خانداني بزرگ و مشهور
پدر بزرگوار شيخ الفقهاء و المجتهدين، حاج ميرزا جوادآقا سلطانالقراء، حجتالاسلام والمسلمين شيخ ابوالقاسم بن عبدالرحيم بن ابوالقاسم بن محمد بن ميرزا فضلعلي بود.
ميرزا فضلعلي مرد علم و عمل بود؛ در تبريز كارخانه زرينهبافي و حريربافي داشت و در عين حال فاضل و دانشمند نيز بود. او بيشتر عمر خود را در راه تعليم و تعلم فقه و ادبيات و علوم متداول روزگار صرف كرد.
ميرزا محمد نيز همانند پدر بزرگوارش، ضمن اداره كارخانه حريربافي و زرينهبافي خود، بيشتر اوقاتش را به تحقيق و مطالعه سپري ميكرد؛ به گونهاي كه گفته ميشود به علت كثرت مطالعه، در اواخر عمر نابينا شد.[1]
ميرزا ابوالقاسم روش پدر و اجداد خود را در پيش گرفت و ضمن اداره كارخانه، اهل دانش نيز بود[2] و از بزرگان و دانشمندان زمان خود به شمار ميرفت. وي دو پسر داشت: عبدالرحيم و محمدباقر.
محمدباقر حرفه نياكان خود را در قسمت حرير و قماش ادامه داد و نوادگان او هماكنون در تبريز و تهران با نام خانوادگي «ارجمندي» در اين رشته فعاليت دارند.
جد پدري: شيخ عبدالرحيم سلطانالقراء (1255-1336ق)
شيخ عبدالرحيم سلطانالقراء جد بزرگوار حاج ميرزا جوادآقا سلطانالقراء، سال 1255ق در تبريز متولد شد. نوجواني و جواني و شيوه زندگي وي با اجداد و گذشتگانش كاملاً متفاوت بود. به نظر، اسباب و علل همه اين تفاوتها و ويژگيهاي منحصر به فرد را در چند زمينه ميتوان بررسي كرد:
- هوش سرشار و روح حساس و بزرگي كه در ظرفيتهاي معمولي جسم و كالبد متعارف انساني، امكان قرار و اسكان نداشت؛
- وجود علماي نامدار شيعه نظير مرحوم شيخ مرتضي انصاري (1214 - 1281ق) و شاگردان بيواسطه ايشان در گستره جهان شيعه، به ويژه در عراق عرب و لباب فلاسفه حاج ملا هادي سبزواري (1212 – 1289ق) در سبزوار؛
- سعي و اهتمام روسيه تزاري در اسلامزدايي و از بين بردن خصيصههاي ملي ساكنان سرزمينهاي متصرف در جنگ اول ايران و روس (1218 - 1228ق) براساس عهدنامه گلستان؛ و جنگ دوم ايران و روس (1241 - 1243ق) براساس عهدنامه تركمانچاي (قفقاز و ماوراء قفقاز)؛ و همچنين ماورالنهر، خيوه[3] و بخارا و مرو...؛
- علاقه فراوان شيخ عبدالرحيم به زادگاه خود، تبريز.
زمينههاي ياد شده كه هر كدام به نحوي براي معظم له جذابيت و مطلوبيت خاصي داشتند، باعث شده بودند ايشان براي كسب فيض از محضر بزرگان علماي شيعه و تحصيل علوم ديني و قرآني گاهي در نجف اشرف و شامات و مصر به سر برد. زماني در داغستان، در مبارزهها و مجاهدتهاي شيخ شامل داغستاني شركت كند. زماني ديگر جهت درك مجلس درس و بحث حاج ملاهادي سبزواري و شنيدن قرائات قرّاء خيوه و بخارا عازم سبزوار (از طريق استراخان[4] و شمال درياي مازندران) گردد و زماني هم در تبريز مشغول تعليم و تدريس باشد.
به هرحال، بخش عمده زندگاني پرثمر ايشان در تبريز سپري شده است. در حوزه علميه تبريز، تدريس علم تجويد و قرائات قرآن و صرف و نحو عربي را برعهده داشت. مجلس درس او، محل تجمع و كسب فيض علماي بزرگ آن روز تبريز، نظير محمد فاضل ايرواني، شيخ فرجالله بن محمد تبريزي (معروف به عباچيزاده) بوده است. از اينرو، شيخ عبدالرحيم به لقب سلطانالقراء ملقب شد.
