ابن ابى سهل نوبختى
(310-237ق)
عنوان مقاله: مرزبان امامت
نویسنده: ابوالحسن ربّانى سبزوارى
مرزبان امامت
در سال 237ق در خانه على بن الحاق نوبختى کودکى به دنیا آمد که برایش نام «اسماعیل» برگزیده شد. کنیه او«ابوسهل» و لقبش «نوبختى» است.
اسماعیل در خاندانى به دنیا آمد که گرایش عمیقى به مکتب تشیع داشتند. او به زودى سنین کودکى و نوجوانى را طى کرد و خود به یکى از پاسداران ولایت تبدیل شد و در این مسیر کوشید. نخست مبانى و اصول این مکتب را بشناسد و آنگاه به گسترش و دفاع استدلالى از آن بپردازد.
لازم به یادآورى است که از این مقطع از زندگى نوبختى اطلاعات چندانى در دست نیست و زوایاى حیات او در هاله اى از ابهام قرار دارد.[1]
تبار نوبختى
خاندان نوبختى تبار و نژاد ایرانى دارند. نیاى اعلاى اسماعیل شخصى به نام نوبخت است که گویا در آغاز به کیش مجوس اعتقاد و به دانش نجوم ـ و ستاره شناسى ـ گرایش و در آن شهرت و تخصص بالایى داشت. برخى بر این باورند که نام او ترکیبى از دو واژه فارسى «نو» و«بخت» است.[2]
گویا زادگاه او اهواز است و بدین سبب به او «اهوازى» مى گویند.[3] نوبخت پیش از راه یافتن به دستگاه خلافت عباسیان و پذیرش اسلام، در اهواز زندانى بود. منصور دوانیقى ـ خلیفه جنایتکار عباسى ـ هم در روزگار حاکمیت بنى امیه در همان مکان زندانى بود. در آنجا نوبخت از طریق علم نجوم به منصور گفت: تو روزى به ریاست مى رسى! منصور که از این خبر شگفت زده شده بود، به او مژده داد اگر چنین شود، در برآوردن نیازهاى تو کوتاهى نخواهم کرد.
سالها گذشت و اولین خلیفه بنى عباس (ابوالعباس سفاح) بعد از سه ـ چهار سال خلافت از دنیا رفت و منصور دوانیقى خلیفه شد. نوبخت تا این خبر را شنید، راهى بغداد شد و خود را به منصور رساند و داستان زندان اهواز را بازگو کرد. منصور هم زمین بزرگى در بغداد را به او داد. از این تاریخ بود که نوبخت پله هاى ترقّى را طى کرد و ضمن مسلمان شدن در شمار نزدیکان منصور جاى گرفت و منجم دربار شد و چون پیر شد، منصور تنها فرزندش «ابوسهل»[4] را که از علم نجوم بهره داشت، را به جانشینى پدر منصوب کرد.
ابوسهل داراى ده فرزند پسر شد که نام یکى از آنان اسحاق است و یکى از فرزندان اسحاق، علّى نام دارد و اسماعیل (شخصیت مورد نظر در این مقاله) فرزند علّى است.
ظاهراً گرایش به مکتب تشیع از عصر اسحاق بن ابى سهل، در خاندان نوبخت پدید آمد. ابن ندیم مى نویسد:
«آل نوبخت در ولایت مدارى و اظهار محبت به آستان حضرت امیر مؤمنان در خاندانش در عراق، شهره آفاقند.»[5]
عصر ابوسهل
ولادت ابوسهل در سال 237ق در عصر امامت حضرت هادى(علیه السلام) رخ داد و هنگام شهادت حضرت(254ق) هفده سال از عمر وى مى گذشت. او هنگام شهادت امام حسن عسگرى(علیه السلام) در سال 260ق نیز بیست و سه ساله بود و حدود نیم قرن با سه نفر از نواب حضرت ولى عصر(عج) (عثمان بن سعید، محمد بن عثمان بن سعید و حسین بن روح نوبختى) ارتباط تنگاتنگى داشت.
