محمّدصادق فخرالاسلام
متوفّاى: 1330 هـ .ق.
عنوان مقاله: افتخار شریعت
نویسنده: على کرجى
ولادت
محمّدصادق([1]) فخرالاسلام، حدود سال (1260 هـ .ق.)([2]) در یک خانواده مسیحى ساکن کلیساى کندى، در شهر ارومیه([3]) دیده به جهان گشود.([4])
نیاکان
پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحى بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیّت مشغول بوده اند.([5])
تحصیلات
محمّدصادق، از ابتداى کودکى تحت سرپرستى پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیّت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینى به طور رسمى در جلسات تدریس عالمان مسیحى حاضر شد. وى نزد استادان مرد و زن مسیحى از فرقه هاى پروتستان و کاتولیک([6])، به تحصیل علوم دینى پرداخت و کتاب هاى تورات، انجیل و سایر علوم رایج نصرانیّت در آن زمان را به خوبى فرا گرفت.
محمّدصادق، دوازده ساله بود که با جدّیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش اندوزى را به خوبى به پایان برد و به درجه «قسّیسیت» نایل آمد. وى این مرحله از روحانیت را کافى ندانسته، زادگاهش را به قصد واتیکان([7]) ترک و بعد از تحمّل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمین هاى زیاد، به مقصد خود رسید و براى کسب مدارج عالى علوم مسیحیّت وارد حوزه علمیّه جهانى مسیحیّت شد. او در آن مکان به فراگیرى احکام، معارف و کسب مراحل معنوى پرداخت.
اقامت او در واتیکان حدود 6 سال طول کشید و در این مدّت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیّت بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آن ها احاطه کامل پیدا کرد. وى از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلى خود به شمار مى رفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود.([8])
حادثه سرنوشت ساز
تحصیلات محمّدصادق در آیین مسیحیّت تا هجده سالگى طول کشید. تا این که حادثه اى شگفت منجر شد وى سرّى از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثه اى که راه زندگى علمى، دینى و معنوى او را تغییر داد و او را از کوره راه هاى انحراف مسیحیّت به صراط مستقیم و نورانى اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگى خداوند یکتا را در او فراهم کرد. وى آن حادثه را چنین نقل مى کند:([9])
«بعد از ورودم به (واتیکان) نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیّت پرداختم، به ویژه استادى از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعى داراى مقامى والا بود و در زهد و تقوا شهرتى بسزا داشت. از این روى داراى مریدان و پیروان فراوانى از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایاى نفیس به او تقدیم مى کردند. و از طرفى او از نظر علمى، مراتب عالى را طى کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانى زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالى او با اشتیاق کامل بهره مى بردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصّى داشت. از این رو علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهاى محلّ سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود.
از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود مى گفتم: لابد در آن اتاق، اشیاء قیمتى اهدایى را ذخیره کرده است و نمى خواهد من آن ها را ببینم، پس زهد را براى دنیا مى خواهد. این احساس درونى خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزى استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمى توانم در درس حاضر شوم و به آن ها بگو بروند. من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینى به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آن ها به لفظ «فارقلیطا» رسید که در انجیل چهارم، باب 14 و 15 و 16 حضرت عیسى(علیه السلام)، آمدن او را بشارت داده بود.
هرکس نظرى داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث مى کردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هرکس نظرى داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسّر مسیحى را بهتر مى دانم. گفت تو مقصر نیستى ولى همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم مى شود.
اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بى خود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: اى فرزند روحانى! تو پیش من عزیزترین مردم هستى و من چیزى از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو در خطر خواهد افتاد مگر آن که تعهّد کنى تا قبل و بعد از زندگى من، نام مرا نبرى و تفسیر آن را به من نسبت ندهى چون که قبل از مرگم جان خودم در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانواده ام. من نیز به اسماء الاهى قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم.
گفت: اى فرزند روحانى! این لفظ، اسمى از اسامى مبارک پیامبر مسلمانان است و به معنى احمد و محمّد(صلى الله علیه وآله) است. پس کلید آن اتاقى را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم.
آن دو کتاب به خط یونانى و سریانى و قبل از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بودند. گفت: اى فرزند روحانى! بدان که همه عالمان و مفسّران و مترجمان مسیحى قبل از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قبول داشتند که لفظ «فارقلیطا» به معنى احمد و محمّد(صلى الله علیه وآله) است آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامى کتاب هاى تفسیر، لغت و ترجمه هاى مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوى و یا به خاطر عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضى را نیز از بین بردند.
اى فرزند روحانى! دین مسیحیّت به خاطر ظهور حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) منسوخ شد و من و بسیارى از روحانیان مسیحى به این حقیقت پى برده ایم ولى از ابراز آن به خاطر مصالحى که در نظر داریم خوددارى مى کنیم. گفتم: اى پدر روحانى! آیا مرا امر مى کنى که داخل دین اسلام شوم!
گفت: آرى، اگر آخرت و نجات را مى خواهى باید دین حقّ را قبول کنى. و من همیشه تو را دعا مى کنم.
