بصري

1

ابوالعباس احمد بن علي بن  محمد بن احمد بن عباس بن نوح سيرافي بصري، عالمي مورد اطمينان و ثقه در نقل حديث و روايت و دقيق در آنچه نقل كرده؛ انديشمندي كهن سال كه روايات فراواني به نسل آينده انتقال داد و فقيهي آگاه و بينا به حديث و سخنان معصومين: بوده است.
بصري

اشاره

ابوالعباس احمد بن علي بن  محمد بن احمد بن عباس بن نوح سيرافي بصري، عالمي مورد اطمينان و ثقه در نقل حديث و روايت و دقيق در آنچه نقل كرده؛ انديشمندي كهن سال كه روايات فراواني به نسل آينده انتقال داد و فقيهي آگاه و بينا به حديث و سخنان معصومين: بوده است.[1]

نام و نسب و اجداد

درباره نام و نسب وي اندكي اختلاف در كتب رجال وجود دارد؛ به گونه‌اي كه براي برخي تعدد افراد و موثق نبودن احمد بن نوح مطرح شده است.[2] ابتدا تفاوت تعابير و سپس شواهد و قراين بطلان اين گمان را بيان مي‌كنيم:

نجاشي كه شاگرد وي بوده، در شرح حال وي گفته است: احمد بن نوح بن علي بن عباس بن نوح؛ و در جاي ديگر مي‌گويد: علي بن احمد بن نوح.[3] شيخ طوسي كه معاصر وي بوده، در الفهرست آورده است: احمد بن نوح.[4] همچنين در كتاب رجالش در قسمت كساني كه از ائمه: بي‌واسطه روايت نقل نكرده‌اند، چنين گفته است: محمد بن احمد بن عباس بن نوح، جد ابي العباس بن نوح مي باشد و از وى أبو العباس روايت نقل كرده است.[5] و در كتاب غيبت نيز در سند روايتي چنين آورده است: ابن نوح گفت: جدم محمد بن احمد بن عباس بن نوح به من خبر داد.[6] شيخ حر عاملي در امل الآمل نام وي را احمد بن علي بن العباس بن نوح سيرافي‏ آورده است.[7] ميرزا در كتاب رجالش در قسمت الكنى چنين آورده است: أبو العباس بن نوح، همان احمد بن محمد بن نوح و يا احمد بن علي بن عباس مي‌باشد.[8]

با توجه به اين تفاوت در تعابير، بعضي ايشان را دو شخصيت پنداشته‌اند. بر همين اساس، شيخ طوسي در دو موضع از كتاب خود، به شرح حال وي پرداخته است و سرانجام موثق بودن وي مورد ترديد خواهد بود.[9] ولكن نظريه صحيح اين است كه ايشان يك فرد است.[10]

البته آنچه شيخ طوسي در دو كتاب الرجال و الغيبة خود آورده است، با دو شرح حالي كه نجاشي در رجال و شيخ در الفهرست ذكر كرده‌اند، به ظاهر منطبق نيست. از اين‌رو بايد در ذكر نام پدر و جدش افتادگي بوده باشد؛ به اين معنا كه نام پدر وي و نيز جد او ذكر نشده است. بنابراين، وجه جمع اين تفاوت‌ها را مي‌توان چنين ذكر كرد كه نسبت به برخي شخصيت‌هاي مشهور در كتب رجال، گاهي نام وي نسبت به بعضي اجدادش و گاهي به بعض ديگر آورده مي‌شده است. پس در عبارت‌هايي كه به احمد بن نوح تعبير شده، نسبت به جد اعلا و در عبارت‌هايي كه احمد بن محمد آمده است، نسبت به جد است. از آنجا كه نجاشي به انساب آگاه‌تر و در ضبط و حفظ دقيق‌تر از ديگران است، به پدر و جد ابن نوح تصريح كرده است. از اين مطلب به دست مي‌آيد كه مراد از جدش محمد در عبارت شيخ طوسي، كه ابن نوح از او روايت نقل كرده است، جد وي است و همچنين با توجه به موارد متعدد در كتب رجال نجاشي، الفهرست و رجال شيخ طوسي و كتاب‌هاي روايي و حديثي كه احمد بن نوح در سند احاديث است، نام‌هاي محمد و احمد و عباس و علي در ميان آنها قرار دارد. در نتيجه نام و نسب اين دانشمند فرزانه، «ابو العباس احمد بن علي بن محمد بن نوح بن عباس بن نوح» است؛ چرا كه نجاشي «محمد بن أحمد» را بين «علي» و «عباس» آورده و شيخ طوسي نيز در الفهرست «ابن علي» را  قبل از «محمد» و «ابن عباس» را بعد از آن نياورده است و هر دو دانشمند «احمد» را به جدش «نوح» نسبت داده‌اند. عامل اشتباه و خطاي برخي از نظريه‌ها كه ايشان را شخصيت‌هاي متعدد معرفي كرده‌اند، همين تعابير گوناگون بدون توجه به موارد به كار رفته است.[11]

