محمد صادق قمی (1222- 1298قمری)
عنوان مقاله: جلوه ی صداقت
نویسنده: ناصرالدین انصاری قمی
اشاره
مرحوم آیت الله حاج ملا محمد صادق قمی، فقیه بزرگ و دانشمند سترگ و پیشوای با نفوذ و مطاع قم[1]، در اواخر قرن سیزدهم هجری می زیست. تاکنون نام و یادش و مآثر و خدمات و یادگارهای ارزنده اش در قم موجود است. اینک برای ادای اندکی از حقوق وی بر مردم و دانشمندان شهر قم، در دویستمین سال ولادتش، این نوشتار کوتاه تقدیم می شود.
ولادت
مرحوم حاج ملا محمد صادق قمی، در حدود سال 1222 قمری در قم زاده شد[2]. دوران نوجوانی را در قم گذرانید و برای تحصیل علوم دینی، در حدود 1242 قمری به اصفهان رفت.
تحصیلات
مرحوم حاجی، در اوایل جوانی رخت به اصفهان کشید و ده سال در حوزه ی علمی باشکوه اصفهان، به تحصیل علوم ادبی و سطوح فقه و اصول و حکمت و فلسفه اشتغال داشت. اکثر علومش را از محضر فقه و اصولی نام آور مرحوم آیت الله شیخ محمّدتقی اصفهانی صاحب هدایه المسترشدین اخذ کرد[3]. او در این زمان علاوه بر دانش نقلی، علوم عقلی را هم فرا گرفت و به غیر از آن ها هیئت و ریاضیات و کلام را نیز آموخت.[4]
به سوی نجف
به نوشته ناصر الشریعة: «... سپس روانه به نجف اشرف ـ علی مشرّفها آلاف التحیة ـ گردید و در حوزه ی درس حجت الاسلام شیخ محمّد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام، با شوقی وافر و سعیی متکاثر، قریب هفت سال مشغول تکمیل فقه و اصول شد...».[5] پس از آن، در حالی که از استادش گواهی یا تصدیق اجتهاد اخذ کرده بود، به ارض اقدس و زمین مقدس قم بازگشت.
اگر تاریخ زندگی مرحوم حاج ملا محمّدصادق و مدّت اقامت ایشان را در قم ـ که نزدیک 40 سال بوده است ـ و تاریخ وفاتش را در نظر بگیریم، در می یابیم تاریخ مهاجرتش به اصفهان سال 1240 قمری و سال هجرتش به نجف اشرف 1247 قمری، و بازگشت وی به زادگاهش، سال 1257 قمری بوده و پس از قریب نیم قرن اقامت در قم، دار فانی را وداع کرد.
بازگشت به قم
مرحوم حاجی در حالی به قم بازگشت که یکی از فقها و مجتهدان نام آور شیعه بود. شاگرد صاحب جواهر و مجاز از او بود. مردم و علما گرد وی آمدند و مقام او را گرامی داشتند. او شخصیتی معروف به صلاح و تقوا و عدالت و ورع و پرهیزگاری[6] بود. در قم ریاستی بزرگ یافت. مرجعی بزرگ و پیشوای مطاع مردم بود. بر مسند تدریس تکیه زد. از محضر درسی اش، ده ها نفر از علمای اعلام و فضلای قم استفاده کردند.
به نوشته ی مرحوم میرزا علی اکبر فیض:
«وی جامع علوم و بارع فنون بوده، چنان که در هر یک از فنون کمال و رسوم فضل و افضال مقامی رفیع داشت. و در اوایل جوانی به اصفهان مسافرت نمود و ده سال در آن جایگاه به تحصیل ادبیات و فقه و اصول و ریاضیات اشتغال داشت... سپس روانه نجف اشرف گردید...آن گاه مجتهداً به وطن خود ـ قم ـ مراجعت و قریب چهل سال در این سرزمین به خدمات شرعی مشغول بود[7].».
ناصر الشریعة می نویسد:
«... جنابش، در تبحر علوم خاصه ادبیات در عصر خود ممتاز بود و همچنین در کثرت حفظ و حافظه، چنانکه اغلب مقامات حریری را محفوظ بوده و در سجلات خود به مناسبت می نگاشته...»[8].
محمّدتقی بیک ارباب ـ والد مرحوم آیت الله حاج میرزا محمّد قمی ـ هم می نویسد:
«از علمای اعلام نافد الحکم جناب شریعت مآب مجتهدالزمان حاجی ملا محمّد صادق، سلّمه الله، می باشد که مستجمع جمیع صفات است، خصوصاً در منبر و موعظه، سبق از هم گنان برده است. مجلس وعظ ایشان بر سایر علما امتیاز دارد.»[9].
