مقدمه
مقالتي كه پيش روي داريد، نوشتاري است كوتاه از زندگي شهيد شاهد، فقيه زاهد، عالم عابد، مجاهد نستوه، مرحوم آيتالله حاج سيد ابوالحسن موسوي شمسآبادي اصفهاني ـ طابالله ثراه و جعل الجنة مثواه ـ كه در بيستمين سالروز شهادت مظلومانهاش به رشته تحرير درآمده است.[1]
ولادت
سيد ابوالحسن شمسآبادي به سال 1319ق/ 1281ش[2] در بيت علم و تقوا و فضيلت، در اصفهان ديده به جهان گشود. خاندان وي[3] تا چندين نسل، همگي از علماي خدمتگزار دين و مروج آيين بودهاند، كه به زندگينامه كوتاه برخي از آنان اشاره ميكنيم.
پدر
پدر بزرگوار ايشان، آيتالله آقا سيد محمدابراهيم، فرزند آقا سيد عبدالله، فرزند آقا ميرزا محمدعلي، فرزند آقا سيد محمد، در سال 1294ق به دنيا آمد، و در اصفهان و نجف در محضر بزرگاني همچون آقا نجفي اصفهاني، ملا محمدباقر فشاركي، ميرزا جهانگيرخان قشقايي، آخوند كاشي و ميرزا محمدهاشم چهارسوقي به تحصيل علوم اسلامي پرداخت.
وي در نجف از درس آيتالله سيد محمّد كاظم يزدي بهرهها برد و در فقه، اصول، كلام، فلسفه، حديث و تفسير صاحب نظر گرديد و پس از اخذ اجازه اجتهاد و روايت از مرحوم آيتالله سيد محمد كاظم يزدي به اصفهان بازگشت و به تدريس، ارشاد، هدايت، امامت جماعت و خدمت به دين پرداخت. او فقيهي غيرتمند و باصلابت در اجراي دستورات دين و امر به معروف و نهي از منكر بود، و در سال 1357ق بدرود حيات گفت و در 25 محرم الحرام 1363ق/ 1323ش در وادي السلام نجف در جوار پدر و جد خويش مدفون شد.[4]
اجداد
نياي آيتالله شمسآبادي، آيتالله سيد عبدالله موسوي، امام جماعت مسجد قطبيه اصفهان و از شاگردان آيات عظام شيخ محمدتقي آقا نجفي و آقا ميرزا محمدهاشم چهارسوقي خوانساري بود كه مقبرهاش در واديالسلام نجف قرار دارد. پدرش، ميرزا محمدعلي شمسآبادي (1220-1288ق) از علماي بزرگ اصفهان بود كه در مسجد قطبيه، امامت جماعت را بر عهده داشت و تدريس و تأليف هم ميكرد. او خطي بسيار زيبا داشت و كتابهايي همچون كمالالدين شيخ صدوق، و جلد هشتم و دهم بحارالانوار را ترجمه كرده و مؤلف مبانيالاحكام در فقه (مباحث طهارت، صلاة، حج و غيره) بود. وي سه دوره بحارالانوار را نيز استنساخ كرد. قبر او نيز در واديالسلام نجف است. پدر ايشان، آيتالله آقا سيد محمد موسوي شاهاندشتي، از مازندران به اصفهان كوچيد و از محضر مرحوم آيتالله آقا محمد بيدآبادي بهرههاي شايان برد. او در سال 1248ق بدرود حيات گفت و در وادي السلام به خاك خُفت.[5]
تحصيلات
شهيد بزرگوار پس از دوران كودكي و نوجواني، به فراگيري دانش اسلامي همت گماشت. وي در آغاز، كتابهاي جامع المقدمات، مغني، مطول، قوانين، شرايع، شرح لمعه و معالم و خوشنويسي را نزد استاداني همچون شيخ ابوالقاسم زفرهاي، جلالالدين همايي و ميرزا احمد مدرس شهيدي و باقيمانده سطح و خارج فقه و اصول را نزد آيات عظام: سيد محمد نجفآبادي، سيد علي نجف آبادي و آخوند ملا محمدحسين فشاركي فرا گرفت. سال 1355ق به حوزه علميه نجف اشرف مهاجرت كرد و در آن مهد دانش از محضر برخي بزرگان حوزه بهره برد؛ از جمله عبارتند از:
- آقا سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني(1284-1365ق)، صاحب وسيلة النجاة. شهيد، ده سال در درس ايشان حاضر ميشد؛
- آقا ضياءالدين عراقي(1278-1361ق)، صاحب مقالات الاصول و شرح تبصرة المتعلمين. شهيد بزرگوار شش سال در درس اصول او حاضر شد و براي جمعي نيز تقرير درس ميكرد؛
- آقا سيد عبدالهادي شيرازي(1305–1382ق)، صاحب دارالسلام في فروع الاسلام؛
- آقا شيخ محمدكاظم شيرازي(1290-1367ق)، صاحب حاشيه بر مكاسبو حاشيه بر فصول؛
- آقا سيد جمالالدين گلپايگاني(1296-1377ق)، صاحب كتاب الطهارةو الصلاة؛
- حاج ميرزا ابوالحسن مشكيني(1305-1358ق)، صاحب حاشيه بر كفايه و كتاب الصلاة.
