میرزامحمّدآقازاده خراسانى
(1294هـ .ق - 1316هـ .ش)
عنوان مقاله: غیرت فقاهت
نویسنده: على احمدى
ولادت
میرزا محمّد آقازاده خراسانى ملقب به «آیت الله زاده»، «آقازاده» و «آقازاده نجفى»، از علماى مجاهد و نامدار ایران اسلامى است. وى که فرزند دوم آخوند خراسانى است، در روز مبارک 15 شعبان سال 1294هـ ق در نجف اشرف پا به عرصه هستى گذاشت.
او راه پدر را ادامه داد و پس از خواندن مقدمات و سطح، در محضر درس پربار پدر شرکت جست و پس از سالیانى به اجتهاد رسید.[1]
خواهر و برادران
1. زهرادر سال 1308ق در نجف متولد شد. وى همسر حاج شیخ اسماعیل فرزند میرزا حبیب الله رشتى بود و در سال 1335هـ.ش در تهران وفات یافت.[2]
2. میرزا مهدى خراسانى وى فرزند ارشد آخوند خراسانى بود. که در سال 1292هـ.ق در نجف اشرف به دنیا آمد. مقدمات را در آنجا فرا گرفت و از محضر شیخ زین العابدین شاهرودى استفاده کرد. او از پدرش اجازه اجتهاد دریافت نمود و در سال 1319هـ.ق به ایران سفر کرد و همه جا مورد استقبال قرار گرفت. در جریان مشروطیت همچون پدرش از جنبش حمایت مى کرد.
در سال 1329ق. به دنبال تجاوز قواى روسیه به مناطق شمالى ایران و دستگیرى و کشتار آزادى خواهان، آخوند خراسانى و دیگر علما، پیامهایى براى مقامات انگلیسى در بغداد فرستادند و اعتراض خود را از اقدام روسیه ابراز داشتند. چهار نماینده نیز انتخاب کردند تا با سرکنسول انگلیس دیدار کنند. میرزا مهدى یکى از این چهار نفر بود. در جریان جنگ جهانى اول نیز سه فتوا درباره وجوب جنگ صادر نمود.
در اواخر سال 1341ق. که میرزاى نایینى و سید ابوالحسن اصفهانى و تعدادى از علماى عتبات، عراق را معترضانه ترک کردند و به ایران آمدند و در قم ساکن شدند، پس از چند ماه دو نفر از همراهان خود، یعنى میرزا مهدى خراسانى و شیخ جواد جواهرى را به عراق گسیل داشتند تا پس از ملاقات با ملک فیصل، وسایل بازگشت آنان را به عراق فراهم آورد. آن دو نیز مأموریت را به خوبى انجام دادند.
میرزا مهدى خراسانى در سال 1364ق. به قصد زیارت مشهد مقدس به ایران سفر کرد و در تهران مورد استقبال مردم قرار گرفت. وى در تهران سخت بیمار شد و در سوم جمادى الثانى 1364ق. درگذشت. جنازه اش را به مشهد مقدس بردند و در جوار حرم رضوى به خاک سپردند.[3]
3. میرزا محمد آقازاده (شخصیت اصلى مقاله)
4. حاج میرزا احمد کفایى خراسانىاو در سال 1300ق. در نجف اشرف متولد شد. مکاسب را نزد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانىو رسایل و کفایه را نزد برادرش میرزا محمّد آقازاده خراسانى فراگرفت. سپس در محضر درس آخوند خراسانى شرکت جست و از وى اجازه اجتهاد گرفت.
در سال 1336ق. هنگام قیام مذهبى و ضد انگلیسى مردم نجف، از جمله رهبران مردم بود. به نوشته عبدالحسین مجید کفایى، میرزا احمد جزو مشاوران نزدیک میرزا محمد بود و در پیکار بر ضد انگلیسى ها، به قدرى مؤثر و قاطع بود که سرپرسى کاکس، حاکم کل انگلستان در عراق، هنگام پیشنهاد صلح، یکى از شرایط ترک جنگ را تحویل هفده نفر از رهبران انقلاب از جمله میرزا احمد دانست البته انقلابیون هرگز او را تحویل ندادند و به همین علت، انگلیسى ها چند بار قصد ترورش را کردند که هر بار ناکام ماندند. یک بار نیز شبانه به خانه اش یورش بردند، اما او اندکى قبل از منزل گریخت و شبانه به کربلارفت.
در زمان پادشاهى رضا خان که عزادارى ممنوع بود، آشکارا مراسم عزادارى برگزار مى کرد و در مسجد گوهرشاد و منزلش براى جمعى از طلاب درس مى گفت. وى در اواخر عمر و عصر محمدرضاشاه با مسئولین دولتى و استاندار خراسان ارتباط نزدیک داشت.
او سرانجام در 1391ق.(1351ش) در مشهد درگذشت و در رواق حرم مطهر امام رضا(علیه السلام)دفن شد.[4]
5. حاج حسین آقا (حجت الاسلام کفایى)
وى در سال 1318ق. در نجف متولد شد. از شاگردان مرحوم نایینى، سید ابوالحسن اصفهانى و محمد کمپانى بود. در سال 1396ق. در نجف وفات یافت و در مقبره آخوند خراسانى دفن گردید.[5]
6. حسن کفایى وى در سال 1320ق. در نجف متولد شد و در سال 1343 به ایران هجرت کرد. سالها نماینده مردم خراسان در مجلس شوراى ملى بود و در سال 1333ش به علت عارضه سکته قلبى درگذشت و در جوار عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد.[6]
مسافرت به خراسان
میرزا محمّد آقازاده در سال 1325هـ .ق. به دستور پدر به مشهد مقدس هجرت کرد وى در مسجد جامع گوهرشاد به تدریس علوم دینى پرداخت و پس از مدتى ریاست حوزه علمیه مشهد را به دست گرفت.[7]
آقازاده پس از مدتى، نفوذ چشمگیرى میان مردم به دست آورد و در صف عالمان طراز اوّل خراسان قرار گرفت.