اعتمادالسلطنه هم می نویسد:
«حاج ملاصادق قمی، مجتهدی فحل بود و از مشایخ بزرگ شیعه به شمار می آمد. در اخبار و آثار تتبعی کامل و استقرائی شامل داشت. از متفردات او آن که چیدن موی ریش را از بیخ، به حدی که شبیه تراشیدن هم باشد ـ منع نمی فرمود. عطر الله تربته»[10].
لکهنوی هم می نویسد: «در رجال و فقه، ید طولی دارد».
ناصر الشریعه در ذیل این سخن می نویسد:
«این که ایشان چیدن موی ریش را به حدی که شبیه تراشیدن باشد. منع نمی کرده، معلوم نیست فتوای بر جواز باشد، چه شاید عدم منع به علت جهات دیگر بوده»[11].
گذشت که مرحوم حاج ملا محمّدصادق، در ادبیات ماهر و چیره دست بود و مقامات حریری و کتاب قاموس را از حفظ داشت ـ با این که کتاب قاموس، کتاب مراجعه است و کتاب حفظ نیست ـ و این، برای کمتر کسی از علما و دانشمندان اتفاق افتاده است. آیت الله سید موسی شبیری زنجانی می فرمود:
روزی حاج ملا صادق به تهران رفت و در مجلس فرهاد میرزا شرکت کرد. معروف است که فرهاد میرزا اعلام کرده بود که هر کس از گفتار و نوشتار من، خطا و اشتباه بگیرد، من به او یک لیره طلا خواهم داد. در این حال، فرهاد میرزا چیزی را نوشت و به خادمش داد به او گفت: این را نزد حاج ملا علی کنی ببر و بگو: آقا آن را به خاتم خود ممهور کند.
حاج ملا صادق فرمود: حضرت والا! لطفاً یک لیره طلا مرحمت بفرمائید، چون ممهور غلط است و صحیح آن، مُهر است. مُهر کلمه فارسی است و بر وزن اسم مفعول عربی در نمی آید.
فرهاد میرزا گفت: شما صحیح می فرمایید. من چند روزی است ناخوشم و متوجه گفتار خود نبودم. الآن هم که می آمدم، خاک شیر خوردم. حاج ملا صادق فرمود: لطفاً یک لیره دیگر مرحمت بفرمایید، چون خاک شیر غلط، و خاکشی ـ یعنی آمیخته با خاک ـ صحیح است.
فرهاد میرزا گفت: شما درست می فرمایید. آقا من از این که تاکنون شما را ندیده و از علم و فضل شما آگاه نبوده ام، احساس غَبن ـ به سکون باء ـ می کنم.
حاج ملا صادق فرمود: آقا! لطفاً یک لیره ی دیگر مرحمت بفرمایید. چون غَبْن ـ به سکون باء ـ مختص به معاملات است، اما در ضرر موارد علمی، باید غَبَن ـ به فتح باء ـ گفته شود.
حاج فرهاد میرزا گفت:
آقا! مثل این که تا شما لیره های ما را تمام نکنید، دست از سر ما بر نمی دارید.
نواده ی ایشان، حجت الاسلام دکتر علی اکبر صادقی هم گفته است[12]:
«در یکی از سال ها که فرهاد میرزا به قم آمده بود، بر حسب عادت، اظهار علاقه کرده بود که با علما و فضلای قم دیداری داشته باشد. بدین منظور، اعتضادالدوله (حاکم قم) جمعی از اهل علم و فضل و ادب را دعوت می کند، در این جلسه، جدّ ما مرحوم حاجی ـ که جوان هم بود ـ حضور داشته است.
همان طور که مشهور است، فرهاد میرزا دوست داشته کلمات دشوار را مطرح سازد تا مراتب علمی دیگران را بیازماید.
در آن مجلس، شاهزاده دو سؤال لغوی و علمی را مطرح می کند که مرحوم جدّ ما به سؤال نخست پاسخ می دهد. در این بین قهوه می آورند. فرهاد میرزا سؤال دوم را از قصیده ای عربی از شیخ بهایی که در آن لغزی درباره ی مناسک حج مطرح شده، در میان می گذارد.
چون پرسش اول را کسی به جز ملا محمدصادق پاسخ نداده بوده، طبعاً روی سخن شاهزاده در مورد سؤال دوم هم با او بوده است.
مرحوم حاجی می گوید: حضرت والا اجازه می فرمایند قهوه را بنوشم و پاسخ عرض کنم یا نه؟
فرهاد میرزا می گوید: قهوه را میل بفرمایید. یک هفته هم وقت دارید که جواب بدهید.
