محمود شهابی

1

زنده‏ياد محمود شهابى (1282ـ 1365ش) از عالمان و فرهيختگان اين مرز و بوم بود كه عمر خود را يك­سره وقف علم و دانش كرد.
محمود شهابی

اشاره

زنده‏ياد محمود شهابى (1282ـ 1365ش) از عالمان و فرهيختگان اين مرز و بوم بود كه عمر خود را يك­سره وقف علم و دانش كرد. به واقع، تمام عمر وى را مى‏توان مجموعه سه‏گانه خواندن و نوشتن و آموختن دانست. وي از نسل عالماني جامع بود كه در فرهنگ و سنّت خاص ما تنفس كرد و از بيشتر دانش‏ها و معارف متداول در حوزه‌هاي درسي زمانه‌اش، مانند منطق و اصول و فقه، يا غير متداول و غريب مانند فلسفه و شعر و ادبيات و عرفان، تغذيه و پرورش يافت و در كنار آنها از اخلاق عملي، خودسازي، تقواپيشگي، نوع‏دوستي، تواضع، خدمت و شفقت به خلق نيز غفلت نداشت.

مرحوم شهابي در ابياتي سروده است:

به منطق رهبري كردم خرد را...

نوشتم دوره‌هاي فقه‏داني

ز عرفان و اصول و فقه و حكمت

بديع و هم بيان و هم معاني

ز تاريخ و ادب، تفسير و تحديث

بكردم حل مشكل گر بخواني

به توحيد و نبوت هم امامت

حجج آورده‌ام محكم مباني

غزل‏ها و قصايد نغز و پرمغز

چه خود گفتم چه گرداندم زباني

تولد و تحصيلات

وي در سال 1321ق/ 1282ش، در تربت‏ حيدريه، در خانواده‌اي كه به دانش و تحقيق و فريادرسي و نيكي به مردم شهره بود، چشم به جهان گشود. پدرش، عبدالسلام، ملقب به شهاب‏الدين، از علماي روزگار خود و صاحب آثار منظوم و منثور بود.[1] وي دو كتاب منظوم به نام راز عشاق و گنج نهفته دارد كه ترجمه منظوم دعاى كميل، دعاي افتتاح و منقبت رسول ‏اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)  و ائمه اطهار (علیهم السلام)  و درباره وقايع زمان ‏است. رساله‏هايى نيز به نثر دارد كه برخى چاپ شده است.[2] نام‌خانوادگي عبدالسلام، شهابى سلامى بود، اما چون تخلص پدر، شهاب بود، محمود نام شهابى را برگزيد. محمود شهابى دو برادر با نام ميرزا احمد سلامى و ميرزا على‏اكبر شهابى و دو خواهر داشت.

   حجت شهابي، پسرعموي محمود شهابي مي‌گويد: پدر و عمو از مخالفان جدى رضاشاه بودند؛ حتى اشعارى هم درباره او گفته بودند. پدر من اين شعر را گفته بود:

چون قوام‏الملك و خوك‏الدوله و خرس‏السلطنه

هيأت دربار و ميران و شكارى داشتيم

از مسلمانى به جاى روزه سالى چند روز

چرب‏تر شامى و شيرين‏تر ناهارى داشتيم[3]

                                                                                                                      

محمود در پنج سالگي به مكتب‏خانه رفت و پس از آموختن قرآن و مقدمات عربي و فارسي در زادگاه اجدادي خويش، راهي مشهد شد.[4] وي تا يازده ‏سالگى به شيوه مرسوم، با تربيت پدر از علوم مقدماتى بهره مى‏گيرد و در همان سن و سال نوجوانى به مشهد مقدس مى‏رود تا از حوزه علميه مشهد بهره گيرد.[5]

 از ميرزا حسن بجنوردي، صاحب القواعد الفقهيه نقل مى‏كنند كه فرموده بود: من به تربت رفتم، محمود شهابى و حسينعلى راشد ـ كه خدا هر دو را رحمت كند ـ را كه جوان بودند، ديدم. هر دو مستعد و خوش‏قريحه بودند. هر دو را به مشهد آوردم و به ايشان منظومه درس دادم. استاد شهابى از محضر درس آقابزرگ حكيم نيز بهره برد.[6] وي مدتي در كنار استاد فروزانفر و مرحوم حسينعلي راشد، از محضر سيد جواد قمي نيز بهره‌مند شد.[7] او اصول و فقه را از آقا ميرزا محمد، معروف به آقازاده، فرزند آخوند ملا كاظم خراساني؛ معاني و بيان و منطق را از عبدالجواد اديب نيشابوري؛ فلسفه را از آقا بزرگ شهيدي، مشهور به آقا بزرگ حكيم؛ و اخلاق و حديث و روايت را از شيخ عباس قمي فراگرفت. در حدود 24سالگي به درجه‌ اجتهاد رسيد و از مراجع تقليد مشهد اجازه دريافت كرد.[8] سپس براي ادامه تحصيل، به ويژه در رشته فلسفه، به اصفهان رفت، اما پس از آشنايي با استادان حوزه علميه اصفهان، خود را از شركت در جلسات درسي آنها بي‌نياز ديد. در اين مدت، در جلسات بحث مرحوم شيخ محمد گنابادي، معروف به حكيم خراساني حاضر مي‌شد كه در فلسفه و علوم ادب و منقول در اصفهان بي‌همتا و در زهد و قناعت كم‌نظير بود و از درس مرحوم حاج سيد محمدصادق خاتون‌آبادي نيز كه در منقول بسيار قوي و متبحر بود، بهره برد. ميان مرحوم شهابي و خاتون‌آبادي علاقه‌اي دو جانبه پديده آمده بود.[9] حضور ايشان در اصفهان مصادف شد با تغييرات شديد پهلوى اول، و تلاش كشورهاى اروپايى براي غربى كردن شديد ايران و از ميان بردن هويت هفت هزارساله ايران؛ تا آنجا كه مى‏خواستند حتى خط  فارسي را تغيير دهند. مرحوم شهابى رساله‏اى در مخالفت با اين اقدام نگاشته است. حضور در اصفهان براى ايشان بسيار مغتنم بود و بهره برد.[10]