شيخ عبدالرحيم سلطانالقراء در 19 رمضان سال 1336ق چشم از جهان فرو بست. بنابر وصيتش[5] در صفة الصفا، واقع در كوه سرخاب[6] تبريز كه در زمان قديم مصلاي آن شهر بود،[7] دفن شد.
صورتسنگ نوشته مزارش چنين است:
«هذه روضة الشيخ الاجل الاوحد وحيد عصره و نسيج وحده شيخ المشايخ الشيخ عبدالرحيم بن الشيخ ابي القاسم سلطانالقراء توفي في رمضان من شهور سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة بعد الالف من الهجرة النبوية».[8]
او داراي تأليفات بسياري در علم تجويد و حاشيههايي متعدد بر كتابهاي معتبر اين علم است؛ از جمله حاشيه بر مقدمه جَزَري بر الدرّ المنثور در علم تجويد به زبان عربي. شيخ ابوالقاسم و شيخ مهدي، پسران و باقيات صالحات او بودند.
عمو: شيخ مهدي سلطان القراء (1292 - 1318ق)
وي جواني باهوش بود و مدارج علمي و فقاهت را به سرعت پيمود، ولي اجل مهلت بيشتري به وي نداد و در جواني دار فاني را وداع گفت.
پدر: شيخ ابوالقاسم سلطان القراء (1290 – 1368ق)
وی پدر ميرزا جواد سلطانالقراء تبريزي است كه سال 1290ق در تبريز متولد شد و در روز شنبه، دوم صفر سال 1368 در 78 سالگي به ديار باقي شتافت و در گورستان محله شتربان تبريز مدفون گرديد. مدفن ايشان و قبر پسر كوچكش، حاج ميرزا علي آقا كه در كنار پدر مدفون بود، در سالهاي اخير به هنگام ايجاد گذر قوريچاي، تخريب گرديده و در حال حاضر اين محل، گذرگاه عمومي است.
شيخ ابوالقاسم سلطانالقرائي، از علماي بزرگ آذربايجان، بعد از وفات پدرش، شيخ عبدالرحيم، مرجع علم تجويد در آذربايجان و مورد احترام عموم طبقات اهالي تبريز بود و تدريس در حوزه علميه تبريز را برعهده گرفت. از طالبان علوم تجويد و قرائات و صرف و نحو عربي در دهههاي گذشته تبريز، كمتر كسي يافت ميشد كه از محضر اين يگانهي روزگار، در علوم ياد شده بهره نبرده باشد. جمله آنان كه در مجلس درس ايشان حاضر شده بودند، از اينكه از محضر چنين استادي فيض بردهاند، از صميم قلب افتخار و مباهات ميكردند.
از شيخ ابوالقاسم، تحشيههايي بر كتابهاي علم تجويد و تصحيح تحرير و نظارت در چاپ مصحف شريف باقي مانده است. از جمله آثار چاپ شده او، تصحيح كلامالله مجيد است كه سال 1336ق در تبريز چاپ شد.
شيخ ابوالقاسم داراي سه پسر بود كه علامه طباطبايي به حق، آنان را برادران ابنالاثير زمان ناميد:
- فقيه عاليقدر، حاج ميرزا جواد آقا
- علامه نساب و مورخ، حاج ميرزاجعفرآقا
- استاد مسلّم علم تجويد و علوم قرآني و صرف و نحو عربي، حاج ميرزا علي آقا.
مادر
مادر ايشان، دختر سيد ابوالحسن صدرالاشراف بود كه عمري كوتاه، ولي پرثمر داشت. او در سال 1303ش در حالي كه كمتر از چهل سال داشت، فوت كرد و در حياط مقبره سيد ابراهيم به خاك سپرده شد. و از او سه پسر و چهار دختر به يادگار ماند.
