سید رضی
متوفاى 406 ق.
عنوان مقاله: بر ساحل نهج البلاغه
نویسنده: محمد ابراهیم نژاد
ستاره اى از افق بغداد
هنوز یک قرن از غیبت خورشید پرفروغ آسمان امامت و ولایت ـ حضرت مهدى(عج) ـ نگذشته بود که ستاره اى از افق بغداد درخشیدن گرفت و نور امیدى بر دل عاشقان و منتظران نشاند.
او به سال 395 ق.([1]) در محله شیعه نشین کرخ بغداد، در خانه اى که از گلهاى عطرآگین ایمان و اخلاص و روشنایى علم و عمل آذین بندى شده بود، دیده به جهان گشود و نام زیباى «محمد» به خود گرفت. محمد که بعدها به «شریف رضى» و «سید رضى» شهرت یافت از خاندانى برخاست که همه از بزرگان دین و عالمان و عابدان و زاهدان و پرهیزکاران کم مانند روزگار بودند.
پدر و مادر سید رضى هر دو از سادات علوى و از نوادگان سرور آزادگان حسین بن على(علیه السلام)بودند. نسب وى از جانب پدر با پنج واسطه به امام هفتم مى رسد.([2]) از این رو گاهى شریف رضى را «موسوى» مى خوانند. و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه به امام زین العابدین(علیه السلام)مى رسد.([3])
در جلالت و عظمت شأن فاطمه مادر سید رضى همین بس که مى گویند : شیخ مفید(رحمه الله)کتاب «احکام النّساء» را براى او نوشته و در مقدمه کتاب از او به بانویى محترم و فاضله یاد کرده است.([4])
خواب سرنوشت ساز
قرن چهارم و پنجم ق. براى بغداد دوران طلایى به حساب مى آید. زیرا در آن موقع از نظر علم و ادب، بغداد به اوج شهرت و عظمت خود رسیده بود و وجود ستارگان درخشان آسمان پرفروغ علم و معرفت، تشنگان فضیلت را به ضیافت کوثر دعوت مى کرد. از جمله آنان دانشمند فرزانه و فقیه یگانه محمد بن محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید بود که در آن دیار حوزه درسى برپا کرد و به پرورش استعدادها پرداخت و روز به روز بر رونق آن افزوده مى شد.
روزى همچون گذشته شیخ بزرگوار و عصاره تقوا، به منظور تدریس قدم بر «مسجد براثا» گذاشت و درس را شروع کرد. چند لحظه اى از شروع درس نگذشته بود که ناگهان نفسهاى گرم استاد در پشت قفس سینه به حبس کشیده شد. بلافاصله برخاست... : سلام علیکم، بفرمائید!
طلبه ها به پشت سر برگشتند و در مقابل دیدگان شگفت زده خود بانوى محترمى را دیدند که دست دو فرزند کوچک را گرفته بود. بانوى پاکدامن در کمال متانت رو به شیخ کرد و گفت : اى شیخ! اینان دو فرزندم «سید مرتضى» و «سید رضى» هستند، به خدمت شما آورده ام تا فقه به آنان بیاموزى.
با شـنیدن این کـلام شیخ شروع به گریستن کـرد و...
حاضران در وادى حیرت پى علت مى گشتند تا اینکه کلمه «شگفتا»ى استاد آنها را متوجه خود ساخت. شیخ با چشمانى اشک آلود گفت : «حالا حقیقت برایم آفتابى شد و رؤیاى شگفتم تعبیر گردید.»
و بعد چنین اضافه کرد : دیشب که فراغت یافته از درس و بحث و مطالعه به استراحت پرداخته بودم خواب دیدم در همین مسجد نشسته ام و مشغول تدریس هستم. در خواب بى بى دو عالم، فاطمه زهرا(علیها السلام) را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را گرفته بود و رو به من فرمودند : اى شیخ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش تو آوردم تا فقه شان بیاموزى.