اسماعیل رائین درباره اوضاع سیاسى ـ اجتماعى آن روز مشهد و نفوذ عالمان دینى در آن دوره مى نویسد:
«بزرگان آن روز مشهد آقا حسین قمى و آیت الله آقا محمّد آیت الله زاده که با عنوان آقازاده به مناسبت مقام معنوى پدرش، آخوند محمّدکاظم خراسانى، بلند آوازه شده بود و چون پدرش از روحانیون نامدار جهان تشیع و از بانیان مشروطیت به شمار مى آمد، از اعتبار و نفوذى روز افزون برخوردار بود و بسیارى از مردم خراسان و مخصوصاً اهل مشهد از او اطاعت مى کردند. به ویژه که وى اهل مشهد بود و در روزگار پدرش در مشهد زندگى مى کرد.»[8]
سردار اسعد بختیارى در کتاب خاطرات خود، آقازاده را مجتهد طراز اوّل مشهد مى داند و مى نویسد:
«مجتهد بزرگ این شهر ]مشهد[، پسر مرحوم آیت الله آخوند خراسانى است، دویم آقا حسین قمى است. آقازاده خیلى نفوذ دارد.»[9]
سردار اسعد درباره نفوذ آقازاده مى گوید:
«آخر حمل[10] خبر رسید که شاهزاده مصطفى میرزا براى یک معامله که صیغه آن خدمت آقازاده خوانده شده بود. خدمت آقا رفته بود، یک استدعایى در این باب کرده بود. آقازاده این حرف را خلاف شرع دانسته است که صلاح نیست اصرار بکند. بالأخره کار به مشاجره مى کشد... آقازاده با عصا او را مى زند. او هم حمله کرده است. جمعى منزل آقازاده بودند ریختند سر شاهزاده کتک فوق العاده به شاهزاده زده، نیمه حال از آنجا بیرون مى آید. فرداى آن شب به من اطلاع رسید. طلاب هم جمع شدند در مسجد گوهرشاد. علما را هم آوردند. به قدر پنج هزار نفر جمعیت جمع شد و قتل شاهزاده را که توهین به آقا کرده است، مایل بودند. امیر لشکر آمد منزل من، بعد از مشورت صلاح دید که او را ببرند منزل آقازاده. من گفتم آیا اطمینان دارید که خطر براى او نیست. امیر لشکر جواب داد امکان ندارد. پناهنده به منزل ایشان، البته مصون خواهد بود. مع هذا رئیس نظمیه و شجاع التولیه را فرستادم با آقازاده مذاکره کردند. قرار به همین شد. امیر لشکر و شجاع التولیه شاهزاده را بردند خدمت آقا. غروب منزل آقا رسید. شاهزاده دست آقا را بوسید. آقا هم گذشت فرمود. آقا به امیر لشکر گفت: چون آقاى خالصى تشریف مى آورند، براى افطارى، شاهزاده به اطاق دیگر تشریف ببرند. شاهزاده رفت به اطاق دیگر. در این موقع غفلتاً دو هزار نفر جمعیت طلاب و... ریختند منزل آقا، در را شکستند، حمله کردند به شاهزاده و هر چه آقازاده خواست مانع شود، نشد. کتک زیاد به پناهنده زدند و چند چاقو زدند به سر و دست و پهلو، یک زخم چاقو خطرناک است که به پهلو خورده و پرده را پاره کرده است. نیمه جان او را خلاص کرده منزل آوردند...»[11]
آقازاده، پس از رحلت پدر در سال 1329هـ ق. همچنان در مشهد مقدس ماند و به تدریس علوم اسلامى و ارشاد مردم و اقامه جماعت و رفع احتیاجات مردم پرداخت.
خانه اش محل مراجعه مردم و عالمان و بزرگان شهر بود و چون مردم آقازاده را آزاده و روشنفکر مى دانستند، به خانه او پناه مى بردند.[12] یکى از کسانى که به خانه آقازاده پناه برد، ایرج میرزاست.
ایرج میرزا شاعر شوخ طبع ایران به خاطر سرودن اشعارى ضد اعتقاد مذهبى، چندى مورد تهدید قرار گرفت و از ترس، به منزل آیت الله زاده پناه برد و مدتى را در منزل وى سپرى کرد. آقازاده هم رسم جوانمردى را رعایت نمود و مانع تعرض به میهمانش شد.
ایرج در دو جاى دیوانش از آیت الله زاده به خوبى یاد مى کند:
روزگار آسوده دارد مردم آزاده را *** زحمت سندان نمى آید در بگشاده را
از سر من عشق کى بیرون رود مانند خلق*** چون کنم دور از خود این همزاده آزاده را
خوش نمى آید بگوشم جز حدیث کودکان*** اصلاً اندر قلب تأثیریست حرف ساده را
من سر از بهر نثار مقدمت دارم بدوش*** چند پنهان سازم امر پیش پا افتاده را
....
هر چه خواهد چرخ با من کج بتابد گو بتاب*** من هم اینجا دارم آخر آیت الله زاده را
***
فقط یک وقت یک آزاده بینى*** یکى چون آیت الله زاده بینى [13]
شاگردان
1. شیخ مجتبى قزوینى خراسانى[14]
2. شیخ هاشم قزوینى:[15] وى از استاد اجازه اجتهاد دریافت نمود.
3. آقا شیخ هادى کدکنى: در سال 1275ش. در روستاى کدکن تربت حیدریه دیده به جهان گشود. پدرش از بزرگان منطقه کدکن و جدّش حاج ملاّ محمّد از بزرگان آن دیار بود. شیخ هادى تحصیلات ابتدایى را در زادگاهش فراگرفت و در شانزده سالگى، براى ادامه تحصیل راهى مشهد مقدس شد.
