینک به زندگى برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1 ـ آیت الله حاج شیخ على مجتهد (متولد: 1261هـ.ق): وى مقدمات علوم را نزد پدر فراگرفت و در سال 1297هـ.ق به عتبات عراق مشرف شد و فقه و اصول را در هفت سال از محضر آیت الله میرزا محمد حسن شیرازى، شیخ زین العابدین مازندرانى و حاج شیخ حبیب الله رشتى فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید و در سال 1304هـ.ق به کرمان بازگشت. شیخ آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:
«شیخ على عالمى بزرگ و فقیهى فاضل است و پدرش از بزرگان علماى کرمان بوده است و او مقدمات را از پدرش آموخت.[7]
احمد على خان وزیرى در معرفى او مى گوید:
الحق مردى متدین و با تقوا است و در زهد او همین بس که در مدت عمر مالک حبّه و دینارى نمى باشد و اغلب مقروض است.[8]
2 ـ آیت الله حاج آقا حسین (1313ـ 1268هـ. ق): مقدمات را از والدش یاد گرفت و سپس در اصفهان به تحصیل پرداخت. در این شهر در محضر حاج محمد هاشم چارسوقى و حاج شیخ محمد باقر ایوانکى فقه و اصول را آموخت و به عتبات عراق رفت در خدمت علما و مراجع نجف به اجتهاد رسید. بعد به مکه رفت و در سال 1309هـ.ق به وطن برگشت و به تدریس، سخنرانى و امامت جماعت مسجد کرمان روى آورد. وى به طور ناگهانى در ذیقعده سال 1313هـ.ق دار فانى را وداع گفت.[9]
3 ـ حاج شیخ یحیى احمدى (1340- 1287 هـ. ق): در کودکى پدر را از دست داد و برادرش آیت الله حاج ابوجعفر علوم مقدماتى حوزه را به او آموخت. شرح لُمعه و قوانین را از ناظم الاسلام کرمانى یاد گرفت و از ادبیات، ریاضیات، هیات و جغرافیا هم نصیبى فروان بُرد.[10] اگرچه شیخ یحیى کرمانى در دوره اول مجلس (1325هـ.ق) و در سومین دوره مجلس (1333هـ.ق) به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اهل سیاست نبود و علاقه داشت به کارهاى فرهنگى بپردازد به همین دلیل از امور سیاسى کناره گرفت و به تألیف و نگارش روى آورد.
شیخ یحیى در سال 1296هـ.ش به ریاست معارف و اوقاف کرمان برگزیده شد. غالب مدارس کرمان در این زمان تأسیس گردید. وى آثارى در تاریخ و جغرافیا تألیف کرد، اما هیچ کدام جز کتاب «فرماندهان کرمان» در دسترس نیست.[11]
چشمه جوشان کویر
اولین فرزند مرحوم حاج احمد، آقا آیت الله ابوجعفر مجتهد کرمانى است. وى در شب پنج شنبه 9 ربیع الاول 1258هـ.ق (25 آبان 1221) در کرمان دیده به جهان گشود. صرف و نحو، منطق و مبانى و مقدمات فقه و اصول و معانى و بیان را نزد پدر آموخت و روزگار را به مطالعه و مباحثه در این زمینه به سر آورد. در دوران نوجوانى و حتى قبل از بلوغ اهل عبادت و فضیلت بود و از جوانى اخلاقى خاص داشت. پدرش حاج احمد آقا، ایشان را توصیه به مسافرت و درک فیوضات اساتید نمود. وى به اصفهان سفر کرد و از مرحوم حاج شیخ محمد باقر و بعضى از علماى این شهر اجازه اجتهاد گرفت ولى به این امر قناعت نکرد و به عتبات عالیات رفت تا محضر علماى نجف را درک کند، اما پدر به وى گفت:
«باید بار دیگر به اصفهان بروى و با مرحوم حاج سید اسدالله شفتى اصفهانى (فرزند سید شفتى)، سید محمد شعشعانى و آقا میرزا محمد هاشم چارسویى مأنوس گردى: مقصود من صرفاً مجوز گرفتن از علما نمى باشد بلکه باید مدتى در اصفهان توقفى کنى و با این سه بزرگوار معاشرت کنى تا اخلاق و فضیلت را از آنان بیاموزى و با روش و سیره آنان تربیت شوى.»
او هم پذیرفت و آن سه عالم بزرگوار را ملاقات کرد و با آنان چنان اُلفت ایجاد کرد که زهد، پارسایى و فقه مرحوم حاج سید اسدالله، دقت و کنجکاوى در اصول و اجتهاد و حتى جزئیات امور معاش مرحوم شعشعانى و ادب و حُسن معاشرت میر محمد هاشم در وى کاملا پیدا بود.[12] آیت الله حاج ابوجعفر پس از مدتى مُجالست و کسب اجازه از مراجع بزرگ نجف و اصفهان، در ربیع الاول 1287هـ.ق به کرمان بازگشت و مشغول تدریس و رسیدگى به امور شرعى مردم شد. وى امر به معروف و نهى از منکر را در مسایل اجتماعى و سیاسى کرمان جدى گرفت و در علم و پرهیزگارى به درجه اى رسید که دوست و دشمن به آن اعتراف کردند.