هنوز حلاوت حضورشان را مى چشیدم که از عالم خواب بیدار شدم و در دریاى تفکّر فرو رفتم. خدایا! من کجا و استادى دو امام معصوم کجا؟! با این افکار به مسجد آمدم تا اینکه این سلاله زهراى اطهر(علیها السلام)با دو غنچه از گلستان محمدى از در مسجد وارد شدند و من به تعبیر رؤیاى خود رسیدم.
از همان روز شیخ مفید تعلیم و تربیت سید مرتضى و سید رضى را به عهده گرفت و در پرورش آنان نهایت سعى و تلاش خود را به عمل آورد.([5])
دلباخته علم و معرفت
سید رضى از همان اوایل کودکى با اشتیاق فراوان به تحصیل و فراگیرى علوم رو آورد. وى علاوه بر جدیّت و پشتکارى ، از نبوغى ذاتى و خدادادى برخوردار بود که پیشرفت علمى و ادبى او را سرعت مى بخشید. در حقیقت در قرن چهارم و پنجم هجرى تفرقه ها و تنش هاى مذهبى تا حدودى از بین رفته بود. از این رو دو فرقه بزرگ و نیرومند تشیع و تسنن در جوّى مسالمت آمیز زندگى مى کردند و روح تفاهم و همبستگى باعث شده بود که دانشمندان هر دو فرقه به طور آزاد به ارائه افکار و اشاعه مذهب بپردازند. سید رضى از این فرصت استثنایى بهره هاى فراوان برد و علوم مختلف مانند قرائت قرآن، صرف و نحو، حدیث، کلام، بلاغت، فقه، اصول، تفسیر و فنون شعر و غیره را بیاموخت تا اینکه در بیست سالگى از تحصیل بى نیاز گشت و خود در صف استادان و محققان نامدار قرار گرفت.
عده اى از دانشمندان نام آورى که سید رضى نزد آنان به کسب دانش پرداخته عبارت اند از :
1 - ابواسحاق ابراهیم بن احمد طبرى (متوفى 393 ق.) فقیه و ادیب و نویسنده زبردست که سید رضى قرآن را در دوران کودکى نزد وى آموخت.
2 - ابوعلى فارسى (متوفى 377 ق.) نام آور دانش و ادب و پیشواى علم نحو در عصر خود.
3 - ابوسعید سیرافى (متوفى 368 ق.) دانشمند بزرگ و نحوى معروف که مسند قضاوت بغداد را به عهده داشت.
4 - قاضى عبدالجباربغدادى، متخصص علم حدیث و ادبیات.
5 - عبدالرحیم بن نباته (متوفى 374 ق.) از خطباى بلندآوازه و نامدار شیعه، مشهور به خطیب مصرى. سید رضى مقدارى از فنون شعر را از وى آموخت.
6 - ابومحمد عبدالله بن محمد اسدى اکفانى(متوفى 405 ق.) عالم فاضل و پرهیزکار و مسند نشین قضاوت در بغداد.
7 - ابوالفتح عثمان بن جنّى (متوفى 392 ق.) ادیب ماهر در علم نحو و صرف.
8 - ابوالحسن على بن عیسى (متوفى 420 ق.) شعر شناس و پیشواى علم لغت و ادبیات.
9 - ابوحفص عمر بن ابراهیم بن احمدالکنانى، محدّث ثقه که سید رضى از او حدیث فراگرفت.
10 - ابوالقاسم عیسى بن على بن عیسى بن داوود بن جرّاح (متوفى 350 ق.) لغت شناس و محدث بزرگ و مورد اعتماد.
11 - ابوعبدالله مرزبانى (متوفى 384 ق.) محدث نامدار و صاحب چندین کتاب حدیث و مورد اعتماد شیخ صدوق(رحمه الله).
12 - ابوبکر محمد بن موسى خوارزمى (متوفى 403 ق.) فقیهى سترگ و استاد حدیث که سید رضى و دیگران از وى فقه آموختند.
13 - ابو محمد هارون تلعکبرى (متوفى 385 ق.) فقیهى جلیل القدر و صاحب کتاب جوامع در علوم دین.