مهم ترین استادان او عبارتند از: حاج ملاّ هاشم خراسانى و حاج شیخ على اکبر نهاوندى(دروس سطح)، آیت الله میرزا محمّد آقازاده و حاج آقا حسین قمى (درس خارج فقه و اصول)، آقا بزرگ حکیم مشهور به شهیدى (فلسفه)، آقا شیخ اسدالله یزدى (ریاضیات و هیئت)
او ضمن تحصیل، تدریس نیز داشت. شاگردان مشهورش عبارتند از: مدیر کاظم شانه چى، محمّدجعفر جعفرى لنگرودى، عبدالجواد فلاطورى، سیّد جواد مصطفوى و حسن ملکشاهى.
وى عاقبت در هشتم مهرماه 1353 ش. در مشهد مقدّس به ملکوت اعلى پیوست.[16]
فعالیتهاى سیاسى
1. همراهى با جنبش مشروطیت
آقازاده در جنبش مشروطیت، همچون پدر به این جریان معتقد بود.
2. مخالفت با اقدامات دولت
براى نشان دادن نمونه اى از تلاش هاى آقازاده و روحانیون طراز اوّل مشهد، پیش از سلطنت رضا شاه، به ارائه سندى به تاریخ 8/11/1303ش (سه ماه قبل از به سلطنت رسیدن رضاخان) مى پردازیم. این سند که گزارش کنسولگرى ایران در بصره است، حاکى از آمدن حاج آقا حسین قمى به عتبات عالیات است.
«مشارالیه از طرف آقا حاجى میرزا محمّد آیت الله زاده خراسانى آمده و مشغول تهییج و تسمیم افکار علما است... و از جمله انتقاداتى که بر دولت حاضره مى نماید، راجع به فوج پهلوى است و به طبقات اهل علم گفته است دولت مى خواهد آیین زردشتى را در مملکت رواج و مذهب اسلام را ضعیف نماید.»[17]
این موضوع به خوبى نشان مى دهد که آقازاده قبل از سلطنت رضا خان، خطراتى که اسلام را تهدید مى کرد آگاهى داشت و در رفع آن مى کوشید.
3. حمایت از علماى اصفهان
وقتى آیت الله نورالله اصفهانى، از روحانیون طراز اوّل ایران، در اعتراض به سیاست هاى دولت دست به مهاجرت زد، بسیارى از علما از این اقدام حمایت کردند و درصدد پیوستن به او بودند.
علماى خراسان هم از اقدام علماى اصفهان حمایت کردند. در گزارش نصرت الدوله به تیمورتاش آمده است:
«از مشهدتلگرافاتى رسیده که آقازاده و آشتیانى از آنجا خیلى اقدام مى کنند. تلگرافى هم در جواب متحدالمآل به رئیس الوزاء داده اند که گویا بدو سخت است ولى هنوز ندیده ام. در هر حال قسمت مشهد محتاج به دستور اکید شماست که باید از آن غفلت نفرمایید.»[18]
4. انتقاد از دولت
یکى از اقدامات آقازاده که نشان از عمق بینش سیاسى او دارد، اعتراض نسبت به اقدام دولت براى گرفتن وام از کشورهاى خارجى در سال 1328هـ.ق. است. او طى تلگرافى به مجلس و دولت، از این اقدام آنان به شدت انتقاد نمود. متن این تلگراف که در روزنامه «حبل المتین» به چاپ رسید، چنین است:
«مجلس شوراى ملّى شیدالله ارکانه ـ
هیات وزراء عظام - ادامت شوکته ـ
تمام این خون ریزى ها و از جان گذشتن ها براى حفظ بیضه اسلام و وطن عزیز بود. لهذا امروز بر تمام مسلمین و ایرانیان واجب است که براى یک وجب خاک عزیز خون آلود ایران، از جان و مال بگذرند و نگذارند بیش از این دست پلیتیک (=سیاست) اجانب در این مملکت، دراز و دامان ناموس وطن، زیاده بر این آلوده گردد... از قرار مسموع براى مصارف فورى دولت، امروز پنج کرور تومان وجه لازم شده، معلوم نیست چرا اولیاى دولت، فقط راه به دست آوردن این وجه ناقابل را، قرض کردن از خارجه با آن شرایط جانگداز که یک مرتبه قلم به هستى ایران مى کشد، دانسته اند. وزراى ممالک خارجه براى مصارف فوق العاده مملکت خود، آن وجه را با ترتیبات صحیحه از داخله خود جمع آورى کرده، ملت هم با کمال میل مى دهد. چه شده که اولیاى دولت، این موقع را مغتنم نشمرده و تا حال فکرى براى جمع آورى اعانه از داخله نکرده اند؟ آیا در میان سى کرور ایرانى، نمى توان با تدابیر عملیه و این حسن توجه امروزه رؤساى روحانى، و رغبت خود ملت، پنج کرور دریافت ]کرد[ که هر یک روى هم رفته پنج تومان داده که بیست و پنج کرور براى رفع احتیاجات دولت فراهم گردد؟ و به این ننگ، زیر بار قرض خارجه نرویم؟ و این نوع استقراض از خارجه به مراتب معایبش بیشتر از قرض سابق است که پشت استقلال ایران را شکسته و ما را به این روز سیاه افکنده.»[19]
5. مخالفت با رضاخان
آقازاده از طرف مردم سبزوار به مجلس مؤسسان راه یافت.
رضا خان قبل از به قدرت رسیدن با شرکت در مراسمهاى مذهبى و دیدار با علما و مراجع بزرگ شیعه، با ظاهرسازى خود را اهل دین و وفادار به مذهب نشان مى داد، لذا رابطه بیشتر عالمان دینى با رضا خان، قبل از روى کار آمدن وى، تیره و تار نبود.
