دفاع از حقوق بشر
مرحوم حاجی در دفاع از حقوق عامه و رفع ظلم از مردم از کسی باک نداشت. از آن جا که دربار قاجار و ناصرالدین شاه، پاس حرمت او را داشتند و برایش احترام ویژه ای قائل بودند، مرحوم حاجی ملا محمّدصادق هم از این فرصت استفاده و از منافع مردم، دفاع می کرد و گاه به شاه نامه می نگاشت.
استاد سید حسین مدرسی طباطبایی می نویسد:
از حاجی، نامه ای گلایه آمیز و تند در شکوه از مظالم و تجاوزات وزرا و عمال حکومت قاجار، خطاب به ناصر الدین شاه در مجموعه ی خطی به ش 3669 کتابخانه ی مرکزی دانشگاه (صفحات 78 ـ 85) و جُنگ مخطوط به شماره ی 375 ج دانشکده حقوق (برگ 50 ر ـ 53 پ) هست، که آن را به سال 1292 قمری در حدود هفتاد سالگی در سفر دارالخلافه (تهران) پس از دیدار با شاه نوشته، و با آن که ضمن نامه کوشیده است نسبت به شاه خوشامد گویی کرده، خشونت نامه را جبران کند، باز هم گویای دلیری قابل تحسین و موقع اجتماعی و نفوذ و اقتدار او است. حاجی در این نامه، از تجاوزات مقرب الخاقان «حاجی میرزا نصرالله» و دیگر عمال حکومت یاد کرده، و از این که هیچ یک از مقامات دولتی به دستخط های شاه اعتنا نمی کنند، اظهار تعجب کرده است.
او می نویسد:
«اگر بعد از قرنی، یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم، سیف قاطع باشد، او را به فساد عقیده نسبت می دهند» و می نویسد: «مأموران دولت، خانه و هستی رعایای بیچاره را غارت می کنند و کسی نیست به داد مردم برسد و از آه مظلومان باید ترسید.».
متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی یؤتی الملک من یشاء و ینزع الملک ممَّن یشاء، الذی امر بالعدل و الانصاف و نهی عن الظلم و الاعتساف، والصلاة علی محمّد وآله الحائزین لجمیل الأوصاف.
و بعد. چون دهقان مشیت ازلی تخم وجود بنی نوع انسان را در صحرای وسیع الفضای امکان، جز به جهت تحصیل معارف حقه نکاشت و نقاش صُنع لم یزلی نقش بدیع انموزج جمیع کلیات را در صفحه ی صحیفه ی وجود مگر به جهت تکمیل مکارم اخلاق شرعیه ننگاشت، لذا انبیای مرسلین رسائل فیوضات غیر متناهیه بودند که از حق و خلق برسانند، و علما ـ که نواب انبیا هستند ـ می باید از ظل الله گرفته به رعایا ـ که ودایع الهی خزاین حضرت ظل اللهی می باشند ـ برسانند.
آن مواهب بی پایان و آن عطایای بی کران که باید به عامه ی رعایا عاید شود، انصاف و عدل است، که هیچ مملکت و هیچ رعیت آرامش و آسایش نداشته و ندارند، الا به این خصلت حمیده و این صفت پسندیده. خلفا در این معنی، اهتمام تمام داشته اند و پیوسته در مجالس خود علما و وعاظ را (ملتزم نموده، ایشان را به ذکر مواعظ و نصایح مدح و انصاف)، مأمور بلکه مجبور می نمودند تا از آثار پسندیده که نتایج عدل است، همه روزه محفوظ باشند، (و از اختلال مملکت و ملت که نتیجه ظلم و جور است، محفوظ مانند). هرگاه به شرح احوال ایشان در کتب سیر و غیرها رجوع شود صدق عرایض مشهود و معلوم خواهد شد.