با آغاز غیبت امام زمان (عج)، در میان شیعیان ـ بویژه شیعه بغداد ـ که مرکز فرهنگى جهان اسلام بود، نوعى اتحاد و انسجام و همدلى پدید آمد که دلیل آن اعتقاد کامل به امامت آن حضرت بود. از سوى دیگر بغداد از اواخر سده سوم و اوائل سده چهارم هجرى مرکز برخورد اندیشه هاى فرق اسلامى بود و هر فرقه اى (معتزلیان، مرجئه، اسماعیلیه و...) پیشوایانى داشتند که در دانش کلام متخصّص و اهل بحث بودند. با توجه به این فضا ابوسهل نوبختى در راستاى دفاع از مبانى و اعتقادات شعیه ـ بویژه در رابطه امامت و خلافت بلافصل امیر مؤمنان و سایر امامان ـ به عنوان چهره اول کلام شیعى در مجامع فکرى مورد توجه ویژه قرار گرفت به گونه اى که به عنوان: «شیخ المتکلمین» بغداد بدو نگریسته مى شد. نجاشى مى گوید:
«تمام دانشمندان بغداد از هر مشرب و دیدگاه فکرى برترى و جایگاه والاى ابوسهل نوبختى را در حوزه مسائل کلامى و...، پذیرفته بودند و بدان اعتراف داشتند.»[6]
اقتدار و نفوذ سیاسى
اسماعیل بن على، گرچه بیشتر به عنوان متکلّم و عالمى اهل مناظره شناخته مى شد و بدین عنوان نزد پیروان اهل بیت شهره بود، از پایگاه مردمى و اجتماعى گسترده اى هم برخوردار بود. در حوزه سیاست نفوذ و اقتدار خیره کننده اى نزد حاکمان بنى عباس داشت، بویژه در دستگاه مقتدر عباسى(195ـ 320ق) منصب او نویسندگى دیوان و حسابرسى مالى دستگاه خلافت بود. نجاشى مى نگارد:
«ابوسهل نوبختى صاحب شکوه و عظمت و مقام بود هم در حوزه دین و هم مسائل دنیوى و اجتماعى که همدوش صدارت و وزارت بود.»[7]
تحصیل دانش
چگونگى تحصیلات از زوایاى ناگفته زندگى اوست، ولى قطعاً او بیشتر عمرش را در بغدادگذراند و شخصیت علمى و کلامى او در این شهر شکوفا شد.
ابوسهل در آئینه سخن
ابن ندیم بغدادى(297ـ 385ق) مى گوید:
«اسماعیل بن على بن نوبخت ـ ابوسهل ـ از برجسته ترین و مشهورترین عالمان شیعى در عصر ما است. او مردى فاضل، دانشمند و متکلم است که دهها نفر از دانش طلبان و شیفتگان علم کلام از مکتب او کسب فیض مى کنند.»[8]
«اسماعیل بن على استاد سرآمد دانشمندان کلامى و پیشواى شیعیان بغداد و مایه فخر و سرفرازى خاندان نوبختیان و رئیس و شخص اوّل این طائفه است.»[9]
ابوسهل انسان بلند مرتبه اى بود که منشأ خدمات چشمگیرى گردید. او با استوار ساختن مبانى اعتقادى مذهب امامیه اثنى عشرى و تشکیل جلسه ى مناظره و گفت و گوهاى علمى با مخالفان و دفاع منطقى از باورهاى شیعى و زدودن شبهات بى اساس مخالفان مذهب تشیع، خدمت ارزشمندى به جهان تشیع انجام داد.[10]
براى شناخت بیشتر این دانشور فرزانه به دیدگاه ذهبى، یکى از دانشمندان معروف اهل سنت توجه مى کنیم.