برادر: ميرزا جعفر آقا سلطانالقراء(1322-1409ق)
دومين فرزند شيخ ابوالقاسم، حاج ميرزا جعفر سال 1322ق در محله شتربان تبريز چشم به جهان گشود. مقدمات و قرائت و بعضي متون فارسي و عربي را در نزد پدر و برادر بزرگتر خود (ميرزا جواد آقا) آموخت. از تدريس استادان مكاتب و مدرسان مدرسههاي داخلي و خارجي نيز بهره برد و در مجالس درس و بحث سيد ابوالحسن آقا انگجي، حاج ميرزا علياصغر آقا ملك، آقا ميرزا رضي زنوزي، حاج سيد حاج آقا ميلاني، و آقا سيد احمد خلخالي هم شركت ميكرد. رسمالخط و خوشنويسي را از حاج ميرزا محمدحسين مكتبدار (از شاگردان نامدار سيد حسين خوشنويسباشي) و ميرزا عبدالرسول (منشي محكمه جد مادري) فراگرفت.
استاد جعفر سلطانالقرائي، استاد مسلّم در علم تاريخ، رجال و انساب، و در كتابشناسي و خطشناسي و سبكشناسي، بيبديل بود. همچنين خوشنويسي هنرمند، نقاشي چيرهدست و مُذهّبي توانا بود. بيش از صدها مقاله تحقيقي در اين زمينهها از ايشان در مجلههاي علمي و ادبي، از جمله مجله يغما و يادگار چاپ شده است. تصحيح و چاپ كتاب روضات الجنان و جنات الجنان و كتاب المحافل نيز از آثار قلمي اوست. او در پوشش چاپ اول كتاب روضات الجنان و جنات الجنان چنين معرفي ميشود:
مصحح كتاب در حدود سال هزار و سيصد و بيست و دو هجري قمري در تبريز تولد يافت. قرآن مجيد و بعضي از متون فارسي و عربي كه تعليم و تعلم آنها در آن عهد معهود بود و كتبي را كه خواندن و آموختن آنها معمولٌ به بود، از جد و پدر و برادر بزرگش[9] در خانه آموخت و از تدريس استادان مكاتب و مدرسان مدارس داخلي و خارجي نيز بهره گرفت. در مجالس درس و بحث حاجي ميرزا ابوالحسن آقا انگجي و حاجي ميرزا علي اصغر آقا ملك و آقا ميرزا رضي زنوزي و حاجي سيد حاجي آقا ميلاني و آقا سيد احمد خلخالي به تلمذ نشست. خط را پيش حاجي ميرزا محمدحسين مكتبدار از شاگردان نامدار ميرسيد حسين خوشنويسباشي بود و ميرزا عبدالرسول منشي محكمه جد مادرياش نوشت. در پارهاي فنون متفنن است.
بخش اعظم زندگي روزمره ايشان به مطالعه كتاب ميگذشت. همچنين تعداد 179 جلد كتاب بسيار ارزشمند از نفايس مجموعه خود را به كتابخانه مجلس شورا اهدا كرد.[10] يكي از نمونههاي عالي اين نسخ، مجموعه اسئله و اجوبه رشيدالدين فضلالله همداني است كه خود شرحي مفصل در معرفي آن نوشته و سال 1331 در مجله مهر به چاپ رسيده است.[11] مرحوم دكتر محمد معين با احترام، از فضايل و مناقب استاد ياد كرده، ايشان را معظم له خطاب ميكند.[12] مرحوم عباس اقبال آشتياني نيز در مورد ايشان نگاشته است: «دوست مهرپرور، فاضل ارجمند، آقاي جعفر سلطانالقرائي كه عشق به جمع و مطالعه كتاب را با لطف و كرم توأم دارند...».[13] استاد به ويژه در شناخت نسخههاي خطي و تشخيص اسناد و اوراق هنري و تاريخي، از متبحران كممانند روزگار خود بود، اما تواضع بيش از حد اجازه نميداد چنان كه شايسته او بود، حرفي از وي در محافل و مجالس باشد يا مطلبي از شخص او در مجلهها و جرايد چاپ شود؛ چرا كه هرگاه از ايشان خواسته ميشد ترجمه حالشان در نشريه يا جريدهاي چاپ شود، متواضعانه ميفرمود: «كه شرح حال مثال من در دفتر فراموشي بهتر».
جعفر سلطانالقرائي از ابتداي جواني تجارت پيشه كرد و حدود سي سال در شهرهاي مختلف، از جمله مراغه، تبريز و تهران به تجارت با داخل و خارج كشور پرداخت. سپس به دليل علاقه به علم و ادب و هنر، به سوي كتاب و كتابت، خط و نقاشي و آثار هنري روي آورد.