استادي دانشگاه تهران

    استاد شهابي بعد از مدتي اقامت در اصفهان، در سال 1308ش به تهران آمد و با دختر دكتر سديدى وصلت كرد. برادرش ميرزا على‏اكبر نيز با دختر ديگر دكتر سديدي ازدواج كرد.[11] استاد شهابي پيش از تأسيس دانشگاه تهران، در مدرسه عالى سپهسالار، به تدريس علوم حوزوى مشغول بود. هم‏دوره‌هاي ايشان، سردار فاخر حكمت، بديع‌الزمان فروزانفر، شريعت سنگلجى، سيد محمد مشكاه و ملك‏الشعراء بهار بودند كه در آن زمان، پانزده نفر از اين بزرگان، عضو شوراى عالى فرهنگ بودند. مرحوم شهابى نيز از زمره اين بزرگواران بود. در سال 1310ش، وي رساله‌اي با عنوان الظل الممدود في امهات مباحث الوجود نوشت كه در هيئت رسيدگي دانشگاه تهران پذيرفته شد و به مقام استادي دانشگاه رسيد.[12]

 در سال 1312 به موجب قانون آن زمان، دانشگاه تهران تأسيس، و از محمود شهابي براى تدريس دعوت شد. استاد شهابى، استاد ممتاز شناخته شد و استاد رسمي دانشگاه تهران به شمار مي‌آمد و در دانشكده حقوق شروع به تدريس كرد. البته در آن زمان، دانشكده حقوق، رشته علوم ادارى و علوم سياسى را هم در بر مى‏گرفت. عنوان دانشكده نيز دانشكده‌ي حقوق و علوم ادارى و سياسى بود. در زمان پروفسور رضا، نشان استادى ممتاز با حضور هيئت رئيسه، در محل كتابخانه شخصى محمود شهابي به وي اعطا شد. او از 1320 تا 1350 در اين دانشكده تدريس كرد.[13] مدتي عضو شوراي عالي فرهنگ و چندي حاكم تجديد نظر در محاكم شرع بود و در سال‌هاي بعد از شهريور 1320 مجله ايمان را با زمينه ديني و اخلاقي منتشركرد كه نوزده شماره آن به چاپ رسيد.[14]

     استاد شهابى در دو كنفرانس اسلامى كه خارج از ايران برگزار شد، حضور  داشت:

     اول ـ كنفرانسى كه سال 1376ق به دعوت دانشگاه پنجاب در لاهور تشكيل شد و دكتر معين نيز در آن حضور داشت. همچنين نزديك به چهل هيئت نمايندگى از چهل كشور از بيشتر مناطق مهم جهان در آن شركت كرده بودند. موضوع بحث در يكى از جلسات آن، تأثير اجتهاد در اسلام بود.

    دوم ـ كنفرانسى در بيت‌‏المقدس كه خطابه‏هايى با موضوع فلسطين و الجزاير در آن مطرح شد و  استاد به عنوان نماينده آيت‌الله بروجردى در آن حضور يافت. در آن هنگام، هنوز بخش اعظم بيت‌‏المقدس به اشغال اسرائيل درنيامده بود.

   استاد در اين دو كنفرانس و نيز در سفر حج، از مسلمانان غيرشيعى نسبت‏هاى ناروا به مذهب و هم‏مذهبان خود شنيد. با اين همه، در پاسخ‏ به آنان، به هيچ روى از مرز ادب و احترام خارج نشد. آن گفت‌و‌گوها و نيز عملكرد متعصبانه دو مترجم عربى و اردوى مقاله استاد، وى را بر آن داشت كه كتابي مفصل و مستدل براى معرفى شيعه به عرب‏زبانان بنگارد. تأليف كتاب الاسلام و الشيعة الامامية فى اساسها التاريخى و كيانها الاعتقادى به همين منظور بود. مجلد اول و 458 صفحه از مجلد دوم اين كتاب را انتشارات دانشگاه تهران چاپ كرد. بقيه مجلد دوم و تمامى مجلد سوم آن، در درگيرى‏هاى انقلاب از بين رفت.