در سال 1294هـ.ق و یک سال قبل از فوت پدرش، حوادثى در کرمان رخ داد و ابوجعفر سعى کرد مقاومتهاى مردم و نیز مبارزه با انحرافات را رهبرى کند. در این سال فرقه شیخیه فتنه هایى برپا کردند و فقر و بى عدالتى هم مردم را در فشارى سخت قرار داد. از این روى شالبافان که مهم ترین قشر اجتماعى کرمان را به وجود مى آوردند، با روشنگریهاى ابوجعفر علیه حکمران وقت مرتضى قلى خان وکیل الملک شوریدند و محل اقامت وى را مورد هجوم قرار دادند. وکیل الملک که در «باغ نظر» اقامت داشت، به دلیل وخامت اوضاع دخالتى در امور نکرد، ولى شرح وقایع را براى تهران گزارش نمود. حسینعلى خان سرتیپ معروف به «سوار زرین کمر» مأمور نظم کرمان گردید و در 16 جمادى الثانى 1294هـ.ق به حسینیه مشهور به دفّه در مزارع رفسنجان وارد شد و از حاجى ابوجعفر که در آنجا اقامت داشت، خواست کرمان را ترک کند و به مشهد مقدس برود. در واقع او را تبعید کرد، ولى به دلیل نفوذ علمى و اجتماعى وى نخواست از راه زور و ارعاب وارد شود. حسینعلى خان سرتیپ چند ماهى در کرمان ماند تا قیام مردم را خاموش سازد اما کارى از پیش نبرد و وکیل الملک از حکومت کناره گرفت.[13]
ابوجعفر در مشهد مقدس معتکف بود تا آنکه پدرش در سال 1295هـ.ق درگذشت و چون حاج ابوجعفر به لحاظ علمى و مذهبى و کمالات اخلاقى در مرتبه اى عالى قرار داشت و نیز فرزند ارشد پدر بود، پس از دلجوییهاى زیاد از سوى ناصرالدین شاه قاجار، صدراعظم، علما و تولیت آستان قدس رضوى در سال 1287هـ.ق به کرمان بازگشت و تا آخر عمر مرجعیت مردم در این دیار را بر عهده داشت. وى سالها در این شهر بر مسند قضاوت نشست و همه از احکامش پیروى کردند.[14] دوست و دشمن به زهد و تقواى ایشان اعتراف داشت. آن فقیه والامقام در 16 محرم سال 1314هـ.ق به سراى سُرور شتافت و پیکرش پس از تشییعى باشکوه در کرمان، به عتبات عالیات برده و در آنجا دفن شد.[15] وى چهار فرزند داشت که مهم ترین و بزرگ ترین آنان آیت الله حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانى است.
طلوعى خجسته
ابوجعفر مجتهد کرمانى که به فقیه خاندان احمدى معروف است، در سال 1290هـ.ق (1243هـ.ش) صاحب فرزندى گردید و او را محمدرضا نامید. همسر وى که دختر میرزا محمد از سادات اصیل و نجیب کرمان بود، به تربیت و پرورش کودک همت گمارد. مدتى بعد محمدرضا مقدمات و اصول اولیه را نزد پدر و شیخ عبدالله رائینى آموخت و در سال 1308هـ. ق به فرمان پدر همراه پسرعمه اش سید على موسوى به اصفهان مهاجرت کرد و در این شهر از محضر علماى بزرگى چون آخوند ملامحمد باقر فشارکى (1353-1266هـ.ق)، آقا محمد تقى نجفى اصفهانى(1332-1262هـ. ق)، آقا سید محمدباقر درچه اى (1343-1264هـ.ق) و آخوند ملامحمد کاشى (متوفاى 1333هـ.ق) استفاده کرد.
وى پس از هفت سال اقامت در اصفهان، راهى نجف اشرف شد. او در مدتى کوتاه جزو شاگردان برجسته آخوند خراسانى، آیت الله سید محمد کاظم یزدى و دیگر علما در آمد. هفت سال خوشه چینى از محضر مراجعى عالیقدر از وى مجتهدى توانمند و عالمى وارسته ساخت، به گونه اى که در حدود ده مجوز اجتهاد از سوى مراجع عراق صادر گردید.[16]
ورود به کرمان آیت الله حاج محمدرضا کرمانى پس از چهارده سال تحصیل در نجف و اصفهان، در ربیع الاول سال 1323هـ.ق، به کرمان آمد. وقتى به جیرفت و اسفندقه رسید، با برنامه ریزى برخى از معتمدان محلى و علما مراسم استقبال مفصلى از وى به عمل آمد و طى این استقبال طبقات گوناگون مردم با هیجان و شادمانى زایدالوصفى ورود مجتهدى خوش نام را که پدر و جدش نیز اهل علم بودند و از محرومان و ستم دیدگان حمایت مى کردند، به فال نیک گرفتند.
از سال قبل رکن الدوله (برادر ناصرالدین شاه) که حاکم خراسان بود، به حکومت کرمان منصوب شده بود. او در دوران کوتاه فرمانروایى، بى لیاقتى خویش را نشان داد و ارتباطش را با مردم کرمان قطع نمود و فشارهاى اقتصادى و اجتماعى بر مردم را تشدید کرد.[17] اوضاع بد معشیتى و مالیاتهاى زیاد، طبقات محروم را نسبت به حکومت معترض ساخته بود. اولین تظاهرات مخالفان عصبانى توسط چهل نفر از سادات میرحسینى صورت گرفت. آنان در خانه آقا باقر مجتهد جمع شدند و گفتند: ما امیر نمى خواهیم. آمدن آیت الله حاج آقا محمدرضا و نیز ضعف حکومت مرکزى و گرفتاریهاى کارگزاران و نیز عدم شایستگى رکن الدوله، کرمان را آبستن حوادث مهمى کرد.