‏سيرافي منسوب به سيراف بر وزن شيراز است. سيراف، شهري در فارس، نزديك ساحل درياست كه ميان كرمان و بصره قرار دارد و فاصله آن تا كرمان هفت روز است.[12] عنوان بصري نيز به اين جهت است كه محل اقامتش بصره بوده است.

از نگاه انديشمندان‏

اظهارنظرهاي دانشمندان علم حديث و رجال درباره احمد بن نوح، از جايگاه علمي وي حكايت دارد. نجاشي در رجال، وي را در نقل حديث و روايت، موثق، دقيق، متقن، بصير و فقيه وصف و او را استاد و شيخ خود معرفي كرده و چنين ستوده است: احمد بن نوح بن علي بن عباس بن نوح سيرافي ساكن بصره، ثقه در حديث و متقن نسبت به آنچه روايت مي‌كند، مي‌باشد. وي فقيه و بصير و آگاه به حديث و روايت بود. وي استاد و شيخ من و كساني كه از محضرشان استفاده كردم مي‌باشد. ابوالعباس داراي تأليفات زيادي است. [همچنين در شرح حال محمد بن زكريا بن دينار مي‌نويسد:] وي چهره شاخص و برجسته اصحاب شيعيان در بصره و اخباري‌هاي ايشان و واسع العلم بوده است... احمد بن علي بن نوح برايم گفت: من از طريق ده نفر از او حديث نقل مي‌كنم.[13]

شيخ طوسي در كتاب الفهرست درباره وي گفته است: احمد بن محمد بن نوح كنيه‌اش ابا العباس سيرافي است كه در بصره سكونت داشته است. وي  واسع الرواية و ثقه در نقل حديث و روايت بود . وي داراي تصانيف فراواني است.[14] و در كتاب رجال خود نسبت به ثقه بودن وي تاكيد كرده است.[15]

گفتني است با توجه به كلام بسياري از علما، چنان‌كه ذكر گرديد، مقصود از احمد بن علي بن نوح كه در كتاب‌هاي نجاشي است و احمد بن محمد كه در كلام شيخ طوسي آمده، يك نفر است و از آنجا كه در ميان پدران و اجداد وي، نام علي و محمد وجود دارد، به آنها نسبت داده شده است.

محدث نوري در خاتمه مستدرك، وي را در علم رجال و تصحيح و توثيق آنها و نيز تزكيه و جرح راويان حديث، مرجع و محل رجوع عالمان دانسته[16] و يكي از اساطين دين بر شمرده است كه از جلالت بالا و تثبّت و حفظ و نگهداري از روايات و تسلط بر طرق آنها برخوردار بوده است. شناخت دقيق ايشان از احاديث و راويان آنها و اعتماد عالمان بر ايشان در طريق نقل بيش از هزاران كتاب از آثار پيشينيان، بيش از وثاقت و امانت، جايگاه و مقام برتر ايشان را نشان مي‌دهد.[17]

همچنين علامه بحرالعلوم در فوائد الرجاليه، هنگام معرفي مشايخ و استادان نجاشي كه نام احمد دارند، احمد بن نوح را آورده و فرموده است كه وي آگاه‌ترين و بافضيلت‌ترين ايشان بوده است كه نجاشي و ديگران در احوال رجال و راويان به وي استناد مي‌كردند.[18]