«ابوسهل نوبختى بى تردید یکى از برجسته ترین پیشوایان کامل و مدافع سرسخت مذهب امامیه و از بزرگان مولّفان این طائفه است»[11]
«ابوسهل نوبختى از سران دانش کلام شیعه است. او در این دانش آثار و تألیفات فراوانى دارد، افزون بر این نویسنده بلیغ، ادیبى توانمند، شاعرى برجسته و محدثى عالى مقام است.»[12]
گوشه اى از فضیلتها
یکى از افتخارات ابوسهل این است که به شرف ملاقات امام حسن عسکرى(علیه السلام) و نیز حضرت ولى عصر (عج) در سن پنج سالگى شده و توانست سیما و اوصاف آن حضرت را بازگو کند. شیخ طوسى با واسطه چنین مى گوید:
«ابوسهل گفت: به ملاقات امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ در آخرین بیمارى حضرت ـ رفتم. در محضر حضرت بودم که «عقید» ـ خدمت گزار سیاه پوست و سودانى اش که خادم امام هادى(علیه السلام) و مراقب و پرستار امام حسن عسکرى(علیه السلام) در کودکى بود فرمود: آبى که با مصطکى[13] آمیخته باشد، بجوشان و برایم بیاور. «عقید» فرمان حضرت را انجام داد و آب مخصوص جوشیده را حاضر کرد. امام خواست از آن آب بنوشد، اما بر اثر شدت بیمارى نتوانست. به عقید رو کرد و فرمود: به داخل خانه برو کودکى را در حال سجده خواهى دید. او را با خود بیاور. عقید به داخل خانه رفت و کودکى را در حال سجود و نیایش با پروردگار دید و بر او سلام کرد. کودک هم نمازش را کوتاه کرد. عرض کرد: آقاى من امام حسن(علیه السلام) امر کرد به محضرش بروید. در این لحظه نرجس خاتون آمد و دست فرزندش را گرفت و او را نزد پدر برد.
کودک وقتى در برابر پدر ایستاد، سلام کرد. رنگ بدن او بسیار نورانى، موهاى سرش مجعّد و دندانهایش سفید بود و مقدارى از هم فاصله داشت، چون حضرت فرزندش را نگریست، چشمانش پر از اشک شد و گریست و فرمود: یا سید اهل بیته اسقنى الماء: اى سرور اهل بیت پیامبر به من آب بنوشان که من عازم سفر آخرتم. کودک ظرف را نزدیک لبهاى امام برد و امام در حالى که لبهایش مى لرزید، آب را آشامید و فرمود: مرا براى خواندن نماز آماده کنید. کودک پدرش را وضو داد. سپس امام فرمود: فرزندم! بر تو بشارت و مژده باد! تویى صاحب الزمان، تویى مهدى! تویى حجت خدا در زمین، تو فرزند و جانشین من هستى و من پدرت هستم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امت را به وجود تو مژده داد و نام و کنیه ات را بر زبان جارى ساخت. این حقیقتى است که از پدرانم رسیده است.[14]
تسلیم در برابر حق
محمد بن عثمان عمرى دوّمین نائب خاص امام زمان (عج) در 305ق چشم از جهان فرو بست. وى پیش از مرگ، نیابت خاصه را به دستور امام زمان به حسین بن روح نوبختىسپرد.
