خاندان خوشنام
خاندان ميرزا حبيب خراساني، از دانشوران نامي خراسان بودند و به بركت ايمان، پارسايي، تزكيه و عبادت به درجات والايي در مقامات و كمالات معنوي و عرفاني دست يافتند.
جدّ اعلاي اين سلسله، سيد محمدمهدي اصفهاني، فرزند ميرزا هدايتالله، از شاگردان برجسته وحيد بهبهاني بود و شخصيتهاي نامداري چون سيد بحرالعلوم و ميرزا حسن زنوزي در محضرش به شكوفايي علمي و فكري رسيدند. آن سيد وارسته، در علوم معقول و منقول تبحري فوقالعاده داشت و به دليل صدق و صفا و آراستن درون به زهد و تقوا از فراستي ويژه برخوردار گشت و داراي كشف و شهود و كراماتي بود.[1] اين بزرگوار كه از مشاهير علما و سرشناسان فضلاي ايران به شمار ميرفت، در مبارزه با متجاوزان به مشهد رضوي و همگام با مردم اين شهر در رفع ستم و زورگويي و دفاع از ارزشهاي اسلامي به سال 1217ق به شهادت رسيد.
سيد محمدمهدي شهيد، بنيانگذار دودماني است كه بعدها به علماي شهيدي خراسان معروف شدند و از زمان هجرت وي به خراسان تا رحلت حاج ميرزا حبيبالله ـ حدود يك و نيم قرن ـ رياست روحاني، شرعي و اجتماعي اين سرزمين با علما و فضلاي خاندان ايشان بوده است. آن بزرگان عرصه حكمت و معرفت و فضيلت، ضمن شهرت اجتماعي، به وسيله تزكيه درون و عبادت و اخلاص، وجود خويش را به انوار الهي منور ساختند. دانشمندان، اديبان و فقيهان پرآوازهاي از اين خاندان برخاستند كه امور دين و دنياي مردم را رهبري كردند و براي ترويج معارف معنوي، از هيچ كوششي فروگذار نبودند.[2]
نياكان مادري
نسب ميرزا حبيب از طريق مادر به شيخ حافظ ابردهي ميرسد. شيخ حافظ در زمره عرفا و زهاد قرن هشتم هجري بوده است. در كنار رودخانههايي كه از دامنه كوه نيشابور رو به جلگه مشهد روان است، در ابرده پائين، واقع در پنج فرسنگي مشهد، باغي است كه در كنار آن، بقعه شيخ حافظ ابردهي قرار دارد. حاج ميرزا حبيب در مواقعي، سحرگاهان در اين بقعه به تهجد و عبادت مشغول ميشد.
سيد محمدمهدي شهيد، دختر آقا حسين ـ از خاندانهاي علمي اين سامان ـ را به همسري برگزيد و فرزندان شهيد و از جمله پدر ميرزا حبيب، همه از نسل اين بانوي پارسا بودند. بنابراين، آقا حسين از احفاد شيخ حافظ ابردهي است. علامه و فقيه فرزانه، شيخ حسين عاملي مشهدي، به لحاظ جامعيت در علوم مشهور بود. در منابع تاريخي و رجالي، او را مجتهد، حكيم، متكلّم، مهندس، ستارهشناس، رياضيدان و محققي والامقام معرفي كردهاند. او سالها منصب شيخ الاسلامي، امامت جمعه و جماعت مشهد را بر عهده داشت و در بيشتر علوم اسلامي شاگرداني تربيت كرد.[3]
شيخ حسين كه رياست خدّام رضوي را عهدهدار بود، در اواسط قرن دوازدهم درگذشت و پيكرش در ميان صحن عتيق حرم حضرت امام رضا (علیه السلام) دفن شد.[4]
خانواده
ميرزا هدايتالله شهيدي (1178-1248ق) فرزند ميرزا محمدمهدي شهيدي، از علما و فقهاي بزرگ مشهد بود كه به عنوان بزرگترين اولاد آن عالم شهيد، پس از رحلت پدر رياست امور شرعي منطقه خراسان را بر عهده گرفت. وي در علوم قرآني تبحري ويژه داشت و آثاري در تفسير قرآن از خود به يادگار نهاد. به بركت نفس پاكش، جمعي از ياغيان و اشرار كه درصدد بودند با تجاوز به حقوق مردم، امنيت را از اهالي مشهد و توابع سلب كنند، از اين رفتار مذموم و راه باطل دست برداشتند و مواعظ عارفانه و نصايح مشفقانه اين عالم عامل، آنان را از كژي و ضلالت بازداشت.[5]
ميرزا هاشم شهيدي فرزند بزرگوار اوست كه در رجب سال 1209ق در مشهد مقدس به دنيا آمد. وي در خدمت پدر فاضلش به فراگيري علوم متداول همت گماشت و تحصيلاتش را تا دريافت اجازه اجتهاد ادامه داد. سپس به عنوان فقيهي بلندپايه در ترويج احكام شرعي، تدريس، مباحث علمي و رفع مشكلات مردم كوشيد.
او روزهدار و شبزندهدار بود و مدام به ذكر و دعا و عبادت اشتغال داشت. در ماههاي رجب و شعبان روزهداري را ترك نميكرد. نيمههاي شب به صورت ناشناس، به منزل محرومان ميرفت و به امور آنان رسيدگي ميكرد و گرهگشاي گرفتاريهاي آنان بود؛ بدون آنكه عزت و كرامت انساني آنان مخدوش گردد.
ميرزا هاشم پژوهشهاي قرآني پدر را پي گرفت و در تكميل مباحث تفسيري وي كوشيد. خود نيز در زمينههاي اخلاقي و روايي، آثاري تأليف كرد. كتاب او در پاداش تحمل مصائب، نظير مسكن الفؤاد شهيد ثاني معروف است.
در سال 1262ق و در اواخر حكمراني محمد شاه قاجار، محمدحسن خان سالارالدوله، فرزند اللهيار خان آصفالدوله، در خراسان علم طغيان برافراشت و به مشهد يورش برد. متولي وقت آستان قدس رضوي را كشت و طلاهاي مشهد رضوي را آب كرد و از آنها به نام خود سكه زد. ميرزا تقي خان اميركبير، وزير ناصرالدين شاه، سلطان مراد ميرزا را مأمور سركوبي وي كرد. چون سالار الدوله مقاومت كرد و بناي شرارت گذاشت ميرزا هاشم و برادرانش كوشيدند با همكاري مردم، فتنه اين خان شرور را خاموش سازند. اعوان و انصار محمدحسن خان (سالارالدوله) از اين موضوع باخبر شدند و ميرزا هاشم، برادران و يارانش را روانه زندان كردند. آن سيد بزرگوار در محبس، سختيهاي زيادي ديد و مصائب و تنگناهاي زندان، سلامتي وي را به مخاطره افكند. پس از آنكه قواي دولتي به فرمان اميركبير شهر را تصرف كردند، او از حبس رهايي يافت، اما ديگر از مزاج سالم برخوردار نبود.[6]
حاج ميرزا هاشم مجتهد پنج فرزند داشت كه بزرگترين آنان ميرسيدعلي بوده است. فرزند ديگرش، حاج ميرزا جعفر خراساني، از شاگردان ميرزاي شيرازي بود و ضمن تواناييهاي علمي و فقهي، كليددار ضريح مطهر رضوي نيز بود. اين شغل كه از شريفترين مشاغل آستان قدس به شمار ميرفت، از زمان سيد محمدمهدي شهيد به اين خاندان اختصاص داشت. حاج ميرزا محمدباقر كه از ميرزا جعفر و ميرزا حبيب بزرگتر بود، در نجف از محضر شيخ مرتضي انصاري و در سامرا از حوزه درسي ميرزاي شيرازي بهره برد. او كه از علماي بزرگ خراسان به شمار ميآمد، در ميان مردم به صدق گفتار و درستي كردار مشهور بود و با وسعت نظر و سيمايي گشاده با اقشار گوناگون برخورد ميكرد. به همين دليل، نصايح و مواعظش بر دلها مينشست و منشأ اثر و تحول روحي در افراد ميشد. در حوزه درسي او دانشوراني چون حاج شيخ محمد نهاوندي تربيت شدند. حاج ميرزا سيد محمد برخلاف اين برادر، ساكت و خاموش بود.[7]
ولادت و كودكي
غائله فرزندان آصف الدوله، فضاي مشهد را سه سال آشفته ساخته بود. در اين ميان، بيش از ديگران، علما رنج ميبردند و براي رفع فتنه تلاش ميكردند. افرادي شجاع و باغيرت از محلات گوناگون به رهبري روحانيان، با يكديگر متحد و براي مبارزه با متجاوزان به جان، مال و ناموس مردم، به طور جدي وارد ميدان شدند. در اين نبرد سنگين و خونين كه به جرثومههاي شرارت ضربات سنگيني وارد گرديد، حاج ميرزا محمد هاشم مجتهد حضوري پرثمر داشت؛ تا اينكه در يكي از معابر، خشتي كه به ضرب گلوله از ديوار جدا شده بود بر سرش اصابت كرد و او را مجروح ساخت. جوانان شهر، وي را به محلي امن بردند تا جراحتش را درمان كنند. سالارالدوله كه دريافت مقاومت و دليري سلحشوران مشهد و توابع، با هدايت و نظارت و دخالت علما صورت گرفته است، آنان را روانه زندان كرد. سرانجام، سلطان مراد ميرزاي حسام السلطنه، مأمور فتح خراسان شد و شهر مشهد را كه به محاصره مخالفان آشوبطلب درآمده بود، تصرف كرد.