نفرت از انحراف و شقاوت
از طرف دیگر فرقه شیخیه در کرمان اسباب زحمت براى افراد متشرع و شیعیان این سامان را فراهم مى کردند. طبق عقاید این مسلک از چهار رکن قرآن، سنت، اجماع و عقل، سه رکن اول پذیرفتنى است اما در مورد رکن چهارم به وجود ناطق یا باب عقیده دارند و حاج محمد کریم خان را رکن رابع به حساب مى آورند. این همان چیزى است که باب مى باشد. اصول دین در باور این فرقه هم توحید، نبوت و امامت است و در مورد عدل و معاد عقاید انحرافى دارند. همچنین شیخ احمد احسایى را صاحب مقام نیابت خاصه مى دانند.[18] بین شیخیه کرمان و شیعه محله بالاسرى اختلافاتى رخ داد، زیرا شیخیه علاوه بر انحراف در عقاید و باورها و تبلیغات مسموم و آزار شیعیان، با خان ها و حکام ستمگر همراه بودند و از آنان حمایت مى کردند، افراد این فرقه از رکن الدوله که به سبک شاهزادگان قدیم با مردم رفتار مى کرد و مأمورانش با قساوت و شقاوت از مردم مالیات سنگین مى گرفتند، پشتیبانى مى نمودند. براى خنثى سازى برنامه هاى شیخیه، واعظى یزدى به نام سید یحیى به کرمان فراخوانده شد و او با بیانات شیواى خود حرکات این فرقه را افشا و مردم را متوجه افکار انحرافى آنان کرد. سران فرقه که تبلیغات واعظ را براى آینده خویش خطرناک دیدند، تصمیم گرفتند وى را بکشند. آنان از وى خواستند براى اجراى خطا به منزلى برود و او را به باغى بردند. سید وقتى احساس خطر کرد به حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) توسل جُست و نماز استغاثه به آن بانوى دو سرا را خواند. هنگامى که مشغول گفتن عبارت «یا مولاتى یا فاطمة اغیثینى» بود و دشمن مى خواست قطعه قطعه اش کند، فریاد تکبیر و خروش الله اکبر مردم کرمان در قلب توطئه کنندگان رعب افکند. اهالى خشمگین پس از محاصره باغ از دیوار به داخل پریدند و پس از رها ساختن سید و مجازات شیخى ها، وى را با احترام خاصى همراه با آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که رهبرى آنان را عهده دار بود، به شهر آوردند. وقتى از آیت الله محمدرضا کرمانى پرسیدند چگونه متوجه شدید سید یحیى در معرض خطر است، پاسخ داد: خوابیده بودم که در عالم رویاى راستین حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) به من فرمود: حاج محمدرضا! فوراً خودت را به سید یحیى برسان که اگر دیر بروى، کشته خواهد شد.[19]
تشدید مقاومت
مبارزه با شیخیه از آن تاریخ به بعد روند شدیدترى به خود گرفت. جماعتى از مردم جلوى درب خانه آیت الله کرمانى تحصن کردند و شبها که وى به مسجد مى رفت، معترضان در مسجد جامع اجتماع و فریاد مخالفت با شیخیه سر مى دادند. از سوى دیگر تلگراف هاى متعددى مبنى بر بى کفایتى رکن الدوله و همگامى او با چنین طایفه اى به تهران مخابره شد. نمونه اى از این تلگراف که به دست برخى علماى رهبر مشروطه رسیده بود، به دست محمدعلى میرزا (ولیعهد مظفرالدین شاه) هم رسید و او هم فرمان عزل رکن الدوله را صادر کرد، زیرا مظفرالدین شاه در آن موقع، در سفر بود.
مسجدى در محله بازار شاه کرمان بود که سالها شیخیه آن را اداره مى کردند، آیت الله حاج محمدرضا امامت آن را به آقا شیخ محمدصادق، پسر عمه اش واگذار کرد. وقتى این خبر به شیخیه رسید، مانع مردم از حضور در مسجد شدند. عده اى هم به طرف خانه رهبر شیخیه «حاج محمد خان» رفتند. قواى وى به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و گروهى را زخمى کردند و چون اکثر مقتولان نوجوانان و کودکان بودند، شرایط آشفته تر و عزل رکن الدوله به عنوان حاکم عارى از لیاقت و حامى شیخیه قطعى شد.[20]
مقاومت در برابر شیخیه به رهبرى آیت الله محمدرضا مجتهد کرمانى بر روابط اجتماعى کرمان اثر نهاد و کار به جایى رسید که در اطراف خانه این روحانى والامقام بیرق گذاشتند و آن را به محل امن و امان تبدیل کردند. مردم بر اساس توصیه هاى وى، ارتباط اجتماعى و اقتصادى خود با فرقه مزبور قطع و حتى سقاها از بردن مشک آب به منازل آنان اجتناب مى کردند. این حوادث در وهله اول نفوذ اجتماعى و معنوى این مجتهد بزرگ را نشان مى دهد و در درجه دوم میزان غیرت دینى مردم را به اثبات مى رساند و سومین نکته اینکه با تدبیر وى بین مسایل مذهبى و سیاسى و نیز اقتصادى مردم یک نوع ارتباط برقرار شد و اهالى به همان میزان که در برابر انحراف اعتقادى مقاومت مى کردند، با خانها و حکام محل در ستیز بودند. این رخدادها به تدریج به حکومت مرکزى قاجار سرایت یافت. به گونه اى که مردم این حاکمان رابا بنى امیه مقایسه مى کردند و بر آنان لعنت مى فرستادند.
قاطعیت و سازش ناپذیرى
شرایط اجتماعى و سیاسى کرمان موجب گردید تا حکومت مرکزى ارتباط جامعه روحانیت با مردم را جدى بداند و در تصمیم گیریها نظر آنان را جلب کند. از این رو عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه سردار حاکم کرمان شد.[21] به گمان آنان چون ظفرالسلطنه در حکومت قبلى رفتار نسبتاً معتدلى با مردم کرمان داشت، با آمدن وى آشفتگى زمان رکن الدوله برطرف مى شد. رکن الدوله نیز به باغ ناصریه که جزء ارک و متصل به دیوار حصار خارج شهر بود، نقل مکان کرد و منتظر حکومت جدید و دادن بقیه مالیات گردید. ظفرالسلطنه یک روز قبل از عزیمت به کرمان خدمت آیت الله سید محمّد طباطبایى، از رهبران مشروطه، رسید. آیت الله طباطبایى پس از مذاکرات محرمانه با ایشان، تاکید کرد:
«من و شاهزاده نیّرالدوله با هم تعهد نموده ایم در خدمت به مردم کوتاهى نکنیم، شما که براى بدست گرفتن امور کرمان مى روید توقع دارم در همانجا به کار خویش بپردازید، از ظلم و زورگویى بپرهیزید و بر رعایاى کرمان و خصوصاً محرومان و بینوایان ترحم را پیش گرفته و از راه عدل و انصاف انحراف نورزید و با علماء اعلام عموماً و با جناب آیت الله حاج میرزا محمدرضا اختصاصاً به طریق مسالمت و دوستى رفتار کنید.»[22]
ظفرالسلطنه هم قول داد به درستى و راستى عمل کند و شئونات مجتهدین و روحانیان را کاملا رعایت نماید و در اواخر رجب سال 1323هـ.ق به سوى کرمان حرکت کرد.
ظفرالسلطنه بعد از استقرار در ارک حکومتى کرمان برخلاف آنچه قول داده بود، روش خشن و تهدیدآمیزى را در پیش گرفت و گفت:
«من همه نوع مأموریت در کرمان دارم از قبیل کشتن، دستگیر کردن و به زنجیر نمودن.»