آقازاده نیز همچون برخى از علماى دیگر در جشن تاج گذارى رضا شاه در تاریخ 4/2/1305ش شرکت داشت. در این جشن، نمایندگان روحانیون از ایالات و ولایات گوناگون حضور داشتند. از ایالت خراسان هم شیخ محمّدآقازاده به این جشن دعوت شده بود.[20]
گفته مى شود در مراسم تاج گذارى، رضا خان از آیت الله آقازاده مى خواهد تاج سلطنت را بر سر رضا خان بگذارد، و چون ایشان این کار را نمى کند، رضا خان خود تاج را بر سر مى گذارد.[21]
عملکرد رضا خان پس از به قدرت رسیدن و مخالفت صریح با احکام اسلامى و محدود کردن عالمان و مراجع بزرگوار شیعه و اجراى طرح ننگین و استعمارى کشف حجاب، باعث رویارویى عالمان تیزبین با او گردید. آقازاده نیز از سال 1310ش. به بعد، از مخالفان سرسخت رضا خان به شمار مى رفت.[22]
6. مقابله با حزب دمکرات مشهد[23]
در مجموعه اسناد مستشارالدوله، سندى از یکى از مأموران امنیتى هست که گویاى طرح ترور آیت الله آقازاده توسط حزب دمکرات مشهد مى باشد. مأمور امنیتى (ابوالقاسم محمودزاده) در این نامه از حزب دمکرات مشهد به نام «شعبه فتنه و فساد» یاد و عقیم کردن طرح ترور آقازاده[24] را خدمتى مقدس به ایران مى داند.[25] او مى نویسد:
«کابینه سابق معلوم الحال بر خلاف قوانین عالم، محض ترویج مسلک دمکرات و عناد ورزیدن با هر صاحب مسلک مستقیم فدوى را احضار، به پشت گرمى نیت خالص جواب قانونى داده تا کنون در مشهد توقف نموده، هیچ خدمتى به وطن مقدس خود نکرده باشم، جلوگیرى تا حدى که ممکن بوده از اقدامات خانه برانداز شعبه فتنه و فساد در اینجا نموده ام. از قبیل ترور کردن حضرت حجت الاسلام آقازاده دام ظله که حیدرخان ملعون مأمور بود و جلوگیرى کردیم و از این طور اقدامات آنها.
خادم ملت و دولت ابوالقاسم محمودزاده، نقش امنیه، 26/ربیع الاول/1329.»[26]
7. قیام مسجد گوهرشادهنگامى که رضا خان از سفر ترکیه برگشت و خواست فرهنگ بى حجابى را بین زنان ایرانترویج دهد، عالمان بیدار و مردم انقلابى، به این اقدام گستاخانه به شدت اعتراض نمودند.
واقعه اعتراض آیت الله شیخ محمّد تقى بافقى به خانواده پهلوى که با وضعیت زننده اى در حرم حضرت معصومه(علیها السلام) حاضر شده بودند و کتک خوردن وى توسط رضاخان در فروردین 1306 و ماجراى اعتراض حاج آقا نورالله اصفهانى که از اصفهان آغاز گردید و در قم به اوج خود رسید، هیچ یک نتوانست منظور روحانیون را در برابر اقدامات رضا خان برآورده سازد، زیرا از یک سو مرجع مسلم جهان تشیع آیت الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى از هیچ یک از این دو رویداد (طبق مصالحى) حمایت صریحى نکرد و از سوى دیگر در دى ماه 1306 حاج آقا نورالله اصفهانى در قم دار فانى را وادع گفت.
این دو پیش آمد سبب شد روحانیان مخالف، از قم امید برگیرند و متوجه مشهد شوند که پس از قم مهم ترین شهر مذهبى ایران شمرده مى شدبه خصوص که در مشهد علماى طراز اوّل همچون حاج آقا حسین قمى و آقازاده، برخلاف شیخ عبدالکریم حائرى، از هر گونه حرکتى بر ضد رضاخان حمایت و با تمام قدرت، با دین زدایى او مخالفت مى کردند.[27]
همزمان با این اقدامات، عالمان و مردم مشهد نیز نسبت به وضعیت نابهنجار اجتماعى، اعتراض کردند. علما و مجتهدان مشهد همچون میرزا محمد آقازاده، حاج آقا حسین قمى و سید یونس اردبیلى جلسات متعددى برگزار کردند و توطئه حجاب زدایى و موضوع اجبارى شدن کلاه بین المللى و برپایى جشنها و مجالسى همچون جشن مدرسه شاپور شیراز که گروهى از دختران جوان با گیسوان نمایان به رقص و پایکوبى پرداخته بودند را بررسى و این اقدامات را محکوم نمودند.[28]
در این زمان آقا حسین قمى که براى مذاکره با رضا خان به تهران رفته بود، بازداشت و به باغى در اطراف رى انتقال داده شد.
بیش از 150 نفر از معتمدین مشهد، طى تلفن و تلگراف به مرکز، خواهان آزادى آقا حسین قمى شدند، ولى سرهنگ پاکروان همه آنها را دستگیر و زندانى کرد.[29]
در این زمان بود که قیام خودجوش مسجد گوهر شاد به وقوع پیوست و شهادت نزدیک به دو هزار نفر حرکت ضد رضاخانى را سرعت بخشید.