رفع شبهه

ميان مسلمانان درباره امكان مشاهده خداوند متعال يا محال بودن آن، اختلاف نظر هست. اماميه و معتزله، ديدن خداوند را با چشم ظاهري در دنيا و آخرت محال مي‌دانند. ولي اشاعره و بيشتر اهل سنت، آن را جايز و ممكن دانسته‌اند. هر يك از پيروان دو ديدگاه، در تبيين و اثبات نظريه خود به ادله‌هايي استناد جسته‌اند كه محل ذكرشان نيست و بايد در جوامع حديثي چون كافي و التوحيد و كتاب هاي كلامي چون شرح تجريد، المواقف و المقاصد و غير از اينها، دنبال كرد.

شيخ طوسي نقل كرده است: از احمد بن علي بن نوح درباره برخي از اعتقادات، حكايت شده كه مخالف مذهب مشي كرده و اعتقاداتي چون امكان‌پذير بودن مشاهده و ديدن خداوند متعال را باور داشته است.[19] محقق بهبهاني در تعليقه بر رجال ميرزاي بزرگ، ذيل شرح حال احمد بن محمد بن نوح سيرافي، اين مطلب را آورده و متذكر شده است كه پذيرش يا عقيده به چنين نظريه و باورهايي به وثاقت افراد ضرر نمي‌رساند.[20] اما بسيار بعيد است نجاشي كه فردي نكته‌سنج و دقيق النظر، و شاگرد وي بوده و از محضرش بهره‌هاي فراواني برده و در كتاب رجال مطالب زيادي درباره افكار و آراء و حالات رجال و راويان حديث بيان كرده است، به اين ديدگاه مهم استاد خود اشاره نكرده باشد. بنابراين از اشاره نكردن نجاشي به چنين مطلبي، مي‌توان به نادرستي اين نسبت پي برد؛ به ويژه شيخ طوسي نيز مستند اين سخن را ذكر نكرده، بلكه فقط فرموده‌ است: چنين نظريه‌اي درباره او نقل شده است. پس با توجه به اين شواهد و مقام عالي وي، نمي‌توان نسبت چنين نظريه‌اي را به او صحيح دانست. اگر اين عقيده و باور چنين عقايد نادرستي، درباره او صحت داشت، شاگرد دقيق و نكته‌سنجش، نجاشي، از آن آگاه مي‌شد و به آن اشاره مي‌كرد؛ حال آن كه وي هيچ اشاره‌اي  به آن نكرده است.

رؤيت حق

ضروري است به موضوع مشاهده حق تعالي به اجمال اشاره شود؛ طالبان اين بحث براي استفاده بيشتر، بايد به كتب كلام مراجعه كنند. انديشمندان بر اين باورند كه ديدن خداوند سبحان ممكن نيست؛ ولي اشاعره و مجسمه[21] مخالف اين عقيده‌اند. مراد از قابل رؤيت نبودن، خداوند اين است كه خدا به حس بصر (بينايى) ديده نمى‏شود، نه در دنيا و نه در آخرت؛ بلكه ذات مقدسش نه تنها به عقل ادراك نمي‌شود، بلكه در وهم نيز در نمي‌آيد. ماتريديه و امام فخر رازى معتقدند كه رؤيت خدا سمعاً جايز است بدون تفسير و تعقل.

دلايل نفى رؤيت: دليل بر نفى رؤيت اين است كه ديده شدن به چشم، از لوازم اجسام و اعراض است و خداوند مجرد است و ديدن مجرد ممكن نيست.

و ديگر آنكه شرط رؤيت، مواجهه (در جهت بودن) و مقابله (روبه‌رو بودن) است يا آنچه در حكم مواجهه و نازل منزله آن است، مانند ديدن در آينه؛ و خداوند در جهت و سمت و مكان نيست.