حاجي ميرزا محمدهاشم كه با جمعي از بزرگان و مفاخر شهر در حبس سالارالدوله بودند، بعد از فتح شهر رهايي يافتند و همه با هم به خانه ميرزا هاشم آمدند. آن فقيه مقاوم كه به شدت خسته و رنجور به نظر ميرسيد، در اين لحظات، خبر نشاطبخش تولد ميرزا حبيب را دريافت كرد؛ آن زمان، يكشنبه نهم جمادي الاول سال 1266ق، سه روز از عيد نوروز سال 1229ش گذشته بود.
آن روز براي پدر اين كودك، خوشيمن و مبارك بود؛ زيرا شهر مشهد از شر فاسدان و خلافكاران پاكسازي، و خودش از حبس رها شده بود كه مژده ولادت پنجمين پسرش را شنيد.[8]
پدر، طفل را غرق در بوسه ساخت و با وجود تألّمات روحي، غليظترين عواطف را نثارش ساخت. سپس نامي نيكو برايش برگزيد و او را حبيب ناميد.
از همان دوران كودكي حبيب، تندباد حوادث وزيدن گرفت و پدرش در سال 1269ق درگذشت و پيكرش در رواق پشت سر مبارك حضرت امام رضا (علیه السلام) دفن گرديد. مادرش حاجيه آغاي بزرگ، پس از چندي به عقد ازدواج برادر همسر خود، حاج ميرزا حسن مشير درآمد.
ميرزا حبيب از دوران كودكي به فراگيري ادبيات و فرهنگ معارف ديني رغبت نشان داد و باهوش سرشار و حافظه شگفتانگيز، تحصيلات مقدماتي را پيگرفت. او در پانزده سالگي هزاران شعر فارسي و عربي را حفظ كرده بود و به اين دو زبان شعر ميسرود. همچنين لغات و واژههاي قاموس المحيط فيروزآبادي را با شماره صفحه كتاب به ياد داشت. در نوجواني مغني اللبيب و شرح مطول تفتازاني را فرا گرفت و حتي اين دو كتاب درسي حوزه را از حفظ و بدون مراجعه به متن، براي علاقهمندان تدريس ميكرد. بدين گونه در علوم مقدماتي و مباني ادبيات عرب، نيازي به استاد نداشت.
از آنجا كه ميرزا حبيب از جواني با اقشار گوناگون با كرامتهاي اخلاقي برخورد ميكرد و با اقتداري معنوي براي عزت و عظمت مردم خراسان فداكارانه ميكوشيد، مردم او را «آقا» خطاب ميكردند. بعدها كه او قله فقاهت را فتح كرد، به ميرزا حبيب مجتهد خراساني يا مشهدي معروف شد و در سرودهها هم تخلص «حبيب» را براي خود برگزيد.
نخستين استادان
يكي از علماي بزرگي كه در مدرسه ميرزا جعفر مشهد به تدريس مشغول بود، محقق آگاه و اسوه فضل و فضيلت، حاج ميرزا نصرالله مدرس شيرازي (م 1291ق) بود. وي در انواع علوم ادبي، حكمت، منطق، رياضي، هيئت، هندسه، طب، فقه، اصول، رجال، درايت و تفسير، محضر استادان متبحِري را درك كرد و خود در اين رشتهها تواناييهاي بسيار بالايي به دست آورد؛ به نحوي كه موفق شد به قوه تحقيق و استنباط، تمامي كتابهاي متداول در دانشهاي ياد شده را استنساخ كند و بر هركدام حواشي و تعليقاتي بنويسد. آن حكيم وارسته از حوزه درسي شيخ مرتضي انصاري و فاضل دربندي در نجف اشرف بهره برده و از آن دو بزرگوار اجازات فقهي و روايي دريافت كرده بود. سپس چند سالي در شيراز توقف كرد و علاقهمندان بااستعداد را به فيض رساند. در سال 1279ق به قصد زيارت آستان قدس رضوي عازم مشهد مقدس گرديد، ولي چون جمعي از علاقهمندان و برخي از اهل فضل به كمالاتش پيبردند، اجازه ندادند به زادگاهش برگردد و توليت وقت آستان قدس، او را به عنوان مدرّس منصوب ساخت. وي در مدت حدود دوازده سال، افرادي شايسته را تربيت كرد كه يكي از اين ناموران، ميرزا حبيب خراساني بود. وجود اين استاد براي وي، نمونهاي از الطاف الهي بود. ميرزا حبيب هر سؤالي از استاد خود ميپرسيد، عالمانه و با استدلال و برهان و مستند به منابع موثق جواب ميداد و آن روح كمالجو را قانع ميساخت.[9] ميرزا نصرالله مجتهد علاوه بر رابطه استادي و شاگردي با ميرزا حبيب، با او نسبت خويشاوندي نيز داشت و شوهر خواهر ميرزا حبيب بود.[10]
استاد ديگر ميرزا حبيب در حوزه مشهد مقدس، ملا غلامحسين شيخالاسلام (1246-1329ق) از شاگردان ملاهادي سبزواري بوده است كه پس از درك فلسفه اسلامي از محضر اين حكيم پرآوازه در نجف اشرف، به حوزه درسي شيخ مرتضي انصاري راه يافت و پس از كسب مقام اجتهاد در سال 1281ق به مشهد رضوي بازگشت و منصب شيخ الاسلامي را پذيرفت. ملا غلامحسين كه مدرسي جامع به شمار ميرفت، غير از تدريس فقه و اصول، در رياضيات، منطق و حكمت استادي مسلّم بود و ميرزا حبيب خراساني علاوه بر حكمت و منقول، دانشهايي چون هندسه، رياضي، هيئت و نجوم را نيز از او آموخت.[11]
سومين استادش در مشهد مقدس، حاج ملا محمد عباسعلي فاضل خراساني، از شاگردان برجسته حكيم سبزواري بود كه در دوران اقامت حكيم در مشهد (مدرسه حاج حسن) نزد او تحصيل كرده است.[12]
سفري به عتبات عراق
ميرزا حبيب پس از فراگيري مقدمات و سطوح مياني فقه، اصول، حكمت و ديگر علوم متداول، براي ادامه تحصيلات به عتبات عاليات عراق رفت و در نجف اشرف اقامت گزيد. بيشتر اوقات نيز به كاظمين ميرفت و بعد از زيارت حضرت امام كاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) به بغداد رفت و آمد ميكرد، تا اينكه رفته رفته با فضلا، ادبا و عرفاي اين شهر مأنوس شد و با برخي پيروان اديان و فرقههاي اسلامي نيز گفتگوهايي داشت. در ضمن از مجالس علمي، محافل ادبي و حوزههاي تدريس كه در علوم متداول زمان در بغداد وجود داشت، استفاده ميكرد. با اهل سير و سلوك نيز ارتباط برقرار كرد و توشههاي ارزشمندي برگرفت. در بعضي يادداشتها و سرودههاي ميرزا حبيب، از محتوا، سبك و نام اشخاص مشخص ميگردد درباره اهل فضل ساكن عراق بوده است.