با این خصال، ایشان را خلفای جور می گویند. در دنیا با این لقب زشت و در آخرت محروم از بهشت خواهند بود؛ چرا که در اظهار یک کلمه ی حق مضایقه کردند. از روزی که این خادم شریعت مطهر، به آوازه ی عدل و انصاف و وضع تنظیمات و جعل صنادیق عدل، مغرور و مشعوف شده، به دارالخلافه آمدم، چیزها دیده و دانسته ام که در این مدت هفت سال هرگز در خاطر خطور نداشت. پادشاهی دیدم مؤید، قلب مبارکش مرآت غیب نما، از رأفت و عدالت، عدلی مجسم و انصافی مصور، در حفظ ملک و ملت ساعی و جاهد و در رفاه رعیت، عاشق و مایل. علاوه بر این همه، عدل ذاتی و فطری، گویا ذات خجسته ی صفات همایونش خود رهنمایی به عدل و انصاف را فریضه دانسته، و فهمیده همه روزه بر این امنای جور و اولیای ظلم اعلام می فرمایند. عصری است ضد عصر خلفای دین «علی بن یقطین» در وجود مسعود همایون است، و جور هارون الرشید در وجود وزرا (که اگر ایشان را اولیای جور گویند، خلاف و گزاف نگفته اند؛ چرا که در هر روز، هزار کلمه ی حق را کتمان می کنند و هزار حکم غیر ما انزل الله را عنوان). وقتی در حضرت نوشیروان از عدلش وصف ها راندند، گفته بود: علی ندارم، ولی کاری کرده ام که غیر از خودم در این ملک کسی قدرت بر ظلم ندارد. و در این دولت جاوید آیت، غیر از وجود مسعود همایون، همه کس قدرت بر ظلم دارد، بلکه غالباً غیر از ظلم، پیشه ای ندارند و از کلام حضرت امیرالمؤمنین، علیه السلام، اندیشه ای:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدراً
|
تنام عیناه و المظلوم منتبه
|
فالظلم مقدره یفضی الی الندم
|
یدعو علیک و عین الله لم تنم
|
مباشرین امور دیوانی که گاهی «امناء» و گاه «اولیاء» و گاه «رجال» و گاه «ارکان» خوانده می شوند، جمعی کسبه شده اند که لیلاً و نهاراً معامله می کنند، هر حکم که درباره ی هر یک از ایشان می شود، اغماض و اهمال را فرض می دانند، و قرض می دهند تا در خوردن مال دولتیان یا اتلاف جان و مال مسلمانان با اضعاف، بلکه به آلاف استرداد کنند، چنان که بر ملا می گویند با فلان امیر یا فلان وزیر یا فلان حاکم چه گونه می توان درشتی (کرد و زشتی) نمود، یا فلان دست خط را چه گونه می توان مجری داشت؟ (به عقیده ی ایشان) این همه های و هو (و این همه گفت وگو و این زمزمه ی انصاف و همهمه ی عدالت) مخصوص حمال و جمال است، نه از برای ارکان و رجال. در هر قضیه که متداعیین علی السواء باشند، رجوع به مرجحات خارجیه می شود. (هر طرف به حسب اوضاع دنیا پیش و بیش است، اگر حق محض و محض حق با طرف مقابل هم باشد، پایمال و مضمحل است) در هر طرف که یک نوکر علاوه از طرف دیگر، پیش است و از بی انصافی و بی عتدالی اگر در احقاق (حق) مظلومی اصرار یا اظهار بشود، می گویند این دست خط ظاهری است! نمی دانم بطون سبعه ی دست خط از کجا بر ایشان کشف شده که ماها استنباط و استخراج نمی توانیم نمود! به چه دلالت «بگیرند» و «برسانند» راه به «نگیرند» و «نرسانند» توجیه و تأویل می نمایند؟
این خادم شریعت مقدسه که با هزار زحمت، این جزیی ملک را فراهم کردم تا مدد معاش خود و عیال باشد و کلّ بر دولت و دیگران نباشم، با همه تفاصیل از همه گذشتم که دست خط مبارک پادشاه اسلام در مملکت خود در نزد نوکرهای خانه زاد و علمای پایتخت خود زیاده از این بیش تر، بی عظم و قدر نشود.
به طور تحقیق بدانند که دسته دسته دست خط های قطعی در دست مردم مظلوم مانده، به هیچ کس دست رسی ندارند. هرگاه ثبتی از دست خط های مبارک بردارند، بعد از مدتی از انجام آن ها جویا شوید، مشهود خواهد شد که این مظلومین به حالت اولی باقی هستند. ملهوف و مظلوم وارد شدند، مأیوس و محروم مانده، مقروض و مغموم مراجعت می کنند. گذشته از این که محض خیالاتی (هم) که شده در احقاق حقوق مردم در اجرای این دست خط ها اعتنا ندارند، به معاذیری معتذر می شوند که نعوذ بالله به مذمت ولیّ نعمت خود منتهی می شود. می گویند طرف مقابل سخت است، دست خط مبارک است و ظاهری است. فلان عمل او خلوت از باطن خبر دارد. از تَلَوُّن و تجدّد اندیشه داریم، از ناسخ و منسوخ می ترسیم، به خداوند متعال چنین است کَس می گویند:
ضبط ضیاع و عقار و حفظ جلال و وقار و اصلاح امورات و توجّه به دهات و قنوات خود، مجال نمی دهد اعانت مظلومی یا اغاثت ملهوفی کنند. به عرض کسی گوش نمی دهند. بدهند ملتفت نمی شوند. بشنوند جواب نمی گویند (ناحساب می گویند). ای کاش به این ناحساب هم مستعد باشند. مزیت انسان به «نطق» است، سکوت و خموشی چرا ممدوح شده؟ اعلای کلمه ی حقّه، فضیلت داشته، کتمان حق چرا «الحال» محمود و ممدوح است؟
اگر بعد از قرنی یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم سیف قاطع باشد، او را به فساد عقیده و سوء طریقه نسبت می دهند! ای کاش قدری از این فساد عقیده برای ایشان پیدا می شد که این همه عدالت ها و انصاف مهمل و معطّل نمی ماند! در مجلس... قدری را که رایحه عدل به مشام مظلومین رسیده بود، مخرب نشاط خود دیده، طی آن بساط کردند. نعوذ بالله الجبار من شر الاشرار.