  استاد شهابى در عين دل‌بستگى عميق به تشيع، و اهتمام جدى به تبليغ و تعليم مبادى و معارف شيعه، هيچ‏گاه دفاع از تشيع و ترويج آن را با حمله و اهانت به مذاهب ديگر، همراه نكرد.[15]

استاد از منظر ديگران

استاد شهابي در علوم شرعى به مرتبه‏اى رسيد كه مراجع نامى عصر، مانند آيات عظام: سيد ابوالحسن اصفهانى، سيد محمد حجت، سيد صدرالدين صدر و ديگران، بر اجازه اجتهاد او با عباراتى از اين قبيل، مهر تأييد زدند:

جدّ و اجتهد فى تحصيل المطلب و تكميل الطلب، حتى فاز من مراتب العلم اعلاها؛ و حاز فى درجات العمل ارفعها و ازكاها؛ العالم الفاضل الباذل الكامل، الناهج مناهج الفضل و الارشاد، الدارج مدارج الرشد و الارشاد، السالك مسالك التحقيق و الدارك مدارك التدقيق، المهذب الصفى المولى الوفى، ذوالفهم الوقاد و الفكر النقاد البالغ بجده الاكيد الى الرشاد، الصاعد من حضيض التقليد الى اوج الاجتهاد، الموفق بتوفيق خالق الخلق و العباد، المؤيد بتأييد الله الملك المعبود، آقاميرزا محمود آقا التربتى الخراسانى لازال مؤيدا منصورا موفقا مسددا محفوظا فى حفظ الملك العلام الحافظ المتعال؛ و وفقه لمرضاته؛ و استعمله لبذل جهده فى طلب العلم و العلى كما يحب و يرضى. فانه سلمه الله بلغ ما هو المراد من العلم و الاجتهاد؛ و فاز باسنى مراتب الرشاد و الارشاد؛ و قد وصل بحمد الله تعالى الى مرتبة سنية من القوة الاجتهادية والملكة الاستنباطية؛ فليشكر الله تعالى لهذه النعمة العظمى و الدرجة القصوى؛ و كان حقا علىّ اظهار ما صح و ظهر لى من فضله؛ و وجب علىّ من شكر سعيه و بذل جهده فى هذا الجزء من الزمان المختل فيه امر العلم و الصلاح المندرس فيه آثار حقائق الاسلام؛ و اسئله التوفيق لما يجب علىّ من حقه العظيم؛ و علَىّ و على كل مومن من اهل الحق و الدين من الترويج و التبجيل و التعظيم و التجليل بحسن عونه و جميل نظره وعظيم منه.[16]

استاد شهابي با آيت‌الله فيض نيز ارتباط داشت. دكتر فيض نقل مي‌كند:

من قبل از اينكه به تهران بيايم، اسم مرحوم شهابى را از پدرم آيت‌‏الله العظمى ميرزا محمد فيض شنيده بودم. آن هنگام من سنى نداشتم. ايشان مى‏فرمودند: شخصى از تهران به قم نزد من آمده و با هم مباحثاتى در فقه داشته‏ايم؛ مرد ملايى بود، نامش محمود شهابى است. بعدها كه به دانشگاه آمديم ايشان را ديدم. بعدها هم كه متن ادوار فقه را ملاحظه كردم، ديدم اجازه اجتهاد خود را آورده‏اند كه سيد ابوالحسن اصفهانى امضا كرده‏اند. متن بسيار ريز بود با ذره‏بين هم نتوانستم بخوانم. اما امضاى پدرم را در آنجا ديدم.[17]

در پي مصاحبتى كه بين آقاى شهابى و آقاى محمدتقى جعفرى صورت گرفته بود، آقاى محمدتقى جعفرى نيز از علميت ايشان تعريف مى‏كرد.[18]

استاد غلامحسين نوشين، ماجرايي از مرحوم شهابي نقل مي‌كند كه در استفتائي نظر آيت‌الله بروجردي را تغيير داده بود.[19]

سلوك اخلاقي استاد

زندگي استاد شهابي افزون بر تدريس علم براي شاگردانش، مايه هدايت بود. در ادامه، برخي از ويژگي‌هاي اخلاقي ايشان را كه برآمده از سخنان شاگردانش است، برمي‌شماريم.

  1. معنويت استاد

   مرحوم شهابى در تقواى باطنى كم‌نظير بود. هيچ‌گاه غيبتي از ايشان شنيده نمي‌شد، حتي نمي‌شد نزدشان از كسي غيبت كرد.[20] در ابتداى درس، لب‌هايشان به هم مى‏خورد و قطعاً با ياد خدا درس را آغاز مى‏كردند.

  زماني از مرحوم شيخ انصارى ياد مى‏كردند كه چه ميزان باتقوا بودند و در هزينه وجوهات شرعى احتياط داشتند. من اگر بخواهم نقل كنم باورش براى برخى مشكل است. شما درس چهل، پنجاه سال قبل را در نظر بگيريد؛ آن هم در دانشگاه تهران؛ ايشان اين مطالب را مى‏گفتند. بنابراين به نظر من ضمن جامعيت علمى، معلم اخلاقى هم بودند؛ تشويق به علم و دانش و توصيه به اخلاق و معنويت، ضمن آنكه ايشان در منش و رفتار هم فردي بسيار متين و باوقار بود. يادم مي‌آيد تعدادى از دانشجويان رفتند خدمت آقا عميد كه اتاقى براى شطرنج‏ بازى بگيرند. آقاى عميد گفته بودند در دانشگاهى كه آقاى شهابى و سنگلجى تدريس مى‏كنند، من اين امر را روا نمى‏دارم و بى‏احترامى به ايشان مى‏دانم. اين امر ابهت آقاى شهابى و علماى دينى را در دانشگاه مى‏رساند. نكته ديگر، نپذيرفتن تملق بود. ايشان تملق هيچ شاگردى را نمى‏پذيرفت.[21]

    با اين حال از افراد خودراضي نبودند. دكتر مهدوي دامغاني مي‌گويد:

در سفري به فرانسه كه با ايشان بودم، شبى راننده‏اى مست با كاميونى كه از وانت بزرگ‌تر و از كاميون كوچك‏تر بود، به قسمت برق هتل زد. به مدت بيست دقيقه برق ما قطع شد. بسيار تاريك شد. آقاى شهابى به اصطلاح شوكه شد. من در اين اوضاع، نسنجيده شعر شبلى را خواندم كه

ان بيتا انت ساكنه

غيرمحتاج الى سرج

آقاى شهابى فرياد زدند و گفتند: ساكت شو، ما كجا و اين حرف‏ها كجا! پسرم، اى كاش مى‏خواندى الله نور السموات و الارض، اين را بخوان. من گفتم: رسم است كه بزرگان بر كوچك‌ترها خشم نمى‏گيرند. بعد ايشان فرمود: حالا فلانى براى اين امر گريه مى‏كنم. سپس اسامى بزرگانى مثل شيخ كاظم دامغانى، شيخ هاشم قزوينى، شيخ ‏محمدتقى آملى را بردند و گفتند: اگر الآن مرگ من فرا برسد و خداوند با رحمت و مغفرت هم با من برخورد كند، ولى بگويد چگونه شد كه اينها رنج شديد حكومت رضاخان را تحمل كردند، حتى برخى با روزه استيجارى و نماز استيجارى زندگى را گذراندند و جذب طاغوت نشدند، ولي شما امثال راشد، مدرس رضوى و ديگران اين‌قدر با سرعت جذب شديد، شما اينقدر فريفته شديد! اضطرابم از اين است. اشك ريختن من براى اين است. گفتم: حالا كه برق هم آمده است بگويم فرق شيطان با آدم جز اقرار به عبوديت حق تعالى است. شما اقرار به ظلم خويشتن مى‏كنيد. كم‏لطفى است كه اگر به خداوند گمان نيكو نداشته باشد. من هرگز نمى‏گويم كه فريفته حرف‏هاى من شويد. مگر نه اين است كه قرآن مى‏گويد اگر از كبائر دورى كنيد، خداوند گناهان ديگر شما را مى‏بخشد؟ آقاى شهابى بلند بلند گريه كرد و گفت: پسرم محمود، برخى از سيئات از كبائر ما تنهون بالاتر است.[22]

    دكتر مهدوي دامغاني ضمن نقل خاطراتي از استاد، مي‌گويد:

در مسير برگشت از حج، به قاهره رفتيم. شب ايشان را به موته بردم. هفت نفر بوديم؛ دختر و پسرم همراه ما بودند. با دو ماشين بوديم. هنگامى كه ايشان را به مزار جعفر طيّار بردم، حالت خوشى در ايشان ديدم. عرضه داشتم دعايى بفرماييد كه ما هم آمين بگوييم. بزرگوارى كردند و گفتند: خودت بخوان. گفتم: شما محاسن سفيد داريد. ايشان گفتند: نمى‏دانم چه دعايى بخوانم، شما انتخاب كن. من هم دعاى حضرت ختمى مرتبت را انتخاب كردم كه اللهم اقسم لنا من خشيتك ما تحول بيننا و بين معصيتك و من الايمان ما يبلغنا رضوانك... هنگامى كه به اين فقره رسيدم كه اللهم لاتجعل الدنيا اكبر همنا و لامبلغ علمنا و لاتجعل مصيبتنا فى ديننا. گريه آقايان شهابى و خانم‏ها بلند شد.[23]

  1. نظم استاد

   استاد امامى از مرحوم شهابى نقل كرده‏ است كه مى‏گفت: من طورى در خانه مرتب و منظم نشسته‏ام كه مهمان هم بيايد همان‏طور هستم، تفاوتى نمى‏كند.[24] در درس و حضور در درس نيز بسيار نظم را مراعات مي‌فرمود.

  1. شجاعت استاد

در دهه چهل، نيروهاى نظامى شاه براى ادب كردن نهضت‏هاى دانشگاهى، با هليكوپتر به حريم دانشگاه حمله كردند. اين حمله بسيار وحشيانه بود. دانشكده حقوق و فنى در اعتصاب بودند. اين دو دانشكده بيشتر محل ضرب و شتم بود. دفتر مرحوم استاد در دانشكده حقوق، از در شرقى، بعد از پاگرد اول، اولين اتاق سمت راست بود. خودشان تعريف مى‏كردند كه وقتي نظامى‏ها وارد اتاق شدند، من در حال خروج بودم. وقتي ديدم نظامى‏ها ريختند داخل اتاق، با جديت گفتم برويد بيرون. ديدم اينها دو صف شدند، من به آرامى از در خارج شدم و آنها حسابى ترسيده بودند.[25]

  1. صراحت و صداقت

    سيد علي نجفي، پسر خواهر استاد،  از اين صفت استاد اين‌گونه ياد مي‌كند:

يادم هست دكتر منوچهر اقبال كه از اطباي متخصص اطفال بود، هم‏ولايتى استاد هم بود. او كاشمرى بود. مرحوم شهابى خوب او را مى‏شناخت. هنگامى كه پست كليدى رياست دانشگاه تهران را به ايشان اعطا كردند، مرحوم شهابى شب آمدند قبل از شام زنگ زدند به مرحوم اقبال و بعد از سلام و عليك گفتند: حضرت آقاى اقبال، من به شما هم تبريك مى‏گويم و هم تسليت؛ تسليت به خاطر اينكه جامعه پزشكى، خدومى مثل شما را از دست دادند و مشغله‏هاى ادارى، شما را از مسائل علمى باز مى‏دارند. تبريك مى‏گويم كه خداوند، شما را براى اين خدمت جديد انتخاب كرد. اميد دارم در اين پست جديد، بتوانيد منشأ خدمات فراوان شويد. اميد دارم با اصالت خانوادگى كه داريد، در اين پست جديد بتوانيد خدماتى را مطرح كنيد. ما خيلى تعجب كرديم كه استاد با چه صراحت و صداقتي با رياست دانشگاه تهران سخن مى‏گويد.