علما براى نصیحت به دیدنش رفتند، ولى حاج محمدرضا نرفت و بعدها هم که ملاقاتى با ظفرالسلطنه داشت، به شدت از وى انتقاد و خاطرنشان کرد در صورتى که به مردم و علما پشت کند، به سرنوشت دیگر حاکمان دچار مى شود. عده اى از خیرخواهان محلى براى جلوگیرى از اختلاف، مجلس آشتى کنان تشکیل دادند. این مجلس که گویا در منزل امام جمعه کرمان صورت گرفت، در آغاز به آرامش پیش مى رفت، اما در ادامه آیت الله کرمانى حرف آخر را زد و تکلیف خود و همه را روشن کرد. آقا باقر مجتهد به او گفت: احتمال مى رود با استمرار این شیوه، فرجام کارها با فاجعه همراه باشد آن مجتهد شجاع با عصبانیت فریاد زد:
«من در برابر جامعه و مردم احساس مسئولیت مى کنم و در این راه از هیچ تلاشى فرو گذارى نمى کنم. نه مالى دارم که از جهت تلف شدن آن خوف داشته باشم و نه ملکى و مزرعه اى و نه کارى دست کسى دارم که با از دست رفتن آن ها بیمناک گردم، از هیچ قدرتى پروا ندارم. از شاه و دم و دستگاه او هم نمى ترسم چه رسد به حاکم کرمان. هر کس بیمى از این تشکیلات دارد، باید راه چاپلوسى و تملق را برگزیند و در گوشه اى خاموش بنشیند، اما من نمى توانم در برابر جفاها و زور و ارعاب حاکم این منطقه آسوده و بى تفاوت باشم. هرچه از دستم برآید و در توانم باشد، انجام مى دهم. سرم را کف دستم مى گذارم و به لطف خدا جلو مى روم.»
آن وقت بدون خداحافظى از اطاق بیرون آمد. در همین روزها در تهران کابینه عوض شد و سلطان عبدالمجید میرزا عین الدوله که به صدارت رسیده بود، از ظفرالسلطنه خواست در حوزه حکومت خود، اوضاع را آرام و مخالفان را به شدت مجازات کند. اوضاع تا حدودى به آرامى جلو مى رفت تا آنکه قضایاى بعدى به وقوع پیوست.[23]
نهى از منکر
موضع آیت الله گویاى آن بود که وى نمى خواهد مبارزات خود را به مخالفت با فرقه اى محله اى محدود کند و پیکان مبارزه را به سوى حکومت قاجاریه نشانه گرفته است.
آیت الله حاج میرزا محمدرضا پس از ورود ظفرالسلطنه در یکى از شبها به خانه یکى از بازاریان کرمان رفت تا در مجلس روضه خوانى که وى ترتیب داده بود، حضور یابد. یکى از کَسَبه به وى مى گوید: در همسایگى من فردى یهودى بساط شراب فروشى راه انداخته است، استدعا دارم او را منع فرمائید. آیت الله مجتهد کرمانى شراب فروش را احضار مى کند و از وى مى خواهد در اسرع وقت بساط خود را جمع کند و گرنه با مجازات سختى روبه رو خواهد شد. مرد یهودى تحت تأثیر نصایح وى و یا به دلیل ترس، شرابها ادوات مشروب سازى خود را از بین برد اما مردم متوجه شدند گروهى از هم کیشان او نیز چنین خلافى را مرتکب مى شوند، لذا به محل سکونت آنان یورش بردند و ظروف شراب و آلات نامشروع آنان را شکستند و بین مردم چنین رواج یافت که این کار در راستاى اطاعت از دستور آیت الله حاج محمدرضا و عملى کردن حکم ایشان صورت گرفته است. ظفرالسلطنه که در پى بهانه اى بود تا آن مجتهد مقاوم را تحت فشار قرار دهد و فریاد اعتراض او را خاموش کند، معتضد دیوان را به منزل وى فرستاد تا از وى درباره این واقعه توضیح بخواهد و مرتکبین را معرفى کند. آیت الله حاج محمدرضا گفت:
«من نوکر شخصى ندارم و نمى دانم چه کسى این کارها را کرده است. عموم مردم مى خواسته اند خلاف شرعى را جلوگیرى کنند.»
وى چون احساس کرد ظفرالسلطنه در پى بهانه جویى است تصمیم گرفت براى مدتى به مشهد مقدس برود. وقتى خبر در شهر انتشار یافت، نزدیک به ده هزار نفر اطرافش گرد آمدند و تا خواست سوار مرکب شود، او را با هیجان و با احترام و بر سر دست به سوى شهر بازگردانیدند. آنان چون اصرار بر انصراف آن فقیه والامقام کردند، فرمود:
«امروز صبح مشغول خواندن زیارت جامعه کبیره بودم. یک مرتبه توجهم به سوى حضرت رضا(علیه السلام) معطوف گردید و به این فقره زیارت رسیدم که مى فرماید: «من اتاکم فقد نجى و من لم یأتکم فقد هلک». به دلم افتاده است که اگر به زیارت نروم خسرانى برایم پدید آید.»