حاجی می فرماید: پس با اجازه ی حضرت والا، قبل از صرف قهوه پاسخ را عرض می کنم. بلافاصله نصف صفحه از کتاب قاموس را از حفظ می خواند و مقصود شیخ را توضیح می دهد.
فرهاد میرزا به قدری از این قوت حافظه و احاطه ی مرحوم حاجی لذت می برد که به اعتضادالدوله و سایر حاضران که در میان آنان، مقامات عالی و بزرگان قم هم بوده اند، می گوید:
شنیده ام ایشان با این مراتب فضل، با قناعت هم زندگی می کنند، چرا باید شما وسائل رفاه و آسایش او را فراهم نسازید که بتواند با فراغ خاطر به کسب علم و تکمیل فضائل خود بپردازد؟
در همان مجلس، رییس خاندان بیگدلی، یک حبّه از قریه ی معروف جمکران را به مرحوم حاجی هبه می کند و اعتضادالدوله نیز آن قسمت را مدت پنج سال از دادن مالیات معاف می سازد، و از آن تاریخ گشایش شایان توجهی در خاندان ما به وجود می آید[13].
نماز باران
یکی از قضایای معروف زندگی مرحوم حاج ملا محمّدصادق، نماز باران ایشان است که هنوز در میان مردم قم مشهور است. مرحوم حجت الاسلام سید محمّد منتظری قمی ـ امام جماعت مسجد خندق ـ گفت: من از پیر مردان قدیم قم شنیدم که گفتند:
زمانی در قم خشک سالی سختی شد و کشت زارها در آتش بی آبی می سوخت. مرحوم حاج ملا صادق، برای نماز استسقاء به سمت رودخانه حرکت کرد. وقتی که به مسجد امام حسن عسکری، علیه السلام، رسید، خادم خود را طلبید و فرمود: استری بیاورد که هنگام برگشت ـ به دلیل بارندگی زیاد و گل آلود شدن زمین ـ بر آن سوار شود و نیز در مسیر راه به افرادی که در حاشیه ی رودخانه، به خرید و فروش گوسفند و سایر حیوانات می پرداختند، تذکر دادند که احشام و حیوانات خود را جمع کنید که مبادا سیل بیاید و آن ها را با خود ببرید. این مطلب، مورد حیرت و شگفتی مردم شد.
مرحوم حاجی رفت و در کنار رودخانه، نزدیک خاک فرج رو به قبله ایستاد و با انگشت سبابه خود به چهار طرف آسمان اشاره کرد و چهار تکبیر گفت و نمازی خواند. بلافاصله در اندک مدتی ابرهای متراکم، نمایان و باران فراوان بارید و خشک سالی به کلی از بین رفت. مردمی که همراه حاجی بودند در هنگام بازگشت، همگی لباس هایشان خیس شد[14].
ناصر الشریعة می نویسد:
«... و نماز استسقای ایشان هم در قم مشهور و بر السنه و افواه مذکور است که هنوز اهالی از مصلّی به منازل خود نرسیده که غریق رحمت الهی گردیدند.»[15].
یادگار ماندگار
مرحوم حاجی بسیار مورد توجه دربار قاجار بود و ناصرالدین شاه در سفرهای خود به قم، به دیدار او می رفت و به او احترام فراوان می کرد. از همین رو، میرزا آقا خان نوری ـ صدر اعظم ـ در دوران صدارت خویش، در سال 1272 قمری، مدرسه و مسجدی بزرگ در نزدیکی خانه اش ـ ابتدای 45 متری عمار یاسر، روبروی میدان میر برای او بنیاد کرد که تاکنون باقی است. مرحوم حاجی در این مسجد، اقامه ی جماعت می کرد و به منبر می رفت و مؤمنان را موعظه و ارشاد می کرد.»[16]. این مسجد و مدرسه، اخیراً بازسازی شده و به طرز باشکوهی تجدید ساختمان گردیده است.
کتابخانه و آثار
به نوشته ی استاد سید حسین مدرس طباطبایی «مرحوم حاجی کتابخانه ای مهم نیز داشته که پس از مرگ او متفرق شده و از خاندانش بیرون رفته و در این میان، نوشته های او نیز ناشناخته مانده است. برخی از کتاب های کتابخانه ی او را در قم دیده ام که وی به خط خویش بر آن ها حواشی و تعلیقات نگاشته است.»[17].