  1. ارتباط با خويشاوندان

    پسر خواهر استاد كه مدتي با اشراف ايشان به تحصيلات ادامه داده است، در اين باره مي‌گويد: ايشان با اينكه اهل دانش بود، بى‏حوصله نبود. با همه احساس نزديكى مى‏كرد و با بچه دو ساله تا فرد هشتاد ساله ارتباط برقرار مى‏كرد.

  1. حفظ زي طلبگي

  مرحوم شهابى قبل از ظاهر جديد، معمم بود. بعد از اينكه مجبور شد ظاهر خود را تغيير دهد، طورى تغيير داد كه منحصر به فرد بود. كت ايشان، شلوار ايشان، كلاه ايشان به شكل مرسوم نبود. كراوات نمى‏زد. كلاه پهلوى نمى‏گذاشت. كلاه‏پوستى به دست مى‏گرفت. كت بلند و شلوار فاستونى مى‏پوشيد. كفش معمولى مى‏پوشيد. لباس با يقه طلبگى به تن مى‏كرد. ايشان اگرچه از هيئت حوزوى خارج شد، مغز را حفظ كرد و با هيئت جديد، اما با حفظ هويت، در دانشگاه خدمت مى‏كرد. ايشان زمستان و تابستان به همين شكل در دانشگاه حاضر مى‏شد. مرحوم شهابى، محاسنش را حفظ كرد. موهايش هم مثل طلبگى بسيار كوتاه بود.[26] ازاين‌رو، آقاى شهابى با اينكه لباس روحانيت به تن نداشت، در بين علما بسيار محترم و صاحب جايگاه بود. من خودم كه گاهى در مجالس عالمان مبرز تهران نشسته بودم و آقاى شهابى نيز به آن جلسه آمده بودند، مى‏ديدم كه همه اهل علم به ايشان احترام مى‏كردند و ايشان را در صدر مجلس مى‏نشاندند.[27]

  1. شاگرد پروري

   آقاي ناصر كاتوزيان، شاگرد استاد، در اين باره مي‌گويد:

مرحوم استاد شهابى، يكى از بهترين و عالم‏ترين استادانى است كه من ديدم. من با ايشان در دانشگاه آشنا شدم. در دوره ما كلاس درس ايشان از پررونق‏ترين كلاس‏هاى درس بود؛ به طورى كه [به دليل ازدحام جمعيت،] بچه‏ها روى زمين مى‏نشستند و كلاس گنجايش افراد حاضر را نداشت. ايشان با يك شيوه دل‏انگيز، مطالب مشكل علم اصول را براى ما تشريح مى‏كرد و يكى از كلاس‏هايى كه مرا به حقوق علاقه‌مند و تشويق كرد كه در اين زمينه مطالعه كنم، كلاس ايشان بود. چون كلاس ايشان برايمان جالب بود، سعي مى‏كرديم ارتباط خصوصى هم با ايشان برقرار كنيم. روزهاى جمعه، جلسه‏اى در منزل ايشان بود. شاگردان و دوستان مى‏آمدند، مطالب علمى را طرح و درباره‌اش بحث مى‏كردند. ما هم در آن جلسات حاضر مى‏شديم و استفاده مى‏كرديم و اين جريان همين‌طور باقى بود تا دوره فارغ‏التحصيلى. مرحوم شهابى همان‌طور كه خوب تدريس مى‏كرد، دانشجويان با استعداد را هم تشويق مى‏كرد و روحيه مى‏داد و همين باعث مى‏شد، اثر استثنايى در ايشان باشد. در مورد خود من، بايد بگويم در سال سوم، يك روز مرحوم عميد، رئيس دانشكده، مرا صدا زد و من نزد ايشان رفتم. ايشان گفتند جناب آقاى شهابى ورق امتحان اصول شما را در شورا آوردند و باز كردند ـ چون آن وقت، سؤال‏ها را در پاكتى مى‏گذاشتند ـ به ورقه شما نمره 20 داده بودند. ايشان از شورا تقاضا كرده بود كه ورقه شما را به قم بفرستند تا آقاى بروجردى ببينند كه دانشجويان ما چطور درس اصول را مى‏خوانند. به مرحوم محمد ارباب خيلى ارادت داشت و علاقه‌مند بود و مى‏گفت: يكى از بزرگان فقه، ادب و... مرحوم محمد ارباب بود.[28]

     دكتر موسوي بهبهاني مي‌گويد:

ايشان به هيچ عنوان دنبال مقام و سمت نبود و تظاهرى براى موقعيت دنيا نداشت. دنبال خرج شكم نبود. نه اهل تملق از علما بود و نه دربار. تملق هيچ گروهى را نمى‏كرد. او به هيچ‌كس تكيه نداشت. همه دانشجويان اعتقاد داشتند كه هيچ امرى در او تأثير ندارد جز درس؛ او به هيچ كدام اينها اثر نمى‏داد. حتى اگر كسى به او جسارت هم مى‏كرد، اگر درس بلد بود، نمره‏اش را مى‏داد. هرچند وضع دانشجويان بهتر از حالا بود و عمدتاً دنبال يادگيرى بودند. وضع حوزه بهتر بود. خلاصه ايشان نه تملق مى‏گفت و نه تملق در او اثرى مى‏كرد. من به ايشان تا حدى علاقه‌مند بودم. همين امر منجر مى‏شد كه دانشجويان هم درس را بخوانند.[29]