14 - ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید (متوفى 413 ق.)، از دانشمندان کم مانند عالم اسلام.([6])
شعر متعهد
سید رضى از بزرگترین صاحبان فصاحت و بلاغت بود که از درکى صحیح و ذوقى سلیم برخوردار بود. وى اولین چکامه قصیده اش را در مدح و ستایش نیاکانش (اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم آواز با خروش دجله روان ساخت. او در آن هنگام بیش از 9 سال نداشت اما چنان مهارتى از خود نشان داد که همگان را شگفت زده کرد. او در طول حیات خود چنان و ادیبانه قدم به میدان شعر و شاعرى گذاشت که لقب «اشعر قریش» و «اشعر عرب» (سرآمد شعراى قریش و عرب) را به خود اختصاص داد و آثار گران بهایى از جمله دیوان اشعار که به گفته ثعالبى چهار مجلد مى باشد به یادگار گذاشت.([7])
پدر بزرگوارش تا انقراض حکومت پراقتدار عضدالدوله دیلمى در قلعه شیراز زندانى بود و در طول این هشت سال، شریف رضى که دوران کودکى خود را مى گذراند در هاله اى از غم و اندوه به سر مى برد.
در دوران زمامدارى صمصام الدوله، ابواحمد پـدر سید رضى از بـند اسـارت آزاد گشـت و سید رضى با سرودن اشعارى مقدم پدر را گرامى داشت.([8])
شیفته خدمت نه تشنه قدرت
سید رضى دانشمندى متعهّد، وظیفه شناس و عاشق خدمت بود. او تحصیل علم را براى روشنگرى افکار و اندیشه هاى جامعه مى خواست و از نفوذ اجتماعى و سیاسى خود به منظور تشکّل نیروهاى مخلص و یارى رساندن به همنوعان خود استفاده مى کرد. سید رضى هیچگاه خود را در کنج کتابخانه و گوشه مسجد و مدرسه محبوس و محصور نساخت و هرگز در را به روى خود نبست. جوانمردى همچون سید رضى رسالت خود را فقط در بحث و تحقیق و تألیف و شعر و شاعرى نمى دید بلکه با پیروى از جدّ بزرگوارش امیرمؤمنان على(علیه السلام)به دستگیرى از محرومان و ستمدیدگان مى شتافت و نصرت دین خدا را هدف نهایى خود قرار داده بود. از طرف دیگر مایل نبود در صف حکومت مردان فرومایه و غاصبان خلافت قرار گیرد. او شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت. از این رو تنها مسئولیتهایى را به عهده گرفت که ویژگیهاى مردمى داشت, مانند نقابت علویان، امارت حاجیان و دیوان مظالم.([9])
ترفند سیاسى
سید رضى همه خلفاى بنى عباس را غاصب مى دانست و از آنها متنفّر بود، بخصوص از «القادر بالله».القادر بالله مردى خودخواه و جاه طلب و متعصّب و پرکینه و عقده اى بود و در پى بهانه اى مى گشت تا ابهّت و شخصیت اجتماعى و وجهه علمى و روحانى سید رضى را از بین ببرد. از طرفى دیگر سید رضى در همان زمان تنفّر و انزجار خود را طى اشعارى آشکار ساخت که همچون رعد در همه جا پیچید و غوغایى به پا کرد...
«من لباس ذلت در دیار دشمنان بپوشم، حال آنکه در مصر خلیفه علوى (شیعى) حکومت کند!»
هنگامى که اشعار آتشین سید رضى به گوش خلیفه رسید سخت برآشفت. و مجلسى برپا کرد تا سیّد علت دلتنگى و نفرت خود را از حکومت بنى عباس توضیح دهد و پاسخگو باشد که چه چیزى باعث شده تا از زندگى کردن در قلمرو بنى عباس و بغداد (مرکز خلافت عباسیان) دل آزرده گشته، آرزو کند در مصر - سرزمین علویان - به سر برد.
سید رضى با تمام شهامت و شجاعت دعوت خلیفه را ردّ کرد و در مجلس وى حاضر نشد. از این رو خلیفه غضبناک شد و سید رضى را از تمام مسئولیتهاى مهم اجتماعى برکنار کرد.([10])
در مجلس خلیفه صورت جلسه اى هم تدارک دیده بودند که مى خواستند از آن بر ضد حکومت علویان مصر کنند. وقتى صورت جلسه را براى امضا پیش سید رضى آوردند از امضاى آن امتناع ورزید.