و ديگر آنكه خداوند در قرآن مجيد خطاب به موسى7 فرمود: «لن ترانى»[22] و در آيه ديگر خود را ستود به اينكه: «لا تُدْرِكهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِك الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»[23] و همچنين كسانى را كه طلب رؤيت كردند. فرموده است: «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكبَرَ مِنْ ذلِك فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ».[24]

و مجسمه و كراميه بر اين باورند كه خداوند به طور مواجهه ديده مى‏شود. اشاعره نيز قايلند كه خداوند در قيامت ديده مى‏شود و عجيب اين است كه آنها با اينكه خداوند را مجرد مى‏دانند، به صحت رؤيت قايل شده‏اند. بعضى ديگر گفتند خداوند روز قيامت مانند بدر منير ظاهر مى‏شود. ولى تمام اين سخنان باطل است؛ زيرا احاطه به ذات مقدس واجب‌الوجود، براى ممكن، محال است.[25]

توضيح نظريه اشاعره: اشاعره كه پيرو ابوالحسن اشعرى هستند، در مقابل روش معتزله كه شيوه برهان و كلام بود، طريقه اهل سنت را تأييد و تقويت كردند، و برخلاف معتزله به عقايدي چون «قدم قرآن»، و تفاوت بين «ذات» و «صفات» خدا، و ضرورت «رؤيت خداوند» در آخرت قايل شدند.[26] ايشان با اينكه به تجرد خدا اعتقاد دارند و او را جسم نمي‌دانند، ديدن او را روا شمرده‏اند و مي‌گويند: مراد از رؤيت خداوند، نه اين است كه صورت مرئى در چشم بيننده نقش بندد و يا خط شعاعى از چشم بيننده بيرون آمده، به شي‏ء مرئى متصل گردد؛ بلكه مراد از ديدن خداوند، حالتى است كه پس از حصول علم به او به بيننده دست مى‏دهد. بعضى از اشاعره گفته‏اند: معنى رؤيت خداوند آن است كه خدا در روز قيامت، مانند ماه شب چهارده بر مؤمنان آشكار خواهد شد و همگى او را توانند ديد.[27] در مورد رؤيت مى‏گويند: هر چه موجود باشد مرئى است و چون بارى تعالى موجود است پس «مرئى» خواهد بود. قال الله تعالى وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ. در اثبات سمع و بصر و يد و وجه براى خدا گويند: اين جمله از صفات است كه چون سمع به آن ورود يافته، اقرار به آن واجب باشد به آن طريق كه شرع به آن وارد است. و بارى تعالى عالم است به علم و قادر است به قدرت و... و همه اين صفات هم قديم است. توفيق پيش او خلق قدرت است بر طاعت و خذلان خلق قدرت است بر معصيت. امامت به اتفاق و اختيار نه به نص و تعين، ثابت مى‏شود. و به اين ترتيب وى طريقه اهل سنت را تأييد مى‏كند.[28]

البته ميان ماتريدي و اشاعره اختلاف‌هايي وجود دارد؛ از جمله درباره مشاهده خداوند سبحان. اشاعره به رؤيت خداوند قايل شدند و ماتريديه آن را انكار كردند.[29] درباره تجسم و رؤيت خداوند، اشعرى گويد: هرچه موجود باشد قابل ديدن است و چون خداوند موجود مى‏باشد قابل رؤيت است.[30]

از اعتقادات كلامى اصيل و مبتني بر كتاب و سنت شيعه اماميه درباره رؤيت حق سبحانه، اين است كه ايشان به هيچ وجه قايل به رؤيت خداوند در دنيا و آخرت نيستند.[31]

مشايخ

احمد بن علي بن محمد بن نوح، با توجه جايگاه ويژه‌اش، از افراد فراواني حديث و آثار انديشمندان پيشين را نقل كرده و به نسل آينده انتقال داده است؛ از جمله:

ابوالحسين محمد بن بحر رهني(دهني) شيباني، از مردم سجستان و ساكن ترماشير از نواحي كرمان بوده است.[32]

همچنين بنا به نقل نجاشي در شرح حال حسن بن سعيد اهوازي، از شيخ ابي‌عبدالله صفواني محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال، شاگرد شيخ كليني، مؤلف  تحفه الطالب و بغية الراغب در سال 352 ق، روايت نقل كرده است.[33]