چون با پافشارى دوباره مردم مواجه گردید، تفألى به قرآن مجید زد و این آیه آمد: «و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا».[24] بار دیگر بر مرکبى سوار شد تا شهر را ترک گوید، اما این بار با مخالفت شدید مردم روبه رو گشت. ظفرالسلطنه از ازدحام جمعیت و خروش هیجان انگیز آنان را تهدید جدیدى براى خود تصور کرد و این برنامه ها را از تحریکات آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى دانست. عده اى از طرفداران فرقه شیخیه هم در شعلهور ساختن آتش خشم و خشونت حاکم کرمان دخالت داشتند و چنین وانمود کردند این کار به توطئه رکن الدوله و براى ارعاب ظفرالسلطنه صورت گرفته و ناظم الدوله که به بدرقه حاکم قبلى رفته بود، محرک این کار است.[25]
فریاد اعتراض مردم
سربازان در اطراف خانه حاج محمدرضا سنگر گرفتند و خبر به مردم رسید که حاکم کرمان خانه مجتهد بزرگ را محاصره کرده است. وقتى به ظفرالسلطنه خبر دادند که هزاران نفر به حمایت از عالم کرمانى اجتماع کرده اند، اسفندیار بچاقچى را احضار کرد و از وى خواست نیروهایش را آماده کند از محمدخان سرتیپهم چنین تقاضایى کرد، ولى مردم ناگهان با سربازان درگیر شدند. اعدل الدوله و شاهزاده عین الملک و اعظم الدوله و سایر وابستگان حکومتى جمع شدند و به حاکم کرمان قول دادند که مردم را تنبیه کنند، اما قرار شد قبل از هر گونه مجازات، یکى از میرزاهاى دیوان به نام میرزا محمدخان عراقى اطرافیان حاج محمدرضا را به آرامش دعوت کند، ولى آنان گفتند مى خواهیم جلو فتنه را بگیریم. حاج میرزا محمدرضا هم به یکى از فرستادگان ظفرالسلطنه گفت: به حاکم بگو اگر مى خواهى شهر آرامش خود را به دست آورد و جمعیت پراکنده شود، افرادى را که دستگیر و مجازات کرده اى و اکنون در زندان هستند، آزاد و اطرافیان فتنه گر را خاموش کن! اما ظفرالسلطنه به این مطالب توجهى نکرد. هرچه مى گذشت ازدحام مردم افزایش مى یافت. جمعیت معترض در اطراف خانه حاج میرزا محمدرضا به سه هزار نفر مرد و زن رسیده بود که سینه مى زدند و شعارهایى مى دادند. در این گیرودار محمد خان سرتیپ، شاهزاده حسین و اسفندیارخان خود را به دور بام خانه حاج میرزا محمدرضا رسانیدند و به سوى مردم آتش گشودند و عده اى را کشتند و چون اهالى پراکنده شدند، خود را به پشت درب اتاق محل اقامت مجتهد کرمان رسانیدند. حاج میرزا محمدرضابا ملاصادق و شریعتمدار و چند نفر دیگر در کمال اقتدار و صلابت معنوى مشغول صحبت بودند. پسر اسفندیارخان خود را بالاى سر حاج میرزا محمدرضا رسانید و عمامه ایشان را بر گردنش انداخت و با پاى برهنه به سوى محل اقامت ظفرالسلطنه برد، در حالى که اطرافیان حاکم در مسیر طبل و موزیک پیروزى مى نواختند.
وقتى حاج میرزا محمدرضا را به تالار ظفرالسلطنه بردند، وى دستور داد او را بخوابانند و فلک کنند، اما فراشها به احترام آن عالم مبارز هر کدام به گوشه اى گریختند و از چوب زدن ایشان سرباز زدند. هرچه شاهزاده ها فریاد مى زدند کجایید، کسى جواب نمى داد. ناگزیر به نصیرخان و مهدیقلى خان اشاره کردند که آنان بزنند. این افراد مشغول چوب زدن شدند که نیروهاى اسفندیارخان هم از راه رسیدند. مجتهد کرمانى در همان حال که در محاصره این ستمگران بود، فریاد زد: من از کسى پروا ندارم نه از حاکم کرمان، نه از شاه قاجار. من به کار خود ادامه مى دهم.
محمدخان سرتیپ خود را روى پاى حاج محمدرضا انداخت و گفت: مجازات کافى است.[26]
تبعید به بم
سرانجام روز جمعه 28 شعبان 1323هـ ق دو ساعت به غروب مانده حاج میرزا محمدرضا و آقا شیخ محمدصادق را به حالت تبعید، روانه بمکردند تا در قلعه نصرت آباد اجباراً بمانند. گروهى از معتمدان محلى از ظفرالسلطنه خواستند ایشان را به جلال آباد رفسنجان بفرستد. او در آغاز نمى پذیرفت و گفت مى ترسم در آنجا هم مردم با وى رفت و آمد نمایند و دوباره بساط حکومت تهدید شود. وقتى آقایان تعهد کتبى دادند مقرر گردید سوارهاى اسفندیارخان آیت الله را به جلال آباد رفسنجان انتقال دهند.[27]
مردم کرمان در اعتراض به تبعید مجتهد بزرگ در مساجد و اماکن مذهبى اجتماع نمودند و گفتند: تا وى برنگردد، آرام نخواهیم گرفت. زن و مرد در کوچه و بازار اجتماع گسترده اى تشکیل دادند و از بزرگان خواستند جلو این اهانت را بگیرند و گفتند: در غیر این صورت لحظه اى اجازه نمى دهیم حتى دیگران در مساجد، مجالسى تشکیل دهند، مگر اینکه مشکل مزبور را حل کنند.[28]
از آن سوى وقتى فرستاده حاکم در رفسنجان به خدمت آیت الله حاج آقا محمدرضا رسید، ایشان را مشغول خواندن دعاى سمات دید و به دیگران گزارش داد:
«از حالات آقا متحیر شدم، قبل از واقعه که خدمتشان رسیدم و آن روز که ایشان را به ارک بردم و آن دم که به قصد تبعید وى را حرکت دادیم و هنگامى که بنابر مراجعت شد ایشان را بر یک حال دیدم و هیچ تغییرى در او مشاهده نمى شد و سخنش عوض نگردید و هیچ هراسى به دل راه نداده بود.»[29]
عده اى در خانه آیت الله حاج محمدرضا جمع شدند و به روضه خوانى پرداختند و سوگوارى تا پنجم و ششم ماه مبارک رمضان ادامه یافت. عوامل حکومتى از انبوه مردم خوفناک گردیدند و آقا شیخ محمدتقى واعظ مشهور بر فراز منبر رفت و در خاتمه خطابه این دعا را خواند: «اللهم انّا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولیّنا.» ناگهان فریاد جمعیت بلند شد و بر اثر ضجّه و ناله مردم عده اى بیهوش شدند. ائمه جماعات به علامت اعتراض به این حرکت وقیحانه در نماز جماعت و محافل مذهبى و آموزشى حاضر نشدند و تنها رهبر شیخیه به اقامه نماز جماعت اقدام نمود که با فشار مردم به مزرعه اى در حوالى کرمان متوارى شد و مدتى بعد مُرد.[30]