چون آن دو کتاب و گفته ها و تأییدهاى استادم را شنیدم، نور هدایت و محبت حضرت خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله) به طورى بر من احاطه پیدا کرد که دنیا و هر آن چه که از مظاهر آن است در نظرم کوچک آمد. در آن لحظه اندیشه اى جز اسلام و پیام آور آن در سر نداشتم از این رو از محضر استادم خداحافظى کرده، در پى حقیقت روان شدم.([10])
بازگشت به زادگاه
محمّدصادق، بعد از پى بردن به حقّانیت اسلام، واتیکان را به قصد زادگاهش ارومیه، ترک کرد و جز چند جلد کتاب و وسایل شخصى چیزى با خود همراه نکرد. او بعد از زحمات بسیار وارد شهر ارومیه شد و در آن جا شبى به طور مخفیانه با جناب شیخ حسن مجتهد از عالمان مقیم آن شهر دیدار کرد و او را از اسلام آوردن خود آگاه نمود. جناب شیخ حسن مجتهد از این امر خوشحال شد و بنا بر درخواست محمّدصادق، چکیده اى از عقاید و برنامه هاى اسلامى را به او تعلیم داد. محمّدصادق آن ها را به خط سریانى یادداشت مى کرد تا از یادش نرود.
بعد از این دیدار براى پاک شدن از خباثت شرک و کفر مسیحیّت غسل توبه نمود و شهادت به وحدانیت خدواند یکتا و رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را بر زبان جارى ساخت و به طور رسمى در زمره مسلمانان قرار گرفت.([11])
امّا چرا مذهب شیعه را انتخاب کرد درست معلوم نیست. احتمال دارد، استادش در واتیکان او را راهنمایى کرده و یا به خاطر ملاقات با عالمان شیعه در ارومیه به حقّانیت اهل بیت(علیهم السلام) پى برده و مذهب تشیّع را پذیرفته باشد.
تحصیلات علوم اسلامى
محمّدصادق، بعد از پذیرش رسمى اسلام، مدّتى از ابراز آن در بین هم کیشان قبلى خود، خوددارى کرد تا مبادا موجب آزار او شوند و یا به خاطر ضعیف بودن اطّلاعات اسلامى اش، در مناظره با آن ها عقیده اش به ارتداد کشیده شود، از این رو براى احاطه بر مبانى و اصول عقاید و معارف اسلامى، به تحصیل نزد استادان مقیم شهر ارومیه از جمله شیخ حسن مجتهد پرداخت و علوم مقدّماتى حوزه را در آن شهر در اندک زمانى به پایان برد.
سپس در حدود سال (1285 هـ .ق.) براى کسب مراحل عالى علوم دینى و کسب کمالات معنوى راهى عتبات عراق شده، و در شهرهاى نجف، کربلا و سامرا، در محضر استادان و فقیهان بزرگ حاضر شد و فقه و اصول را تا حدّ اجتهاد فراگرفت. در دیگر رشته ها نیز همان طور که از آثار وى برمى آید، به ویژه رشته کلام و تفسیر قرآن، احاطه کافى پیدا کرد. از این رو او را دانشمند متتبّع، متکلّم فاضل، پژوهشگر آگاه، عالم متبحّر و ژرف نگر، شبهه شناس، آگاه بر اصول مناظره و داراى اطّلاعات گسترده در ادیان مختلف به ویژه مسیحیّت و یهودیّت معرفى کرده اند.([12])
کسب کمالات معنوى
شیخ محمّدصادق، در شهرهاى کربلا، نجف و سامرا، در کنار تحصیل علوم دینى، به تهذیب و کسب کمالات معنوى پرداخت. وى حضور عالمان اخلاق و عارفان الاهى را مغتنم شمرد و در سایه عنایات آنان، نفس خود را به زیور فضایل و زیبایى هاى معنوى، آراست. وى عبادت خالصانه و عارفانه پروردگار، توسل به معصومین(علیهم السلام)، ارتباط مستمر با سالکان و عارفان و شناخت صحیح، نسبت به توحید و معاد را از شیوه هاى سیر خود به سوى کمال واقعى قرار داد و ثمرات این مجاهدت را با جان خود لمس نمود. خودش در این مورد مى گوید:
«اتّفاقاتى که در ایّام توقف (من) در کربلاى معلاّ و نجف اشرف، کاظمین و سامرا برایم رخ داده گفتنى و نوشتنى نیست. از آن جمله: روز غدیر خم در خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، عالم ارواح و برزخ و آخرت، در روز روشن براى من منکشف شد. ارواح مقدسین و صالحان براى من مجسم شدند که تفصیلش نوشتنى نیست. مکرّر حضرت خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله)، حضرت (امام) صادق و سایر ائمه طاهرین(علیهم السلام) را در عالم رؤیا دیدم و از ارواح مقدّس آنان استفاده و استفاضه نمودم. از آن جمله بیست و شش مسأله در اصول و فروع ]که[ براى من (ایجاد) مشکل (کرده) بود و ]هر چه از [عالمان ]سؤال مى کردم جوابى[ بیان نمى کردند تا قلب من ساکت شود و از اضطراب بیرون آید، کشف آن ها را از خدا خواستم و متوسّل به روح خاتم الانبیاء شدم تا این که شبى از شب ها، حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) با حضرت (امام) صادق(علیه السلام) به خواب من آمدند و کشف آن مسایل را از حضرت رسول (اکرم)(صلى الله علیه وآله)خواستم. حضرت رسول (اکرم)(صلى الله علیه وآله) به حضرت (امام) صادق(علیه السلام)فرمودند: اى فرزند! شما جواب بگویید و آن جناب مسایل را براى من کشف فرمودند.»([13])
استادان
با این که شیخ محمّدصادق سال ها در محضر استادان و فقیهان اسلامى در شهرهاى ارومیه، نجف،کربلا و دیگر شهرهاى علمى مذهبى به تحصیل علوم دینى پرداخت، ولى جز نام شیخ حسن مجتهد نام هیچ کدام از آن ها نه به دست او و نه از ناحیه شرح حال نویسان، ذکر نشده است. از آن جا که تحصیلات علوم اسلامى وى قبل از سال (1301 هـ .ق.) به مدّت 16 سال طول کشیده ـ یعنى وى (1301 ـ 1285 هـ .ق.) درعراق بوده است ـ از این رو عالمان و فقیهانى که در این زمان مشغول به تدریس بوده اند مى توانند استادان احتمالى شیخ محمّدصادق باشند از جمله:
درنجف
آیات عظام، حسین کوه کمرى (متوفّاى 1299 هـ .ق.)، سیّد مهدى قزوینى (متوفّاى 1300 هـ .ق.)، شیخ عبدالله نعمة (متوفّاى 1303 هـ .ق.)، شیخ جعفر تسترى (متوفّاى 1303 هـ .ق.)، میرزا صالح قزوینى حلّى(متوفّاى 1304 هـ .ق.)، محمّدحسن شیرازى (متوفّاى 1312 هـ .ق.)، محمّدحسن آل یاسین(متوفّاى 1308 هـ .ق.)، محمّدتقى اردکانى(متوفّاى 1306 هـ .ق.) و دیگران.([14])
درکربلا
زین العابدین مازندرانى حائرى (متوفّاى 1309 هـ .ق.)، سیّد هاشم قزوینى (متوفّاى 1327 هـ .ق.)، هادى تهرانى مدرّسى (متوفّاى 1321 هـ .ق.)، شیخ على بحرانى (متوفّاى 1321 هـ .ق.) و دیگران.([15])
بازگشت به وطن
شیخ محمّدصادق بعد از تکمیل تحصیلات عالى علوم اسلامى، از عالمان و فقیهان عراق خداحافظى نمود و براى انجام رسالت تبلیغ و ارشاد و هدایت به زادگاهش ارومیه بازگشت. که این بازگشت، خود سرآغاز ماجراهاى جالب و طولانى در طول مدّت زندگى علمى و دینى وى بود.
از سخنان او برمى آید که چند سالى را در این شهر اقامت داشته و به تدریس علوم دینى و انجام وظایف مذهبى پرداخته است.([16])
سفرى پرخاطره
شیخ محمّدصادق، علاوه بر سفر به واتیکان و عتبات عالیات، سفرى دیگر به مشهد مقدّس نمود. وى در شعبان سال (1304 هـ .ق.) شهر ارومیه را به قصد مشهد مقدّس و براى زیارت حضرت ثامن الائمه(علیه السلام) ترک کرد.
این سفر، بسیار پرخاطره و طولانى بود و در عین حال منشأ برکات فراوانى شد. او از طریق شهرهاى سلماس، خوى، ایروان، تفلیس، بادکوبه و...([17]) به آن شهر مقدّس سفر کرد. مردم آن شهرها بعد از آگاهى از ورود او به شهرشان از او استقبال شایانى مى کردند و از او درخواست توقف طولانى و ترتیب جلسات وعظ، خطابه و مناظره با اقلیت هاى مذهبى مى نمودند. او بنابراین درخواست ها در هر شهرى که وارد مى شد منبر مى رفت و در مورد معارف و عقاید دین اسلام به سخنرانى مى پرداخت. وى علاوه بر آن به وعظ و ذکر مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) اقدام مى کرد، و در صورت فراهم بودن زمینه، با عالمان مسیحى مقیم آن شهرها به مناظره مى پرداخت.
نمونه اى از آن توقف ها توقف وى در شهر «سلماس» است. مردم این شهر استقبال گرمى از او به عمل آوردند و چون ماه مبارک رمضان در پیش بود از او درخواست کردند تا در آن ماه مبارک میهمان آن ها باشد و به موعظه آنان بپردازد. او نیز قبول کرده، مردم از بیانات و نصایح او استقبال قابل توجّهى کردند به طورى که چند هزار نفر در مجلس وعظ او تجمع مى کردند.