در اين سفر زيارتي و علمي، حاج غلامحسين شيخ الاسلام نيز حضور داشت و حاج زين العابدين سبزواري كه بعدها در مشهد به رئيس الطلاب ملقب گرديد و خواهرزاده آقا بود، وي را همراهي ميكرد.
در اين سفر، ميرزا حبيب با هوش و ذوق سرشار و طبع روان، بسياري از فضلا را شگفتزده كرد. وي در پايان جلسات درسي رسمي و مرسوم، با اهل ادب ارتباط برقرار ميكرد و بيشتر اوقاتش را به معاشرت با شاعران و عارفان ميگذرانيد. بيش از همه، آموزههاي عرفاني ميرزا مهدي گيلاني، متخلص به خديو، او را تحت تأثير قرار داد. اين روابط به قدري آشكار بود كه برخي استادان فقه و اصول وي، او را به تعديل در اين برنامه توصيه و تأكيد ميكردند تا اين توانايي و همت در جهت فراگيري علوم منقول به كار گرفته شود، ميرزا حبيب آيندهاي درخشان در اين عرصه خواهد داشت اما وي كه اشتياقي زايد الوصف به معارف ذوقي و عرفاني، به اين امور رغبت افزونتري نشان ميداد؛ ضمن اينكه از تحصيل علوم رسمي لحظهاي غفلت نميكرد.[13]
فراگيري زبان فرانسه
ميرزا حبيب فكري روشن و وسيع داشت. چون در آن زمان بيشتر علوم غربي به زبان فرانسه تدوين و انتشار مييافت، در بغداد به فراگيري زبان فرانسه اهتمام ورزيد. هماكنون يك دفتر نيم ورقي بزرگ به خط فرانسوي از وي در دست است كه در كنار واژههاي فرانسوي، ترجمههاي فارسي آنها را نگاشته است. خط فرانسوي روان تحريريافته، مؤيد آن است كه نويسندهاش با اين خط زياد كار كرده است.
برخي دوستانش در خاطرات خود يادآور شدهاند كه وي كتاب تلماك فنلون را كه متني ادبي و ذوقي بود، با ديدي فاضلانه ترجمه كرد. متن اين ترجمه در سفر خراسان حاج سياح محلاتي، به نظر وي رسيده است. متأسفانه اين متن ترجمه كه جزو اوراق كتابخانهاش بوده، از بين رفته است. از جمله كتابهايي كه كتابفروشها بعد از فوت ميرزا حبيب به بهايي اندك خريدهاند، حدود دويست يا سيصد جلد كتاب نفيس به زبان فرانسه بوده كه نگهداري اين آثار نشان ميدهد او از اين زبان به خوبي استفاده ميكرده است.[14]
حاج ميرزا حبيب در ابتدا زبان فرانسه را به منظور آشنايي با ادبيات، حكمت، و فرهنگ غرب آموخت، ولي بعدها با گشت و گذاري در متون اروپايي متوجه شد كه مؤلفان غربي تصويري غيرواقعي از فرهنگ شرقي و به خصوص معارف و تاريخ اسلام ارائه دادهاند. داوريهاي ناروا، كينهتوزانه، نادرست، جاهلانه و ناشي از نداشتن شناخت و گاهي هم آميخته به غرض، در اين منابع ديده ميشد. ازاينرو، ميرزا حبيب كوشيد آنها را نقادانه بازبيني و تحليل كند. يك بار در محافل فرهنگي و ادبي آن زمان، شور و هيجاني به پا گرديد و همه از هم ميپرسيدند: آيا مقاله را ديدي؟ خواندي؟ آن را در اختيار داري؟ حساب آن مقاله از صدها مقاله ديگر كه در آن ايام انتشار مييافت، جدا بود؛ زيرا آن را يك عالم شيعي به زبان فرانسه نوشته و در روزنامه فرانسوي لوتان كه آن موقع شهرت جهاني داشت، انتشار داده بود. اين مطالب در زماني به نگارش درآمد كه حتي برخي درسخواندهها و خارجرفتههاي تهران به سختي ميتوانستند چند كلمه فرانسوي بر زبان آورند.
حكمت نگارش مقاله اين بود كه يك مستشرق فرانسوي، طي مقالههاي خود، تمدن اسلامي را مورد تهاجم قرار داده و نكاتي غيرواقعي مطرح كرده بود. ميرزا حبيب كه مجلهها و جرايد مهم فرانسه را به صورت آبونمان دريافت ميكرد، آن ديدگاههاي باطل و اهانتآميز را خوانده و سپس به روشي مستند و خردمندانه به ادعاهاي كذب وي جواب داده بود.[15]
آشنايي با عارفاني ناشناخته
از جمله كساني كه ميرزا حبيب در عراق با وي آشنا شد و پيوندي دوستانه برقرار كرد و در عرفان نظري و عملي حوزه درسي وي را غنيمت شمرد، عارفي گمنام به نام ميرزا مهدي خديو گيلاني بود. پيشتر برخي از فضلاي خراسان همچون سيد علي درگزي، از كمالات اين انسان زاهد بهره برده بودند. در جلالت و قدر مرحوم درگزي همين بس كه اديب نيشابوري با شوق تمام به ديدارش ميشتافت و از وي تكريم ميكرد و درك محضرش را حظّي گرانقدر ميدانست.[16]
نايبالصدر شيرازي، صاحب كتاب طرائق الحقائق كه تذكره خود را به شرح حال عرفا اختصاص داده، با آنكه از ميرزا خديو، دلِ خوشي نداشته و روش عرفاني او را كه بر رعايت موازين شرعي و پيروي از دستورهاي قرآني و تأسي به سيره اهل بيت (علیهم السلام) مبتني بوده، برنميتابيده است، او را چنين معرفي ميكند: ميرزا مهدي گيلاني متخلص به خديو، از فضايل صوري حظّي داشت و خط تحرير و نسخ را بد نمينوشت و در قواعد اعداد و حروف بياطلاع نبود. چند سالي در نجف اشرف با جناب حاجي ميرزا زينالعابدين سبزواري، برادر كوچكتر حاجي ميرزا ابراهيم شريعتمدار سبزواري رفيق حجره و گرمابه و گلستان بود [با گروهي] به ارض قدس رضوي آمد و بازارش رونق يافت، [با اين وجود] در كمال عسرت زندگي ميگذرانيد. در سال 1309 دار فاني را وداع گفت و در آن مكان مدفون شد.[17]
اصحاب سراچه
ميرزا خديو به پيشنهاد ميرزا حبيب خراساني روانه مشهد شد و ملا غلامحسين شيخالاسلام و ميرزا زينالعابدين سبزواري نيز آن دو را همراهي ميكردند. در مشهد رضوي بعد از زيارت آستان مقدس حضرت امام رضا (علیه السلام) و ديدار با علما و فضلاي حوزه، در جايي اسكان يافتند و فعاليتهاي ترويجي و آموزشي خود را آغاز كردند. ناگفته نماند كه اين كاروان كوچك، اما اهل فضيلت، با وجود موقعيتي كه در مشهد داشتند، پيش از ورود به شهر، به كسي خبر ندادند تا مراسم استقبال از سوي همشهريان مشتاق، دوستان، آشنايان و شاگردان با تشريفات فراوان صورت نگيرد.