روح حماسى
سید رضى سخنورى شجاع و بى باک، اقیانوسى بیکران و روحش سراسر امواج خروشان حماسه بود که بر ساحل نظاره ها رخ مى نمود و از بیشه بى انتهاى دلش درختان پرصلابت شهامت به بلنداى مجاهدت، قدّ برمى افراشت. او از هیچ مقام و قدرت و صاحب منصبى واهمه به دل راه نمى داد. سید والا مقام همه خلفاى بنى عباس را غاصبان خلافت و ولایت و حکومت اسلامى مى دانست و هرچند بنابه شرایط نامناسب زمان مجبور به مبارزه منفى بود، با این حال لحظه اى از فکر براندازى نظام ظلم و ترسیم کربلا و تجدید عاشورا غافل نبود. او همیشه به انتظار یارى بخت و مساعدت زمان به سر مى برد تا بر ضد طاغوتیان و حاکمان ظلم و جور، خروشى بى امان از دل پرجوش حسینیان برآورد و با خشکاندن ریشه ظلم و فساد، زمامدارى امت اسلامى را به دست گیرد و بار دیگر عدل على(علیه السلام) را بگستراند. آن سید مجاهد افکار انقلابى خود را در مجالس خصوصى، ضمن اشعار حماسى به رفقاى صمیمى و هم مرام خویش بازگو مى کرد.([11]) و بنا به فکر بلند سیاسى که داشت خود را برتر از خلیفه مى دانست.
سید رضى روزى نزد «الطایع بالله» نشسته بود و بى اعتنا به جاه و جبروت خلیفه محاسن خود را به دست گرفته، به طرف بینى بالا مى برد. خلیفه روباه صفت که خواست بر سید طعنه بزند و قدرت پر زرق و برقش را به رخ او بکشد، رو به سید گفت :
گمان مى کنم بوى خلافت را استشمام مى کنى؟!
سید رضى با همان متانت و شجاعت همیشگى پاسخ داد :
بلکه بوى نبوّت را استشمام مى نمایم!([12])
بوستان معرفت
سید رضى به سبک جالب و بى نظیر حوزه هاى علمیه، در حین فراگیرى و قبل از فارغ ,,,,,,,,,التحصیلى، اقدام به پرورش طالبان علم و جویندگان معرفت کرد. وى در بوستان معرفتش به پرورش شاگردانى پرداخت که خود به آنان افتخار مى ورزید. به طورى که هریک از آنان مانند قمرى در فلک علم و فرهنگ مى درخشند. نام آن وارستگان به قرار زیر است :
1 - سید عبدالله جرجانى، مشهور به ابوزید کیابکى2 - شیخ محمد حلوانى3 - شیخ جعفر دوریستى (متوفى حدود 473 ق.)
4 - شیخ طوسى (م 460 ق.)
5 - احمد بن على بن قدامه مشهور به ابن قدامه (م 486 ق.)
6 - ابوالحسن هاشمى
7 - مفید نیشابورى (م445 ق.)
8 - ابوبکر نیشابورى خزاعى (متوفى حدود 480 ق.)
9 - قاضى ابوبکر عکبرى (م472 ق.)
10 - مهیار دیلمى.([13])
اولین دانشـگاه
شریف رضى جوانمردى درد آشنا بود. او نیش حسادت و شماتت را بر عزلت و رهبانیت ترجیح مى داد و در میدانهاى خدمت کمر همّت مى بست و یک تنه مسئولیتهاى سنگین و دشوار اجتماعى را بر عهده مى گرفت.