محفلش گرم و مجلسش فيضبخش شيفتگان كمال و معرفت، و خانهاش مجمع جمعي از ارباب علم و فضيلت بود كه از معاشرت و مصاحبت پرفيضش بهرهها ميبردند. او همنشين علامه دهخدا، دكتر معين، حاج آقا بزرگ تهراني، علامه قزويني و ديگر بزرگان علم و ادب بود.
استاد جعفر سلطانالقرائي در اواسط عمر، با دختر دوم حاج ميرزا عليخان سركارات، كه از اعيان رجال زمان خود و صاحب مكارم اخلاق و اوصاف پسنديده بود، ازدواج كرد. از او دو فرزند به دنيا آمد. فرزند دومش كه پسر بود، ديري نماند و در ايام طفوليت رخت از دنيا بست. پس از او، تنها اولاد استاد، دختري بود كه در دامان پاك مادر رشيد و عفيفش و زير نظر پدر ارجمند خود تربيت يافت. متأسفانه مرگ زودهنگام و ناگهاني اين دختر، اجازه نداد از درخت زندگي ميوهاي بچيند و بهرهاي ببرد. در 19 بهمن 1341، هنگام وضع حمل در بيمارستان، در 21 سالگي نقاب خاك به چهره زد و بازماندگانش را داغدار و متأثر ساخت. از آن سلاله، اكنون نوه و نتيجههاي دختري باقي است. مرگ يگانه فرزند، دل پدر را سخت بيازرد. از اينرو، او بيش از پيش به سوي مطالعه، فراگيري علم و معرفت، و اشياي مستظرفه متمايل گشت.
استاد جعفر سلطانالقرائي پس از اشغال كشور به دست متفقين در جنگ جهاني دوم، به تهران مهاجرت كرد، ولي هرگز از تبريز و زادگاه خويش، خانواده و برادران و دوستان فاضلش دل نبريد. به ويژه تابستانها را در تبريز ميگذراند.
استاد در بهار 1358ش به علت بيماري در بيمارستان پاستور نو تهران بستري شد. مدتي پس از فراغت از بيمارستان به تبريز بازگشت. از آن پس، به علت ضعف و پيري، دچار بيماري و كسالت بود. از اينرو، عزلت گزيد و باب مجالست و مصاحبت را جز در مواقع ضروري، نميگشود. بدين منوال، بر اثر كسالت ديرباز و ضعف و پيري، در شامگاه روز سهشنبه، 27 دي ماه 1367 (برابر با 9 جماديالثاني سال 1409) چشم بر دنياي دون فرو بست و وادي رحمت تبريز، پيكر نسخهشناسي بيمانند و محقق و علامهاي بزرگ را در ميان گرفت.[14]
برادر: ميرزا علي آقا سلطان القراء
سومين و كوچكترين پسر شيخ ابوالقاسم است كه پيش از برادران بزرگتر خود وفات كرد.
او دانش متداول زمان خود را از ميرزاعلي اكبر مكتبدار، علم تجويد و قرائت را از پدر خود شيخ ابوالقاسم، متون فقه و اصول را از برادرش حاج ميرزا جواد آقا، و نحو و معاني و بيان و متون ادبي را از برادر ديگرش حاج ميرزا جعفر آقا فرا گرفت.
پس از فوت پدر، تدريس تجويد و قرائت را در تبريز به عهده گرفت. در ضمن در دانشسراي پسران تبريز نيز به تدريس ادبيات عرب و متون ادبي مشغول بود. در تدريس، شيوه خاصي داشت؛ به گونهاي كه هر يك از شاگردان وي، از نحوه تدريس ايشان خاطرههاي شيرين و زيبايي به ياد دارند. ايشان بر كتابهاي مرزباننامه، عقود اللآلي في شرح نظم اللآلي، تجربة الاحرار و تسلية الابرار[15] و قلادة النحر في غرائب البر و البحر[16] حاشيه نوشته است.