 تفسير أسماء الله تعالى و ما يدعى به را از طبري[34] نقل كرده است. اين كتاب، اثر شيخ ابوجعفر محمد بن جعفر بن احمد بن بطة قمي نحوي، از علماي لغت بوده است.[35]

از ابوعبدالله قمّي، حسين بن علي بن حسين بن موسى بن بابويه، برادر شيخ صدوق (زنده پيش از سال  385 هجري قمري) روايت نقل كرده است.[36]

همچنين كتاب‌هاي ابي‌الحسين كوفي محمد بن علي بن الفضل بن تمام بن سُكين دهقان، (زنده به سال 340 هجري) نقل كرده است.[37]

شاگردان

دانشمندي چون احمد بن نوح شاگردان فراواني تربيت كرده و بهره‌هاي بسياري به جان‌هاي مستعد رسانده و تشنگان معرفت را سيراب كرده است. آنچه در كتب رجال آمده حاكي از اين دارد كه عده زيادي در مكتب درسی وي شركت كرده و از محضر وي بهره‌ها برده‌اند. اين عالم وارسته نيز سخنان حيات‌بخش و روح‌افزاي پيامبر خدا و ائمه هدي: و واسطه‌هاي اين رود خروشان معارف را به جان‌هاي تشنه رسانده است.

از شاگردان اين انديشمند فرزانه كه خود به استادي وي تصريح كرده، ابوالحسين (يا ابوالعباس) احمد بن علي نجاشي اسدي، معروف به ابن‌الكوفي، (372 – 450 ق) صاحب كتاب رجال مشهور است. [38]

علامه بحرالعلوم در كتاب رجال خود آورده است: نام بعضي از افرادي را كه از ابي‌العباس احمد بن علي بن محمد بن نوح، حديث و روايت نقل كرده‌اند ديده‌ام؛ افرادي چون ابوالحسن خياط و ابوالحسين كوفي و ابوطاهر خشاب. وي در ادامه مي‌نويسد: شايد منظور از ابوالحسين كوفي، همان نجاشي، صاحب كتاب رجال معروف باشد.[39]

شيخ طوسي در فهرست خود مي‌نويسد: عالمان بسياري از اصحاب ما، رواياتي را كه ابي‌العباس احمد بن نوح نقل كرده است، براي ما نقل كرده‌اند.[40]

ابن‌نوح‏

نام ابن‌نوح در دانش حديث و اخبار، به ايوب بن نوح اطلاق مي‌شود و در دانش رجال و سندشناسي و معرفت ناقلان حديث، درباره ابي‌العباس احمد بن علي بن محمد بن احمد بن عباس بن نوح سيرافي، مؤلف كتاب رجال به كار مي‌رود. همچنين به وي احمد بن محمد بن نوح نيز گفته مي‌شود.[41]

ابوالعباس

محقق عاملي در اعيان الشيعه از مشتركات كاظمي نقل مي‌كند كه در ميان رجال و عالمان ديني كه در سند احاديث قرار گرفته‌اند، كنيه ابوالعباس به افراد متعددي اطلاق مي‌شود. بعضي از ايشان مورد وثوق و بعضي ديگر غير موثق؛ هستند. وي مي‌گويد: ابوالعباس، مشترك است بين گروهي كه در ميانشان افراد ثقه و غير ثقه هستند؛ افرادي چون الفضل بن عبدالملك البقباق و فرزند حميري به نام عبدالله بن جعفر كه ثقه هستند؛ و بين صاحب عمار بن مروان كه به وسيله روايت احمد بن ابي‌عبدالله از او شناخته مي‌شود؛ و بين طرناني كه از بزرگان غلات بوده؛ و بين كوفي كه نامش محمد بن جعفر رزاز است به وسيله روايت محمد بن يعقوب از او شناخته مي‌شود؛ و بين احمد بن محمد بن نوح سيرافي كه همان احمد بن علي بن عباس بن نوح سيرافي است كه فرد ثقه مي‌باشد و با روايت نجاشي مؤلف كتاب رجال از او شناخته مي‌شود و البته بيشتر مواردي كه ابوالعباس به كار مي‌رود، مقصود احمد بن محمد، كه همان احمد بن نوح سيرافي است؛ و بين أحمد بن محمد بن سعيد معروف به ابن عقدة است كه پيش از ابن نوح و ابوالعباس احمد بن كشمرد بوده است.[42]