سید بزرگوار در کنار کارهاى بس سنگین نقابت و دیوان مظالم و... همواره به فکر تحصیل طلاب بود. از این رو در پى طرحى نو به منظور بالا بردن سطح معلومات شاگردان افتاد که نتیجه اندیشه اش ایجاد دانشگاه شبانه روزى شد که تا آن زمان سابقه نداشت. «او با اینکه از تمکّن مالى کم بهره بود مع الوصف وقتى دید گروهى از طالبان علم و شاگردانش پیوسته در ملازمت او هستند خانه اى تهیه کرد و آن را به صورت مدرسه جهت شاگردان خود درآورد و نامش را «دارالعلم» نهاد و تمامى نیازمندیهاى طلاب را براى آنها فراهم کرد سید رضى براى دارالعلم کتابخانه و خزانه اى با کلیّه وسایل و لوازم فراهم کرد.»([14])
باید دانست که تأسیس دارالعلم سید رضى ده ها سال پیش از تأسیس مدرسه نظامیه بغداد و با بودجه هنگفت دولتى از سوى خواجه نظام الملک طوسى (سال 457 ق.) صورت گرفته است. او تقریباً حدود هشتاد سال بعد از سید رضى به این کار اقدام ورزیده است.([15])
جلوه هاى تربیتى
سید رضى مردى خودساخته و پیراسته بود و شخصیت و عظمت افراد را در ارزشهاى والاى انسانى و معنویات مى دید. از این رو در تمام عمرش همواره میانه روى را پیشه خود ساخت. چرا که با روح قناعت در غناى حقیقى به سر مى برد. وى هیچ گاه دست طمع به سوى دیگران دراز نکرد. به همین سبب، علو همّت و مناعت طبع شریف رضى، زبانزد عام و خاص گشته بود. در مورد خصوصیات اخلاقى سید رضى قضایاى زیادى نقل شده است که به یکى از آنها اکتفا مى کنیم :
از ابى محمد مهلبى، وزیر بهاءالدّوله نقل کرده اند که مى گفت :
روزى به من خبر رسید خداوند به سید رضى پسرى عنایت کرده است. فرصت را غنیمت شمردم و خواستم به بهانه این مولود صله اى به سید رضى بدهم. به غلامان دستور دادم طبقى حاضر کردند و دو هزار دینار بر طبق گذاشتم و به رسم چشم روشنى و هدیه برایش فرستادم.
سید قبول نکرده و پیغام داده بود که : لابد وزیر مى دانند و اگر مطلع نیستند، بدانند که من از کسى صله قبول نمى کنم.
به امید اینکه اصرارم ثمر بخشد دوباره طبق پر سیم و زر را فرستادم و گفتم : این هدیه ناچیز را قبول بفرمایید و به قابله ها بدهید.
او آنها را دوباره پس فرستاد و جواب داد : قابله ها غریبه نیستند و رسم ما بر این نیست که بیگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خودمان مى باشند و چیزى هم نمى پذیرند.
براى بار سوم طبق را فرستادم و گفتم : حال که خود قبول نمى کنید بین طلبه هایى که پیش شما درس مى خوانند تقسیم کنید. چون طبق را آوردند استاد در حضور طلبه ها فرمود : طلبه ها خودشان حاضرند! بعد رو کرد به شاگردان و گفت : هر کس به این پولها محتاج است بردارد.
در این هنگام یکى از آنان برخاست دینارى (طلا) برداشت و قسمتى از آن را قیچى کرد و بقیه را سر جایش گذاشت. دیگر طلبه ها هم چیزى بر نداشتند.
شریف رضى از آن طلبه پرسید : براى چه این مقدار برداشتى؟!
وى گفت : شب گذشته هنگام مطالعه روغن چراغ تمام شد، خادم نبود که از انبار مدرسه روغن بدهد، از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسیه کرده ام. حالا این قطعه طلا را برداشتم تا قرض خود را اداء کنم!