پس از به خاک و خون کشیده شدن مردم مشهد توسط دژخیمان رژیم، تمام دست اندرکاران و محرکین اصلى این واقعه دستگیر شدند. استاد محمد تقى فلسفى خطیب مشهور ضمن خاطرات خود مى گوید:
«همزمان نیز تعداد کثیرى از روحانیون و شخصیت هاى مؤثر در برپایى قیام و شورش مردمى از جمله میرزا محمّد آقازاده، سید عبدالله شیرازى، سید على اکبر خویى، سید یونس اردبیلى و آقا شیخ هاشم قزوینى، دستگیر و روانه زندان ها شدند.»[30]
به اعتقاد گروهى از دست اندرکاران، آقازاده، به خاطر تهیه مقدماتى که به واقعه گوهرشاد منجر گردید، از عوامل فعال و مؤثر شناخته مى شد.[31]
پس از غائله مسجد گوهرشاد، على اکبر نوایىبه تاریخ 25/4/1314ش به سرپرستى شهربانى خراسان منصوب شد. وى تصمیم گرفت ریشه روحانیون بانفوذ از جمله آقازاده را بخشکاند.[32]
بسیارى از عالمان دینى به جرم همراهى با نهضت، بازداشت و تبعید شدند. آقازاده هم توسط رئیس شهربانى و فرمانده لشکر شرق ارتش دستگیر و بازداشت شد.[33]
آقاى کاظم نجفى فرزند آقازاده درباره جریان دستگیرى پدرش مى گوید:
«حدود 14 سال داشتم. در منزل نشسته بودم، توى قسمت اندرونى و در این ضمن دیدم که پدرمون ساعت نه شب بود با حالت سراسیمه وارد قسمت اندرون شده، یک افسر شهربانى هم به دنبال ایشان آمدند تو، لباسش را عوض کرد و از همانجا ایشان را بردند و ما هیچ اطلاعى نداشتیم که کجا هستند و در چه حال هستند. بعد از چند روز اطلاع پیدا کردیم که از راه کویر ایشان را به یزد برده اند.»[34]
سرهنگ نوایى به خاطر کینه اى که نسبت به آقازاده داشت، او را در بازداشت خیلى اذیت کرد. مجتهدى، یکى از دامادهاى آقازاده مى گوید:
«زمانى ایشان مشغول خواندن قرآن بودند که با چکمه زده بود قرآن را پرت کرده بود.»[35]
«در اطاقى که بودند آب مى ریخته است که رطوبت داشته باشد و ایشان نتوانند استراحت کنند.»[36]
سرهنگ نوایى پس از بازداشت آقازاده در تاریخ 6/7/1314ش گزارشى به رضاخان فرستاد:
«در نتیجه اعزام مأمور به دهات اطراف معلوم گردید که احمد شوفر از طرف ارباب خود سید اسدالله بایگى که سابقاً ملا و فعلاً وکیل رسمى عدلیه و مستأجر قسمتى از املاک آستانه است، رعایا را در غائله مسجد به جهاد دعوت نموده، شوفر و چند نفر از رعایات جلب و طى تحقیقات اعتراف امروز وکیل مشار الیه توقیف و تحت تعقیب قرار گرفت. طبق اعتراف شوفر مذکور آقازاده مجتهد هم با برادرش در همان روز در خانه بایگى بوده اند به طور یکه شفاهاً عرض شد، این موضوع مى رساند که آقازاده هم بى اطلاع نبوده است.
رئیس شهربانى ناحیه شرق، سرهنگ نوایى»[37]
پس از این تلگراف، سرهنگ پاکروان طى تلگرافى اعلام کرد آقازاده نقشى در واقعه گوهرشاد نداشته است.[38] گزارش هاى ضد و نقیض باعث شد رضاخان در تاریخ 12/7/1314ش خواستار تحقیق بیشتر در این زمینه شود.[39] در پى این دستور سرهنگ نوایى با تحقیق مجدد این تلگراف را به رضا خان فرستاد:
«محرمانه ـ مستقیم
15/7/1314ش
عطف به نامه... این بنده بدون دلیل راپرتى تقدیم نمى نمایم.
اولاً اشخاصى که تحت تعقیب درآمدند از مریدان خاص او هستند.
ثانیاً دستگیرى این اشخاص، فوق العاده مشار الیه را متوحش ساخته که مشغول تشبثات است.
ثالثاً صبح جمعه که روز اوّل واقعه زد و خورد بوده، حاجى میرزا یحیى ناظر که فعلاً تحت تعقیب است، در منزل او بوده.
رابعاً روز شنبه که واقعه شدیدتر مى شود از صبح تا غروب منزل بایگى که در همان روز دوسیه شوفر جمعیت را خبر مى کنند، توقف داشته.
خامساً علاوه بر مراتب فوق خوشبختانه حاجى میرزا یحیى ناظر که فوقاً اشاره شد، یوم قبل صراحتاً اعتراف مى نماید که آقازاده، محرک من بود و به من گفت زارعین خود را به شهر بخواهم که من هم به وسیله میرآخور خود، آنها را به شهر خواستم. با این حال راجع به آقازاده تا امرى نرسد، اقدام نخواهد شد.»[40]
دستگیرى و حکم اعدام
پس از این تلگراف رضا خان دستور تبعید آقازاده به یزد را صادر کرد. در گزارش سرهنگ نوایى آمده است:
تعقیب نمره... به تاریخ 15/7/1314ش چون طى تحقیقات از حاجى میرزا یحیى ناظر و سید اسدالله بایگى مسلم شد که محرک اصلى آفازاده مجتهد بوده، لذا حسب الامر جهان مطاع مبارک همایونى اروحنا فداه جلب و لیله 17 ماه جارى به یزد تبعید شد.[41]
آقازاده حدود پنج ماه در یزد در تبعید به سر برد. سپس به مشهد منتقل گردید. در آنجا هم او را آزاد نگذاشتند. کاظم نجفى درباره این فصل از زندگى سخت پدر، مى گوید:
«دوباره ایشان را برگرداندند به مشهد و شروع کردند به پرونده سازى علیه ایشان. در مشهد نیز در زندان بود و ما حق هیچ گونه ملاقاتى را با ایشان نداشتیم. بعدها از ایشان شنیدیم که ایشان را در زندان مشهد خیلى زجر داده بودند. مثلاً شبهاى زمستان را بدون هیچ لباس گرمى و رواندازى و وسیله گرم کننده اى مى گذراندند.»[42]
پس از گذراندن این دوران، آقازاده را به تهران بردند و دادگاهى براى او تشکیل دادند. ابتدا او را به هفت ماه زندان محکوم کردند. رضا خان به شدت به این حکم اعتراض [43] و تقاضاى اعدام نمود. مجدداً آقا زاده در دادگاه نظامى محاکمه و به اعدام محکوم شد.