در شهر سلماس بود که گروهى از کشیشان، در خانه یکى از اعیان شهر به نام «حاجى احمد دلمقانى» تجمع کردند و از شیخ محمّدصادق درخواست مناظره نمودند. شیخ محمّدصادق نیز با اطمینان و آرامش خاصّى به آنان جواب مثبت داد و همراه علاقه مندانِ به مناظره، وارد منزل حاجى احمد دلمقانى شد. در آن مجلس بین کشیش ها و وى مناظره جالب و عجیبى اتّفاق افتاد و شیخ محمّدصادق با استناد به ادله فراوان از جمله استناد به کتاب هاى مسیحیان، حقّانیت اسلام را اثبات کرد و به تمام گفته ها و دلیل هاى آن ها، جواب قانع کننده و مدلل داد. در این مجلس بود که یازده نفر از مسیحیان به شرف اسلام مشرف شدند.([18])
شیخ محمّدصادق بعد از طى طریق و تحمّل زحمات فراوان و اقامت چند ماهه در مسیر راه، بالاخره در تاریخ یازدهم ربیع الاول سال (1305 هـ .ق.) وارد مشهد مقدّس شد. وى بعد از زیارت حرم مطهّر حضرت رضا(علیه السلام)مدّتى در صحن مقدّس رضوى به سخنرانى و تبلیغ معارف دینى پرداخت که چند ماه ادامه داشت.
شیخ محمّدصادق بعد از زیارت حرم مطهّر رضوى(علیه السلام) مشهد مقدّس را به قصد تهران ترک کرد و اواخر شعبان سال (1305 هـ .ق.) وارد این شهر شد. عالمان و سرشناسان و مردم متدین و عالم دوست تهران، بعد از آگاهى از ورود آن عالم فرزانه، به استقبال او و همراهانش شتافتند، و تا مدّت ها در منزل خود از او پذیرایى نمودند.
ناصرالدّین شاه نیز که نام و آوازه او را شنیده بود، جلسه ملاقاتى با او ترتیب داد. در این دیدار بود که این عالم بزرگ از ناحیه شاه قاجار به «فخرالاسلام» ملقب شد و شاه او را به دفاع از حریم اسلام در برابر القاء شبهات از ناحیه مسیحیان تشویق نمود.
از مجموع آثار به جا مانده از شیخ محمّدصادق فخرالاسلام برمى آید، آخرین مقصد او در این سفر طولانى، شهر تهران بوده و او تا آخر حیات پربرکتش در آن جا ماندگار شد و به خدمات علمى و مذهبى اشتغال ورزید.
مناظره
مهم ترین فعّالیت فرهنگى، مذهبى و علمى شیخ محمّدصادق فخرالاسلام، بعد از اقامه نماز جماعت، تدریس علوم دینى، وعظ و سخنرانى در شهرهاى ارومیه و تهران و مناظره وى با عالمان و روحانیان مسیحى در شهرهاى مختلف به ویژه شهر تهران در سه دهه آخر عمر شریف وى است.
او در هر فرصتى از بیان خدادادى و احاطه کاملش بر مبانى و اصول اسلام، مسیحیّت و یهودیت و فرقه هاى منتسب به آن ها، کمال استفاده را مى کرد و در مواقع مختلف با بزرگان ادیان مسیحیّت و یهودیّت به بحث و گفتگوى منطقى مى پرداخت. سیّد عبدالرّحیم خلخالى در مقدمه کتاب شریف انیس الاعلام نوشته محمّدصادق فخرالاسلام در خصوص تعهد و توانایى وى در مناظره با صاحبان ادیان مى نویسد:
او مردى بود مبارز که بیشتر اوقات خود را به بحث و گفتگو درباره اسلام و دفاع از حریم مقدّس آن اختصاص داده بود. مرحوم فخرالاسلام با آن شخصیّت و مقام علمى اى که داشت به قدرى متواضع بود که در پاى پلکان کاخ دادگسترى تهران مى نشست([19]) و با مسیحیان به مباحثه مى پرداخت. مردى بود سخنور که در سخن گفتن سرآمد زمان خویش بود. به حکم «سخن چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»، گفتارش در شنوندگان اثرى بسزا داشت.»([20])
شیخ محمّدصادق، نه تنها از مواجهه با افکار انحرافى و شبهات گمراه کننده، هراسى به دل راه نمى داد بلکه از آن ها استقبال نیز مى کرد. همان طور که در کتاب برهان المسلمین که موضوع آن مناظره با مسیحیان است به طور علنى به جهانیان، چنین اعلان مى دهد که:
«چون این حقیر خود را در حضور خداى عادل مقدّس، مدیون مى دانم که حقّ را آشکار و ظاهر نمایم (همان) طور که براى این حقیر آشکار و ظاهر گشته است، از این رو در کمال احترام به تمامى قسیسین و مسیحى هاى روى زمین اطّلاع مى دهم هرکس طالب نجات است و یا شکى دارد در (مورد مسایلى که در این صورتِ مناظره و مباحثه نوشته شد که محلّ گفتگو بین مسلمانان و مسیحیان است)، در اثبات آن حاضرم. و هرکسى که دستش نمى رسد، بنویسد، جواب داده خواهد شد. و کلیه مقصود این حقیر آن است که نزاع مذهبى به کلّى از میان فریقین (اسلام و مسیحیّت) مرتفع شود و حقّ ظاهر و هویدا گردد.»([21])