سید رضى تا این سخن بشنید دستور داد به عدد طلاّب کلید ساختند تا هرکس چیزى لازم داشت کلید انبار را همراه داشته باشد.([16])
قطره اى از دریاى بیکران
سید رضى در دوران جوانى به تفسیر و توضیح آیات الهى روى آورد. عشق و علاقه وى به قرآن از همان اوایل کودکى آغاز شده بود. چنانکه بعد از یادگیرى، اُنس دایم و رابطه همیشگى با قرآن برقرار کرد و در سى سالگى در مدت کوتاهى قرآن را حفظ کرد. او همواره با زمزمه کلام الهى آینه دل را جلا مى بخشید. بعد از گذراندن علوم مختلف قرآنى علاوه بر شیرینى قرائت دوران کودکى، خود را با دنیایى از زیباییهاى روح بخش همراه مى یافت که وسعتش بى انتها و غایتش بى منتها بود. سید رضى محو در جمال تابناک آیات الهى دست به قلم برد تا قطره اى از دریاى بیکران تعالیمش را بر صفحه روزگار جارى سازد. ثمره این تلاش با اخلاص سه گنجینه گران سنگى است که براى نسلهاى آینده به یادگار گذاشت :
1 - تلخیص البیان عن مجازات القرآن
2 - حقایق التأویل فى متشابه التنزیل
3 - معانى القرآن
دیگر تألیفات سید رضى عبارتند از :
خصایص الائمه، نهج البلاغه،الزیادات فى شعر ابى تمام، تعلیق خلاف الفقهاء، کتاب مجازات آثارالنبویّه، تعلیقه بر ایضاح ابى على،الجیّد من شعر ابى الحجاج، زیادات فى شعر ابى الحجاج، مختار شعر ابى اسحق الصّابى، کتاب «ما دار بینه و بین ابى اسحق من الرسائل» و دیوان اشعار.([17])
رسالت بزرگ
هر روز که سپرى مى شد برگِ زریّنى به دست تواناى سید رضى بر تاریخ تابناک اسلام افزوده مى گشت. او با قلمى روان و علمى فراوان خدمات ارزنده اى ارائه کرد. براى کتاب وحى تفسیر نوشت، احکام فقهى تدوین کرد، با اشعار نغز و قصیده هاى بلند خود سیل معارف روان ساخت و مسئولیتهاى طاقت فرساى دینى، سیاسى، اجتماعى را به عهده گرفت و... با همه اینها کار خود را ناتمام مى دید و احساس خلأ و کمبود مى کرد گویى براى رسالتى دیگر آفریده شده است. رسالتى بس بزرگ.
وى مى بایست از فضاى آزاد به وجود آمده کمال استفاده را مى برد و با شناساندن اصالت شیعه، اسلام واقعى را به جهانیان معرفى مى کرد. سید رضى به خوبى مى دانست که رسالت بدون امامت ناقص است و شهر علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون وجود على(علیه السلام)شهرى بى دروازه مى ماند و بدون معصوم قرآن بدون مفسّر خواهد بود. مى بایست قدم به میدان گذاشت و اقدامى کرد و کارى را که انجام آن براى گذشتگان میسّر نگشته است به سرمنزل مقصود رساند.
شریف رضى با این تفکّرالهى کار بزرگى را آغازید. همان کارى که ثمره شیرینش در کلام بلند مولا على(علیه السلام)به بار نشست و کتاب همیشه جاوید نهج البلاغه را به ارمغان آورده، نام و یاد سید رضى را براى همیشه زنده نگه داشت. در حقیقت او اولین عالمى است که کلمات و خطبه هاى سراسر بلاغت امیرمؤمنان على(علیه السلام)را گردآورى و تدوین کرد.
از دیدگاه دانشمندان اهل تسنّن
سید رضى از نظر مقامات بلند علمى و فضیلتهاى ارزشمند اخلاقى خود را به مرحله اى رساند که گوى سبقت از دیگران ربود تا بدان حدّ که خاص و عام، دوست و دشمن و عالم و عامى به دیده احترامش مى نگریستند و زبان به تعریف و تمجیدش مى گشودند. دانشمندان و بزرگان اهل سنّت درباره عظمت همیشه درخشان سید رضى سخنان جالب توجهى دارند. که در ذیل به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم.