ميرزا جواد آقا سلطانالقرّاء
تولد و رشد و نمو
ميرزا جواد آقا، در 13 جماديالاخر سال 1319 در محله شتربان تبريز متولد شد. در آن زمان، شهر تبريز از هيجده محله خودكفا تشكيل ميشد كه هر يك داراي تأسيسات عمومي، نظير بازار و مساجد و تكايا و گورستان و حمامهاي متعدد مخصوص به خود بودند.[17]
مشهور است، اين محله را به آن علت شتربان (دَوَچي) ميگفتند كه خانوادههاي متعددي مانند خانواده مقدم (يا مقدملَر كه اصليت آنها از ايل مقدم مراغه است) در اين محله ساكن بودهاند و آنان با در اختيار داشتن هزاران شتر، مال التجارههاي تجار ايراني را از استانبول و روسيه (بندر استراخان يا حاجي طرخان) به اقصي نقاط كشور ايران و بالعكس حمل ميكردند.
ميرزا جواد آقا زماني متولد شد كه از فوت تأسفبار شيخ مهدي جوان، بيش از يك سال نگذشته بود و هنوز شيخ عبدالرحيم و شيخ ابوالقاسم در فوت فرزند و برادر دانشمند خود داغدار بودند. تولد او در اين موقعيت، نعمالبدل و موهبتي بزرگ براي آنان محسوب ميشد.
از اينرو، هر دوي آنان مشتاقانه تعليم و تربيت وي را دنبال ميكردند و هرچه زمان جلوتر ميرفت، آثار هوش و ذكاوت و شوق يادگيري بيشتري در وي آشكار ميشد. اين امر بر اشتياق آنان افزود و با جديت تمام، آموزش صرف و نحو و قرائات را از همان اوان كودكي او آغاز كردند. همزمان وي را جهت فراگيري علوم متداول آن زمان، به مكتبخانه ميرزا مهدي و ميرزا علياكبر مكتبدار (نوه ملاهاشم) در مسجد حاج آقا بابا روانه ساختند.
ايشان همچنين جهت استفاده از فيوضات علمي جد مادرياش سيد ابوالحسن صدرالاشراف، به همراه برادر كوچكترش آقا ميرزا جعفر، در محضر ايشان حاضر ميشد.
سيد ابوالحسن نيز در تربيت نوههاي دختري خود بسيار ميكوشيد و منشي محكمه خود، ميرزا عبدالرسول را كه از خطاطان بنام زمان خود به شمار ميآمد، مأمور رسمالخط و خوشنويسي آنان كرده بود. خود نيز در تمرينات روزانه آنها، ميزان پيشرفت آنان را پيگيري ميكرد و بر كارشان نظارت داشت.
معظم له از آموزش رسمالخط و خوشنويسي حاج ميرزا محمدحسين مكتبدار (از شاگردان سيد حسين خوشنويسباشي) بسيار بهره برد و مقامات خطاطي و خوشنويسي را نزد ايشان تكميل كرد.
در آن زمان، حوزه علميه تبريز يكي از چهار حوزه علميه بزرگ جهان تشيع به شمار ميآمد (نجف اشرف، اصفهان، مشهد، تبريز) و علماي مشهور و فاضلي در رشتههاي مختلف علمي مشغول تدريس بودند.
ميرزا جواد آقا در مدرسه طالبيه، سيوطي را از مدرس شيخ حسن نحوي فرا گرفت، و در مجالس درس ميرزا جعفر صرافزاده كه از علماي طراز اول و از شاگردان مبرز آقا شيخ هادي تهراني بود، اصول فقه و مقدمات فلسفه و حكمت و شرح الاشارات خواجه نصير طوسي را آموخت. ساليان متمادي نيز نزد مرحوم شيخ محمد سرخابي، حكمت و كلام را خواند.
بعدها در جلسات تدريس و مباحث درس خارج آيات عظام: حاج سيد ابوالحسن آقا انگجي و ميرزا جواد ملكي تبريزي حضور يافت. همزمان در درس خارج ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي حاضر شد و از همان آغاز، مورد توجه و علاقه مخصوص معظم له قرار گرفت. ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي، از علماي بزرگ و مجتهدان زمان خود بود كه بر فقه و اصول احاطه كامل داشت. او داراي حافظهاي بسيار قوي بود. از شاگردان ايشان آقا شيخ هادي تهراني را ميتوان نام برد. در طول ساليان طولاني تحصيل و حضور ميرزا جواد آقا در محضر درس و بحث حاج ميرزا صادق آقا مجتهد، خاطرههاي شيرين و نكات ارزندهاي از ملاقاتهاي استاد و شاگرد نقل شده است.