گویا برخى تصور مى کردند اسماعیل بن على ابوسهل نوبختى ـ با عنایت به موقعیتى که میان شیعیان دارد، به نیابت منصوب خواهد شد ـ، لذا از وى پرسیدند: چرا این نیابت به ابوالقاسم اعطاء شد نه به تو؟ او در پاسخ گفت: امامان معصوم به آنچه انجام مى دهند وانتخاب مى کنند داناترند. من با تمام گروههاى مخالف برخورد دارم و مناظره مى کنم. اگر من به مکان حضرت ولى عصر(عج) علم داشتم، آنگونه که حسین بن روح علم دارد، ممکن بود تحت فشار دشمن جاى حضرت را به مخالفان نشان دهم، ولى اگر بدن ابوالقاسم حسین بن روح را قطعه قطعه کنند، هرگز مکان امام را به بدخواهان نشان نمى دهد.[15]
موقف ابوسهل در برابر مخالفان
ابوسهل هنگامى که ریاست شیعیان بغداد را به عهده داشت، با انحراف فکرى و اعتقادى برخى از کسانى که داعیه شیعه بودن داشتند، مواجه شد گروهى ادعاهاى بى اساسى را مطرح و مردم را دچار شکّ و انحراف مى کردند. از جمله افرادى مانند شلمغانى و حسین بن منصور (حلاّج) به دروغ ادّعاى بابیّت و نیابت از حضرت حجت (عج) را مطرح و به این طرف و آن طرف مسافرت مى کردند. حتى حسین بن منصور حلاّج به قم رفت که با واکنش منفى مردم و عالمان آن شهر شیعه، روبه رو و از آن جا طرد شد و ناگزیر به بغداد بازگشت. اینان کوشش مى کردند ابوسهل نوبختى را که چهره برجسته سیاسى و دینى شیعیان بغداد بود، به سمت خود جذب کنند و از موقعیت او بهره ببرند، لذا نامه هایى به او نوشتند و درخواست کردند به کیش آنان درآید، ولى ابوسهل دست رد به سینه آنان زد و با انجام شگرد خاصى آنها را رسوا ساخت. شیخ طوسى از ابى نصر هبة الله، نواده نائب دوم امام عصر(عج) چنین نقل مى کند:
«حلاّج تصور مى کرد که مى تواند با مکر و حیله ابوسهل را بسان برخى افراد به سمت خود فراخواند. چون خواست حلاّج را رسوا کند، او نامه اى به این صورت به ابوسهل نوشت: «من وکیل و نائب صاحب الزمانم. من مأمورم که به تو نامه بنویسم و از تو یارى بطلبم» اسماعیل نوبختى که به دروغ بودن این ادعا یقین داشت، براى اثبات دروغ وى و روشنگرى اذهان به این مضمون بدو نوشت:
«من مردى هستم که عشق و علاقه ویژه اى به کنیزان دارم، اینکه پیر شده و موهاى سرو صورتم سفید گردیده است. براى جلب کنیزانم ناچارم جمعه ها موهاى خود را خضاب کنم و این کار زحمت دارد. از سوى دیگر نمى خواهم آنان پى برند که پیر شده ام وگرنه میل آنان به من کم و وصال به فراق تبدیل مى شود. از تو درخواست مى کنم به من کمک نمایى و زحمت مرا کم کنى و تمام موهاى مرا با اعجاز، مشکى فرمایى. اگر چنین کنى من به تو ایمان خواهم آورد و از پیروان تو خواهم شد.»
وقتى منصور حلاّج نامه را خواند، فهمید که در فرستادن نامه اشتباه کرده است. این شگرد دست حلاّج را نزد خاص و عام رو کرد در نهایت گروه زیادى از فریب خوردگان از پیروى او سرباز زدند. مورخان و زندگینامه نویسان مانند این رویداد را در مورد ابوسهل و شلمغانى نیز نگاشته اند.[16]
دو رویکرد نوین
ابوسهل نوبختى در مقام مناظره با سایر گروههاى فکرى، به دو رویکرد نوین دست یازید:
1ـ افزون بر اینکه از پایگاه یک متکلم شیعى از اصول و اعتقادات و باورهاى مکتب تشیع دفاع مى کرد، در برخى از مسائل مورد نزاع همانند«حدوث و قدم عالم»، «رؤیت و عدم رؤیت خداوند در دنیا و آخرت» به استدلال معتزلیان بغداد نزدیک شد که این گرایش به دلیل اشتراک دیدگاه کلامى دو گروه در تقابل با سایر گروههاى فکرى بغداد بود.