در مشهد طبق قرار، آقا سيد زينالعابدين سبزواري در حياط طبقه پايين منزل مرحوم حاج ميرزا هدايتالله شهيدي، پدر بزرگوار ميرزا حبيب، محلي براي سكناي خديو مهيا كرده بود. ميرزا حبيب و شيخالاسلام نيز اتاقهاي طبقه بالا را مفروش كردند و كتابهايي كه همراه آورده بودند و همه آنچه را در مشهد داشتند، در حجرهاي كه مناسب كتابخانه بود، مرتب كردند. مكاني هم براي نشيمن و خلوتگاهي براي عبادت و اقامه نماز آماده ساختند. در اين سراچه به شيوهاي كه در نجف اشرف و بغداد داشتند، ادامه دادند و اوقات خود را با نظمي مقدر به مطالعه در متون ديني و عبادت سپري ميكردند. براي افراد سطحينگر و ظاهرگرا، اين سبك غيرطبيعي جلوه ميكرد و به نكوهش رفتار و كردار اين جمع پرداخته، آن را برنتابيدند، اما شخصيتهاي علمي و انديشمندان اينگونه نميانديشيدند؛ چنانكه حاج ملا عباسعلي فاضل كه در زمره مجتهدان و فقهاي خراسان بود و در آن ايام از حيث ذوق و فضل ميان طلاب علوم ديني شهرتي بسزا داشت، به اصحاب سراچه پيوست و در جلسات آنان حضور مييافت. حاج ميرزا محمود قدسي، از سادات جليلالقدر و علماي مشهور فردوس و عدهاي ديگر از بزرگان علم و تقوا نيز به جمع ياران سراچه پيوستند و به تدريج يك مجمع علمي پديد آمد كه ضمن پرداختن به امور عبادي و سلوك معنوي با رعايت موازين شرعي و مباني اسلامي، براي اصلاح جامعه تلاشهايي ميكردند و ميكوشيدند سنت و شعائر ديني را از خرافات، تحريفات و انواع بدعتها پيراسته سازند.
سراچه در مركز شهر و در مجاورت حرم مطهر و مسجد جامع گوهرشاد بود. از دو ساعت مانده به صبح كه در حرم رضوي گشوده ميشد، ياران سراچه در آن حرم مقدس تا هنگام نماز صبح مشغول انجام نوافل، مستحبات و خواندن ادعيه و زيارت بودند. بيشتر روزها را روزه ميگرفتند و هنگام افطار از غذاهاي چرب و سنگين و گاه حتي از خوردن گوشت پرهيز ميكردند.
از ديگر اقدامات پسنديده آن كاروان فضيلت اين بود كه افراد محروم، بيبضاعت و مسكين را در شهر شناسايي ميكردند و با حفظ آبرو و عزت آنان، به رفع مشكلات ايشان، ميپرداختند. در حقيقت اين جمع به فراخور توانايي و امكاناتي كه در اختيارشان بود، در رفع مشكلات اجتماعي ميكوشيدند. اوقاتشان به عبادت خالق، خدمت به بندگان خدا و نشر فرهنگ اسلامي سپري ميشد.
اين طرز رفتار كه با صدق و اخلاص توأم بود، موجب شد اهالي و زائران، عظمت روشي را كه آنان در اعمال صالح و نيكوكاري پيشه كرده بودند، دريابند و به تكريم اين جمع خوشنيت بپردازند. بازرگانان متدين و افراد متمكن از اصحاب سراچه خواستند كه در كمك به فقرا و درماندگان، آنان را نيز شريك سازند و هر كس در خور توانايي خويش، ايشان را ياري كند. آقايان با كمال رغبت و اشتياق اين تقاضا را پذيرفتند، ولي تأكيد كردند كه كارهاي خير بايد تنها براي كسب رضايت حضرت حق تعالي باشد و به وسوسههاي شيطاني، خودنمايي و رياكاري آلوده نگردد؛ كه آشكار ساختن بذل و احسان و خودنمايي در اين كار، موجب شرمندگي مستمندان عفيف خواهد بود.
در اين زمان، خيرات، هدايا و نذورات از قبيل غلات، حبوبات، وجوه نقد و هرگونه امكانات زندگي، توسط اصحاب سراچه به افراد مستحق ميرسيد. اين خدمات با كمال خوشرويي و نشاط صورت ميگرفت و حسن كردار و مكارم اخلاق ميرزا مهدي گيلاني و ميرزا حبيب و ديگر همكاران، بيش از پيش شهرت يافت. استمرار اين شيوه شايسته، رشك عدهاي از تنگنظران تنگمايه و حرص و طمع گروهي ديگر را برانگيخت و چون جمع سراچه، چنين رفتارهايي را نميپسنديدند و ارضاي طمعهاي اين افراد را خلاف ديانت و امانت ميدانستند، براي سوءاستفادههاي آنان مجالي به وجود نيامد. در نتيجه، آن ظاهرگرايان دنياطلب، از توجه و اقبال اقشار گوناگون به اين جمع برآشفتند و كينه اصحاب سراچه را به دل گرفتند و با برخي كه حبّ رياست داشتند، متفق گرديدند و آتش حسادت برافروختند. آنها بدگويي از اصحاب را آغاز كردند و در هر مجلس و محفلي با نشر اكاذيب و شايعات و ادعاهاي بي اساس، مردم را به آنان بدبين ساختند.
اين تبليغات مسموم بر عدهاي از عوام اثر گذاشت، ولي اهل فضل و دوستداران علم و ادب كه مشتاق به استفاده از محضر ايشان بودند، اين شايعات را باور نكردند و در يكي از شبستانهاي مسجد جامع اجتماع ميكردند تا از خرمن فيض اصحاب سراچه خوشهها برچينند. مباحث مطرحشده متنوع بود وگذشته از مسائل اعتقادي و اخلاقي، درباره فضاي حاكم بر جامعه مسلمانان و اوضاع فرهنگي آنان بحثهايي ميشد. آنها از عقبماندگي مسلمين در امور علمي، فني و فرهنگي اظهار تأسف ميكردند و ورود خرافات و امور وهنآلود را به مراسم مذهبي، آفتي بزرگ براي رشد معنوي مردم ميدانستند. همچنين شعائر توأم با بدعت و افزودههاي جعلي را شايسته جامعه اسلامي نميديدند و براي تهذيب اين برنامه، طرحهايي هم پيشنهاد ميدادند.
از ديگر مسائلي كه اين جمع را به واكنش واداشت، اين بود كه عدهاي بدون ژرفنگري در فرهنگ اسلامي و تتبع لازم در احاديث، تفسير و منابع تاريخي و رجالي شيعه، در قالب تبليغ و ارشاد مردم، با مطرح كردن امور سطحي و سست و تمسك به اخبار نادرست، خرافات و امور غيرعقلاني را در جامعه رواج ميدادند. طبيعي است وقتي شيوههاي اين مبلّغان تنكمايه و اهل جمود در آن جلسات نقد ميشد، با نفوذ اجتماعي و امكاناتي كه داشتند، تلاش ميكردند نسبتهاي دروغين به آن جمع بدهند؛ حتي گروهي از اوباش و اراذل را به هتك حرمت اصحاب سراچه تحريك ميكردند، ولي ياران سراچه با توجه به موقعيت بالا و اتكا به تقوا و اخلاص خود، بدون هيچ خوف و هراسي و بيدغدغه از نيش زهرآگين بدانديشان، به تلاش خود در جهت رفع نابسامانيهاي اجتماعي و فرهنگي و اصلاح مراسم جامعه اسلامي ادامه دادند. آنها حتي براي رفع نزاعهاي اجتماعي و ترويج عدالت و صلح و آرامش و امنيت در توابع مشهد ميكوشيدند. اما شايعه پراكنيها و اغواگريها همچنان ادامه داشت. در اين اثنا، برادر بزرگتر ميرزا حبيب، ميرزا محمدباقر مجتهد كه از شاگردان برجسته ميرزاي شيرازي و شيخ مرتضي انصاري بود و در ميان طلاب، حوزههاي علميه، فضلاي مشهد و ديگر اقشار مردم نفوذي به كمال داشت و به اصطلاح از وي حساب ميبردند، به اغواگران كه در پس پرده دست به تحريكات زده بودند، پيغام داد اگر به اين شرارتها ادامه دهند، مجازاتي سخت در پي خواهند داشت؛ ايشان از طرفي به اصحاب سراچه هم توصيه كرد مواظب رفت و آمدهاي برخي افراد مشكوك باشند و هر كسي را به جمع خود راه ندهند كه دستگيرهاي براي فتنهانگيزان باشد.[18]
به سوي سامرا
اصحاب سراچه تصميم گرفته بودند با توجه به بنيانهاي ارزشي و مباني اصيل اسلامي، زمينههاي رشد فكري و تحول معنوي را در جامعه فراهم آورند و از موضع خودسازي و تهذيب نفس، اجتماع را از آلودگيهاي خرافاتي و وهنانگيز پالايش كنند و براي كاربردي ساختن موازين ديني و شرعي و استقرار عدالت اجتماعي بكوشند، ولي بر اثر برخي رفتارهاي كوتاه فكران و تنگنظران و بازدارندههاي كاذب و مسموم، خسته و ملول گرديدند و ناگزير پراكنده شدند.