اجازه اجتهاد و عزيمت به حوزه نجف اشرف
ميرزا جواد آقا در حدود 25 سالگي با تأييد و امضاي ميرزا صادق آقا مجتهد[18] به مقام اجتهاد رسيد. وي براي استفاده از درس سيد ابوالحسن اصفهاني به نجف اشرف مهاجرت كرد، اما اين سفر به درازا نكشيد و به سبب تعلق خاطر و ارادت بسيار به استادش، ميرزا صادق آقا مجتهد و حلاوتي كه در بيان و تدريس و همنشيني وي يافته بود، به تبريز بازگشت و تا پايان عمر استادش يا به عبارتي تا زمان تبعيد استاد به شهر قم، در محضر ايشان بود.
هنگام تشرف به نجف اشرف، مقام اجتهاد ايشان مورد تأييد و تنفيذ آيات عظام: شيخ عبدالكريم زنجاني معروف به الامام الزنجاني، ابراهيم الحسيني الشيرازي معروف به ميرزا آقا، و حاج سيد ابوالحسن اصفهاني نيز قرار گرفت.
ميرزا جواد آقا اهل مطالعه و پژوهش بود و بيشتر اوقاتش به عبادت و تدريس و مطالعه و تحقيق سپري ميشد. كتابخانه آباء و اجدادي، علاقه شديد به مطالعه مداوم و مستمر، هوش و ذكاوت سرشار، و حافظه قوي ايشان، در مجموع زمينههاي خوبي براي تحقيق و استنباط از مباني فقهي، فراهم آورده بود. افزون بر اين، او در طول عمر شريف بيش از پانزده بار به زيارت بيتالله الحرام نايل شد و در همه اين سفرها، چه پيش از موسم مناسك حج و چه بعد از آن، در كتابخانههاي مكه و مدينه و عتبات عاليات، بيروت، دمشق، اُمّان و استانبول با مطالعه كتابهاي چاپي و خطي و استنساخ و يادداشتبرداري از كتابهاي منحصر به فرد، تحقيقات خود را كامل ميكرد.
وي به علت درك محضر استادهاي بزرگ و بافضيلت، مطالعه و تحقيق مداوم، هوش سرشار و حافظه قوي، علاوه بر موضوعات فقهي و تجويد و حكمت و كلام و فلسفه، در علم رجال، فقه اللغة، صرف و نحو عربي، هيئت و نجوم و رياضيات، تاريخ و جغرافي، دانش كامل داشت و صاحب نظر بود.
در همه موضوعات فقهي، نظريات قاطع و فتواهاي روشن داشت و عمل به احتياط را بيشتر، از باب توجه و اعتنا به نظريات و فتواهاي استادهاي ركين و اعيان فقه اماميه، تجويز ميكرد.[19]
ازدواج و فرزندان
آن عالم وارسته، سال 1317ش با دختر آقا ميرزا حسن غافري ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج، چهار پسر (سرتيپ محمد سلطانقرائي، دكتر هادي سلطانقرائي، دكتر صادق سلطانقرائي، مهندس امين سلطانقرائي) و يك دختر بود كه همسر دكتر غلامرضا موسيخاني است.[20]
55 سال اقامه نماز جمعه در تبريز
ايشان به وجوب عيني نماز جمعه قايل بود و حدود 55 سال در مسجد حاجي صفر تبريز نماز جمعه اقامه ميكرد. ساليان متمادي، تدريس درس خارج فقه و اصول را در مسجد حاجي صفرعلي و مسجد معجزلر (واقع در خيابان دارايي جديد تبريز) ادامه داد و گاه حكمت و كلام و تفسير نيز در موضوعات تدريس او قرار ميگرفت.
با مكتب و فلسفه وحدتالوجود به شدت مخالف بود و آن را با تأكيد و اقامه دليل و برهان نفي ميفرمود.