این همه عداوت با شرح از چه بابت است؟ مگر نه این شرعی است که ایشان را از تمجّس و تنصّر و تهوّد خلاصه کرد؟ مگر نه احکام و عقود و مواریث و حلیّت ازدواج و اموال است که علما از قبل انبیا فرموده اند: «فوالله لقد اصبحت الشریعة واهیة القوی، منفصمة العری، مهدومة الأرکان، معدومة الأعوان»؟ احکام خدا را افسانه می دانند! دین و جماعت را دکان داری می شمارند! مرافعات شرعیه را مدد معاش می گویند! صیغ شرعیه را مکر و حیله می نامند! هر گاه چندی از پیش علمای اعلام و ائمه ی دین را که مخازن احکام سید المرسلین می باشند، با عوام کالانعام توفیری می دادند و توقیری می کردند، این اوقات به جبران ما مضی در تضییع آن عظیم و احترام سعی و اهتمام تمام دارند. اگر کار بر این نسق بگذرد و عقاید باطنه ایشان برملا شود بر اسلام، سلام باید گفت و وداع باید کرد.
لبیک علی الاسلام من کان باکیاً وقد ترکت اعلامه و ودائعه
العیاذ بالله اگر صیغ شرعیه محل استهزاء شود، زن های جوان در حباله ی پیران (بدان دو کلمه ی عقد و نکاح چه گونه از زنا و سفاح احتراز خواهند داشت) و هرج و مرجی بشود که اصلا اصلاح پذیر نباشند!
گویا میل دارند که این اسم بی مسمی و این رسم بی اصل را هم از میان بردارند تا به کلی آسوده شوند.
«یُریدُونَ لِیُطفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُونَ».[18]
هر دقیقه داعی را حیرت بر حیرت افزوده می شود که کار این مردم با این وزراء چه خواهد شد! اگر عرض کنم فلان شخص به دست خط مبارک و توقیع همایون وقعی نگذاشت و مجری نداشت، باز به همان وزیر رجوع می شود! کرّ علی مافرّ! همین فی الحقیقه محظوری به محظوری مبدل می شود.
شتان ما یومی علی کورها
|
ویوم حیان اخی جابر
|
این أمنا غیر از کارهای خود هیچ امر را کار نمی دانند و به درد احدی نمی رسند!
محض تصدیق عرایض داعی و اطلاع از حالت رعایا، جویا شوید که عرایض داعی چه بوده و چه واقع شده؟ در منزل جناب امام جمعه چه قسم صلح شده و چه نحو صیغه ی محکمه ی شرعیه جاری نموده که مجال خیاری و خیالی باقی نمانده؟ صورت مجلس را مطالبه فرمایند. مشهود رأی عدالت پیرا شود که هنوز تفصیل عرایض داعی و آن مصالحه نامچه را... نکرده چرا کلمات لاطائل بگویند؟ چرا حکم شرعی و سلطان را به مزخرفات باطل کنند!؟ بر این مشت رعایا رحم کنید! از دست رفتند! فریادرس ندارند! چیزی برای ایشان باقی نمانده است! بضاعت و سرمایه که هزار رعیت به آن تعیش می کنند، اسباب یک اطاق شد و ملکی که هزار نفر به آن نان می خورند به خرج طویله امیری و وزیری رفت! چه بلائی شدند بر جان و مال مسلمین!
به صاحب شریعت قسم است که داعی، قبله ی عالم را از انوشیروان عادل تر می دانم، چرا که در اطراف او این گونه، اگر این وجود همایون مؤید، و دست غیب او را نگاهداری نمی کرد، کار این مردم به کجا می رسید؟!
اگر چه می دانم بعد از این عریضه که محض رضای خدا و اطلاع سایه ی خدا، خود را مکلف و مأمور دانسته، بی ملاحظه به عرض رسانیدم، دیگران از جانب مقرب الخاقان حاجی میرزا نصرالله وکیل مطلق بلاعزل خواهند بود، هست و نیست مرا بر باد خواهند داد.