ميرزا حبيب خراساني كه تشنه معرفت و شيفته دانش حكمت بود، براي تكميل تحصيلات، مشهد را به قصد اقامت در عتبات عراق ترك كرد. ميرزا مهدي گيلاني (خديو) نيز مسافرتي به عراق كرد و پس از مدتي به مشهد بازگشت و در خانهاي محقر با مناعت و قناعت و در نهايت زهد و پارسايي زيست تا به سراي باقي كوچ كرد. برخي منابع خاطرنشان ساختهاند ميرزا حبيب هنگامي كه عازم عتبات بود، در آستانه فرا رسيدن ذيحجه، به سرزمين حجاز رفت و حج واجب را به جاي آورد، آنگاه در سامرا توقف كرد تا از درس ميرزاي شيرازي بزرگ كمال بهره را ببرد.[19]
براي ميرزا حبيب كه از كمالات ذاتي، اكتسابي و خانوادگي برخوردار بود، حوزه درسي ميرزا مهدي گيلاني غنيمتي بزرگ به شمار ميرفت؛ زيرا با فراست خويش دريافته بود كه ميرزا مهدي در فهم حديث ژرفنگري ويژهاي داشت و در مباحث پيچيده بسيار دقيق و موشكافانه به ريزهكاريها ميپرداخت؛ افكارش براي ميرزا حبيب ـ با وجود آن همه مطالعات و تتبعات در منابع فقهي و فلسفي ـ تازه و بكر بود. ميرزا مهدي هنگام تدريس فقه، فقط به مسائل اصلي و مشكلات اساسي ميپرداخت و از گريز به امور جزئي و فرعي خودداري ميكرد. افكار وي هنگام تدريس، از نظمي منطقي و خردمندانه پيروي ميكرد. با وجود اين تواناييهاي علمي، با شاگردانش با فروتني و تكريم رفتار ميكرد و حق هركدام را آنچنانكه لايق آن بودند، با توجه به تمام جهات و جوانب ادا ميكرد و هنگامي كه معرفت و معنويتي در يكي از شاگردان ميديد، او را تحت حمايت عاطفي و اخلاقي و تحت تأثير شكوه معنوي خود قرار ميداد؛ چنانكه وقتي از اوج فكري و توان علمي و هوش سرشار ميرزا حبيب آگاهي يافت، به او محبت و ملاطفت بسيار كرد، فضايل و كمالاتش را ستود و از خاندانش با تجليل و تكريم فراوان نام ميبرد و در جمع شاگردان، او را تشويق و تمجيد ميكرد، همآموزان حوزه درس ميرزا مهدي نيز مجذوب سيره، اخلاق و كرامتهاي انساني ميرزا حبيب شدند و مدتي نگذشت كه محبوب قلب همگان گرديد. ميرزا حبيب در همين سفر علمي، از ذوق ادبي خود در مدح ائمه اطهار استفاده شايان توجهي كرد و در سرودهاي ميرزاي شيرازي را ستود:
الحق اين تهنيت دلكش و اين نظم بديع
در خور بزمگه حضرت محي السنن است
مهبط نور هدي، بحر كرم، كوه وقار
صدف معرفت و صدق كه نامش حسن است
نه منم قابل مدح و نه تويي مايل مدح
چه كنم قافيه امروز به نام حسن است[20]
ميرزا حبيب در تقرير دروس فقهي ميرزاي شيرازي آنچنان دقتي از خود نشان داد كه وقتي مطالب تحريرشده را به استحضار استاد رسانيد، نشاط و شادماني در سيماي آن مرجع بلندآوازه پديد آمد. نگارش مطالب مزبور آنچنان براي ميرزاي شيرازي اهميت داشت كه بر كرسي تدريس و بر فراز منبر، از نويسندهاش قدرداني شايستهاي كرد و ديگر شاگردان را به پيروي از اين شيوه در تحرير دروس استادان تشويق فرمود.[21]
ميرزا حبيب بعد از كسب اجازه اجتهاد از محضر اين عالم مبارز در سال 1299ق به خراسان بازگشت و مورد استقبال علما و فضلا و اقشار گوناگون قرار گرفت. او پس از استراحتي مختصر و تجديد ميثاق با آستان قدس رضوي، به ترويج فرهنگ و معارف اسلامي روي آورد و در جهت ارشاد، هدايت و تقويت آگاهيهاي مذهبي و فكري مردم اهتمام ورزيد.[22]
ازدواج
سفر ميرزا حبيب به سامرا حدود چهار سال طول كشيد. وي پس از بازگشت از اين سفر پربار علمي، تصميم گرفت تشكيل خانواده بدهد. بيبي عالم، دختر مرحوم ميرزا طاهر، متولي جامع گوهرشاد، از بانوان محترم اين خاندان بود كه پيش از مسافرت ميرزا براي همسري وي در نظر گرفته شده و مقدمات اين پيوند پاك فراهم گرديده بود. اطرافيان و خويشاوندان كه تصور ميكردند سفر حج و عتبات عاليات ميرزا حبيب كوتاهمدت خواهد بود، وقتي با تأخير چندين ساله ايشان مواجه شدند، از اين برنامه منصرف و مأيوس گرديدند. از اينرو، بيبي را به ازدواج يكي از خويشاوندان نزديكتر درآوردند.
در آستانه بازگشت ميرزا حبيب به مشهد، شوهر اين بانو به سراي سرور كوچ كرد و به صلاحانديشي آشنايان و رغبت طرفين، ازدواجي كه قبلاً قرار بود صورت بگيرد، انجام شد.
بيبي عالم از شوي پيشين دختركي داشت كه مادر شوهرش، به ياد فرزندش او را نزد خويش نگاه داشته بود. عقد ازدواج به منظور رعايت ماتمزدگي در سوگ شوهر و ساير بستگان، بدون تشريفات متداول و مرسوم در باغ امينآباد، خارج شهر، صورت پذيرفت.
بيبي عالم مقدمات تحصيلي را در خانواده آموخته بود و پس از همسري ميرزا حبيب، به مطالعه تاريخ انبيا و اوليا و سيره علما و عرفا پرداخت. تهجد شبانه، نوافل، تعقيبات نماز و تلاوت قرآن در طول روز، هيچگاه از وي فوت نميگرديد و بر اثر انس با عبادت و دعا و مناجات خالصانه از بصيرتي معنوي و حالاتي عارفانه برخوردار شد.[23]
فرزندان
ميرزا حبيب دو همسر اختيار كرد كه حاصل پيوند با اين دو بانو، پنج پسر بود:
- سيدعلي ساليان متمادي در نجفمشغول تحصيل بود و در بازگشت به مشهد، مدتي به تدريس، امامت جماعت و امور قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم اهتمام ورزيد. حوادث سياسي و اجتماعي ناشي از رفتار برخي مشروطهخواهان جاهطلب، رفتهرفته او را منزوي ساخت و در مزرعه نيزه، در نيمفرسنگي شهر كه ملك خانوادگي بود، اقامت گزيد.