آثار

دانشمند فرزانه، احمد بن علي بن محمد بن نوح آثار فراوان و تأليفات بسياري بر جاي گذاشته است كه بر اثر حوادث روزگار و دشمني دشمنان كينه‌توز، اثري از آنها براي آيندگان باقي نمانده است. تنها اسامي برخي از آنها در كتب رجال و شرح حال وي ثبت شده است. در ادامه، نام آثاري را كه شاگردش نجاشي و معاصرش شيخ طوسي2ذكر كرده‌اند مي‌آوريم:

1.كتاب المصابيح: در اين كتاب، اسامي راوياني كه از ائمه: حديث نقل كرده‌اند، با تفكيك راويان هر يك از امامان8، در بخش‌هاي مستقل گردآوري كرده است.

  1. كتاب الرجال (كتاب الزيادات): درباره افرادي است كه از امام ابي‌عبدالله جعفر بن محمد صادق8روايت نقل كرده‌اند.

اين كتاب تكمله‌اي است بر كتاب رجال ابن‌عقده[43] كه در اين موضوع تأليف كرده و در آن بيش از چهار هزار نفر را نام برده است. ابن نوح نام تعداد زيادي از افرادي را كه ابن عقده نياورده است، گردآورده است.

  1. القاضي بين الحديثين المختلفين.
  2. التعقيب و التعفير.
  3. مستوفى أخبار الوكلاء الأربعة(أخبار الأبواب):[44] در اين كتاب، رواياتي را كه از نواب اربعه امام عصرارواحنا فداه نقل شده بود، تدوين كرده است.

همچنين كتابهايي در فقه بر اساس و ترتيب اصول (عقايد) تدوين، و در آن اختلاف و تفاوت‌هايي را كه در فقه بوده، جمع‌آوري كرده است. ولي با كمال  تاسف از اين كتاب‌ها آثاري باقي نمانده و بنا به نقل شيخ طوسي، اين آثار مسوده و تك‌نسخه بوده است.[45]

نمونه‌اي از روايات

ابن نوح سيرافي در حفظ و حراست از ميراث اهل بيت: مي‌كوشيد. وي معارف اصيل را از استادان حاضر دريافت كرد و بنا به گزارش نجاشي به نسل بعدي انتقال داد. او علاوه بر تصحيح راويان و پالايش ايشان، رواياتي نيز نقل كرده است. بخشي از مطالبي كه شيخ طوسي درباره شرح اوضاع دوران غيبت صغرا و احوال و جايگاه نواب امام عصر عجل الله تعالي فرجه در كتاب غيبت خود آورده، از طريق ابن‌نوح بوده است كه اينك به برخي از آنها اشاره مي‌شود.

شيخ الطائفه، ابوجعفر طوسي در كتاب غيبت مي‌نويسد: محمد بن نوح ميگويد: جدم محمد بن احمد بن عباس بن نوح2 به من خبر داد و گفت: ابو محمد حسن بن جعفر بن اسماعيل بن صالح صيمرى به من خبر داد كه در ماه ذى‌الحجه سال 312 هجرى قمري، توقيعى از ناحيه مقدسه درباره لعن شلمغانى، توسط حسين بن روح در خانه مقتدر خليفه عباسى براى شيخ ابوعلى بن همام فرستاده شده. ابوعلى آن را براى من خواند و گفت: وقتى اين توقيع صادر شد، حسين بن روح از حضرت خواست كه آن را آشكار نسازد؛ زيرا آن موقع حسين بن روح در دست دشمن گرفتار و در خانه مقتدر عباسى محبوس بود. حضرت امر فرمود كه آن را آشكار كن و نترس كه از شر آنها ايمن خواهى بود. بعد از آشكار ساختن توقيع لعن شلمغانى، حسين بن روح در اندك مدتى از زندان آزاد شد و الحمد للَّه.[46]