فرجام ماجرا
خبر اهانت به مجتهد کرمانى مجامع روحانى تهران را به شدت ناراحت کرد و آنان در 17 رمضان 1323هـ ق دولت مرکزى را وادار نمودند ظفرالسلطنه را عزل و حکومت کرمان را به شاهزاده فرمانفرما واگذار کنند. با روى کار آمدن تشکیلات جدید، آیت الله کرمانى مخیّر گردید تا به تهران یا مشهد مقدس برود و او هم عازم خراسان شد و آصف الدوله حاکم خراسان که خود در این خطه تعدیّاتى داشت، براى ظاهرسازى و عوام فریبى مبلغ پانصد تومان براى ایشان فرستاد ولى حاج محمدرضا آن را نپذیرفت، چون متوجه نیرنگ وى بود.[31]ناظم الاسلام در مورد رفتن ایشان به مشهدنوشته است :
«در اواخر صفر 1324هـ ق فرمانفرما وارد رفسنجان شد. با آن همه سفارشاتى که از سوى آیات گرامى بهبهانى و طباطبائى و انجمن مخفى به فرمانفرما شد که اجازه دهد آیت الله کرمانى در وطن خویش بماند ولى وى به محض ورود به کرمان، تلگرافى خطاب به عین الدوله مخابره کرد و طى آن استدعا نمود حاج محمدرضا باید به مشهد برود و صلاح نیست در کرمان بماند.[32] قبل از ورود حاج محمدرضا به مشهد، علماى تهران از این برنامه سخت نارحت شدند زیرا خلاف عهدى که عین الدوله با آنان نموده بود، رفتار شد و چون فشارها و اصرارهاى مجتهدین کرمان جدى شد تلگرافى از سوى عین الدوله خطاب به فرمانفرما مخابره شد که در آن آمده بود: چند نفر سوار بفرستید تا حاج میرزا محمدرضا را از خراسان برگردانند و با احترام وى را به کرمان بیاورید و پس از چند روزى که دید و بازدیدها انجام شد او را مخیر بین تهران و خراسان بنمائید، آیت الله طباطبایى وقتى این تلگراف را دید متغیر گردید و با عصبانیت گفت چرا شخصیت محترمى چون مجتهد کرمانى را از پشت دروازه مشهد به کرمان برگردانیده و پس از ده روز ایشان را نفى بلد کرده اند لذا ماجرا را براى آیت الله بهبهانى و سایر علما بیان کرده و پس از شور آن بزرگان، همگى از عین الدوله رنجیده و در مقام مخالفت با او، درآمدند.»[33]
بازتاب اهانت
شیخ احمد مجدالاسلام کرمانى فرزند آقا یوسف، چندى در اصفهان اقامت داشت و از آن پس به تهران رفت و در آنجا با مشروطه خواهان همکارى نزدیک و موثر داشت. وى مدتى در روزنامه «الجمال» سخنرانیها و مواعظ سید جمال الدین را چاپ مى کرد. او که در کرمان نزد پدر آیت الله حاج محمد رضا مجتهد یعنى ابوجعفر و نیز ملارحمت الله کرمانى و حاج عبدالله مقدمات علوم حوزوى را خوانده و در اصفهان محضر ملامحمد فشارکى، میر محمدتقى مدرس و سید محمد باقر درچه اى را درک کرده بود، در کرمان با آیت الله محمدرضا کرمانى ارتباطى تنگاتنگ داشت و چون ظفرالسلطنه این مجتهد را چوب زد، او پیراهن این روحانى را برداشت و به تهران برد و بر بالاى منبر رفت و گفت: مردم! این لباس چوب خورده آیت الله کرمانى است. علماى تهران از رفتار حاکم کرمان خشمگین شدند. موقعى هم که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى متحصن گردیدند، در پى درخواستهاى آنان، بازگردانیدن حاجى میرزا محمدرضا به کرمان و اعاده ى حیثیت از وى، دیده مى شد. در عریضه اى که در آن صورت مقاصد علما و مبارزان تهران آمده بود، این نکته را مى خوانیم: «نظر به بى احترامى که نسبت به حاج محمدرضا شده اظهار مرحمتى بشود که موجب مزید امیدوارى و دعاگویى طبقه علماى اعلام گردد.»[34]
نامه هاى متعددى از سوى علماى کرمان، حاج شیخعلى، عموى حاج محمدرضا، تجار و موثقین رسید که آیت الله طباطبایى با مشاهده این نامه ها و آگاهى از مضمون آنها خشمگین و متأسف گردید.[35]
عین الدوله وقتى دید افشاگرى مزبور با پیگیرى مجدالاسلام صورت گرفته است، وى را دستگیر و به کلات نادرى خراسان تبعید کرد[36]البته اقامت وى در تبعیدگاه طولانى نشد و واقعه قیام مسجد جامع به تغییر عین الدوله انجامید و مجدالاسلام به وساطت مشیرالدوله (رئیس الوزراء) آزاد گردید و به مشهد مقدس آمد، ولى اجازه آمدن به تهران را نیافت.[37]
نکته مهم این است که حادثه اهانت به مجتهد کرمانى آتش مشروطه را مشتعل ساخت و این واقعه در اواخر دوران قاجاریه نقش بارزى در از بین رفتن استبداد قاجارها داشت و بهترین دستاویز براى انقلابیون و افزایش جنب و جوش آنان به شمار مى رفت.
سنگرى استوار
هنگامى که مشروطه خواهان روى کار آمدند، آیت الله حاج محمدرضا مجتهد از سقوط قاجاریه احساس شادمانى مى کرد، اما اندکى بعد دید انقلاب مشروطه از مسیر اصلى فاصله گرفت و عده اى از خانها و روشنفکران بیمار، اختناق را به شکل دیگر حاکم کردند و روى کار آمدن رضاخان هم تمام امیدها را به یأس مبدل ساخت.[38] آیت الله کرمانى باز هم در برابر ستمگران ایستاد و مایه امید محرومان و فریادرس مظلومان در ایام خفقان رضاخانى شد. مرحوم حاج ابوالقاسم هرندى از بازرگانان مؤمن و خیّر کرمان در اقدامى عام المنفعه کارخانه برق احداث نمود. این تشکیلات با وساطت نایب کنسول روسیه که در کرمان اقامت داشت، از آن کشور خریدارى شد و در محله بازار عزیر کرمان شروع به کار کرد. رضاخان که نمى توانست این اقدمات را تحمل کند، وى را هوادار و جاسوس روسیه معرفى، دستگیر و در تهران زندانى کرد، اما در نهایت با پیگیرى و مداخله شجاعانه آیت الله کرمانى جان سالم بدر برد.