وي با جديت و تلاش فراوان به مدت يازده سال مباني فقه و اصول خويش را استوار ساخت، و در سال 1366ق با كسب اجازات متعدد روايتي و اجتهادي از استادانش، به اصفهان بازگشت. در اصفهان به تدريس خارج فقه و اصول، تأليف، تربيت شاگردان، وعظ و ارشاد، اقامه جماعت در مسجد سرتيپ چهارسوق و مسجد شيخ بهايي، هدايت و راهنمايي مؤمنان و دستگيري از درماندگان و ساخت مساجد و درمانگاهها و مدارس و مؤسسات خيريه، و رياست حوزه علميه اصفهان پرداخت. وي، وكيل مطلق مرحوم آيتالله بروجردي بود و پس از ايشان، به وكالت تامه مراجع تقليد برگزيده شد و تا هنگام شهادت، پرداخت شهريه طلاب حوزه اصفهان را بر عهده داشت.
تأليفات
تأليفات آن مرد بزرگ، كه همه به دليل كثرت مشاغل ايشان، نامرتب و چاپنشده باقي مانده است، عبارتند از:
- تقريرات درس فقه و اصول استادان خويش؛
- ديوان اشعار (در فضايل، مناقب و مصائب ائمه اطهار (علیهم السلام) )؛
- رسالهاي مختصر در اصول دين؛
- موعظه ابراهيم(علیه السلام) ؛
- شرح صحيفه سجاديه.[6]
مؤسسات و خدمات
آيتالله شمسآبادي در راه خدمت به اسلام و مسلمانان، و دستگيري از درماندگان و مستمندان، دمي نياسود و از هيچ كوششي دريغ نورزيد. آن خدمتگزار دين، در بنياد نهادن و نظارت بر چندين مؤسسه شركت كرد كه همه آنها هماكنون نيز به فعاليت خود ادامه ميدهند و عبارتند از:
- مؤسسه آموزشي ابابَصير: اين مؤسسه، نابينايان را در هر سني، تحت سرپرستي خود ميگيرد و زمينههاي رشد و كمال مادي و معنوي آنان را فراهم ميسازد. ايجاد زمينه تحصيل، اشتغال، ازدواج و مسكن روشندلان بر عهده اين مؤسسه است. اين مجتمع به قصد مبارزه با آموزشگاه نابينايان «كريستوفر» كه ارامنه تأسيس كرده بودند و نابينايان مسلمان را گمراه ميكردند، تأسيس شد.
- انجمن مددكاري صاحبالزمان ـ عجلالله تعالي فرجه الشريف ـ: اين بنياد به امور مادي و معنوي فقيران، درماندگان و يتيمان رسيدگي ميكند و زمينههاي آموزش، اشتغال، ازدواج و مسكن آنان را فراهم ميسازد.
- بيمارستان عسكريه: اين واحد درماني، يكي از بيمارستانهاي بزرگ اصفهانبه شمار ميرود و شامل بخشهاي مختلف درماني است.
- آزمايشگاه مهديه: اين مركز، شامل راديولوژي، سونوگرافي، درمانگاه و آزمايشگاه است.
- مؤسسه خيريه و دبيرستان احمديه: اين دبيرستان در راستاي مبارزه با فرهنگ منحط رژيم سابق و تربيت جوانان متعهد و متدين تأسيس شد.