    استاد سيد عبدالله انوار مي‌گويد:

ما در سال 1323 و 1324 در دانشكده حقوق، شاگرد درس قواعد فقه و حقوق مرحوم شهابى بوديم. ايشان چون سال‏ها اين درس را داده بودند، بسيار مسلط بودند. لذا از درس بهره مى‏برديم. خصوصا اينكه درس محل بحث هم بود. گاهى از ايشان ايراداتى مى‏گرفتيم و ايشان مطالعه مى‏كردند و به ما هم كتابى را براى مطالعه توصيه مى‏كردند. ارتباط ذهنى خوبى با هم داشتيم. من هم آخوندزاده بودم و تحصيلات حوزوى هم داشتم. مثل بقيه دانشجويان نبودم كه ناآشنا باشم. لذا به من مى‏گفتند برو اين قسمت از رسائل را بخوان يا كتاب كفايه را بخوان، ببين چه مى‏گويد. يادم هست آن وقت‏ها توده‏اى‏ها مباحث خود را ترويج مى‏كردند. از شاگردان ايشان هم عده‏اى توده‏اى بودند. ايشان با كمال احترام، آراي آنها را مورد نقد قرار مى‏داد و اين نكته را تعليم مى‏داد كه ماده، اصل عالم نمى‏تواند باشد. ما احتياج به عالم ديگري داريم.[30]

  1. عشق به علم

دكتر عزت‌الله عراقي در اين باره مي‌گويد:

ايشان تحصيل علم را بر همه چيز مقدّم مى‏داشت، در حالي‌كه زمانى كه من در دانشگاه بودم اكثر دانشجويان به معاش مى‏انديشيدند. برخى از دانشجويان متدين، بيشتر به مستحبات و... توجه داشتند. ايشان براى رفع شبهه از هر دو طرف، گاه خاطرات و تذكراتى نقل مى‏كرد. يادم مى‏آيد كه مى‏گفت من در تربت حيدريه درس مى‏خواندم ـ ايشان اصالتا اهل تربت حيدريه بودند ـ، بعد به مشهد آمدم. در حجره كه وارد شدم، حجره تشريفاتى بود. من زيلو را به كنارى زدم و بر روى زمين سرد نشستم تا از سرما خوابم نبرد و بتوانم مطالعه كنم. به دانشجويان مى‏گفت شما كه در اين زمان اين همه امكانات داريد، نبايد از درس خواندن باز بمانيد. باز خاطراتى از زمان تحصيلات از نجف نقل مى‏كرد كه براى شستن لباس مي‌بايست از شهر خارج مي‌شدند و در كنار جوى آب لباس مي‌شستند. براى پيراستن دين از مطالب غير دنيوى هم تذكر مى‏دادند كه علامه حلى كتاب رياضيات خود را در شب عاشورا به اتمام رسانده است. چون مى‏دانيد رسم است كه علما تاريخ اتمام كتاب را ذكر مى‏كنند. الان فرنگى‏ها هم اين كار را مى‏كنند، تاريخ پايان كتاب را در مقدمه ذكر مى‏كنند. مى‏خواستند بگويند كه اگر در شب عاشورا هم به تحصيل علم بكوشيد، قابل تحسين است.[31]

    حتي استادان ديگر را رقيب نمي‌ديد و گاه آنها را به نگارش آثاري تحريك مي‌كرد. اگر به مقدمه كتاب تاريخ حقوق مرحوم استاد على پاشا صالح مراجعه كنيد، با اينكه ايشان درس‌خوانده آمريكاست و با علوم و معارف اسلامى نيز كاملاً آشناست، مى‏بينيد كه از مرحوم شهابى تجليل كرده كه آقاى شهابى مشوق و مهيج او در تدوين اين كتاب بوده است و چه احترامى به آقاى شهابى كرده است.[32]

  1. بزرگواري و گذشت

يك شخص مازندرانى كتاب رهبر خرد ايشان را به نام خودش چاپ كرده بود. من به عنوان وكيل ايشان پى‏گيرى قضايى مى‏كردم. يك روز آن فرد با پدرش به منزل آقاى شهابى آمد. پدر آن شخص به آقاى شهابى گفت: كتاب رهبر خرد مدتى به نام شما چاپ شده؛ اجازه بدهيد مدتى هم به نام پسر من چاپ شود. همه از حرف او خنديدند. كتاب‏ها را جمع كرديم. نام آن شخص را پاك كرده، نام آقاى شهابى را درج كرديم. آن شخص به مقدارى حبس و جريمه نقدى محكوم شد. آقاى شهابى از شكايت گذشت و نگذاشت آن شخص نه حبس برود و نه جريمه دهد. ايشان گفت غرض اين بود كه كتاب‏ها به نام وى چاپ شود.[33]

  1. منش سياسي

 پسر خواهر ايشان، سيد علي نجفي مي‌گويد:

در مورد منش سياسى ايشان هم بايد بگويم كه دائما بر عليه سلطه بود، نه با سلطه. مصاديقى از آن را خدمتتان عرض مى‏كنم. در زمان پهلوى رسم بود هر جايى كه قرار بود كارى انجام شود، سرود شاهنشاهى پخش و كارها را با نام نامى شاهنشاه آريامهر آغاز مى‏كردند. بسم‏الله الرحمن الرحيم در كار نبود. يادم هست كلنگ مسجد دانشگاه تهران را دادند استاد شهابى بزند. فكر اين مسجد از خود استاد بود. كلنگ را دادند ايشان بزند، ايشان با ذكر بسم ‏الله آغاز كرد. ساواكى‏ها گفتند: نشد استاد، دوباره. مرادشان اين بود كه يادى از شاه كنيد. سه بار تكرار شد. بقيه استادها گفتند ايشان اهل اين حرف‏ها نيست.

