صاحب كتاب گنجينه دانشمندان مينويسد:
از بعضي از ثقات همچون حجتالاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد نورالدين آيتاللهزاده ميلاني شنيدم كه آقاي ياسري فرمود: روزي در ورقهاي ديدم يك لوح ختم آداب او را درج [كرده] و از قول شيخ بهائي، قدسسره، نوشته است كه اگر كسي اين عمل را در ظرف ده روز انجام دهد ـ بدين ترتيب كه از چهارشنبه شروع و در روز جمعه دوم خاتمه يابد ـ و مطلب و حاجتش بر آورده نشد، مرا لعن كند.
به جهت مطلب مهمي، خودم آن ختم را انجام دادم و بعداً ثمر نبخشيد و اثري نديدم. آنگاه شيخ بهائي، قدسسره، را مخاطب قرار دادم و بدون آنكه سخني بگويم فقط در دل گفتم: آقاي شيخ، شما شخصي بزرگ هستيد؛ زبان من لال گردد نسبت به ذات مقدس شما جسارت نميكنم، ولي چرا چيزي مرقوم شود كه اگر به دست اشخاص غير مؤدب افتد به آنجناب توهين كنند. اين معني در دلم بود و هرگز به احدي اظهار نداشتم.
پسرم با مرحوم جناني (آقاي جناني همداني، مقيم تهران و با علوم غريبه و علم تسخير ارواح و غيره آشنا بود) معاشرت داشت. روزي پسرم به منزل آمد و گفت: شيخ بهائي براي شما پيامي دارند و شما را طلبيدهاند، حاضر شويد تا با شما سخن بگويند. چون اين سخن را از پسرم شنيدم، لرزه بر بدنم افتاد و مبهوت شدم.
سپس پسرم گفت: جناني ميگويد من تاكنون نتوانستهام شيخ را حاضر كنم، تا چه رسد كه با من سخني بفرمايند. و اينك خوشحال است كه چون شما به خانه او برويد، از حضور شما براي او فرصتي دست بدهد [و] بدين وسيله بتواند با شيخ بهائي تماس گرفته، استفاده كند. آنگاه پسرم مطلب ديگري از قول جناني گفت كه امروز ارواح را احضار كردم، گفتند امروز براي مصاحبه آمادگي نداريم. ما امروز مأمور شدهايم از روح مطهر آقاي حجت استقبال كنيم.
جناني از آنها سؤال كرده بود كه كدام حجت را ميگوييد؟ گفتند: آن آقا كه هفتهاي يكبار به ملاقات حضرت ولي عصر بقية الله اروحنا له الفداء مشرف ميشد. آقاي ياسري گفتند: چون مدتي بود آقاي حجت بستري بودند، از شنيدن اين سخن، غمگين شدم. مختصري گذشت، از قم خبر رسيد حضرت آيتالله العظمي حجت رحلت فرمودهاند. راديو تهران سخن را قطع، و اين خبر را خارج از برنامه پخش كرد.
جناني اصرار داشت زودتر به خانهاش بروم تا او هم بهرهمند شود. لذا پسرم را مأمور كرده بود روزانه مرا تعقيب ميكرد و من هم امروز و فردا ميكردم. بالاخره در يكي از روزها به منزلش رفتم. بخور و غيره را فراهم ساخت و شروع كرد به خواندن اوراد و اذكار لازمه طبق برنامه خودش و آنچه را من مشاهده كردم، ترتيب استفاده او توسط آيينه بود و هر كس هر نوع مطلبي داشت ميبايست مينوشت و نوشته را در دست ميگرفت؛ جواب روي آيينه نوشته ميشد.
چون درصدد احضار شيخ بهائي ـ قدسسره ـ برآمد، با من گفت: هر چه سؤال داريد بنويسيد و در كف خود پنهان سازيد. قلمهاي متعدد و كاغذ و مركب در جلوي من نهاد و گفت: من هرچه را از روي آيينه بخوانم، شما آن را فوراً ثبت كنيد. من نميتوانم همه را ضبط كنم و به ذهن خود بسپارم.
يكي از ارواح حاضر شد، جناني پرسيد: شما كيستيد؟ گفت: سيد محمد طباطبائي، جناني گفت: من شما را نخواستم. فرمود: من از طرف شيخ بهائي آمدهام شما را خبر كنم يك دقيقه بعد شيخ حاضر ميشود.
جناني آيينه را برگرداند و تنفس داد. سيگاري مصرف كرديم، سپس آماده شديم.
شيخ تشريف آوردند و آنچه بر روي آيينه نوشته ميشد، جناني ميخواند. گفت: آقاي شيخ به شما سلام ميدهند. عرض كردم: عليكالسلام و رحمةالله و بركاته. سپس گفت: احوال شما را ميپرسند. گفتم: اگر عنايت شما شامل ميباشد، خوشوقت ميشوم. فرمودند: اگر عنايتي شامل شما نبود، هر آينه درصدد تصحيح آن ختم نميشدم. در نقل آن تحريف شده است، «ختامه يومالاحد» است نه «يومالجمعه». شما ميدانيد در هفته ايام طاق را آثاري است؛ يكشنبه سهشنبه پنجشنبه، و روز جمعه براي دعاي ندبه است.
آقاي ياسري گفتند از شنيدن خبر تشرف مرحوم آقاي حجت تعجب كردم. مرحوم شيخ بهائي از دل من آگاه بود، فرمود: آقاي شيخ! شما در عهد ما نبوديد. بسياري از مردم آن عهد به ملاقات حضرت بقيةالله (ارواحنا فداه) نائل ميشدند. مردم اين زمان مشغول به معاصي هستند، به مردم بگوييد دست از معصيت بردارند، والّا بلا نازل ميشود.
بعد يكايك سؤالاتي را كه داشتم و نوشته بودم جواب داد تا اينكه خداحافظي كرد و جناني استفاده نكرد.
و اما دعا و ختم مذكور از جناب شيخ بهائي عليهالرحمه اين است:
از روز جمعه شروع و تا ده روز كه پايان آن روز يكشنبه ميشود، روزي صد بار بگويد: «بسمالله الرحمن الرحيم. يا مفتح الابواب يا مقلب القلوب و الابصار و يا دليل المتحيرين و يا غياثالمستغيثين توكلت عليك يا ربّ فاقض حاجتي واكف مهمي ولا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله اجمعين».[1]
[1]. گنجينه دانشمندان، ج 3، صص 594 – 597 (با تغيير و دخل و تصرف).