بیابد شتبی و ملک عبد رب آباد | بقصد مهبط فیض ایکه میروی مرسوی |
خجسته مرقد سلطان محتشم بکشاش | که از ریاض نبی گلبنی است بر لب حوی |
ببین و رسم زیارت بجای آر و بدان | که در جوار چنین سروری بهشتی خوی |
مزار مرد خدا پیر با سلوک و صفا است | که بود ساطع انوار بندگیش از روی |
یگانه حامی دین حفیف حاج آخوند | سرشته ملکوت و فرشته مینوی |
چنان غیور که جز او نبود در این مرز | که کار شرع کند است با خم ابروی |
سخن ز قلب سلیمش کنند و مست صحیح | مثل ز خلق عظیمش زنند و هست نکوی |
باسم و رسم غلام غلی و از اینباب | رواج دین همی دادی از دل و بازوی |
نژاد پاک بپاکان پهلوی زادش | ز جیر سابات آن بخرد آن با نیروی |
نه در فضیلت مثلش بهیج ساخت و مرز | ز اشگ نیم شبش چهر دین برنگ و بوی |
غبار تربت وی تا بهشت میببرند | ملک بجبهه و غلمان و حور بر گیسوی |
مرا مقام به ری بود ناگهان ز وطن | قرین غربت را کربت رسید در پهلوی |
بگفت پیک پدر با چهار فرزندش | برفت و بدرقه همبسترت سپس کاکوی |
گریست بر دل من چشم آدمی و پری | بسوخت بر جگرم جان هر صدیق و عدوی |
دریغ و درد از آن مهو شان گل پیکر | فغان و آه بر آن اختران مشگین موی |
روان همسر تو در گذشته باداشاد | که وی پرستش حق یافت در پرستش شوی |
بپارسائی و هشیاری و هنرمندیش | خیال رفت و ندید از فرات تا آموی |
بخاک او گذری عشر و فاتحه بر خوان | بیاد تو گذرد طاب رمسها بر گوی |
خدای عز و جل پوشدش ز سندس و خضر | بغرفههای قصور ز بر جد و لولوی |
جهاد حسن تبعل از او کند مشکور | جوار حضرت صدیقهاش دهد مشکوی |
سپاسها که از او دختری بجاست مرا | چه گل برفت تو بوی گل از گلاب بجوی |
یگانه عصمت دنیا عقیله و عالم | چه نام وی ببری هان دهان بعطر بشوی |
خلاصه چون پدرم در گذشت (و مادر دهر | درید جا)مه و بس کرد و کند موی بموی |
میان عقد ثریا ز صلب خود آسود | کنار مامش کو بود شهر را بانوی |
خرد همی پی تاریخ در تکاپو بود | ندا کشید فرشته بناگه از مینوی |
زدای و سوسه را و فزای صدق کو | ز خاک پیر بزرگان بیاد مطلب جوی |