دفاع از حقوق بشر
مرحوم حاجی در دفاع از حقوق عامه و رفع ظلم از مردم از کسی باک نداشت. از آن جا که دربار قاجار و ناصرالدین شاه، پاس حرمت او را داشتند و برایش احترام ویژه ای قائل بودند، مرحوم حاجی ملا محمّدصادق هم از این فرصت استفاده و از منافع مردم، دفاع می کرد و گاه به شاه نامه می نگاشت.
استاد سید حسین مدرسی طباطبایی می نویسد:
از حاجی، نامه ای گلایه آمیز و تند در شکوه از مظالم و تجاوزات وزرا و عمال حکومت قاجار، خطاب به ناصر الدین شاه در مجموعه ی خطی به ش 3669 کتابخانه ی مرکزی دانشگاه (صفحات 78 ـ 85) و جُنگ مخطوط به شماره ی 375 ج دانشکده حقوق (برگ 50 ر ـ 53 پ) هست، که آن را به سال 1292 قمری در حدود هفتاد سالگی در سفر دارالخلافه (تهران) پس از دیدار با شاه نوشته، و با آن که ضمن نامه کوشیده است نسبت به شاه خوشامد گویی کرده، خشونت نامه را جبران کند، باز هم گویای دلیری قابل تحسین و موقع اجتماعی و نفوذ و اقتدار او است. حاجی در این نامه، از تجاوزات مقرب الخاقان «حاجی میرزا نصرالله» و دیگر عمال حکومت یاد کرده، و از این که هیچ یک از مقامات دولتی به دستخط های شاه اعتنا نمی کنند، اظهار تعجب کرده است.
او می نویسد:
«اگر بعد از قرنی، یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم، سیف قاطع باشد، او را به فساد عقیده نسبت می دهند» و می نویسد: «مأموران دولت، خانه و هستی رعایای بیچاره را غارت می کنند و کسی نیست به داد مردم برسد و از آه مظلومان باید ترسید.».
متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی یؤتی الملک من یشاء و ینزع الملک ممَّن یشاء، الذی امر بالعدل و الانصاف و نهی عن الظلم و الاعتساف، والصلاة علی محمّد وآله الحائزین لجمیل الأوصاف.
و بعد. چون دهقان مشیت ازلی تخم وجود بنی نوع انسان را در صحرای وسیع الفضای امکان، جز به جهت تحصیل معارف حقه نکاشت و نقاش صُنع لم یزلی نقش بدیع انموزج جمیع کلیات را در صفحه ی صحیفه ی وجود مگر به جهت تکمیل مکارم اخلاق شرعیه ننگاشت، لذا انبیای مرسلین رسائل فیوضات غیر متناهیه بودند که از حق و خلق برسانند، و علما ـ که نواب انبیا هستند ـ می باید از ظل الله گرفته به رعایا ـ که ودایع الهی خزاین حضرت ظل اللهی می باشند ـ برسانند.
آن مواهب بی پایان و آن عطایای بی کران که باید به عامه ی رعایا عاید شود، انصاف و عدل است، که هیچ مملکت و هیچ رعیت آرامش و آسایش نداشته و ندارند، الا به این خصلت حمیده و این صفت پسندیده. خلفا در این معنی، اهتمام تمام داشته اند و پیوسته در مجالس خود علما و وعاظ را (ملتزم نموده، ایشان را به ذکر مواعظ و نصایح مدح و انصاف)، مأمور بلکه مجبور می نمودند تا از آثار پسندیده که نتایج عدل است، همه روزه محفوظ باشند، (و از اختلال مملکت و ملت که نتیجه ظلم و جور است، محفوظ مانند). هرگاه به شرح احوال ایشان در کتب سیر و غیرها رجوع شود صدق عرایض مشهود و معلوم خواهد شد.