2ـ پیش از ابوسهل، بیشتر متکلمان شیعى در موضوع اثبات و تبیین خلافت حضرت امیر مومنان(علیه السلام) از دلائل نقلى بهره مى جستند، ولى او در اثبات لزوم امامت و بیان اوصاف امام و تبیین خلافت حضرت على(علیه السلام) و امامان بعد از او بیشتر به ادلّه عقلى استشهاد کرد و از دلیل هاى نقلى براى تأیید شواهد عقلى بهره برد.[17]
مناظره و شناخت زمان
از بررسى مجموع کتابهایى که ابوسهل پدید آورده این نکته به دست مى آید که وى یک متکلم خلاّق و نوگرا، چیره دست و مسلّط بر فن مناظره و داراى دانش فراوان در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى بود. بیشترین آثار او در ردّ و نقض عقاید و اندیشه هاى مخالفان ـ گروههاى غیر شیعى و حتى غیر مسلمانان همانند یهودیان ـ است. او به عنوان یک دانشور زمان شناس، عقاید و آراء دیگران را مطالعه و نقد مى کرد. براى نمونه اگر شرایط اقتضاء مى کرد با سران گروههاى فکرى جلسه مى گذارد و مناظره و گفت وگو مى کرد، چنانکه نگاشته اند چندین جلسه مناظره در شهر اهواز با دانشمند معروف ابوعلى جبائى و چند جلسه مناظره در بغداد با ثابت بن ابى تره، برگزار کرد که حاصل این گفت و گوها به عنوان کتاب مجالس درآمد.[18]
مبارزه با انحراف
این دانشور و غیرتمند همواره با انحرافات مبارزه مى کرد و با نگارش کتاب و گفت و گو به تفسیر و تبیین اسلام ناب مى پرداخت. برخى از معاندان القاء مى کردند که مسئله امامت معصوم از مسائل فرعى است، ولى او بطلان این پندار غلط را برملا ساخت و با نگارش چند کتاب، امامت را در ردیف اصول عقیدتى یک انسان دین باور قرار داد.
دیگر توطئه دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) در عصر او، ایجاد تفرقه بین شیعیان بود. آنان تلاش مى کردند شیعیان را تبدیل به دسته هاى گوناگون کنند و از نفوذ و قدرت آنان بکاهند که متأسفانه تا حدودى هم موفق شدند و حدود چهارده فرقه در میان شیعیان بغداد پدیدار شد. ابوسهل به عنوان یک مرزبان آگاه از قدرت کلام و اقتدار خویش بهره گرفت و اختلاف بین شیعیان را به وحدت مبدّل ساخت. از جمله انحرافهاى رایج آن عصر اعتقاد به رؤیت خدا با چشم، باورداشتن به قدیم بودن عالم و اجسام، اعتقاد به مکتب جبر، اندیشه خطرناک غلّو درباره ائمه بود. ابوسهل در تقابل با این پنداها لحظه اى آرام نداشت و به مبارزه با آنها مى پرداخت.[19]
شاگردان
طیف وسیعى از دانش پژوهان از محضر وى کسب فیض کردند. ولى تاریخ نگاران مشخصاً به نام شش نفر اشاره کرده اند که عبارتند از:
1ـ على بن اسماعیل بن على نوبختى: فرزند ابوسهل
2ـ مظفّر بن محمد بلخى خراسانى مکنّى به ابوالجیش(م: 367ق): استاد شیخ مفید بود. در منزلت او گفته اند: «شاعرى توانمند و مشهور، عالى مقام و عارف به اخبار اهل بیت و مؤلّف کتابهاى فراوانى بود.»[20]