در زمينه ادبي نيز ذوق سرشار و طبعي روان داشت. اشعار و مدايح و مراثي محكم و متيني بر حسب مورد سروده است. كسي به ايشان مراجعه و تقاضا كرد شعري برايش بنويسند كه هم اول بيت آن با حرف «ث» باشد و هم آخر بيت. بيدرنگ اين بيت را در رثاي فوت پدر مرحوم خود سرود:
ثوي في الثرا قري علي الشمس رفعتاً
و غادره طول الخطوب الكوارث
يا اينكه هم اول بيت با حرف «ض» باشد و هم آخر بيت:
ضنك عيش و ضيق دنيا شدت احداث دهر
تيرهاي نائبات سخت دوران را غرض
نظر به اينكه در ايام جواني در محضر استادان مسلّم و نامي، خطاطي و خوشنويسي را تعليم ديده بود، خطاطي هنرمند و خوشنويسي توانا بود و خط نسخ و نستعليق را به غايت زيبا مينوشتند.[21]
تعيين قبله
ميرزا جواد آقا نزديك 55 سال در مسجد حاجي صفر نماز جمعه اقامه ميكرد. در دو طرف محراب اين مسجد، دو باب پنجره وجود دارد. در آن زمان، نصب ساعت ديواري در مساجد مرسوم نبود. از اينرو، او هنگام قرائت خطبههاي نماز جمعه، براي تنظيم وقت نماز، بيشتر به شعاع آفتاب كه از اين دو پنجره به داخل مسجد ميتابيد، توجه ميكرد، تا از نزديك شدن ظهر شرعي آگاه گردد. ولي با كمال تعجب متوجه شد كه با نزديك شدن به وقت ظهر شرعي، سايه آفتاب هم به تدريج در موازات محراب قرار ميگيرد؛ به طوري كه در زمان دقيق ظهر شرعي، سايهها نيز كاملاً موازي دو طرف محراب ميشوند.
با احاطهاي كه به علم هيئت و نجوم و جغرافي داشت، يقين حاصل كرد كه محراب مسجد دقيقاً رو به قطب جنوب ساخته شده است.
در آن زمان، هنوز قبلهنماي رزمآرا به بازار نيامده بود و تعيين جهت قبله هر نقطه جغرافيايي، از دو راه امكان داشت:
از راه محاسبه درجه انصراف جهت قبله آن نقطه از قطب جنوب؛
تعيين جهت قبله با استفاده از سايه شاخص.[22]
ايشان از هر دو روش براي تعيين جهت قبله مساجدي كه در آنها نماز اقامه ميفرمود، استفاده كرد.
محاسبه درجه انحراف جهت قبله هر نقطه جغرافيايي نسبت به قطب جنوب، مستلزم اطلاع و تخصص خاص بوده، از توان عامه مردم خارج است. ولي روش دوم، آسان و استفاده از آن براي همگان امكانپذير است.[23]
تواضع، تقوا و پرهيزكاري
استاد گرانقدر بسيار فروتن و متواضع بود. در سلام گفتن همواره بر ديگران پيشي ميگرفت و كسي را با عنوان «تو» خطاب نميكرد. با همه مردم، از هر صنف و طبقه و با هر سن و سالي، با نزاكت و احترام برخورد ميكرد. با بيان شيرين و كلام زيبا با مردم سخن ميگفت. به شرافت و كرامت نفس انساني بسيار معتقد بودند. از هر اقدامي كه براي مردم ايجاد زحمت و تقيد كند، به شدت پرهيز ميكرد و از هرگونه مقامطلبي و جاهدوستي و منيّت و تشخص بيزاري ميجست.
در سال 1331 هنگام چاپ رساله عمليه، درباره عناوين روي جلد آن بحث مفصلي با ناشران رساله داشت و به هيچ عنوان حاضر نميشد از عناوين و القاب مصطلح و تداول آن روز در روي جلد استفاده شود. فقط با عبارت «آيتالله» موافقت تلويحي فرمود؛ با اين توجيه كه همه موجودات و كاينات عالم، حتي يك پشه، «آيتالله» يعني «نشانه خدا» و «نشانه صنع باريتعالي» است و من هم يكي از جمله آن آيات و نشانهها هستم.
درباره شاگردان و طالبان علوم ديني كه در محضرش شاگردي كرده و درباره بعضي از آنها يا علماي ديگر اجازاتي صادر كردهاند، راضي نبود كه مطلبي گفته شود و ميفرمود: اگر كسي در جلسات درس من حاضر شده و استفادهاي كرده است، خودش بايد اين امر را عنوان كند و من نبايد به ظن و گمان خود در اين مورد متعرض مطلبي گردم.