  سه بار از طريق حكومت دعوت شد كه سناتور انتخابى حكومت شود. من دو تا از اين دعوت‏نامه‏ها را خوانده‏ام، اما ايشان قبول نكردند. نامه‏ها از وزارت دربار آمده بود. ازاين‌رو مى‏خواستند خلأ انجمن فلسفه را با وجود ايشان برطرف كنند. با وساطت سيد حسين نصر و شهيد مرتضي مطهرى جذب آن انجمن شدند كه گاهى مى‏رفتند و گاهى نمى‏رفتند.[34]

شاگردان

ايشان هزاران شاگرد را در زمان خود تربيت كرده است. ضمن اينكه به ايراد سخنراني و بحث و مذاكره در مراكز علمي و فلسفي و ادبي مي‌پرداخت و بسياري از استادان، خوشه‌چين خرمن دانش وي بودند. از جمله استاداني كه در درس‏هاي فلسفه او شركت مي‌كردند، سيد احمد فرديد، متفكر نامدار ـ كه ظاهراً بسيار كم از استادان خود نام مي‌برده است ـ و خليل ملكي، نويسنده و سياست‏شناس و فعال سياسي خوش‏نام و ميهن‏دوست بوده‌اند. اما از شاگردان ايشان مي‌توان استاداني چون: عزت‌الله عراقي، ثبوت، محسن جهانگيري، ناصر كاتوزيان، مهدي محقق، غلامحسين نوشين، سيد جعفر سجادي، مصباح‌زاده، غفراني، اسدالله امامي را نام برد.

رساله دكترى سيد محمدحسين بهشتى، محمد مفتح همداني، محمدجواد باهنر و بسياري از دانشجويان برگزيده، با مرحوم دكتر شهابى گذرانده شده بود.

آثار استاد

استاد شهابي، در بيشتر علوم اسلامي تخصص داشت و كتاب‏هايي نوشت. از آثار او در منطق، رهبر خرد شايان ذكر و توجه است. اين كتاب، يكي از آثار جامع و ژرف در منطق به زبان فارسي در روزگار ماست. با اينكه مؤلف، انگيزه‌ تأليف آن را دفاع از حقيقت و اداي حق منطقيان پيشين، با نثري امروزي و قابل استفاده دانسته است، نثر آن عاري از ايجاز و دشواري نيست. سعى ايشان اين بود كه در زمينه‏هايى كه ديگران كار نكرده‏اند و استاد توانايى كار در آن عرصه را در خود مى‏ديد، قلم‏فرسايى كند تا خلأى را پر سازد. حتى گاهى كتابى مى‏نوشت و سپس متوجه مي‌شد كه در آن زمينه كار شده است. بنابراين به طبع آن اقدام نمى‏كرد.[35]