- آقا ميرزا هدايتاللهبعد از تحصيل مقدمات علوم و معارف، به خدمت عموي خويش، حاجي ميرزا محمدباقر همت گماشت و مورد توجه و حمايت عاطفي وي قرار گرفت. بعد از درگذشت عمويش و در تب و تاب انقلاب مشروطه و از همان زمان كه پدرش، بيروني منزل را براي تشكيل انجمن ايالتي به انقلابيون واگذار كرد، همواره ملازم و مواظب خدمت پدر بزرگوارش گرديد.
- ميرزا مهدي، علوم منقول را در مشهدخواند و تحصيل فقه و اصول را در نجف اشرفپي گرفت و در كلام و حكمت و ادبيات از محضر استادان تهران بهره برد. از حيث هوش، فطانت و حاضرجوابي و حافظه قوي، كمتر كسي به پايه او ميرسيد. با قيام مشروطيت، تا زماني كه عدهاي منحرف و كج فكر، آن را مخدوش نساخته بودند، همكاري داشت و ميتوان گفت در عرصههاي سياسي و اجتماعي، از فكري روشن، تجزيه و تحليل قوي، و بصيرت فوق العاده برخوردار بود.
- آقا ميرزا حسين، به تمام معنا عابد و عارف بود و در عالم سير و سلوك، مقامات والايي از تسليم و رضا را در برابر پروردگارش به دست آورده بود. وي مدام به ذكر و نيايش و نوافل اشتغال داشت.
- ميرزا محمد، كوچكترين فرزند ميرزا حبيب، دختر عمه خويش، صبيه حاج ميرزا نصرالله، عالم معروف خراسانرا به همسري برگزيد. وي علاوه بر كمالات صوري و معنوي، ذوق ادبي و طبع شعر پدر را به ارث برده بود. سيد ابوالقاسم حبيبالله، متخلص به نويد، فرزند اوست.[24]
سومين سفر عبادي آموزشي
ميرزا حبيب همراه خانواده، عازم بيتالله الحرام گرديد و در بازگشت از اين سفر بابركت، به نجف اشرف رفت تا از محضر علماي حوزه اين شهر مقدس بهرهمند گردد.
يكي از محافل علمي و فقهي كه توجه ميرزا حبيب را جلب كرد، مجلس پرفيض ميرزا حبيبالله رشتي بود كه اين استاد، به ويژه در علم اصول فقه، دقت فراوان و كاوش علمي داشت. ويژگي ديگر اين محفل پربار، اين بود كه ميرزا حبيب را با فقهاي برجسته و علماي مبارزي چون شيخ فضلالله نوري، شيخ عبدالله مازندراني، حاج آقا نورالله اصفهاني، شيخ مهدي خالصي، آقا ضياءالدين عراقي و سيد محمدكاظم يزدي مأنوس كرد. زهد، پارسايي، عزت نفس، حالات عبادي و توأم ساختن ديانت با سياست، از خصال بارز ميرزا حبيبالله رشتي بود كه براي اين شاگردش جاذبهاي فوقالعاده داشت.[25]
ميرزا حبيب خراساني در اين سفر كه حدود چهار سال به درازا كشيد، محضر فاضل دربندي را نيز غنيمت شمرد. ملا آقا معروف به فاضل، از دانشوران اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم و از معاصران شيخ انصاري و شاگرد شريف العلما بود. تابستانها نيز ميرزا حبيب به سامرا ميرفت و از فيض ميرزاي شيرازي بهره ميبرد.[26]
تدريس و شاگردان
ميرزا حبيب از اوايل قرن چهاردهم هجري تا سال 1316ق به تدريس و ترويج ديانت در مشهد مشغول شد. او در حوزه درسي خود كه شاخههاي گوناگوني از علوم اسلامي، از قبيل فقه و اصول، حكمت، عرفان، منطق، هيئت، رياضي، نجوم و ادبيات را در بر ميگرفت، تدريس ميكرد و در هر يك از اين رشتهها تواناييهاي شگفتآوري از خود بروز ميداد. متأسفانه از شاگردان متعددي كه پرورش داده است، آگاهي بسيار اندكي به دست آمد. موضوع در خور توجهي كه هر علاقهمند به معرفت و فضيلت را مبهوت ميسازد، اين است كه در آن عصر با آنكه خراسان كانون فضلا، ادبا و عرفا بود، شهرت ميرزا حبيب از قلمرو خراسان فراتر رفته بود و در سراسر ايران هر كجا اهل علم و معرفت، محفلي تشكيل ميدادند به ذكر فضايل اين فقيه عارف و اديب دانشور ميپرداختند. بسياري از آنان وقتي به زيارت ارض قدس در مشهد ميآمدند، در اولين فرصت به ديدارش ميشتافتند و محضرش را غنيمت ميشمردند. او علاوه بر جلسه تدريس، يك مجمع ادبي و ذوقي تشكيل داده بود. اين مجمع به اندازهاي اهميت داشت كه هركس به طور مستمر عضو آن بود، در زمره اديبان دانشور قلمداد ميشد.
آقا ميرزا عبدالغفار تهراني كه يكي از بزرگان فضل و ادب به شمار ميرفت و مدتها از محضر علمي و ادبي ميرزا حبيب بهره برده بود، در سفري ميخواست بار ديگر از چشمه اين دانشور جرعهها بنوشد، ولي وقتي به خراسان رسيد، استادش دعوت حق را لبيك گفته بود، از اينرو بارها با ابزار تأسف ميگفت: با اين همه كوشش، موقعي رسيدم كه شيشه شكسته و شربت ريخته [بود] و ساقي نبود.
از ديگر مشاهيري كه از بوستان معرفت و دانش ميرزا حبيب بهرهمند گرديد، سيد حسن مشكان طبسي است. وي متولد سال 1290ق در طبس است. استادانش در اصفهان، جهانگيرخان قشقايي، آخوند كاشي، و ميرمحمد صادق خاتونآبادي بودند. طبسي استعدادي شگفت داشت و در سرعت انتقال و درايت، بين افاضل طلاب و علماي اصفهان ضربالمثل بود. حكيم شيخ محمد خراساني رياضي را نزد او آموخته بود. طبسي بعد از تكميل فنون ادبي، عربي، دوره فلسفه، رياضيات، فقه و اصول، با طبع بلندش تحصيلات جديد را در فرانسه ادامه داد. آنگاه به مشهد آمد و در اين شهر به تعليم و تربيت شاگردان پرداخت. سپس به تهران رفت و در آنجا فعاليتهاي حقوقي و قضايي را پي گرفت. ترجمه و شرح اشارات ابوعلي سينا از آثار مهم اوست.[27]
اين دانشمند با آن مقامات بالاي علمي و فكري، وقتي در مشهد با كمالات ميرزا حبيبالله مشهدي خراساني آشنا شد، در برابرش زانوي ادب بر زمين زد و تأكيد كرد كه اگر در خطه خراسان جز حاج ميرزا حبيب، دانشمندي نبود، او براي اين سرزمين كفايت ميكرد.[28]
وي مينويسد: نگارنده اين سطور پس از هفت سال توقف در اصفهان به قصد ملاقات با خانواده خود در طبس مراجعه كردم و بعد از شش ماه توقف به مشهد مقدس آمدم تا زيارتي كرده، به اصفهان برگردم و پس از آنكه خدمت آن مرحوم را درك كردم با آنكه در اصفهان هم مثل جهانگيرخان قشقايي و آخوند ملا محمدكاشي دو مرد بزرگ بودند و مرحوم خان مرا مكرر ميطلبيد، دل از مرجعيت مرحوم حاج ميرزا حبيب برنكندم و مردد بماندم تا آنكه مرحوم جهانگيرخان دار فاني را وداع گفت و من قصد رحيل را تبديل به اقامت كردم و شش سال تقريباً در خدمت ميرزا حبيب بودم تا آنكه در شعبان سال 1327 به سراي جاويد انتقال يافت.[29]
ميرزا محمدباقر مدرس رضوي، متولد 17 ربيع الاول 1270ق از خانداني است كه همگي از علما بودند و منصب تدريس در مشهد رضوي به اين خانواده اختصاص داشته است. وي بعد از تحصيل مقدمات در وطن به سبزوار رفت و در حكمت و منطق از درس حكيم سبزواري استفاده كرد. در سال 1306ق به عتبات عراق رفت و از محضر آخوند خراساني كسب فيض كرد. در سال 1325ق از حاج شيخ حسنعلي نخودكي تهراني اجازه روايتي گرفت. شجره طيبه، حاشيه شرح لمعه، حاشيه قوانين، حاشيه فصول، شرح احاديث مشكل، اثري در عروض و قافيه و بديع و كتابي در شرح حال ربيع بن خثيم (خواجه ربيع) و رسالهاي در خط و خطاطي، در زمره آثار اوست. وي از جلسه درسي ميرزا حبيب استفاده كرد و در جلسات مجمع ادبي او نيز حضور مييافت. ميرزا محمدباقر مدرس رضوي، در پنجشنبه 9 ذيحجه 1342 درگذشت و در حرم رضوي دفن شد.[30]
آثار
با وجود جامعيت علمي، فكري و ادبي ميرزا حبيب، متأسفانه كمتر آثاري از وي در اختيار است. قرائني نشان ميدهد وي تقريرات ارزندهاي از مباحث استادان خود تهيه كرده بود كه به صورت دستنويس در كتابخانهاش نگهداري ميشده است، ولي به مرور ايام در آنجا از بين رفته است. از حواشي مفيدش بر كتابهاي گوناگون فقهي، اصولي، كلامي، ادبي و فلسفي نيز اطلاعي در دست نيست. با اين حال ميتوان چند اثر ذيل را از وي برشمرد:
- رسالهاي در موضوع تعادل و تراجيح
- رسالهاي در لباس مشكوك
وي اين دو اثر را هنگامي كه در سامرا به سر ميبرد و از محضر ميرزاي شيرازي استفاده ميكرد، با عنايت به انديشههاي استادش و نيز ابتكارات خويش نوشت. ميرزاي مجدد وقتي اين دو اثر را ملاحظه كرد، از توانايي علمي و هوش اين شاگردش به شوق آمد و در حضور جمع كثيري از شاگردانش، اين دو رساله را بر نگاشتههاي ديگران ترجيح داد و مضامين آنها را به لحاظ نكتهسنجيهاي دقيق ستود.[31]
3.ترجمه تلماك فنلون فرانسوي كه رماني حماسي با محتوايي تربيتي و آموزشي است.[32]
4.مقالاتي در نظم و نثر به زبانهاي عربي و فارسي كه در كتابخانهاش نگاهداري ميشده است.