خواستها و تعلقات مالي و زخارف دنيا، با همه جذابيتها و فريبندگيهايشان در نظر او بيارزش و بيمقدار بودند.
از كسي مالي براي خود نپذيرفت و مالي نيندوخت. در همان خانه آباء و اجدادي عمر شريف را سپري كرد.[24]
فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي
تا زماني كه قدرت جسماني مناسبي داشت و توان بدني او با قوه اراده و قصدش همراهي ميكرد، در مسائل و موضوعات اجتماعي فعالانه شركت داشت.
در جنگ دوم جهاني كه حكومتهاي وقت، قادر به تأمين نيازهاي عمومي مردم نبودند، ايشان با كمك افراد خيّر، مؤسسات عامالمنفعه نظير گورستان ... ايجاد ميكرد و با جمعآوري كمكهاي مردمي، نيازمنديهاي خانوادههاي بيبضاعت، مانند خوراك و لباس گرم و سوخت زمستاني (زغال) را تهيه و توزيع ميفرمود.
در زمان جنگ جهاني دوم و استقرار ارتش سرخ در آذربايجان و كردستان و درپيآن، ايجاد حكومتهاي كمونيستي، نشر و تبليغ افكار و عقايد ماترياليستي در اين مناطق و توليد افكار مسموم در ميان طبقات اجتماع، به ويژه جوانان و فرهنگيان، ترس و وحشت عجيبي از بيديني در دل افراد متدين پديد آورد؛ به طوري كه عدهاي از علما و روحانيان، مدارس را تحريم و مردم را از فرستادن جوانان خود به مدرسه منع كردند، ولي ايشان ميفرمود: جوانان، مرغ نيستند كه پايشان را در منازل به درختها ببنديم. بالاخره، بايد وارد اجتماع شوند. آن موقع، لغزش و خطاي آنها كه ما به دست خود آنان را عامي و بيسواد بار آوردهايم، در يك اجتماع مسموم، خطرناكتر و مهلكتر خواهد بود. بنابراين، با اين طرز فكر و استدلال، با تحريم مدارس مخالفت كرد و تنها راه چاره را در عرصه آموزشهاي مناسب و ارتقاي بينش و معلومات اسلامي نوجوانان و جوانان تشخيص داد. سپس بيدرنگ با جلب كمك و ياري ثروتمندان متدين، مدارس اسلامي تأسيس كرد. اين مدارس تا سالهاي اخير به فعاليتهاي آموزشي و تعليمات اسلامي خود ادامه ميدادند.
فعاليتهاي اجتماعي ـ سياسي ايشان در آن برهه از زمان، كاملاً روشن و قاطع بود. دو نفر از مجتهدان طراز اول تبريز، مرحوم سيد ابراهيم ميلاني و سيد حسن انگجي كه به عنوان نمايندگان مردم تبريز در دوره هفدهم با اكثريت قاطع آراء، انتخاب و روانه مجلس شدند، از حمايتهاي مؤثر و همهجانبه معظم له برخوردار بودند.[25]
تأليف، تحشيه و تعليق
- نظارت بر چاپ قرآن مجيد و رفع اشتباهات چاپي(شعبان 1352ق)
- توضيح المسائل(چاپ 1331ق ـ بازنگري و تجديدنظر كلي و چاپ مجدد: 1375ش)
- حاشيه بر الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية
- حاشيه بر عروة الوثقي
- كتاب الطهارة
- كتاب الارث
- كتاب آئين خرد
- كتاب وجوب صلاة الجمعة
- تحشيههاي پراكنده بر بيشتر كتابهاي مرجعِ فقه اماميه.[26]
غروب خورشيد فقاهت
حاج ميرزا جواد آقا سلطانالقرائي پس از حدود يك قرن مجاهدت علمي و عملي، در روز جمعه، 9 آذرماه سال 1376ش (27 رجب المرجب 1418ق) دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت اعلي پيوست. پيكر پاكش با حزن و اندوه فراوان و تشييع بسيار باشكوه و كمنظير اهالي تبريز و آذربايجان، در بقعه امامزاده موسي جمال، واقع در محله راسته كوچه تبريز، مدفون شد.[27]