متن حکم دادگاه چنین است:
«وزارت جنگ
12/9/1314ش
اداره محاکمات و دعاوى ارتش
پیشگاه اعلى حضرت همایون شاهنشاهى مفتخراً به شرف عرض مى رساند:
دوسیه 27 نفر اشخاص ذیل که در غائله خراسان دخالت داشته و از اداره کل شهربانى به اداره محاکمات و دعاوى ارتش واصل و مستنطق دوسیه را از نقطه نظر قضایى تکمیل و قرار مجرمیت 26 نفر از اشخاص معروض با موافقت مدعى العموم ارتش صادر و به شرح ذیل براى آنان تقاضاى مجازات شده:
1. آقازاده خراسانى
2. حاج رفیع سنجر و ....
از 9 نفر معروضین، آقازاده جزء محرکین و هشت دیگر نیز جزء محرکین و هم جزء مجریان عمل در درجه اوّل محسوب و عملیات آنها منطبق است با مواد 206، 207، 208 و 209 قانون محاکمات نظامى و ماده 70 قانون مجازات عمومى و بند دوم قانون مصوبه خردادماه 1310»
هنگامى که حکم اعدام آقازاده منتشر گردید، علماى عتبات طى تلگراف ها و ملاقات ها اعتراض خود را به این اقدام اعلام کردند.
برخى از عالمان بزرگ در برابر دستگیرى آقازاده واکنش نشان دادند که میرزاى نایینى یکى از آنها بود.[44]
در نتیجه فشارهاى سیاسى علماى عراق، از جمله حاج میرزا مهدى(برادر آقازاده) و تلگراف او به شاه، حکم اعدام از سوى دیوان ارکان حزب[45] (دادگاه نظامى) به اقامت اجبارى در تهران تخفیف یافت.[46]
آقا زاده اواخر عمر را در خانه اى در خیابان رى تهران، تحت نظر مأموران شهربانى قرار داشت.
کاظم نجفى درباره آن روزگار سخت مى گوید:
«ایشان در تهران تحت نظر دو مأمور شهربانى در خیابان رى، خانه اى مى گیرند و آنجا زندگى مى کنند. آن زمان ما در مشهد بودیم. ما را هم بردند تهران و در همان منزل سکنى پیدا کردیم. دو نفر مأمور تأمینات بودند که 24 ساعته از پدرمون دائم مراقبت مى کردند و هر کس مى خواست ایشان را ببیند، باید با اجازه این 2 مأمور ملاقات مى کرد. البته اشخاص خارجى که مطلقاً با ایشان ملاقات نداشتند. اقوام و خویشاوندان هم باید در حضور آن دو مأمور با پدر صحبت مى کردند حتى وقتى ایشان حمام مى خواستند تشریف ببرند، مجبور بودند که با همان مأمورین بروند.»[47]
این گونه مراقبت گویاى ترس رژیم از افکار آقازاده و نفوذ بیش از حد او در میان مردم است.
آقاى مجتهدى داماد آقازاده درباره افرادى که مى توانستد با ایشان ملاقات کنند، مى گوید:
«به جز چهار نفر کسى اجازه ملاقات با ایشان را نداشت. این چهار نفر هم از نزدیکان ایشان بودند که یکى بنده بودم که سمت دامادى ایشان را داشتم و یکى آقا میرزا ابوالحسن پسر شریف العلما بودند که از ارادتمندان ایشان بودند. یک نفر هم برادرشان حسن کفایى بودند و دیگرى هم مرحومه شاهزاده افسر که صبیه افسر، عروس ایشان بوده. البته همین 4 نفر هم مى باید درحضور آن دو نفر مأمور کذایى با ایشان ملاقات مى کردند.»[48]
در کلام امام خمینى
حضرت امام خمینى بیش از چهار بار از آقازاده یاد و ماجراى تبعید او به تهران را بیان کرده است. حضرت امام در سال 1357ش در جمع دانشجویان مى فرماید:
«از این طرف ]رضا خان[ با روحانیون آن کرد که نمى توانم براى شما تشریح کنم که این با علماى اسلام چه کرد؟ و خصوصاً با آنهایى که یک نحوه مؤثریتى داشتند. مثل مثلاً مرحوم مدرس که یک شخصى بود که ایستاده بود در قبالش چه کرد با او و بالأخره هم او را کشتند و گروههایى از علما ]را[ از بلاد آوردند تهران، و مثلاً مرحوم آقازاده را که یک شخص بسیار نافذى در خراسان بود، ایشان را اسیر کردند و آوردند به تهران، شخصى که به او مى گفتند «سلطان خراسان»، آوردندش به تهران من خودم ایشان را دیدم که در یک منزلى که آنجا تحت نظر بود، بیرون یک صندلى گذاشته بودند براى این که مثلاً کسالت داشت آنجا نشسته بود و این را براى من نقل کرده اند که ایشان را با سر برهنه و چند تا سرباز و سپاهى همراه او مى بردندش براى عدلیه آن وقت، براى این که محاکمه اش کنند، با همین وضع، پیاده توى خیابان ایشان را مى بردند که در آنجا مثلاً دادستانى او را استنطاق کند...»[49]
«مرحوم آقازاده یکى از علمایى بود که درجه یک آنجا ]مشهد[ بود. من خودم مى دیدم که ایشان در گوشه یک جایى یک منزل داشتند، این طور رو به خیابان بود، تنها آنجا نشسته بودمأمورها هم مواظبش، کسى نمى توانست با ایشان تماس بگیرد.»[50]
«علماى مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران. یکى از بزرگترین علماى آنجا را در همین تهران من خودم این را دیدم ـ که توى یک خیابانى که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانه اش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم مى آمدند مى رفتند خیلى ها نمى شناختند، بعضى هم مى شناختند، جرأت نمى کردند سلام بکنند به او و همین را که از علماى درجه یک مشهد بود، مرحوم آقازاده بزرگ که از علماى درجه یک بزرگ بود با پاسبان توى خیابان مى بردندش محاکمه. آخرش هم کشتند.»[51]
تألیفات
از آثار اوست:
کتاب القضاء و الشهاداتمبحث الفاظ.