  1. رساله بود و نمود، شامل بر چند مبحث از مباحث ماهيت و وجود؛ ترجمه الظل الممدود في‌ امهات مباحث الوجود.
  2. ترجمه مبدأ و معاد ابن‏سينابا مقدمه‏اى در معرفى كتاب و نگارنده آن.
  3. تصحيح كتاب اشارات و تنبيهات ابن‏سيناكه به ضميمه لباب ‏الاشاراتفخر رازى و با مقدمه مشروحى در معرفى كتاب چاپ شده است.
  4. تصحيح رساله روان‌شناسى.
  5. النظرة الدقيقة فى قاعدة بسيط الحقيقةكه از تبحر استاد در حكمت متعاليه صدرايى حكايت دارد و دفاعيه‏اى است از نظريات صدرا، در برابر مخالفان او در مسائل مربوط به وجود.
  6. بخش حكمت طبيعى و حكمت الهى از رهبر خردبه فارسى كه نمى‏دانم موفق به اتمام آن شد يا نه.
  7. ترجمه عربى رساله حقائق الصنائعيا صناعيه از ميرفندرسكى‏.
  8. الظل الممدود فى امهات مباحث الوجود.
  9. رهبر خرد در منطق: ايشان درباره اشكال چهارگانه قياس، نظريات «اويلر» ـ يكى از دانشمندان رياضي سويسـ را نقد كرده است. اين كتاب هنوز هم يكي از بهترين كتاب‌هاي اين حوزه است.
  10. سه رساله در اصول.
  11. الاسلام و الشيعة(در دو مجلد عربي).
  12. شذرات(سه مجلد گزيده‌اي به صورت جنگ).
  13. رسالة فى العلم.
  14. مسرح الفؤاددر ترجمه احوال ميرداماد، حكيم نامى؛ و ذكر مبانى فلسفى و عقايد حكمى او كه مقدمه آن در مجموعه موسوم به گلزار معانىمنتشر شد.
  15. تفسير فارسى بر قرآن كريم، موسوم به فروغ ايمان، كه بخش‏هايى از آن در نوزده شماره از مجله ايمانمنتشر شد.
  16. تفسيرى عربى بر سوره مباركه تبارك، موسوم به اجراء (يا ارساء) الفلك فى تفسير سورة الملككه گويا به چاپ نرسيده است.
  17. دو رساله مختصر: يكى در توجيه حصر موجود در آيه «و ان ليس للانسان الا ما سعى»؛ و ديگرى در بيان اينكه غايت خلقت انسان ـ چنان‌كه در قرآنبه آن اشاره شده ـ آن است كه عاقل شود.
  18. رساله شهاب الطور فى تأويل آية النوربه عربى كه در آن آراي برخى بزرگان در تأويل آيه نور را فراهم آورده و آنچه را به نظر خود حق مى‏دانسته، بيان كرده است.
  19. رساله رأى العقل السليم فيما جادل فرعون به الكليم(در مجادلات فرعون با موسى (علیه السلام) ).
  20. رساله‏اى به نام بيم و اميددر شرح حديث من سئل عن التوحيد.
  21. رساله حديث تمثيلكه ترجمه اثرى از ميرداماداست در تفسير يك حديث نبوى.
  22. رساله‏اى درباره حديث «كنتُ كنزا مخفيا» كه در آن، چهار پاسخ منسوب به ابن‏عربى به اشكالات يكى از شاگردانش بر حديث مزبور را ذكر و نقد كرده است.
  23. ترجمه كتاب محمد المثل الكامل، تأليف محمد احمد جاد المولى، كه به نام عظمت محمدمنتشر شده است.
  24. قواعد فقه.
  25. رسالة في الخمس.
  26. تعليقه‏اى بر كتاب التجارة از شرايع الاسلام، تصنيف محقق حلى كه آن را در دانشكده حقوق تدريس مى‏كرد.
  27. رسالة فى الولاية.
  28. منهاج الشرعة فى حكم الاحداث و البدعة به عربى.
  29. رساله در معانى حرفيهو تحقيق معانى حروف.
  30. تعليقات بر پاره‏اى از مواضع كفاية ‏الاصول.
  31. 31. خردسنجكه منطق را به زبان پارسى گفته و به چاپ نرسيده است.
  32. مجموعه اشعار عربي و فارسي با تخلص استاد. از آثار منظوم او ترجمه پاره‏اى از قصايد عربى به شعر فارسى است؛ از جمله: قصيده برده از بوصيرى، لامية العجم از طغرايى، نونيه بستى، رائيه حكيم ابوعلى حسين بغدادى.
  33. مقدمه بر تقريرات مرحوم نائينى به قلم شيخ محمدعلي كاظمينى. استاد در اين مقدمه، سير و تحول اصول فقه را به اختصار بيان كرده است.
  34. مقدمه بر الفوائد الرضوية شيخ عباس قمي.
  35. رساله‏اى در اثبات وجوب عينى نماز جمعه در زمان غيبت.
  36. مقالاتي در مجله ايمان.
  37. ادوار فقه.
  38. زنده عشق. آخرين اثر استاد است كه در ايام اقامتش در خارج از كشور (گِلندلِ لس‏آنجلس)، در اواخر عمر، با نيت نوشتن نوعي شرح حال و زندگي‏نامه خودنوشت آغاز كرد، اما به طور كلي متن آن درباره‌ي عشق، عشق انسان به كمال، تجرد نفس و فطرت و خداشناسي است و در اثناي اين مطالب، داستان‏ها و خاطره‌هايي گوناگون هم نقل كرده است. خود شهابيخوش سروده است:

ما زنده عشقيم و به ما زنده بود عشق

اين راز حدوث است كه هم رمز بقا شد

وفات

استاد شهابي در سال 1358 براي درمان عازم فرانسه شد و بعد از سال‏ها دوري از وطن، در دوران دشوار پيري و پس از تحمل رنج‏ها و مرارت‌ها، در سحر 4/5/1365 مطابق با 20 ذيقعده 1406 قمري در فرانسه درگذشت. بعد از وفات، نوشته‌اي از ايشان پيدا شد كه در آن، حمل جسد را حرام دانسته بود. ازاين‌رو جسد وي به ايران انتقال نيافت و در بخش مخصوص مسلمانان در گورستاني در پاريس، به خاك سپرده شد.[36]

با حضور محمدعلي هدايتي و ديگران تشييع باشكوهي از ايشان شد. خويشاوندانش مجلس ختمى در مسجد الجواد تهران برگزار كردند. مرحوم زرياب خويي بعد از وفات مرحوم شهابي مي‌نويسد: «قدرش آنچنان كه لازم است شناخته نبود. من به هنگام تحصيل، كه از عبارات مشكل و فشرده كتب منطقي گيج و دلسرد مي‌شدم، به كتاب رهبر خرد ايشان كه به فارسي روشن و فصيح در منطق نوشته شده است، مراجعه مي‌كردم و پاسخ سؤالات و مشكلات خود را در اين كتاب مي‌يافتم و از اين جهت، خود را مديون و شاگرد او مي‌دانم».[37]

فرزندان

  استاد، دو پسر و يك دختر دارد. مسعود شهابى در حال حاضر در لس‏آنجلس است و دكتر منصور شهابى متخصص بيهوشى در يكى از بيمارستان‏هاى فرانسه است. دختر ايشان هم در آمريكا زندگى مى‏كند.[38]

Powered by TayaCMS