بنابر گزارش ساواك در تاريخ 19 اسفند 1348، اين مؤسسه اقدام به اعزام طلاب و روحانيان به روستاهاي اطراف ميكند و به مبلغان اعلام شده است كه هيچ پولي از مردم نگيرند و مؤسسه خرج سفر و حق منبر ايشان را تقبل ميكند.[7]
- حسينيه و مسجد دهستان «تاروكشه» از توابع كاشان: در اين روستا برخي از افراد گمراه و منسوب به فرقه ضاله «ازلي» نفوذ كرده بودند. فقيد سعيد با فرستادن نمايندگان و تبليغات گسترده و مسافرت خويش (همراه با مؤمنان و متدينان) اعمال آنان را خنثي كرد، عدهاي از آنان را به راه راست هدايت، و باقيمانده آنها را از آن محل بيرون كرد. ايشان در مبارزه با بهائيت و بهائيان در اصفهانو شهرهاي اطراف نيز سر از پاي نميشناخت.
- حسينيه و زائرسراي اصفهانيها در مشهدمقدس
- ساختمان قائميه[8]
آيتالله شمسآبادي در كنار فعاليتهاي ديني و خدمات اجتماعي، از فعاليتهاي سياسي بركنار نبود. در خرداد 1342 در حمايت از حضرت امام خميني و آيتالله حاج شيخ بهاءالدين محلاتي و علمايي كه دستگير شده بودند، اعلاميهاي با امضاي وي و ديگر عالمان اصفهان منتشر شد. در 20 تير 1342 نيز براي اعتراض به دستگيري حضرت امام; و پيوستن به جمع علماي معترض كشور، به تهران عزيمت كرد و تا آزادي امام; در آنجا ماند. وي در 25 تير 1347 در اعتراض به دستگيري و محكوميت آقايان منتظري و رباني شيرازي;، به همراه عدهاي از علماي اصفهان، تلگرامهايي به مراجع تقليد و علماي شهرها فرستادند. همچنين در سال 1353ش به گروهي از طلاب كه به خدمت در اداره اوقاف رژيم پهلوي درآمده و سپاه دين نام گرفته بودند، به وسيله نزديكان خود پيغام فرستاد و برخي از آنان را به منزل خود دعوت كرد. ايشان از آنان خواست تا از خدمت در اوقاف استعفا كنند و قول داد چنانچه از حقوق دولت چشمپوشي كنند، حقوق بيشتري به آنان خواهد داد.[9]
ويژگيهاي اخلاقي
شهيد سعيد زندگي بسيار ساده و خانهاي محقر داشت. با آنكه ماهانه ميليونها تومان از وجوهات شرعيه به دست ايشان ميرسيد، خود مانند طلبهاي زاهد زندگي ميكرد. او در امر به معروف و نهي از منكر و بدعتها، كوشا و غيرتمند بود و سرانجام، جان خويش را بر سر همين امر نهاد. وي به علت حمايت جدي در محافل عمومي و خصوصي از مباني و تفكرات اسلام اصيل و رد هر گونه تجددگرايي و روشنفكرنمايي و مخالفت با كتاب شهيد جاويد، مورد بغض و كينه گروه منحرف و توطئهگر مهدي هاشمي قرار گرفت.
بنابر نوشته دانشمند فقيد سيد مصلحالدين مهدوي:
... مرحوم شهيد شمسآبادي در بزرگداشت اعياد مذهبي و انعقاد مجالس جشن و نيز برپايي مجالس سوگواري و ذكر مصائب خاندان عصمت و طهارت ـ كه خود به منبر ميشد و مرثيه ميخواند ـ كوشا بود. خود در كمال زهد و قناعت ميزيست و توجهي خاص به زندگاني طلاب و فقرا و درماندگان و يتيمان داشت.[10]
تهجد و شبزندهداري، سخاوت، فروتني، انس با قرآن و دعا، بزرگداشت و تجليل عالمان و فقيهان، از ديگر ويژگيهاي آن مرد بزرگ بود.