3ـ ابوعلى حسین بن قاسم کوکبى کاتب (م:327)[21]: وى به اخبار علاقه وافرى داشت و اهل شعر و شاعرى هم بود، خطیب بغدادى درباره اش مى گوید: من از او جز نیکى ندیده ام.[22]
4ـ محمد بن یحیى صولى،[23] ذهبى مى نویسد: او اهل بغداد و یکى از دانشمندان ادیب و محدّث عالى مقام و در شعر و تاریخ داراى مهارت ویژه است وى در تألیف کتاب برجستگى خاصى داشت و جدّش «صول» از پادشاهان جرجان ـ گرگان ـ بود.[24]
5ـ محمد بن بشر ـ یابشیرـ سوسنجردى:[25]سوسنجرد از حومه شعر بغداد بود. او معروف به حمدونى از قبیله آل حمدون بغداد است. وى یکى از برجسته ترین چهره هاى کلامى امامیه، سخنورى بزرگ و داراى اعتقادى درست بود و پنجاه مرتبه پاى پیاده به زیارت خانه خدا رفت. وى تألیفات فراوانى در مسئله امامت دارد.[26]
6ـ ابوالحسین على بن عبدالله بن وصیف(م:366ق)[27] وى به صفیر معروف بود. از فرزانگان دانش کلام و از برازنده ترین شاعران خاندان عصمت است و مرثیه ها و اشعار سوزناک او در رثاى حضرت سید الشهداء(علیه السلام) از شهرت فراوانى برخوردار است.[28]
آثار
ابوسهل در ساحت تألیف و پدید آوردن کتابهاى گوناگون، همگام با مطالبات و نیازها و مقتضیات زمان، چهره اى موفق بشمار مى رود.
آثار وى به ترتیب موضوع کتاب عبارتند از:
الف) توحید و صفات خدا
1)التوحید،
2) التقى و الاثبات
3) استحالة رؤیة القدیم
4) الرد على المجبره فى المخلوق و الاستطاعه
5) حدوث العالم
6) الردّ على اصحاب الصفات
7) المعرفه
8) الصفات
ب) رسالت و امامت
9) کتاب تثبیت الرساله
10) الرد على الیهود
11) الاستیفاء فى الامامه
12) التنبیه فى الامامه
13) الانوار فى تاریخ الائمه
14) الردّ على الواقفه
15) الرّد على الغلاة
ج) ردّ و نقض آراء دیگران
16) الردّ على البى العتاهیه فى التوحید فى شعره
17) الرد على ابن الراوندى
18) نقض مسأله ابى عیسى الوراق فى قدم الاجسام مع اثباته الاعراض
19) الرد على الطاهرى
20) نقض عبث الحکمه لابن الراوند
21) نقض التاج على ابن الراوندى
22) نقض اجتهاد الرأى على ابن الراوندى
23) الردّ على محمد بن الازهر فى الامامه
24) نقض رسالة الشافعى
25) مجالس مع ابى على الجبائى بالاهواز
26) مجالس مع ثابت بن قرّه
د) کتابهاى متفرقه
27)الخصوص و العدم
28) الاسماء و الاحکام
29) کتاب فى الصدقات
30) الحکایة و المحکّى
31) الخواطر
32) الانسان
33) الارجاء
شیخ مفید مى گوید:
من کتاب التنبیه فى الامامه ابوسله را نزد استادم شیخ مفید قرائت کردم.[29]
نام این کتابها فقط در زندگینامه ها مطرح شده و برخى از آنها تا زمان شیخ صدوق[30] و شیخ مفید(م: 413ق) در دسترس دانشمندان بود، ولى متأسفانه در طول دوران از میان رفت.
فرزند و رحلت
ابوسهل فرزندى به نام على داشت که از جمله شاگردان مکتب خودش بود.