 شيخ طوسي در غيبت مي‌گويد: ابوالعباس بن نوح گفت: خبر داد به من هبة‌اللَّه بن محمد، دخترزاده ‏ام‌كلثوم، دختر محمد بن عثمان2، از مشايخ خودش كه آنها گفتند: طايفه شيعه هميشه عثمان بن سعيد را به عدالت قبول داشتند؛ موقعى كه وفات، يافت فرزندش محمد بن عثمان او را غسل داد و جاى او نشست و تمام امور مربوط به سفارت و نيابت امام زمان ـ عجل‌الله تعالي فرجه الشريف ـ به وى تفويض شد. شيعيان نيز به عدالت و وثاقت و امانت‌دارى او اتفاق داشتند؛ چه كه در زمان امام حسن عسكرى7 از طرف حضرت به امانت و عدالت او تصريح شده بود و مردم را به رجوع به او امر فرمود. بعد از شهادت امام حسن عسكرى7 و زمان حيات پدرش عثمان بن سعيد نيز كسى درباره عدالت او اختلاف نظر نداشت و در خصوص امانت وى ترديد نمى‏كرد.

توقيعات امام زمان ـ عجل‌الله تعالي فرجه الشريف ـ در امور مهم دينى، در طول حيات وى با همان خطى كه در زمان پدرش، عثمان بن سعيد صادر مي‌شد، به دست او به شيعيان مي‌رسيد. شيعيان جز او كسى را به نيابت نمى‏شناختند و به ديگرى مراجعه نمى‌كردند علايم و كرامات زيادى از وى ظاهر شد. معجزات امام زمان ـ عجل‌الله تعالي فرجه الشريف ـ به دست او آشكار مي‌گرديد و امور بسيارى را از جانب امام به شيعيان خبر داد كه همه باعث بصيرت شيعيان در خصوص وجود امام دوازدهم شد. اين مطلب در نزد شيعه مشهور است.[47]

شيخ مي‌نويسد: ابن نوح گفت: ابونصر هبة‌اللَّه بن محمد به من گفت: ابوعلى ابن ابى‌جيد قمى; به من خبر داد: ابو الحسن على بن احمد دلال قمى نقل كرد كه روزى نزد ابي‌جعفر محمد بن عثمان وارد شدم تا به وى سلام كنم. نزد او لوحى بود و نقاش بر آن نقش مي‌كشيد و آياتى از قرآن در آن مي‌نوشت و اسامى ائمه را در حواشى آن مي‌نگاشت.

گفتم: آقا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين براى قبرم است و مرا روى آن خواهند گذاشت، يا اينكه گفت: بر آن تكيه مي‌دهم؛ همچنين فرمود: هر روز داخل قبرم مي‌شوم و يك جزو قرآن مي‌خوانم، سپس بيرون مى‏آيم.

ابوعلى، راوى اين خبر مي‌گويد: گمان مي‌كنم ابو الحسن على بن احمد گفت: محمد بن عثمان دست مرا گرفت و قبر خود را به من نشان داد و گفت: چون فلان روز و فلان ماه و فلان سال فرا رسد، به سوى خدا مي‌روم و در آن مدفون مي‌شوم و اين لوح هم با من خواهد بود.

چون از نزد او خارج شدم، آنچه فرموده بود يادداشت كردم و همواره مراقب آن اوقات بودم. چيزى نگذشت كه او بيمار شد و بالاخره در همان روز و ماه و سالى كه گفته بود وفات يافت و در همان قبر نيز دفن شد.[48]

در كتاب نام‌ برده آمده است: جمعى از دانشمندان از ابوالعباس ابن ‌نوح نقل كردند كه وى گفت: به خط محمد بن نفيس كه در اهواز نوشته بود، ديدم كه نوشته است:

نخستين توقيعى كه به دست حسين بن روح از ناحيه مقدسه شرف صدور يافته بود، اين است: ما او (حسين بن روح) را مي‌شناسيم. خدا همه خوبي‌ها و رضاى خود را به او بشناساند و او را با توفيق خود سعادتمند گرداند. از نامه او اطلاع يافتيم و به وثوق او اطمينان داريم. وى در نزد ما مقام و جايگاهى دارد كه او را مسرور مي‌گرداند. خداوند، احسان خود را درباره او افزون گرداند. انّه ولىّ قدير و الحمد للَّه لا شريك له و صلى اللَّه على رسوله محمّد و آله و سلّم تسليما.