شهادت
آيتالله شمسآبادي پس از سالها مبارزه با بدعتها و انحرافها، و روشنگري حقايق، سرانجام مورد بغض و كينه عدهاي لجوج، عنود و منحرف از دين قرار گرفت و در تاريخ 18 فروردين 1355، در 78 سالگي به درجه رفيعه شهادت نايل آمد. مرحوم آيتالله سيد اسماعيل هاشمي ميگويد:
يكي از علمايي كه پس از آزادي ما از دست ساواك اصفهان، اصرار زيادي به توقف ما در اين شهر داشتند، شهيد مرحوم آيتالله سيد ابوالحسن شمسآبادي بودند. ايشان پس از هجرت به اصفهان، يكي از مساجدشان (مسجد جعفر طيار در خيابان خلجا كه نزديك به منزلشان بود) را به بنده واگذار نمودند. در كنار آن در هر هفته، چند جلسه مشترك با ايشان و جمعي از علماي ديگر داشتيم؛ يكي جلسه بحث علمي و فقهي و ديگري جلسه رسيدگي به مسائل شهر بود. آخرين خاطرهاي كه از ايشان در ذهن داريم مربوط به يك روز قبل از شهادت ايشان ميشود. چند روزي بود كه ايشان در مسافرت عمره به سر ميبردند و با آن شرايط بحراني كه دسته سيد مهدي هاشمي به وجود آورده بودند، همگي نگران حال ايشان بودند. عصر روز قبل از شهادت ايشان، به طرف منزلشان رفتم تا از ايشان سراغي بگيرم. در راه از هر كه پرسيدم، خبري از ايشان نداشت و ميگفت كه آقا هنوز برنگشتهاند. به منزل ايشان رسيدم و در زدم. ملازم ايشان در را باز كرد و گفت: آقا تازه رسيدهاند و اصرار داشت كه برويم داخل.
من با توجه به خستگي ايشان، گفتم ميروم و فردا مزاحم ميشوم. ملازم ايشان كه از رابطه صميمانه من و آقا آگاه بود، گفت: آقا كه با شما اين حرفها را ندارند. به هر حال وارد منزل شديم. آقا داشتند نماز شكر سلامت برگشتن به منزل را ميخواندند و خانواده ايشان هم مشغول تميز كردن اتاق بودند. پس از نماز و سلام و احوالپرسي، اخبار چند روز اصفهان را براي ايشان گفتم و ايشان هم متقابلاً ما را از اخبار چند روز سفرشان مطلع گردانيدند. صحبتمان خيلي طول كشيد. نزديك غروب بود، به ايشان گفتم كه من ميروم تا به اقامه نماز برسم. ايشان خيلي اصرار كردند كه ممكن است اين آخرين ديدار ما با هم باشد. موقع خداحافظي هم فرمودند: «به آقايان و طلاب اطلاع دهيد كه انشاءالله فردا جلوس خواهيم داشت و درس و بحثمان هم از روز چهارشنبه شروع ميشود». همان شب با آقاي فشاركي تماس گرفتم و سفارش آقا را به ايشان منتقل كردم. قرار شد ايشان در جلسه درس صبح، آقايان و طلاب را خبر كنند. صبح روز بعد پيش خود گفتم من كه ديشب نزد ايشان بودهام، بهتر است كمي ديرتر بروم تا اطراف ايشان خلوت شده باشد. در همين اثنا بود كه تلفن زنگ زد؛ اخويزاده، حاج آقا مرتضي هاشمي بودند، گفتند: گويا آقاي شمسآبادي تصادف كردهاند... گفتم: ايشان ديروز تازه از راه رسيده بودند و بنا بود امروز جلوس داشته باشند... بعد از وي، آقاي فشاركي تلفن زدند و با همان مقدمات وارد صحبت شدند، خيلي نگران شدم. طي تلفن سوم هم به ما خبر دادند كه آقا را به شهادت رساندهاند. در آن موقع كه ايستاده بودم حالم منقلب شد، كمي روي زمين نشستم. سپس برخاستم و بيرون رفتم. در بين راه به آقاي روحاني برخورديم و با ماشين فولكس ايشان به طرف دُرچه حركت كرديم. در راه [به] تشييع جنازه ايشان برخورديم. خاطرات سالها رفاقت و انس يكباره بر ذهنم هجوم آورد... ايشان را به مسجد منتقل كردند... پزشك قانوني آمد و رحلت ايشان را تأييد كرد. بعد جنازه ايشان را به طرف منزل حركت دادند. يادم به اين موضوع افتاد كه ايشان مرتب بالاي منبر، شهادت در راه خدا را طلب ميكردند و سرانجام هم خداوند منّان دعاي ايشان را به هدف اجابت رساند.[11]