ابوسهل بعد از عمرى تلاش خستگى ناپذیر در سال 310ق جان به جان آفرین تسلیم نمود و به گفته برخى دانشمندان در جوار بارگاه مطهر حضرت موسى بن جعفر و امام جواد(علیهما السلام) (در کاظمین) رخ بر تیره خاک نهاد.[31]
[1]. فهرست ابن ندیم،س 1350ش، ص225 رجال نجاشى، چ داورى قم، ص23 الفهرست، طوسى، ص12، ش 36 موسوعة الفقهاء، ج4، ص111.
[2]. خاندان نوبختى، عباس اقبال، انتشارات طهورى، چ سوم، س 1357ش، ص10.
[3]. فرهنگ معین، ج6، بخش اعلام، ص2147.
[4]. گرچه ابوسهل کنیه است، اما در این مورد اسم مى باشد. چون نام اصلى ابوسهل ایران باستانى و تلفظ آن سخت بود، منصور نام ابوسهل را برایش برگزید.
[5]. فهرست ابن ندیم، ص225 خاندان نوبخت، ص10ـ15 الکنى و الالقاب ج1، ص89 هدیة الاحباب، ص23 تهذیب التهال، ج1، ص290 قاموس الرجال، ج2، ص87، ش856 معجم الرجال، ج3، ص154 جامع الرواة، ج1، ص99.
[6]. رجال نجاشى، ص23 رجال العلامه الحلى، ص9.
[7]. رجال نجاشى، ص23.
[8]. کان من کبار الشیعه و کان فاضلا عالماً متکلماً و له مجلس یحضره جماعة من المتکلمین.(همان، ص225).
[9]. رجال نجاشى، ص23 فهرست طوسى، ص12 رجال علامه حلى، ص9.
[10]. اعیان الشیعه، ج3، ص384 و نیز بنگرید به: ریحانة الادب، ج7، ص60.
[11]. سیر اعلام النبلا، ج15، ص326، ش161.
[12]. تاریخ الاسلام، سال 301ه ـ 310.
[13]. کندر رومى، صمغ و شیره اى سفید، نرم، خوشبو، و چسبناک است که از درختى در شام و برخى نقاط دیگر به دست مى آید، گونه اى سقّز به شکل شیرابه اى که از شکاف ساقه درخت مصطکى بیرون مى آید.(فرهنگ عمید، ص980 فرهنگ معین، ج3، ص4173).
[14]. الغیبه للطوسى، ص164: چ انوار البهیه، ص166.
[15]. همان، ص 240.
[16]. الغیبه، طوسى، ص246 فهرست، ابن ندیم، ص225 خاندان نوبخت، ص100.
[17]. خاندان نوبخت، ص105.
[18]. فهرست، طوسى، ص12 ـ 13.
[19]. خاندان نوبخت، ص110 فهرست ابن ندیم، ص2.
[20]. فهرست ابن ندیم، ص26 الکنى و الالقاب، ج1، ص41 امالى مفید، ص310، مجلس37.
[21]. فهرست ابن ندیم، ص26.
[22]. تاریخ الاسلام، ذهبى، سال 321ـ 335، ص204 تاریخ بغداد، ج8، ص86.
[23]. اعیان الشیعه، ج3، ص383.
[24]. تاریخ الاسلام، سال 321 ـ 335.
[25]. اعیان الشیعه، ج3، ص383.
[26]. ریحانة الادب، ج2، ص250، واژه حمد.
[27]. فهرست، ابن ندیم، ص226.
[28]. همان، ص225 وفیات الاعیان، ج3، ص369 تاریخ الاسلام، ذهبى، سال 351 ـ 343 معجم الادبا، ج13، ص283 الکنى و الالقاب، ج3، ص191.
[29]. رجال نجاشى، ص23 فهرست ابن ندیم، ص225
[30]. کمال الدین و تمام النعمه للصدوق، ص88 مجالس المؤمنین، ج1، ص426.
[31]. اعیان الشیعه، ج3، ص283، به نقل از سید محسن اعرجى موسوعة الفقهاء، ج4، ص112.