حاشیه بر کفایة الاصول.
تقریرات[52]
آقازاده به قدرى به کفایه علاقه داشت که مى گفت:
«اگر مطلبى از مطالب و معضلات آن را فراموشم شود به حرم مى روم و در آنجا درباره این مطلب مى اندیشم و دعا مى کنم تا آن مشکل برایم حل شود.»[53]
رحلت
او همچنان تحت نظر دولت بود تا این که در تاریخ 26/10/1316، دو سال پس از واقعه مسجد گوهرشاد، به دنبال تزریق نوعى آمپول مشکوک، درگذشت.
کاظم نجفى درباره قتل مشکوک پدر مى گوید:
«یک روز از مدرسه که برگشتم ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود، دیدم خیلى سر و صدا و هیاهو در خانه است، داخل شدم دیدم پدرم به حالت اغماء افتاده ایشان همان شب فوت کردند، در صورتى که هیچ گونه کسالتى نداشتند از قبل. بعداً معلوم شد پدرم همان بعد از ظهر احساس ناراحتى مى کند. یکى از مأمورین مى رود و دکترى مى آورد که بسیار ناشناس بود. چون خانه ما مردى نبوده، بچه ها به مدرسه مى رفتند و فقط مادرم در خانه بود، براى همین آن مأمور مى رود و دکتر را مى آورد. دکتر آمپولى به پدرم مى زند که بالافاصله بعد از زدن آمپول به حالت اغما مى افتد و فوت مى کند.[54]
او هنگام درگذشت، 62 سال سن داشت.[55]
بعدها همسر آقازاده با دیدن عکس «پزشک احمدى»[56] از پزشکان دربار، در روزنامه هاى تهران اظهار داشت: این همان پزشکى است که آمپولى به آقازاده تزریق کرد و او را به قتل رساند.[57]
کاظم نجفى فرزند آقازاده مى گوید:
«به یاد دارم که همان شب که حال پدرم بد شد، عمویم آمد و یک عده جمع شدند. تلفن زدیم به دکتر لقمان که پزشک معالج پدرم بود. از او خواستیم که براى معاینه پدرم بیاید ولى حاضر نشد. بعدها فهمیدیم که به ایشان نیز دستور داده بودند که آن شب به منزل ما نیاید و پدرم را معاینه نکند.»[58]
عده اى از علما و دوستان آقازاده تحت تدابیر شدید امنیتى، پیکر این عالم مجاهد را به شاه عبدالعظیم حسنى انتقال دادند و در مقبره ناصرالدین شاه قاجار دفن کردند.[59]
ساعدى، ماده وفاتش را این گونه سروده است:
سال فوتش ساعدى جست از خرد*** نغز بیتى کرد انشاء آن عظیم
چون که آخر رفت از حزن او سرود*** (آیت الله زاده در جنت مقیم)[60]
مراسم رحلت
رژیم منحوس پهلوى از ترس قیام احتمالى مردم در اثر قتل آقازاده، با برگزارى مراسم رحلت ایشان مخالفت نمود و پس از شش سال مراسم رحلت ایشان برگزار شد! کاظم نجفى در این باره مى گوید:
«ما مى خواستیم مجلس ترحیم بگیریم، نگذاشتند، فقط در خانه مجلس کوچکى برگزار شد. مثلاً نگذاشتند در روزنامه اعلام شود، اوّل مى خواستیم جنازه را به قم ببریم و دفن کنیم ولى به هیچ عنوان اجازه ندادند و بعدا به زور اجازه گرفتیم در حرم حضرت عبدالعظیم دفن کنیم... مجلس ترحیم ایشان را بعد از شهریور 1320 (پس از خروج رضا خان از ایران) در مسجد گوهرشاد برگزار کردیم. یعنى بعد از شش سال.»[61]
[1]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، نشر الهام، تهران، 1369ش، ج 1، ص 44.
[2]. مرگى در نور، عبدالحسین کفایى، زوار، تهران، 1359ش، ص 423.
[3]. ر.ک.به: تشیع و مشروطیت در ایران، عبدالهادى حائرى، امیرکبیر، 1360ش، تهران مرگى در نورنقش عشایر عرب در خوزستان در جهاد علیه استعمار، آمه، سوسنگرد، 1375ش نهضت روحانیون ایران، على دوانى، بنیاد فرهنگى امام رضا، تهران.
[4]. ر.ک.به: تشیع و مشروطیت در ایران، مرگى در نور.
[5]. همان.
[6]. مرگى در نور، عبدالحسین کفایى، ص 424.
[7]. گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، اسلامیه، تهران، 1354ش، ج 7، ص 93.
[8]. واقعه گوهر شاد به روایت دیگر، اسماعیل رائین، رائین، تهران، 1379ش، ص 50.
[9]. خاطرات سردار اسعد بختیارى، جعفر قلى خان امیر بهادر، اساطیر، تهران، 1372ش، ص 92.
[10]. سال 1303هـ.ش.
[11]. خاطرات سردار اسعد بختیارى، ص 115.
[12]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 1، ص 144.
[13]. همان، ج 1، ص 326.
[14]. شرح زندگانى شیخ مجتبى قزوینى ر.ک.به: گلشن ابرار، ج 3، ص 592.