اين توقيع در روز يك‌شنبه كه شش شب از ماه شوال گذشته بود، به سال 305 هجرى رسيده بود.[49]

شيخ طوسي مي‌گويد: ابن‌نوح گفت: در مصر، از جماعتى از علماى شيعه شنيدم كه مي‌گفتند: از ابوسهل نوبختى پرسيدند: چطور شد كه حسين بن روح نائب امام زمان شد و تو نشدى؟

در جواب گفت: ائمه طاهرين: بهتر مي‌دانند چه كسى را به اين سمت برگزينند. من مردى هستم كه دشمنان شيعه (اهل تسنن) را ملاقات كرده، با آنها در امور اعتقادى مناظره مي‌كنم.

اگر من مانند ابوالقاسم (حسين بن روح) مكان امام زمان ـ عجل‌الله تعالي فرجه الشريف ـ را مي‌شناختم، شايد در موقع مناظره كه در آوردن دليلى معطل مي‌شدم، براى اثبات مدعا جاى او را به ديگران نشان مي‌دادم! ولى ابوالقاسم اگر في المثل امام در زير دامنش باشد و او را با قيچى پاره پاره كنند، دامنش را نمى‏گشايد كه دشمنان، او را ببينند![50]

شيخ در غيبت خود از حسين بن ابراهيم، از محمد بن نوح، از ابو نصر بن احمد كاتب نقل كرده است كه گفت: ابو عبد اللَّه حسين بن احمد حامدى بزاز، معروف به غلام ابوعلى بن جعفر، معروف به «ابن رهومه» نوبختى كه پيرمردى گوشه‌گير (مستور) بود، گفت: از روح پسر ابوالقاسم حسين بن روح شنيدم كه گفت: موقعى كه محمد بن على شلمغانى كتاب التكليف را تصنيف كرد، شيخ، يعنى ابو القاسم حسين بن روح گفت: آن كتاب را بياوريد تا آن را ببينم. كتاب را آوردند و او از اول تا آخر آن را خواند. سپس گفت: چيزى برخلاف روش اهل بيت در آن نيست، مگر در دو يا سه جا كه بر ائمه طاهرين دروغ بسته، خدا او را لعنت كند.[51]

همچنين شيخ، ماجراي محمد بن نصير نميرى‏ و ادعاي نيابت وي[52] و نيز ماجراي حسين بن منصور حلاج‏ و  ادعاي نيابت او را نقل كرده است[53]

وفات و محل دفن

درباره سال درگذشت اين عالم پرتلاش در كتاب‌هاي سيره مطلبي ذكر نشده است، ولي بنابر قراين و شواهدي كه از آثار معاصرانش به دست مي‌آيد، ارتحال ايشان پس از سال 408 بوده است؛ چرا كه شيخ طوسي در الفهرست گفته است: و سرانجام، اين عالم انديشمند اندكي پيش از اين از دار دنيا رحلت نمود. از آنجا كه شيخ به دستور شيخ مفيد شروع به تأليف و نگارش الفهرست كرده و در سال 413ق پس از ارتحال شيخ مفيد، آن را به اتمام رسانيد و با توجه به بيان شيخ كه: «انه مات عن قرب» به دست مي‌آيد كه درگذشت وي حدود سال هاي 408 - 413 صورت گرفته است.[54]

در باره محل دفن وي نيز در كتب رجال مطلبي نيامده است، ولي به قرينه بصري بودن مي‌توان احتمال داد محل دفن اين عالم فرزانه و محدث بزرگوار در شهر بصره بوده باشد به ويژه كه شيخ در نجف بوده و ديداري ميان ايشان صورت نگرفته است.

Powered by TayaCMS