شیخ محمّدصادق، مناظره با عالمان و کشیشان مسیحى را نمى پذیرفت مگر آن که آن ها چند شرط وى را بپذیرند، همان طور که در مناظره اش با یکى از آنان در رمضان سال (1312 هـ .ق.) در تهران به آن شرایط تصریح مى کند و مى گوید:
شرط اوّل آن که: سؤال و جواب دو طرف مناظره نوشته شود. دوم آن که: ضمیرهایى که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و اوصیاى آن جناب برمى گردد به صیغه جمع آورده شود و نام آن حضرات به حقارت و کوچکى بر زبان جارى نگردد و دست کم با عنوان «پیامبر شما» آورده شوند. سوم آن که: مسأله اى که مورد بحث قرار گرفت، تا آن را تمام نکرده اند، اقدام به طرح مسأله دیگر نشود (به عبارتى فرار از بحث ممنوع است). چهارم فرار از هر مسأله به منزله بطلان دین فرار کننده خواهد بود.([22])
و اینک مضمون نمونه اى کوتاه از مناظره شیخ محمّدصالح فخرالاسلام با یکى از کشیشان مسیحى به نام «وارد نیکى» که در سال (1312 هـ .ق.) در شهر تهران انجام پذیرفته است ذکر مى شود:
شیخ محمّدصادق: در بسیارى از کتاب هاى شما، خدا را به اوصاف و چیزهایى توصیف مى کنید که جز کفر چیز دیگرى نیست. مثل آن که مى گویید: خدا ببر است، شیر است، خرس است، آتش است. مثلاً در کتاب زبور باب 13، آیه 7 نوشته شده است: بنابراین (منِ خداوند) به جهت ایشان مثل شیر خواهم بود و مانند ببر بر سر راه کمین خواهم کرد» آیا این حرف ها و نسبت ها لایق ذات مقدّس خداست؟
روحانى مسیحى: در قرآن شما هم از این قبیل توصیف ها وجود دارد مثلاً در آیه اى از آن «یدالله» آمده است که براى خداوند، اثبات «ید» مى کند پس طبق بیان قرآن شما، خداوند دست دارد.
شیخ محمّدصادق: اولاً «ید» در آن آیه، به معنى قدرت، سلطه و احاطه خدواند است و ثانیاً در آن آیه نگفته است: «خداوند، ید است» بلکه مى گوید: «یدالله» یعنى دست خدا، که به معنى قدرت خداست. و ثالثاً توصیف هایى که قرآن در در مورد خدا به کار مى برد با توصیف هایى که کتاب هاى شما به کار مى برند فرق دارد. قرآن کریم خدواند را، بى همتا، در بردارنده همه کمال ها، بى نقص، بى نیاز ]معرفى مى کند و او را از این که[ محلّ عوارضى همچون خواب، خستگى، گرسنگى و... و امثال آن ها ]باشد مبرا مى داند و این گونه[ توصیف و معرفى مى کند. آیا این گونه توصیف کردن بهتر است یا آن گونه؟!
روحانى مسیحى ساکت شد.([23])
در سنگر تألیف
شیخ محمّدصادق فخرالاسلام، بعد از استقرار در شهر تهران در سال (1305 هـ .ق.)([24])بنا بر نیاز علمى و مذهبى جامعه اسلامى و وجود افکار انحرافى و شبهه هاى القاء شده از ناحیه مسیحیان که ارکان دین اسلام را مورد هجوم قرار داده بودند، دست به تألیف آثار گوناگون با شیوه هاى مختلف در زمینه دین شناسى و دفاع از حریم آن زد. و آثار متعدد در این زمینه از خود به یادگار گذاشته است که برخى از آن ها هم اکنون نیز از منابع و مآخذ تحقیقى در مجامع و مراکز علمى و مذهبى به شمار مى آیند.
از ویژگى هاى آثار ارزشمند وى مى توان به این مورد اشاره کرد: رعایت نیاز علمى و مذهبى جامعه اسلامى، تبحّر و ژرف اندیشى در طرح مباحث، پژوهش کامل در مورد جوانب موضوعات مطرح شده، تبیین کامل و کافى شبهه ها و جواب آن ها، دورى از تعصّب نابجا، مستند و مستدل بودن مطالب و مسایل، سلاست و روانى نوشتارها و... .
آثار
انیس الاعلام فى نصرة الاسلام
موضوع این کتاب ـ که بارها به چاپ رسیده است([25]) ـ اثبات حقّانیت اسلام و بطلان ادیان مسیحیّت و یهودیّت و مشتمل بر یک مقدمه، هشت باب و یک خاتمه است. مقدمه نیز مشتمل بر چند هدایت است. از جمله مسائل مطرح شده در آن، تنزیه انبیا از گناه و شرک، وحدت انبیا، معرفى مذاهب و فرقه هاى مسیحیّت مثل: کاتولیک، پروتستان، نسطورى، ارامنه، یعقوبیه، کرک و امثال آن ها است.