- مقالهاي به زبان فرانسه در نقد ديدگاههاي متفكران غربي درباره تمدن اسلامي كه در روزنامه رسمي لوتانبه چاپ رسيد.[33]
- ديوان شعر: اين كتاب حاوي سرودههاي ميرزا حبيبدر قالبهاي گوناگون شعري و با محتواي عرفاني، اعتقادي و نيز حاوي اشعاري در مدح و منقبت پيامبرو اهل بيت او كه بخشهاي مهمي از آن با عنوان گنج گوهر حدود نيم قرن قبل به چاپ رسيد. ديوان اشعار ايشان به طور كامل در سال 1325ش به سعي و اهتمام علي حبيب و با مقدمه مفصل حسن حبيب به همت كتابفروشي زوار در تهران چاپ شد.
كتابخانهاي نفيس
ميرزا حبيب در كتابخانهاي كه مايه افتخار شهر مشهد بود، گنجينهاي از منابع متنوع علمي، فكري و ادبي را فراهم آورد. اين آثار از چند راه گرد آمده بود:
- كتابهايي كه از پدر شهيد و اجدادش باقي مانده بود و نسخههاي خطي ارزشمندي در بين آنها وجود داشت.
- از همان سفر نخسين بغداد، با كتابخانههاي بزرگ مكاتبه داشت و از فهرستهاي ارسالي، منتخبات خود را ميخريد.
- زماني كه با زبان فرانسه آشنا شد، منابعي فرانسوي گرد آورد و بر بسياري از آنها كه به دقت مطالعه كرده بود، حواشي جالبي در نقد و تحليل آنها نگاشت.
- دوستانش كه همگي از رجال علم و ادب، و با ذوق و سليقهاش آشنا بودند، كتابهاي مطلوب و مورد علاقهاش را كه در مصر، سوريهو هندوستانبه چاپ ميرسيد و نيز كتابهاي نادر را تهيه ميكردند و برايش ميفرستادند.
- شخصيتهاي علمي ـ سياسي و ادبي كتابهايي را كه در تهرانعصر ناصري چاپ ميشد براي او ميفرستادند. كتابهاي خطي اين كتابخانه كم نبود و او در تمام عمر، جز كتاب، مونس و مصاحبي نداشت.
- ميرزا ابراهيم بقراطكه در طب تجاربي داشت، كنار اين كتابخانه صاحب حجرهاي بود و اين مجموعه زير نظر او اداره و نگهداري ميشد. پس از فوت وي و ميرزا حبيب، اين بوستان معرفت متروك گرديد و سرانجام ورثهاش تصميم به فروش گرفتند. متأسفانه كتابفروشان، اوراق دست نويس و غير مجلد، جزوهها و دفاتر و رسالههاي مخطوط را كه بسياري از آنها در زمره آثار ميرزا حبيب بود، به عنوان كاغذهاي باطله دور افكندند و كتابهايي كه دانشوري وارسته در طول عمر بابركتش گردآورده بود، با بهايي اندك از دست رفت. فقط مجلدات معدودي از اين كتابها را كه بازماندگان نياز داشتند و به حدود يكصد جلد ميرسيد، با خود برداشتند.[34]
اخلاق و رفتار
حاج ميرزا حبيب به موازات كسب كمالات علمي و ادبي و رسيدن به مقام اجتهاد و تبحر در حكمت و عرفان، از خودسازي، مبارزه با نفس اماره و آراستن درون به فضيلتهاي اخلاقي غافل نبود. به دليل اهتمام در اين عرصه، از عزت نفس، صدق و صفا و وارستگي برخوردار گرديد و با چنين هيبت معنوي در جامعه پرتوافشاني كرد.
مرحوم بدايع نگار يادآور ميشود: با آنكه شئونات خانوادگي، هر گونه امكانات رفاهي و وسايل يك زندگي آرام و بدون دغدغه را برايش فراهم ساخته بود، او آسايش خويش را در تزكيه ميديد و از طريق مجاهدات نفساني، روح و روان را به سير و سلوك معنوي عادت ميداد و در اين راه مشقتهايي را تحمل ميكرد. با آنكه پس از تحصيل اجازات از مراجع عاليقدر شيعه در عتبات عراق، اهالي خراسان رياست شرعي او را پذيرفتند و مقدمش را گرامي داشتند، از شهرت اجتماعي نفرت داشت و از شهر ميگريخت و به كوهستانهاي اطراف ميرفت. البته با فقيران و افراد گمنام انس داشت و در مقابل، از اغنيا و متكبرين، رياكاران و راحتطلبان و عافيتجويان دل خوشي نداشت. با مساكين، ضعيفان و خاكنشينان همنشين [ميشد]. زمستانها را در شهر به سر ميبرد و طلاب علوم ديني را از درسهاي سودمند خود برخوردار ميساخت. در فصول ديگر، در كوهپايههاي اطراف به مناجات و راز و نياز با پروردگار متعال ميپرداخت و رازهايي را كه اهل شهر، تحمل شنيدن آنها را نداشتند با كوهستان ميگفت و صدايش در گوش ملتزمين ركابش انعكاس مييافت. تسبيح و تهليل و ذكرها و تلاوت قرآنش ضمن اينكه صخرهها را به لرزه درميآورد، چشمههاي آرامش و اطمينان قلبي را جاري ميساخت.[35]
يكي از فرزندانش مينويسد: در كوهپايهها، من از نزديك روش زندگي روحاني ايشان را ميديدم. آقا شبانهروزي شش تا هفت ساعت، سحرگاهان، ظهر و شام بر سجاده نماز، غرق عبادت پروردگار خويش بود. بيشتر ايام را روزه بود و به نوبتهاي چهل روزه تا شصت روزه از خوردن گوشت حيوانات پرهيز ميكرد. هرگاه خواستند روغني به غذايش بياميزند، مشتي كنجد نيمبرشت نيمكوب را در آب جوشانده، روغن كنارهجوش آن را گرفته، به غذايش اضافه ميكردند؛ يا اندكي برنج را با شيره بادام جوشانيده يا حبوبات ديگر را با روغنهاي نباتي پخته، براي تغذيه وي آماده ميساختند. آنچنان در خوردن امساك ميكرد كه با وجود تنومندي، در ايام پرهيز، چنان لاغراندام و سبك گرديد كه پنداشتي با وزش نسيمي در اهتزاز درميآيد.