محض قوام دولت و نظام ملّت و دعای وجود مسعود همایون که دقیقه ای از خیال خجسته مآل عدالت غافل نیست، باز عرض می کنم، با این حالت ها، مردم تمام خواهند شد و خراب می شوند (آبادی عباد و عمارت بلاد و رفع فساد نخواهد شد) از عمر دعاگو چیزی باقی نمانده است.
فردا از این شهر و عن قریب از دنیا خواهم رفت، در شهری که احکام و ارکان دین را افسانه می شمارند، و دست خط مبارک پادشاه اسلام را که مثل اولی الامر است، محل اعتنا نمی دانند، توقف حرام است. هر قدر زودتر برویم، دیر شده است. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش!
بر این خادم شریعت مطهر محقق شده است که دفع ظلم حاجی میرزا نصرالله برای داعی مقدور نخواهد شد، و با این وزرا و امنای خائن که از هزار راه از او خوف و بیم و تمنای زر و سیم دارند، هیچ حکم و دست خطی از پیش نخواهد رفت، والا اسناد شرعیه و احکام عرفیه از این بیش تر نمی شود که چند نفر عالم و مجتهد اهل تقوا و فطانت(زیرک ودانا) مطلب را تمام کنند و صیغه ی شرعیه بخوانند، و علمای دیگر که ارکان اسلام هستند تصدیق کنند؟ ناچار به ارض مقدسه قم معاودت می کنم و اگر در آن جا هم بر اولیای دولت گران و ناگوار است، به عتبات عالیات ائمه ی هدا پناه می برم و شکایات خود را در آن جا می کنم.
عرض می کنم هفتاد سال است در نشر احکام شرعیه خودداری نکردم. جوانی را به پیری رساندم. بر من ظلم کردند و پادشاه اسلام شکایت کردم. هشت دست خط أکید محض عدل و انصاف صادر فرمودند، رجال دولت اعتنا نکردند، از من رفع ظلم ننمودند!
اولاً، انتقام پادشاه اسلام را از دین رجال صوری که در حقیقت خائن دولت هستند و بر خلاف میل و ضد اراده ی ولی نعمت خود کمر بسته اند، می خواهم. خواهند داد، خواهید دید.
ثانیاً، در انتقام این پیر غلام شریعت که در نشر احکام و ترویج شریعت مطهره عمری گذرانیدم، تعجیل می طلبم. الظلیمة الظلیمة! العجل! یا رسول الله و اوصیاء الله!
غیرت اسلام این عرض را هم بر داعی فرض کرده است که به جسارت عرضه دارم که عزت دست خط های مبارک که عزتش خدا داده است، نگاه دارید. و اگر بر حسب لزوم و وجوب صادر خواهید فرمود، به عهده ی اشخاصی باشد که امتثال حکم همایون را فرض بدانند. شنیده ام جناب سپهسالار اعظم و جناب علاءالدوله و بعضی از رجال دیگر حالت اعتنائی دارند و احقاق حقوق مظلومان می کنند. لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
ای کاش این وزرا، به قدر الضعیف از این خادم شریعت مطهره، رعایتی منظور می داشتند! خدا را به شهادت می طلبم که در نهایت یأس و دل تنگی از حقوق خود صرف نظر کردم و از این شهر رفتم. فردا به حضرت عبدالعظیم و به دعای وجود آن عدل محض، مشغول، و بعد از آن در حضرت معصومه، سلام الله علیها، یا سایر عتبات عالیات، دعاگو خواهم بود.
از خداوند عزّ اسمه، استدعا می کنم برای ظلّ الله، اعوان و انصار دولت خواه و نوکر دل سوز و ناصر ملت و دولت که موجب نیک نامی و ازدیاد عمر و دولت و شوکت باشد، برساند... از فضل خداوند متعال و حضرت ذوالجلال که ثانی و تالی آن ذات خجسته صفات همایون باشد، تا از آن منبع عدل و انصاف عدالت ها را اخذ نموده، مجری دارند.
الله الله من هؤلاء الامناء و الوزراء! (الله) الله فی الرعایا! فانّهم ودایع الرّحمن و خزائن السلطان! و ما علینا الا البلاغ. اعدلوا هو اقرب للتقوی.
می ترسم این مظلومین از این درگاه مأیوس شوند و (رو) به درگاه قاضی الحاجات ببرند. نمی دانند که آقای حضرت اقدس شهریاری تمام اوقات لیل و نهار خود را صرف رفاهیت عامه رعایا و قاطبه برایا کرده، لیکن جمعی از بطالت و اغراض فاسده و خیالات کاسده، در عهده تعویق می اندازند! از آه مظلومین باید ترسید!
خداوند وجود اقدس شهریاری را در همه حال از آفات و بلیات محافظت فرماید.
خادم الشریعه: الحاج محمّد صادق قمی[19]