این کتاب به خاطر محتواى غنى و پربار آن همواره مورد توجّه اندیشمندان، پژوهشگران و فرهنگ سازان بوده و هست. «سیّد محمّدعلى اصفهانى در شماره 15 مجله دعوة الاسلام مى نویسد:
از جمله مصنفات جناب آقاى فخرالاسلام (متع الله المسلمین بطول بقائه) کتاب مستطاب «انیس الاعلام» است که سنواتى است در ایران به زبان فارسى طبع و منتشر شده است. این کتاب دو جلد است و مقصدش اثبات حقیقت اسلام و ردّ نصارى و دهرى ها است. آن چه دلیل در این کتاب براى حقیقت اسلام در ردّ نصرانیت آورده است تمام از کتاب هاى نصارى (مسیحیّت) است. چشم روزگار چنین تألیفى (را به خود) ندیده است، و چنان حسن تألیف به کار برده که با آن که مطالب کتاب، عملیات و مطالب عالیه است (و) هر عامى (که آن را) بخواند و یا برایش بخوانند، مى فهمد.»([26])
جناب حاج آقا رحیم ارباب نیز در مقدمه چاپ رحلى جلد اوّل آن در اصفهان، بعد از معرفى مؤلّف و تمجید از کتاب مذکور به نقل از جناب ملاّ محمّد کاشانى مى نویسد: «ملاّ محمّد کاشانى (متوفّاى 1333 هـ .ق.) در وصف مرحوم فخرالاسلام بعد از مطالعه کتاب انیس الاعلام (فرمود) که: این مرد «حجت الاسلام» است.»([27])
فخرالاسلام در مورد انگیزه تألیف این کتاب مى نویسد:
«در این بین بعضى رساله ها و کتاب هاى فرقه هاى پروتستان که بنا بر توهّم فاسد خودشان، ردّ بر اسلام نوشته بودند، به این حقیر رسید مانند: میزان الحقّ، تحقیق الدّین الحقّ، دافع البهتان، دلائل اثبات رسالت المسیح، دلایل النبوة، ردّ اللغو، طریق الحیوة، حلّ الاشکال، مفتاح الاسرار و غیر این ها از رساله ها و کتاب هاى ایشان. بعد از تأمّل و تعمق در آن ها دیدم، زیاد از حدّ، بى انصافى و بى عدالتى نموده اند و شبهات را به صورت دلایل نوشته اند و از حدّ خود تجاوز کرده اند و این شبهه ها را با زبان هاى مختلف، طبع نموده و منتشر کرده اند.»([28])
بعد از آن مى گوید: از این رو اقدام به تألیف این کتاب کردم.
2. برهان المسلمین([29])
موضوع کتاب، مناظره با عالمان و روحانیان مسیحى در شهر تهران در 16 ماه مبارک رمضان (1312 هـ .ق.) است که در حضور دانشمندان مسلمان و مسیحى صورت گرفته است و صورت اسامى خواص مسلمان در این کتاب ذکر شده است از جمله: سیّد محمّدعلى لاریجانى، شیخ على اکبر خراسانى، میرزا عبدالحسین تهرانى، میرزا مسیح تنکابنى و...([30])
3. تعجیز المسیحیّین([31])
این کتاب در دو جلد و بعد از کتاب برهان المسلمین و در تأیید موضوعات مطرح شده در کتاب برهان المسلمین نوشته شده است.([32])
4. خلاصة الکلام فى افتخار الاسلام.([33])
این اثر در موضوع امتیازات و برترى هاى اسلام بر سایر ادیان و بنا بر درخواست خواص از علما و مردم به ویژه مردم اصفهان در سال (1322 هـ .ق.) به رشته تحریر درآمده است و بنا بر تصریح مؤلّف آن در 28 جمادى الاوّل همان سال در منطقه سرقنات جى نزدیک امامزاده حسن تهران، نوشته شده است.([34])
فخرالاسلام در تأیید این کتاب از ناحیه معصومین(علیهم السلام) به خوابى که یکى از بستگان وى دیده است استناد مى کند و جریان را در آن کتاب مى نگارد که خلاصه اش چنین است:
«یکى از بستگان وى در خواب مى بیند که درب منزل را مى کوبند، به درب منزل مى رود مى بیند دو نفر جلوى درب ایستاده اند، یکى لباس سادات و دیگرى لباس جنگ به تن دارد. مى گوید: شما کى هستید. آن کسى که لباس رزم به تن دارد مى گوید: «آقا هستند»؟ مى گوید چه کار دارید؟ مى گویند: از طرف سیّدالشهدا(علیه السلام)براى فخرالاسلام، عصا آورده ایم. مى گوید: به من بدهید تا من به او بدهم. مى گوید: ما باید خودمان عصا را به او بدهیم از این رو وارد خانه شده و عصا را به فخرالاسلام مى دهد و مى فرماید: این عصا، مرحمتى و هدیه حضرت سیّدالشهدا براى شماست، به خاطر آن رساله اى که در «سرقنات» در مورد اصول دین نوشته اید. فخرالاسلام سؤال کرد: شما که هستید: فرمود: من عبّاس(علیه السلام) هستم.»([35])
این رؤیا، نشانه اى از ارزشمندى اثر فوق و قبولى زحمات طاقت فرساى وى نسبت به ترویج معارف دینى است.
