هجرت
علاّمه محمودى تا نوزده سالگى در زادگاهش علامرودشت بود و به دلیل عشق شدید به علوم دینى، در محضر یکى از عالمان محل، به کسب دانش پرداخت و بخشى از ادبیات را نزد او خواند. در آن زمان و در آن محیط کوچک روستا، جز تعدادى بسیار اندک از کتاب هاى دینى که اغلب در موضوعات اخلاقى و تاریخى بودند، کتابى دیگر پیدا نمى شد. وى با ولعى عجیب به مطالعه همان چند کتاب پرداخت ولى جان تشنه او با آنها سیراب نشد.
او تصمیم گرفت به مرکز علوم شیعه ـ شهر مقدّس نجف ـ هجرت کند و دورى راه، نداشتن امکانات و سختى هاى مسافرت در آن زمان، هیچ کدام مانع از حرکت محمّد باقر نشد. استاد درباره چگونگى این سفر مى گوید:
«پیاده و تنها از روستاى علامرودشت با پنج تومان پول قرضى به نجف اشرف رفتم و این در زمانى بود که مردم با اسب و شتر و الاغ رفت و آمد مى کردند. من از روستاى خودمان تا بوشهر پیاده رفتم. شاید پنج روز در راه بودم. در آن جا نیز دو سه روز معطل شدم تا کشتى بادبانى رسیدسوار شده و به راه افتادیم. پس از نصف روز، به جزیره خارک رسیدیم... شب را در آن جا ماندیم و فردا صبح دوباره حرکت کردیم و نزدیک ظهر به آبادان رسیدیم.[8]
چند روزى را در آبادان سپرى کردیم و مترصد فرصت و امکانى بودیم تا بتوانیم به آن سوى اروند رود برویم و خود را به نجف برسانیم.
همیشه کسى که پول نداشته باشد، نمى تواند کار کندمگر این که خداوند اراده اش بر این قرار بگیرد که کسى را به جایى برساند و طبعاً اراده الله فوق کلّ شىء است. از آن جا به نجف رفتم. در نجف، خویشاوندى داشتیم که بعدها در همان جا فوت شد و در صحن حضرت امیر (علیه السلام)دفن گردید. خانه ایشان را پیدا کردم و وارد شدم. سرِ سفره غذا از من پرسید: از کجا مى آیى و براى چه آمده اى؟ گفتم: از ایران آمده ام و مى خواهم درس بخوانم. پرسید: چقدر پول دارى؟ گفتم: هیچ ندارم و یک عباى روستایى که داشتم به آن دلالى دادم که مرا تا کربلا رساند. گفت: شما فعلاً نمى توانى بمانى زیرا مدارس جاى خالى ندارد. برگرد ایران و زمانى که خواستى برگردى این جا، باید اقلاً پول مخارج شش ماه را داشته باشى تا بتوانى این جا بمانى و درس بخوانى. من گفتم: شما فقط براى من نان درست کنیدمن روزها نجف مى مانم و درس مى خوانم شب ها مى روم کوفه و در مسجد کوفه مى خوابم! همه شان از این سخن من خندیدندچون آن ایّام، بین نجف اشرف تا مسجد کوفه، حدود یک ساعت و ربع مسافت بودماشین و وسیله نقلیه عمومى هم فراهم نبود.
خانم ایشان که سیّده جلیله اى بود، اعتراض کردند که حالا که... او مى خواهد درس بخواند، شما مى خواهى او را برگردانى؟ او باید بماند و درس بخواند. گفت: حجره نیست. خانم جواب داد: خودت در مدرسه قزوینى حجره دارى و نیازى هم به آن ندارى همان حجره را به ایشان بده.
گفت: لباس مخصوص آخوندى هم ندارد! پیرزنى که آن جا بود، گفت: عبایش با من. و دیگرى گفت: عمامه اش با من. خلاصه همین طور ادامه پیدا کرد تا کار من راه افتاد».[9]
تاریخ ورود وى به نجف اشرف، اوایل ماه ربیع الاوّل سال 1364ق. بود.[10]
وى سه سال پى در پى به کسب فیض از محضر استادان بزرگوار پرداخت و ادبیات، منطق و برخى دیگر از درس هاى مقدماتى را خوانددر حالى که در کمال سختى و تنگدستى بود. استاد وضعیّت دوران سه ساله نجف را این گونه به تصویر کشیده است:
«به همراه آقاى راغب زاده به بیت آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى، مرجع بزرگ شیعه رفتیم و مقرّر شد ماهى دو دینار به من بدهند. آن گاه به سوى خانه متولى مدرسه رفتیم و آقاى راغب زاده او را به اقامت من در مدرسه قزوینى راضى نمود و بنا شد از ابتداى ماه ربیع الثانى، روزى سه قرص نان به من داده شودچون تا آن زمان، ده روز فاصله بود، خود او مخارج این مدت را به عهده گرفت و یکى از قباهاى خود را به من داد. علویه نیز عبا و عمامه اى برایم آورد و ظاهرى مانند اهل علم را پیدا کردم.
بدین ترتیب، در مدرسه قزوینى ساکن شدم در حالى که نه فرشى، نه اسباب ضرورى زندگى و نه هیچ یار و یاور و راهنمایى داشتم. با چنین وضعیتى بود که زندگى در مدرسه را شروع کردم. در مدت تحصیل، غم و اندوه خویش را کتمان مى کردم غصه ها را فرو مى خوردم و بر فقر و نادارى شکیبایى مى کردم.
به هر گونه که بود، نزد شیخ حسن کردوانى دشتى به خواندن شرح قطر[11] مشغول شدم...[12].
در بعضى درس ها که شرکت مى کردم، کتابى براى مطالعه و کاغذى براى نوشتن نداشتم. بدین جهت، پاکت حبوبات را باز مى کردم و روى آنها مى نوشتم. یک روز آقاى سیّد مرتضى قزوینى(ایّده الله) با تعجب پرسید: چرا روى اینها مى نویسى؟ من که نمى خواستم او از مشکلات زندگى ام آگاه شود، چنین وانمود کردم که بعد پاک نویس خواهم کرد».[13]
پس از سه سال اقامت در نجف، شوق زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام)، استاد را به سوى خراسان کشاند و او به ایران آمد و ده روز در جوار حرم آن حضرت رحل اقامت افکند. آن گاه به قصد صله ارحام و دیدار خویشاوندان، به علامرودشت رفت. پس از چندى، شوق نجف ایشان را به ترک وطن واداشت و او بار سفر بربسته، به حوزه علمیه نجف برگشت. پس از مدتى که از اقامت مجدد ایشان گشت، به قصد ازدواج، به علامرودشت مراجعت کردولى بنا به دلایلى، زمینه ازدواج فراهم نشد و محمّدباقر، دیگر بار به نجف اشرف بازگشت. این مسافرت بى نتیجه، یک بار دیگر نیز تکرار شد و این بار، او تصمیم گرفت در نجف ازدواج کنداما فقر و تنگدستى، مانع این کار بود. از این رو، استاد عزم کرد که در صورت نیاز، روزها کار کند و شب ها درس بخواند.
این دوران که با سه بار مسافرت به ایران همراه است، چهار سال به طول انجامید و طى آن، استاد قسمت عمده درس هاى سطح را به پایان رساند. مجموع اقامت وى در نجف، هفت سال بوده است.