[15]. شرح زندگانى شیخ هاشم قزوینى، ر.ک.به: همان، ج 6.
[16]. گلشن ابرار، ج 4، ص 540به نقل از: نگاه حوزه، ش 81 ـ 80. اردیبهشت، 81، ص 130 ـ 133.
[17]. علما و رژیم شاه، حمید بصیرت منش، عروج، تهران، 1376ش، ص 444به نقل از: تاریخ پهلوى و زردتشیان، ص 51.
[18]. همان، ص 313 به نقل از: نصرت الدوله فیروز، از رویاى پادشاهى تا زندان رضاشاهى، ص 218.
[19]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 1، ص 325، به نقل از: روزنامه حبل المتین، ش 36، سال 1328ق.
[20]. علما و رژیم شاه، حمید بصیرت منش، ص 217.
[21]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج1، ص 326.
در گزارش دیگرى آمده است: به هنگام گزاردن تاج پادشاهى، امام جمعه خویى و یا آیت الله آقا زاده خواستند تاج بر سر شاه بگذارند تا او خود را مدیون روحانیت بداند، ولى او تاج را گرفته و شخصاً بر سر نهاد. (علما و رژیم شاه، ص 217.)
[22]. همان، ج 1، ص 45.
[23]. حزب دموکرات، در دوره دوم مجلس شوراى ملّى تشکیل شد و حزب دموکرات مشهد نیز شعبه اى از آن به شمار مى رفت. مرامنامه این حزب را رسول زاده در سال 1328ق. به نگارش درآورد و به اتفاق حیدرخان عمواوغلى آن را سازمان داد. آنان اعتقاد به فعالیت پارلمانى داشتند و درصدد پیشبرد سوسیالیزم از طریق مجلس و مشروطه بودند. از طرفى سعى داشتند جنبه هاى اسلامى نیز به عقاید خود بدهند تا از تهمت بى دینى و تندروى، رهایى یابند. مرامنامه حزب دموکرات به ترتیب اولویت عبارتند از: تربیت سیاسى، حقوق مدنى، انتخابات، امور روحانى و معارف، دفاع ملّى (نظام اجبارى 3 سال)، اخذ مالیات، ملّى شدن رودخانه ها، جنگلها، مراتع و... دولتى شدن اوقاف، تقسیم اراضى خالصه میان دهقانان. (تاریخ احزاب سیاسى ایران، عزت الله نوذرى، ص 12 و 13.)
[24]. ترور آیت الله آقازاده قرار بود در سال 1329ق. انجام شود.
[25]. در زمان نگارش این گزارش، هنوز واقعه گوهرشاد روى نداده بود و روابط دربار با آقازاده مشکلى نداشت.
[26]. حکایت کشف حجاب، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، تهران 1378، ج 1، ص 112به نقل از: خاطرات و اسناد مستشار الدوله، مجموعه دوم، ص 328.
[27]. واقعه گوهرشاد، ص 81به نقل از: علل سقوط شاه، ص 33.
[28] - حاج آقا حسین قمى (قامت قیام)، محمد باقر پورامینى، ص105.
[29]. واقعه گوهرشاد، اسماعیل رائین، ص 83.
[30]. خاطرات و مبارزات فلسفى، ص 86چالش هاى روحانیت با رضاشاه، داوود امینى، سپاس، تهران، 1382، ص 197.
[31]. واقعه گوهرشاد، ص 174.
[32]. همان، ص 169.
[33]. توسط سرهنگ نوایى و سرهنگ پاکروان بازداشت و به یزد تبعید شد. (زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 1، ص 45.) سرهنگ پاکروان از مأموران وزارت خارجه ایران و وزیر خارجه ایران در کابینه مهدى قلى خان هدایتبود. وى در سال 1314ش. والى خراسان شد.
[34]. حکایت کشف حجاب، موسسه قدر ولایت، ص 114.
[35]. واقعه گوهرشاد، سینا واحد، ص 173.
[36]. همان.
[37]. واقعه گوهرشاد، اسماعیل رائین، ص 191.
[38]. همان، ص 193.
[39]. همان، ص 197.
[40]. همان، ص 201.
[41]. واقعه گوهرشاد، اسماعیل رائین، ص203.
[42]. حکایت کشف حجاب، ص 114.
[43]. واقعه گوهرشاد، سینا واحد، ص 165.
[44]. علما و رژیم شاه، ص 226 به نقل از: حوزه، ش 77-76، مصاحبه با مهدى غروى نایینى.
[45]. اعضاى دادگاه دیوان ارکان حرب عبارت بودند از: سرتیب البرزرئیس دادگاه، سرهنگ خلعتبرى، دادستان و سرگرد حاتمى، مستنطق. (زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 1، ص 326.)
[46]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ج 1، ص 46.
[47]. حکایت کشف حجاب، ص 114.
[48]. واقعه گوهرشاد، سینا واحد، ص 173زندگى نامه مشاهیر، ج 1، ص 46.
[49]. صحیفه نور، ج 4، ص 47
[50]. همان، ج 9، ص 400.
[51]. همان، ج 17، ص 154.
[52]. دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم، على رضا هزار، دارالحدیث، قم، 1382، ج 19، ص 430.
[53]. حکایت کشف حجاب، ج 1، ص 111.
[54]. حکایت کشف حجاب، ص 115واقعه گوهرشاد، سینا واحد، ص 167.
[55]. واقعه گوهرشاد، ص 59.
[56]. احمدى پزشک مخصوص کشتار زندانیان سیاسى در زمان رضا شاه بود. (تغییر لباس و کشف حجاب، ص 70.
[57]. زندگى نامه رجال و مشاهیر ایران، ص 46.
[58]. قیام گوهرشاد، سینا واحد، ص 167.
[59]. حکایت کشف حجاب، ص 116.
[60]. گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 94.
[61]. واقعه گوهرشاد، سینا واحد، ص 168.