5. بیان الحقّ و صدق المطلق([36])
کتابى است فارسى که در ده جلد و در اثبات حقّانیت قرآن کریم و آورنده اش حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و ردّ بر کتاب «الهدایه» و آن دسته از کتاب هاى مسیحیان که علیه اسلام نوشته اند، به رشته تحریر درآمده است.
از دیگر آثار وى:
6. تحفة الاریب فى ردّ اهل الصّلیب.
7. تعیین الحدود على النّصارى والیهود.
8. حجة الالهیّین فى ردّ الطّبیعیین.
9. السّیاسة الاسلامیة.
10. رساله فارقلیطا.
11. کشف الأثر فى اثبات شقّ القمر.
12. وجوب الحجاب و حرمة شرب الخمر.
وصیّت ها
فخرالاسلام در کتاب هایش وصیّت ها و سفارش هایى به اقشار مختلف جامعه اسلامى و حتّى مسیحیان دارد. در جایى خطاب به روحانیان و واعظان اسلامى چنین مى گوید:
«در علما و واعظین اگر عدالت نباشد و مرتکب بعضى امور قبیحه شوند، وعظ ایشان «هباءً منثوراً» خواهد بود. تکمیل نفس در قوه علمیّه و عملیّه، مقدّم بر تکمیل غیر است، یقیناً. چه قدر خوب فرموده اند جناب مسیح که، اگر کورى عصاکش کور دگر شود، هر دو در چاه افتند. «بدیهى است که خفته را خفته کى کند بیدار»([37])
و خطاب به مسیحیان جهان چنین مى گوید:
اى برادران، پدران، دوستان و آشنایان! من نیز مسیحى بودم و در کلیساى ارومیه متولّد و در آن جا و جاهاى دیگر نزد روحانیان مسیحى تربیت شدم و همواره، اعتقاد به سه گانه بودن خدا داشتم و با پیروان محمّد(صلى الله علیه وآله) سر جنگ داشتم ولى با الطاف الاهى، حقیقت به طور مستدل بر من مثل روز روشن، آشکار شد. شما نیز اى برادران مسیحى! راه حقّ و راستى را قبول کنید و دست از تعصّبات نابجا بردارید، از تقلید کورکورانه پدران و اجداد خود دورى کنید، ذهن و روح خود را از عناد و لجاجت پاک کنید و بدین وسیله، قرآن را مطالعه کنید، آن وقت آن را با کتاب هاى مسیحیّت که مشتمل بر بیش از صد و پنجاه هزار غلط و اشتباه است مقایسه کنید، در این صورت است که نور هدایت الاهى را در قلب خود مشاهده خواهید کرد.([38])
وفات
شیخ محمّدصادق فخرالاسلام بعد از سال ها کوشش و تلاش در راه دفاع از حریم و ارکان اسلام و تثبیت مبانى و اصول آن و مبارزه با افکار انحرافى، خورشید عمرش در حدود (1330هـ .ق.) غروب کرد.([39]) قدر مسلّم وى در تهران بِدرُود حیات گفته است امّا محلّ دقیق دفن وى مشخص نیست و مانند بسیارى از عالمان و فقیهان اسلامى، مدفنش مجهول است و دست کم در منابع رجالى و تاریخى چیزى ثبت نشده است.
فرزندان
از بعضى نوشته هاى فخرالاسلام در برخى از کتاب هایش چنین برداشت مى شود که وى بعد از ورود به شهر تهران، ازدواج کرده و در سال (1322 هـ .ق.) هنگام نوشتن کتاب شریف «خلاصة الکلام»، داراى چند فرزند خردسال بوده است([40]) امّا از این که آیا فرزند یا فرزندان پسرى هم داشته و آیا آنان راه پدر را ادامه داده اند یا خیر، خبرى در دست نیست و این مسأله نیز همانند بسیارى از شؤون زندگى فخرالاسلام، در پرده ابهام قرار دارد.
[1]. از منابع مربوطه در مورد نام مسیحى وى خبرى به دست نیامد. این نام بعد از قبول اسلام، بر او نهاده اند.
[2]. در منابع رجالى و تراجم، تاریخ تولّد وى ذکر نشده است امّا همان طور که در ادامه بحث خواهد آمد وى در سال (1305 هـق.) براى زیارت به مشهد مقدّس تشرف یافت و قبل از آن، 16 سال در نجف اشرف و کربلاى معلاّ به تحصیل علوم اسلامى اشتغال داشت. قبل و بعد از تحصیلاتش در نجف و کربلا، چند سالى (کمتر از ده سال) در ارومیه به تحصیل و تبلیغ مشغول بود. مقطع زمانى تولّد تا 18 سالگى نیز دوران کودکى و تحصیلات علوم مسیحیّت وى را در ارومیه و واتیکان تشکیل مى دهد.
بنابراین عمر شریف وى در قبل از سال (1305 هـق.) حدود 45 سال بوده است. و اگر آن را از سال ورودش به مشهد مقدّس کسر کنند، سال (1260 هـق.) به دست مى آید که سال تقریبى ولادت محمّدصادق فخرالاسلام خواهد بود.