حجت الاسلام والمسلمین سید جواد نیشابورى از شاگردان آیت الله صالحى کرمانى و شهید مدنى، نقل کرده است:
«مرحوم آیت الله صالحى از رئیس کلانترى محل خود شکایت نمود که به صرف پوشیدن لباس روحانیت مورد آزار و اذیت قرار مى گیرد. وقتى این ماجرا به گوش آیت الله کرمانى رسید عصبانى گردید و رئیس شهربانى وقت را احضار کرد و خواهان اصلاح این وضع و جلوگیرى از رفتار بد با روحانیت شد. صلابت و اقتدار معنوى آیت الله کرمانى موجب گردید تا توصیه هاى او نافذ واقع شود و آن مأمور از محل مزبور منتقل گردید. در زمان کشف حجاب رؤساى لشکرى و دولتى به دلیل اقتدار اجتماعى آیت الله کرمانى خواستار تائید این برنامه از سوى او بودند، اما وى در جواب آنان دو دست خویش را بالا آورد و گفت این چند قطره خونى که در رگ هایم جارى است ارزش ندارد که به خاطر آن دین و آخرت خود را از دست بدهم، بیایید خونم را بر زمین بریزید و جانم را بگیرید اما چنین درخواستى از من مکنید.»[39]
در تاریخ عصر دوشنبه 18 شوال 1330هـ ق لطفعلى خان بختیارى، امیر مفخم به کرمان آمد تا حکومت این قلمرو را به دست گیرد. غارت سیرجان از وقایع زمان اوست، عده اى به استقبال وى رفتند. آیت الله حاج محمدرضا مجتهد کرمانى تصور مى کرد، چون وى از بختیاریهاست و آنان هم مشروطه خواه هستند، باید روش و رفتار خوبى داشته باشد. امیر مفخم هم گمان مى کرد آن مجتهد بزرگ صرفاً مخالف قاجارها و حاکمان قبلى بوده است و از این جهت در ضمن صحبت از آیت الله پرسید: حاکم قبلى (امیر اعظم نصرت الله خان) چگونه بود؟ مجتهد کرمانى پاسخ داد: ستمهاى بسیارى نمود. انتظار دارم بى عدالتهاى او در زمان شما تکرار نگردد و حتى جبران شود. امیر مفخم پرسید: او چه بى اعتدالیهایى داشت؟ جواب داد: علناً از مردم پول زور مى گرفت. سردار بختیارى ایشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى شیخ شما از پول چیزى مگو، هرچه مى توانى از دین بگو، نمازت را بخوان و روزه ات را بگیر ولى کارى با این حرفها نداشته باش. آیت الله جواب داد: مگر مى شود آدم نماز خوان و اهل عبادت از جامعه خود جدا باشد و در مقابل بى عدالتیها بى تفاوت بماند.[40] چون موقوفات کرمان در زمان رضاخاندر جهت غیر وقف مصرف مى گردید، ایشان اعتراض خود را طى تلگرافى به مجلس شوراى ملى وقت اعلام کرد. مجلس در 28 آذر سال 1310 در جواب ایشان نوشت:
«خدمت جناب مستطاب ملاذالانام حجت الاسلام آقاى حاج میرزا محمدرضا دامت برکاته از مفاد تلگراف جنابعالى راجع به موقوفات کرمان و اختصاص آن براى مصارف خیریه و تعمیر مساجد مخروبه و غیره مستحضر و مراتب به وزارت معارف خاطرنشان گردید.»[41]
ایشان ضمن مبارزات سیاسى به امور اقتصادى مردم توجه داشت و بخشى از داراییهاى غیر منقول خود را با تمام ملحقات وقف زوار فقیر حضرت امام رضا(علیه السلام) کرد.[42]
اقتدار معنوى و موقعیت علمى
از آثار و اسامى شاگردانش آگاهیهاى مستندى به دست نیامد، اما آخوند خراسانىمقام علمى و فکرى او را چنین معرفى مى کند:
«عالم عامل، مجمع فضایل منبع فضل، بدر علم ساطع، فخر اهل تحقیق و اسوه ى صاحبان دقت و تعمق، قدوه ى علماى راسخ مهذب قواعد محکم و منقح کننده مبانى فقهى عالم ربانى حاج محمدرضا کرمانى نزد این جانب تحصیل علوم نموده و در استنباط احکام دینى و دقت ها و تحقیقات فقهى و شرعى به درجات عالى رسیده است و اجازه اجتهاد دارد.»
آیت الله نهاوندى در حکم اجتهادى که براى وى صادر کرده است، مى نویسد:
«عالم فاضل و مهذب کامل، علامة العلماء، به مرتبه اجتهاد رسیده و در این زمینه محقق و اهل دقت مى باشد و مرجع احکام براى مردم از خاص و عام، خواهد بود.»