سحرگاهان گاه آرام و گاه بلند ميگريست. اين گوهرافشاني سرمايه و ذخيره نشاط روزانه او بود كه هرگاه رخ نميداد، اندوهگين و غمناك مينمود. از نعمتهاي جهان كه در دسترس او بود چشم پوشيد و ذكر حق را براي خود برگزيد و با ياد حق تعالي خوش بود.[36]
سيد حسن مشكان طبسي، از دانشمندان معاصر، محضر او را شش سال درك كرده است و مينويسد:
با آنكه ميتوانست با كبكبه و جلال، خود را در ميان اقران نشان دهد، همواره راه رياضت را ميپيمود و براي كسب كمالات معنوي به تزكيه نفس و تهذيب اخلاق ميپرداخت تا حدي كه ميتوان گفت در عين اينكه در ميان مردم به سر ميبرد، افكارش به عالم ديگري بستگي داشت. اقشار گوناگون، پيوسته او را در خود فرورفته ميديدند. ضمن اينكه اكثر اوقات به حل مشكلات مردم ميپرداخت، از افراد ظاهرفريب و زهدفروش و رياكار بيزاري ميجست. ظاهرگرايان و دينداران دنيازده را موجب زوال جامعه ميدانست. براي هدايت مردم و روشن ساختن افكار آنان و نجات دادن آنان از موهومات و خرافات و ناداني ميكوشيد.[37]
ميرزا حبيب از سادات مكرم و خانداني بود كه نسب آنان به حضرت امام صادق (علیه السلام) ميرسيد. او به اين پيوستگي نسبي اكتفا نميكرد و در نتيجه تربيت خانوادگي، به خاندان عترت ارادت ميورزيد. ميكوشيد از راه صدق و صفا و حالات معنوي و عمق بخشيدن به آگاهيهاي خود، اين اشتياق را تقويت كند و به اعمال و رفتار و سيره اهل بيت پيامبر تأسي بورزد و با خودسازي، به تقربي معنوي به آن ستارگان فروزان دست يابد. بخش مهمي از سرودههايش به ستايش ائمه هدي اختصاص دارد. نمونهاي از شعري كه در مدح حضرت علي (علیه السلام) سروده است:
اي اسم تو اصل هر مسمي
وي جسم تو جان جمله اشيا
وصف تو برون ز حد امكان
مدح تو برون ز عد و احصا
در مدح تو سورهاي است ياسين
در وصف تو آيتي است طاها
***
اي صاحب تخت و بخت و دينم
سلطان سرير هفت اقليم
اي آن كه كني به يك اشاره
در چشمه بهشت و نار تقسيم
اي جلوهاي از رخ تو جنت
وي رشحهاي از لب تو تسنيم
در روز ازل قلم چو بنمود
بر لوح نقوش حسن ترقيم
از دور خط تو داشت سرمشق
وز لعل لب تو داشت ترسيم
***
روز ازل كآدم و عالم نبود
جلوهاي از روي علي كم نبود
اي كه نه گر كلك تو داري نظام
دفتر ايجاد منظم نبود
كعبه زميلاد تو اين رتبه يافت
ورنه به اين پايه معظم نبود
در شب معراج كه حق با رسول
گفت سخن غير تو محرم نبود
كيستي اي آن كه همه عالمي
گر تو نبودي همه عالم نبود
گر نگشادي تو به هستي قدم
نام و نشان زآدم و خاتم نبود
***
هرگز نكند خدا قبولش
آن را كه تو از نظر كني رد
مهر تو اگر نبود در خلد
هرگز نشدي كسي مخلد
قهر تو اگر نبود در نار
هرگز نشدي كسي مؤبد
مرگ مشكوك
ناملايمات روزگار، احساسات روشن، غمخواري از بابت غفلت ملت مسلمان، رحلت علماي اسلام، ارتحال برادر بزرگترش ميرزا محمدباقر شهيدي، تغييرات ناشايست خلق و خوي مردم، رواج رياكاري و فريبكاري و ظاهرسازي به جاي صدق و صفا، فشارهاي سياسي و اجتماعي حكام و سلاطين ستمگر، از عواملي بود كه در فرسودگي كالبد اين اديب عارف مؤثر بود و قواي او را به تحليل برد؛ با وجود اين فرسايش بدني، نشاط عبادي و معنوي او نهتنها كاهش نيافت، بلكه روز به روز مضاعف ميگرديد و در اطراف مشهد از اين كوهستان به سوي آن كوهپايه ميرفت تا بهتر بتواند به ذكر و عبادت بپردازد. گاهي در كوه هزار مسجد و كلات در نياز، در مواقعي در ارتفاعات نيشابور در نماز، و در زماني در كوهپايههاي ابرده و بحرآباد روح را با اذكار و عبادات صفا ميداد.[38]
ده سال آخر عمرش بدين منوال گذشت تا آنكه در 27 شعبان 1327ق، مطابق با 22 شهريور 1288ش، در غروب آفتاب در باغ بحرآباد واقع در يك فرسنگي مشهد به سراي باقي شتافت، با اين حساب، حدود شصت و يك سال از عمر او ميگذشت. بر اثر ناگواريهاي نگرانكنندهاي كه تحمل كرد، نسبت به برادرانش عمر كوتاهتري داشت. برخي منابع، رحلت او را مشكوك تلقي كرده و خاطرنشان ساختهاند آقا با آزاديخواهان و مبارزان مشروطه همكاري داشت، ولي چون انحراف آنان را از مسير درستي و راستي مشاهده كرد، كوشيد راه خويش را از اين افراد جدا كند، آنان كه از افشاگريهاي وي هراس داشتند، تصميم گرفتند مسمومش كنند. با اين وصف، مرگ ايشان ناگهاني و بدون سابقه كسالت
بوده است.[39]
پيكر پاكش بعد از تشييع باشكوه، در سردابهاي كه نياي بزرگوارش سيد محمدمهدي شهيدي به خاك سپرده شده بود و در حرم امام رضا، بالاي صفه شاه طهماسب قرار داشت، به خاك سپرده شد.[40]
منابع:
- تاريخ حكما و عرفا متأخرين صدرالمتألهين، صدوقي سها.
- تاريخ علماي خراسان، ميرزاعبدالرحمن، ديانت، مشهد، چاپ اول، 1341 ش.
- چشمه روشن.
- ديوان ميرزا حبيب خراساني، به اهتمام : على حبيب، زوار، تهران، چاپ هفتم، 1384 ش.
- زندگاني آيتالله چهارسوقي، روضاتي، سيد محمدعلي.
- زندگاني حكيم جهانگيرخان قشقايي، مهدي قرقابي.
- شهيدان راه فضيلت، اميني عبدالحسين.
- ضميمه تاريخ علماي خراسان.
- لغتنامه دهخدا، ج 6.
- مجله ارمغان، سال 24، ش 1 و 2، فروردين و ارديبهشت 1327؛ احمد گلچين معاني، گلزار معاني.
- مجله اطلاعات هفتگي، ش 829.
- مشاهير مدفون در حرم رضوي.
- مقاله «نوابع عصر»، مجله كمال، ش 4، سال 1340.
- مقاله «يادي از مكان طبسي»، احمد گلچين معاني، نامه آستان قدس رضوي، ش 1، دوره هشتم.
- ميراث ماندگار(مجموعه مصاحبههاي كيهان فرهنگي).
16. نقباء البشر، تهراني، آقا بزرگ.