نحوه شهادت چنين بود كه[12] صبحدم چهارشنبه، هفتم ربيعالثاني 1396ق، هنگامي كه براي اداي فريضه صبح از خانه خارج ميشد، گروهي وي را ربودند و در ميانه راه، او را خفه و جنازهاش را در راه درچهپياز در زير پل يكي از رودها پنهان كردند. پيش از طلوع آفتاب، رهگذران متوجه شدند و خبر به شهر رسيد. انبوه مردم به صورت دستههاي عزادار به محل وقوع فاجعه حركت كردند و پيكر پاكش را با كمال احترام بر سر دوش به شهر آورند. طي اين مسير هفده كيلومتري، شش ساعت به طول انجاميد. پيكر پاك آن عالم شهيد، در روز پنجشنبه با تشييعي باشكوه، در تخت فولاد در اراضي لسان الارض گلستان شهداي كنوني دفن شد. حركت جمعيت چند صد هزار نفري، متشكل از علماي اصفهان، قم، تهران و مشهد و مردم عزادار شهرهاي مختلف استان اصفهان و شهرهاي قم، كاشان، اراك، شهركرد و يزد در حال نوحه سرايي و گريه و زاري و شركت غير مسلمانان از ارامنه و يهوديان، چنان شوري ايجاد كرده بود كه مانند آن تا آن زمان ديده نشده بود. تمام مغازههاي اصفهان تا يك هفته، درسهاي حوزه علميه قم به مدت سه روز و بازار قم يك روز تعطيل و پرچمهاي سياه در هر كوي و برزن نصب شد. مجالس سوگواري براي او تا بيش از چهل روز در استان اصفهان و ديگر شهرهاي ايران ادامه يافت و مراجع عاليقدر تقليد در قم، تهران، مشهد و نجف اشرف محافل يادبود برگزار ميكردند. ادبا و شعراي قم، تهران و اصفهان در رثاي وي اشعار بسياري به فارسي و عربي سرودند.[13] از جمله آنها مرثيهاي است كه شاعر اهلبيت، مرحوم حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ محمدعلي انصاري سرود:
باز دست جور و كين برداشت سرپوش از طبق
باز دلها زآتش جور و ستم شد محترق
باز قلب زمره اسلاميان شد داغدار
پـاره شـد از دفـتر اسـلام محكمتر ورق
شد چو باران از دو چشم مرد و زن جاري سرشك
عقده در دلها گلولهها همچو مرد منخنق
ملت ايران به تن پوشيده ملبوس عزا
مسلمين خارج از ايران زغم غرق عرق
واي از اين محنت كه چنگال جنايتكار چرخ
از جـفا افشرد حـلق آيت عظماي حق
بوالحسن آن سيد مظلوم نجل مصطفي
بيگناه از ظلم شد جانش زجسمش مفترق
شمس گردون فقاهت از ستم آمد شهيد
از پي اين خون ناحق ريخت خون، چشم شفق
آنكه در جود و سخاوت بُد چو بابش مرتضي
عنصر پاكش بُدي از نور جدش مختلق
از پي ترويج دين كوشنده بُد هفتاد سال
تا به تن بودش توان و طاقت و توش و رمق
في قعود في قيام كان والليل غسق
في ركوع في سجود دام و الصبح شرق
هر چه حقش داد اندر راه حقش كرد صرف
چو دگر چيزي نبودش جان نهاد اندر طبق
گرچه او شد كشته ليكن زنده جاويد شد
جنت و حور و قصور خلد را شد مستحق
ملت ايران ز دولت خواستار قاتل است
تا كند پيدا، دهد كيفر ز هر خيل و فرق
قافيت مانند قلب دشمن دين است تنگ
شرح نتوانم دهم بهتر از اين نظم و نسق
كلك انصاري تناسب را پي تاريخ قتل
مصرعي ميجست زد از دفتر طبعش ورق
بهر آن شمس هدايت سال را شمسي سرود
هان بگو(شد شمس آبادي شهيد راه حق)
1355ش
مزار مرحوم شمسآبادي از همان روزهاي نخست محل زيارت مردم مسلمان شد و ساختمان باشكوهي بر آن بنا نهادند. پس از آغاز جنگ تحميلي نيز پيكرهاي پاك شهدا گرداگرد مزار او دفن شد. همان گونه كه وجود آيتالله شمسآبادي در حال حيات مايه خير و بركت بود، پس از شهادت نيز سبب خير شد؛ از محل نذورات و هداياي مرقدش، مسجدي در محل شهادتش بنا گرديد و كتاب ارزنده تحفة الابرار نوشته آيتالله سيد محمدباقر شفتي ـ معروف به حجت الاسلام ـ (م 1260ق) در نماز استدلالي، به چاپ رسيد و هماكنون نيز مؤسسههاي خيريه اصفهان از آنها بهرهمند ميشوند.
مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني در پيام تسليت خويش فرمودند:
فاجعه مؤلمه شهادت حضرت حجتالاسلام و المسلمين سيد العلماء العاملين آقاي حاج سيد ابوالحسن شمسآبادي ـ قدس سره و حشره الله مع اجداده الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين ـ موجب تأثر و تأسف شديد حقير گرديد و به همين مناسبت روز شنبه و يكشنبه حوزه مقدسه علميه قم تعطيل است. آن عالم جليل از علماي مبارز و مجاهد و از خدمتگزاران صديق و صميمي شريعت مقدسه بود «و قد ختم الله تعالي له بالشهادة و السعادة و فاز بالفوز العظيم. هنيئا له ما اعطاه الله تعالي من الاجر و الثواب و علوّ الدرجات».
اين مصيبت را به حضرت بقية الله في الارضين ـ ارواح العالمين له الفداء ـ و در ثاني به حضرات علماي اعلام و جامعه روحانيت و خانواده مكرم آن فقيد سعيد و عموم مؤمنين و طبقات محترم اصفهان تسليت عرض مينمايم. احساسات بيشائبه و تعظيم و تجليل و حقشناسي مسلمانان غيور اصفهان در مراسم تشييع جنازه و مجالس ترحيم سزاوار تقدير و تشكر است. خداوند متعال همه را ياري دين مبين و تعظيم شعائر اسلامي ثابت و موفق دارد و مسببين اين فاجعه و دشمنان اسلام و روحانيت را به زودي رسوا و نابود فرمايد. محمدرضا الموسوي الگلپايگاني نهم ربيع الثاني 1396.[14]
منابع:
- اسناد انقلاب اسلامي، تدوين مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 1375ش.
- سيد مصلحالدين مهدوي، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، نشر الهداية، قم، 1367.
- محمد محمدي ري شهري، خاطرات سياسي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، چاپ سوم، 1369.
- سيد مصلحالدين مهدوي، دانشمندان و بزرگان اصفهان.
- سيد مصلحالدين مهدوي، زندگي شهيد اصفهاني مرحوم آيتالله شمسآبادي(در پايان تحفة الابرار)، كتابخانه مسجد سيد، اصفهان، 1367ش/ 1409ق.
- محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1358.
[1]. اين مقاله نخستين بار در مجله مسجد، سال 1374، شماره 24، صص 80-83، به چاپ رسيده است.
[2]. سيد مصلح الدين مهدوي، تحفة الابرار، ج 2، ص 521 (زندگينامه شهيد اصفهاني).
[3]. زندگي آنان در رسالهاي كه مرحوم سيد مصلحالدين مهدوي نگاشته و در پايان جلد دوم تحفة الابرار به چاپ رسيده، آمده است.
[4]. سيد مصلحالدين مهدوي، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج 3، صص 194-195.
[5]. تحفة الابرار، ج 2، ص 530؛ سيد مصلحالدين مهدوي، دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 450.
[6]. محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 99.
[7]. محمد محمدي ري شهري، خاطرات سياسي، ص 161.
[8]. تحفة الابرار، ج 2، صص 522-523.
[9]. محمد محمدي ريشهري، خاطرات سياسي، صص 160-162.
[10]. تحفة الابرار، ج 2، ص 526.
[11]. يادنامه آيتالله حاج سيد اسماعيل هاشمي، صص 29-30.
[12]. تحفة الابرار، ج 2، صص 524-525؛ محمد محمدي ري شهري، خاطرات سياسي، صص 164-166 (گزارش ساواك در ارتباط با قتل مرحوم شمسآبادي)؛ گنجينه دانشمندان، ج 8، صص 188-189.
[13]. تحفة الابرار، ج 2، صص 525-526.
[14]. اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، ص 402.