دیگر علما نیز بر دانش و پرهیزگارى و بینش حکیمانه وى گواهى داده اند، محمدشریف رازىدر بیان مراتب علمى و تقوایش نوشته است:
«مرحوم آیت الله حاج میرزا محمدرضاى کرمانى در سال 1343هـ ق به قم مشرف و مورد تجلیل آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى و عموم دانشمندان قرار گرفت. معظم له از تلامذ برجسته مرحوم آخوند خراسانى و علامه یزدى و مراجع بزرگ دیگر نجف و از رجال برجسته و علمى عصر خود و اول شخص و مرجع و ملجاء مردم کرمان بود.»[43]
در 27 صفر سال 1324هـ ق آن استوانه فقاهت روانه مشهد مقدس گردید. در بین راه مردم هر آبادى نهایت احترام را نسبت به ایشان به جا مى آوردند هنگام ورود به مشهد مردم تا روستاى طرق استقبال بسیار باشکوهى از آن مجتهد بزرگ به عمل آوردند. آن جناب یک فرسخ به شهر مانده با پاى پیاده به سوى مشهدحرکت کرد. گفته اند تا ورود به حرم سه تاقه از عباى ایشان بر اثر ازدحام مردم پاره شد و آنان براى تیمن و تبرک از پاره هاى آن مى بردند. در داخل شهر نیز فشار جمعیت و زوار به حدى رسید که بر ایشان ضعف حاصل گردید. خدام حرم رضوى بر گردش حلقه زدند تا وارد حرم گردید. تولیت آستان قدس رضوى نقل کرده بود: در عالم رؤیا حضرت امام رضا(علیه السلام) به من فرمود: «فردا میهمان دارم. باید عصا و عبایى از خزینه حرم به وى تقدیم نموده و او را با شکوه و احترام استقبال کنید.» آن گاه پس از زیارت، در خانه عبدالغفار کرمانى منزلى براى ایشان معین کردند. عموم اهالى مشهد و کثیرى از زوار امام رضا(علیه السلام) با وى ملاقات کردند و سرانجام پس از دو ماه توقف آن فقیه مقاوم در جوار بارگاه هشتمین فروغ امامت، به اصرار علما و اُمناى کرمان به این شهر بازگشت و مورد احترام و استقبال اقشار گوناگون مردم قرار گرفت.[44]
رحلت
آیت الله حاج محمدرضا کرمانى که چند سالى بود دچار بیمارى در دستگاه گوارش شده بود، با رژیم غذایى خاصى سلامتى خویش را حفظ مى کرد و در ایام بیمارى غذایش معمولا شیر بود سرانجام آن عالم بزرگ و مبارز برجسته بعد از عمل جراحى معده در اول شوال سال 1365هـ ق (16 مهرماه 1324هـ ش) درگذشت. روز بعد پیکر پاکش با حضور اقشار گوناگون مردم که به سى هزار نفر مى رسیدند، و تا آن روز چنین تشییع جنازه اى بى سابقه بود، چندین کیلومتر حمل گردید و در دامنه کوه شیلوشگان در جوار امامزاده سید حسین با احترام خاصى به خاک سپرده شد. مقبره زیباى وى اکنون مورد توجه مردم است و از آن کراماتى نقل مى کنند.
[1]. مجموعه ناصرى، میرزا ابوالحسن کلانتر، ج 8، ص94.
[2]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ج اول، ص 10 جغرافیاى کرمان، احمدعلى خان وزیرى، ص 44.
[3]. روزنامه بیدارى، محمود دبستانى، دوره اول، س 1324، ش 18.
[4]. جغرافیاى کرمان، احمد على خان وزیرى، ص 145.
[5]. فرماندهان کرمان، شیخ یحیى احمدى، حاشیه باستانى پاریزى، ص 292.
[6]. روزنامه بیدارى (دورهى اول) سال 1324، ش 18.
[7]. اعلام الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 4، جزء اول، ص 1329.
[8]. نام آوران علم و اجتهاد کرمان، مجید نیکپور، ص119.
[9]. فرماندهان کرمان، ص 295 نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 126.
[10]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 18.
[11]. تاریخ کرمان، مقدمه باستانى پاریزى، ص 136 نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 131.
[12]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 16-17.
[13]. فرمانفرماى عالم، باستانى پاریزى، ص 231 و نیز ر.ک.به: درخت جواهر، به همین قلم، ص 326.
[14]. فرماندهان کرمان، ص 286 جغرافیاى کرمان، ص 45.
[15]. نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 98 تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 17.
[16]. فرماندهان کرمان، ص 71 بیدارى ایرانیان، ص 18 نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 135-136.
[17]. فرماندهان کرمان، ص 378-379.
[18]. در مورد شیخیه ن.ک.به: معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیى الامین، ص 149 فرق و مذاهب اسلامى، على ربانى گلپایگانى، ص 337-340 این است شیخیگرى، ا.خ لیقوانى و نیز کتاب گفتگوى چند ساعته یا مناظره با شیخى مسلک، فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشکور، ص 266-270.
[19]. مبارزات مردم کرمان علیه استبداد تا هنگام مشروطیت، فصلنامه فرهنگ و تاریخ معاصر، س ششم، ش 21 و 22، ص 312-313.
[20]. تاریخ کرمان، ص 882-883 تاریخ مشروطهى ایران، احمد کسروى، ص 52 تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 242-243 عینالدوله و رژیم مشروطه، مهدى داوودى، ص 90.
[21]. شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج 2، ص 335-336.
[22]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 242 تاریخ کرمان، ص 882.
[23]. فرماندهان کرمان، ص 74-75 تاریخ کرمان، ص 882 رسالهى کاتب کرمانى، ص 187.
[24]. ر،ک: مفاتیح الجنان، باب زیارات.
[25]. فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، ص 314 تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 245 شمعى در توفان، باستانى پاریزى، ص 166.
[26]. اقتباس و ماخوذ از: رساله کاتب کرمانى، ص 505-519.
[27]. فرماندهان کرمان، ص 522.
[28]. هزارستان، باستانى پاریزى، ص 464-465.
[29]. تاریخ بیدراى ایرانیان، ص 245-247.
[30]. فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ معاصر، ص 315 و 316 تاریخ کرمان، ص 886.
[31]. رجال دوره ى قاجار، حسین سعادت نورى، ص 41.
[32]. تاریخ بیدراى ایرانیان، ص 252.
[33]. همان، ص 253، فرماندهان کرمان، ص 34، 81 تاریخ کرمان، ص 886.
[34]. تاریخ مشروطه، ص 71.
[35]. تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 254.
[36]. اژدهاى هفت سر، باستانى پاریزى، ص 80 (تاریخ این تبعید در 24 ربیع الثانى 1324هجرى مىباشد.)
[37]. نوح هزار توفان، باستانى پاریزى، ص 204-205.
[38]. فرمانفرماى عالم، ص 280.
[39]. نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 141-142.
[40]. تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص 614 کوچه هفت پیچ، ص 414.
[41]. نام آوران علم و اجتهاد کرمان، ص 161.
[42]. همان، ص 157.
[43]. آثارالحجة، محمد شریف رازى، ج اول، ص 76-77.
[44]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، دکتر مهدى ملک اده، ج اول، ص 139 و 289 گنجینه دانشمندان، ج اول، ص 239-240 فصلنامه ى تاریخ و فرهنگ، ص 17 تاریخ بیدارى ایرانیان، ص 365.