[3]. ارومیه، مرکز استان آذربایجان غربى است که در جنوب شهرستان خوى، در شمالِ شهرستان مهاباد، در غرب دریاچه ارومیه و در شرق کشورهاى ترکیه و عراق قرار گرفته است. این شهر تا تهران حدود 920 کیلومتر و با شهر تبریز حدود 290 کیلومتر فاصله دارد. (نظرى به تاریخ آذربایجان، ص 41)
[4]. انیس الاعلام فى نصرة الاسلام، ج 1، ص الف (مقدمه)ریحانة الادب، ج 4، ص 301.
[5]. انیس الاعلام، ج 1، ص 6.
[6]. استادانى مثل «رآبى یوحناى بُکِیر، قسّیس یوحناى جان، رآبى عاژ، رآبى تالو، قسّیس کورکز و...».
[7]. نام شهرى است در شمال غربى شهر «رم» (مرکز حکومت کشور ایتالیا) که مرکز استقرار پاپ، رهبر کاتولیک هاى جهان است. این شهر که فقط 44 هکتار مساحت دارد امروزه در حکم یک دولت مستقل مذهبى است و در بیشتر کشورهاى دنیا نمایندگان مذهبى دارد که آنان در حکم نمایندگان هم سیاسى هستند (لغت نامه دهخدا، ج 14، ص 20355).
[8]. انیس الاعلام، ج 1، ص 6 و 7.
[9]. با تلخیص و تغییر عبارات.
[10]. انیس الاعلام، ج 1، ص 8 ـ 20 خلاصة الکلام فى افتخار الاسلام، مقدمه دوم.
[11]. انیس الاعلام، ج 1، ص 20.
[12]. نقباءالبشر، ج 2، ص 850 انیس الاعلام، ج 1، ص13 (مقدمه چاپ رحلى).
[13]. انیس الاعلام، ج 1، ص 22.
[14]. موسوعة النجف الاشرف، ج 11، ص 93 ـ 115.
[15]. تراث کربلا، ص 286 ـ 291.
[16]. انیس الاعلام، ج 1، ص 27.
[17]. علّت این که چرا این مسیر براى سفر به مشهد مقدّس انتخاب شده است مشخص نیست. شاید علّتش وجود مسیحیان در آن شهرها باشد که شیخ محمّدصادق قصد داشته در ضمن سفر، با آنان به گفتگو بنشیند.
[18]. انیس الاعلام، ج 1، ص 8 (چاپ رحلى).
[19]. انتخاب این مکان شاید به خاطر نزدیک بودن به کلیساى آن روز تهران و محلّ سکونت مسیحیان بوده است. که وى با کمال شجاعت و آزادگى، عقاید اسلام را به آنها عرضه مى کرد.
[20]. انیس الاعلام، ج 1، ص ج و د.
[21]. برهان المسلمین، ص 61.
[22]. همان، ص 6.
[23]. همان، ص 53.
[24]. نقباء البشر، ج 2، ص 851.
[25]. این کتاب چندین بار به صورت رحلى به خط محمّد بن محمّدتقى اصفهانى در سال (1313 و 1315 هـق.) در تبریز و در سال (1315 و 1319 هـق.) در تهران در دو جلد به چاپ رسید. جلد اوّل آن براى بار دیگر در اصفهان در سال (1370 هـ.ق.) با 374 صفحه به چاپ رسیده است. (انیس الاعلام، ج 2، ص 1). این کتاب هم اکنون در پنج جلد با مقدمه سیّد عبدالرحیم خلخالىتوسط انتشارات مرتضوى مجدداً چاپ شده است.
[26]. انیس الاعلام، ج 1، ص هـ .
[27]. همان، ص 13 (چاپ رحلى).
[28]. انیس الاعلام، ج 1، ص 11 (چاپ رحلى).
[29]. ریحانةالادب، ج 4، ص 302 اعیان الشیعة، ج 6، ص 367 الذّریعة، ج 1، ص 101.
[30]. برهان المسلمین، ص 60.
[31]. الذّریعة، ج 4، ص 210 اعیان الشیعة، ج 6، ص 367 ریحانةالادب،ج 4، ص 302.
[32]. الذّریعة، ج 4، ص 210.
[33]. الذّریعة، ج 7، ص 232 اعیان الشیعة، ج 9، ص 367 نقباء البشر، ج 2، ص 851 ریحانة الادب، ج 4، ص 302.
[34]. خلاصةالکلام، ص 3.
[35]. همان، ص 160.
[36]. اعیان الشیعة، ج 9، ص 367 الذّریعة، ج 3، ص 180 نقباء البشر، ج 2، ص 851.
[37]. انیس الاعلام، ج 1، ص 14 (چاپ رحلى).
[38]. همان، ج 1، ص 26 (چاپ مرتضوى).
[39]. نقباء البشر، ج 2، ص 851 ریحانة الادب، ج 4، ص 302 الذّریعة، ج 2، ص 452 و...
[40]. خلاصةالکلام، ص 3.