عبدالملک ثعالبى، شاعر معاصر سید رضى در کتاب تحقیقى و ادبى خویش «یتیمة الدهر» در وصف سید مى نویسد : «تازه وارد ده سالگى شده بود که به سرودن شعر پرداخت. او امروز سرآمد شعراى عصر ما و نجیب ترین سروران عراق و داراى شرافت نسب و افتخار حسب، و ادبى ظاهر و فضلى باهر و خود داراى همه خوبى هاست.»([18])
خطیب بغدادى در کتابش موسوم به «تاریخ بغداد» مى گوید : «... رضى کتابهایى در معانى قرآن نگاشته است که مانند آن کمتر یافته مى شود.»([19])
جمال الدین ابى المحاسن یوسف بن تَغرى بردى اتابکى در کتاب «النجوم الزاهره فى ملوک مصر والقاهره» مى نویسد :
«سید رضى موسوى، عارف به لغت و احکام و فقه و نحو و شاعرى فصیح بود. او همّتى عالى داشت و دیندار بود. او و پدرش و برادرش پیشواى شیعیان بودند.»([20])
غروبى نابهنگام
آن روز شهر بغداد در تب و تاب و هیجان بود. نگاههاى نگران و معنا دار مردم حاکى از اضطرابى بود که در درونشان چنگ انداخته، بى قرارشان مى کرد. اتفاق تلخ و ناگوارى در پى وقوع بود که کسى نمى خواست و نمى توانست باور کند. هرگز به ذهن کسى نمى رسید که به این زودى شاهد چنین حادثه غم انگیز و جانسوزى خواهد شد... . اما هرچه بود تمام شده بود و دیگر گریزى جز از پذیرفتن آن نبود. هرکس به دیگرى مى رسید آرام و ناباورانه مى گفت : شریف رضى درگذشت. «انالله و اناالیه راجعون».
سید رضى در ماه محرم سال 406 ق. در سن 47 سالگى چشم از جهان فرو بست و جهان علم و عالم تشیّع را در غم و ماتم فرو برد... . نوشته اند سید مرتضى استوانه علم و تقوا و سیاست، از درگذشت مرموز و ناگهانى برادرش چنان متأثر و متأسف شد که تاب دیدن جنازه او را نیاورد و از شدت حزن و اندوه به حرم مقدس کاظمین(علیهما السلام)پناه برد. انبوه مردم جنازه سید رضى را تشییع کردند و فخرالملک وزیر بر جنازه وى نماز خواند پیکر پاکش را در خانه خود به امانت دفن و بعدها به حرم امام حسین(علیه السلام)منتقل کردند.
غم فراق برادر بر سید مرتضى بس سنگین بـود. تنها و داغـدیده سـر به زانوى غـم نـهـاده، آه جانسوز از دل آتشـین بر مى کشید و مرثیه فراق مى سرود :اى یاران! داد از این فاجعه ناگوار که بازوى مرا شکست! کاش جان مرا هم مى گرفـت!
[1] -النجوم الزاهره، یوسف بن تغرى بردى اتابکى، ج4، ص240.
[2] - اعیان الشیعه، سید محسن امین عاملى، ج9، ص216.
[3] - همان.
[4] - پیرامون نهج البلاغه، سید عباس اهرى ص20.
[5] - ر.ک ,,,,,,,,,, :الغدیر، علامه امینى، ج4، ص184.
[6] -الشریف الرضى، محمد هادى امینى، ص60 - 76.
[7] - یتیمة الدَهر، ابن منصور ثعالبى، ج3، ص131.
[8] - سید رضى بر ساحل نهج البلاغه، محمد ابراهیم نژاد، ص29.
[9] - ر.ک : همان، ص30 - 38.
[10] - دائرة المعارف القرن العشرین، محمد فرید وجدى، ج4، ص253.
[11] - سید رضى بر ساحل نهج البلاغه، ص39.
[12] - با دانشمندان شیعه و مکتب آشنا شویم، سید جواد امیرى اراکى، ج3، ص133.
[13] -الشریف الرضى، ص112 - 122.
[14] - سید رضى مؤلف نهج البلاغه، على دوانى، ص161.
[15] - همان، ص162.
[16] - اعیان الشیعه، ج9، ص217.
[17] - رجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، ص283.
[18] - یتیمة الدهر، ج3، ص131.
[19] - تاریخ بغداد، احمد بن على الخطیب، ج2، ص246.
[20] -النجوم الزاهره، ج4، ص240.