با این خصال، ایشان را خلفای جور می گویند. در دنیا با این لقب زشت و در آخرت محروم از بهشت خواهند بود؛ چرا که در اظهار یک کلمه ی حق مضایقه کردند. از روزی که این خادم شریعت مطهر، به آوازه ی عدل و انصاف و وضع تنظیمات و جعل صنادیق عدل، مغرور و مشعوف شده، به دارالخلافه آمدم، چیزها دیده و دانسته ام که در این مدت هفت سال هرگز در خاطر خطور نداشت. پادشاهی دیدم مؤید، قلب مبارکش مرآت غیب نما، از رأفت و عدالت، عدلی مجسم و انصافی مصور، در حفظ ملک و ملت ساعی و جاهد و در رفاه رعیت، عاشق و مایل. علاوه بر این همه، عدل ذاتی و فطری، گویا ذات خجسته ی صفات همایونش خود رهنمایی به عدل و انصاف را فریضه دانسته، و فهمیده همه روزه بر این امنای جور و اولیای ظلم اعلام می فرمایند. عصری است ضد عصر خلفای دین «علی بن یقطین» در وجود مسعود همایون است، و جور هارون الرشید در وجود وزرا (که اگر ایشان را اولیای جور گویند، خلاف و گزاف نگفته اند؛ چرا که در هر روز، هزار کلمه ی حق را کتمان می کنند و هزار حکم غیر ما انزل الله را عنوان). وقتی در حضرت نوشیروان از عدلش وصف ها راندند، گفته بود: علی ندارم، ولی کاری کرده ام که غیر از خودم در این ملک کسی قدرت بر ظلم ندارد. و در این دولت جاوید آیت، غیر از وجود مسعود همایون، همه کس قدرت بر ظلم دارد، بلکه غالباً غیر از ظلم، پیشه ای ندارند و از کلام حضرت امیرالمؤمنین، علیه السلام، اندیشه ای:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدراً
|
تنام عیناه و المظلوم منتبه
|
فالظلم مقدره یفضی الی الندم
|
یدعو علیک و عین الله لم تنم
|
مباشرین امور دیوانی که گاهی «امناء» و گاه «اولیاء» و گاه «رجال» و گاه «ارکان» خوانده می شوند، جمعی کسبه شده اند که لیلاً و نهاراً معامله می کنند، هر حکم که درباره ی هر یک از ایشان می شود، اغماض و اهمال را فرض می دانند، و قرض می دهند تا در خوردن مال دولتیان یا اتلاف جان و مال مسلمانان با اضعاف، بلکه به آلاف استرداد کنند، چنان که بر ملا می گویند با فلان امیر یا فلان وزیر یا فلان حاکم چه گونه می توان درشتی (کرد و زشتی) نمود، یا فلان دست خط را چه گونه می توان مجری داشت؟ (به عقیده ی ایشان) این همه های و هو (و این همه گفت وگو و این زمزمه ی انصاف و همهمه ی عدالت) مخصوص حمال و جمال است، نه از برای ارکان و رجال. در هر قضیه که متداعیین علی السواء باشند، رجوع به مرجحات خارجیه می شود. (هر طرف به حسب اوضاع دنیا پیش و بیش است، اگر حق محض و محض حق با طرف مقابل هم باشد، پایمال و مضمحل است) در هر طرف که یک نوکر علاوه از طرف دیگر، پیش است و از بی انصافی و بی عتدالی اگر در احقاق (حق) مظلومی اصرار یا اظهار بشود، می گویند این دست خط ظاهری است! نمی دانم بطون سبعه ی دست خط از کجا بر ایشان کشف شده که ماها استنباط و استخراج نمی توانیم نمود! به چه دلالت «بگیرند» و «برسانند» راه به «نگیرند» و «نرسانند» توجیه و تأویل می نمایند؟
این خادم شریعت مقدسه که با هزار زحمت، این جزیی ملک را فراهم کردم تا مدد معاش خود و عیال باشد و کلّ بر دولت و دیگران نباشم، با همه تفاصیل از همه گذشتم که دست خط مبارک پادشاه اسلام در مملکت خود در نزد نوکرهای خانه زاد و علمای پایتخت خود زیاده از این بیش تر، بی عظم و قدر نشود.
به طور تحقیق بدانند که دسته دسته دست خط های قطعی در دست مردم مظلوم مانده، به هیچ کس دست رسی ندارند. هرگاه ثبتی از دست خط های مبارک بردارند، بعد از مدتی از انجام آن ها جویا شوید، مشهود خواهد شد که این مظلومین به حالت اولی باقی هستند. ملهوف و مظلوم وارد شدند، مأیوس و محروم مانده، مقروض و مغموم مراجعت می کنند. گذشته از این که محض خیالاتی (هم) که شده در احقاق حقوق مردم در اجرای این دست خط ها اعتنا ندارند، به معاذیری معتذر می شوند که نعوذ بالله به مذمت ولیّ نعمت خود منتهی می شود. می گویند طرف مقابل سخت است، دست خط مبارک است و ظاهری است. فلان عمل او خلوت از باطن خبر دارد. از تَلَوُّن و تجدّد اندیشه داریم، از ناسخ و منسوخ می ترسیم، به خداوند متعال چنین است کَس می گویند:
ضبط ضیاع و عقار و حفظ جلال و وقار و اصلاح امورات و توجّه به دهات و قنوات خود، مجال نمی دهد اعانت مظلومی یا اغاثت ملهوفی کنند. به عرض کسی گوش نمی دهند. بدهند ملتفت نمی شوند. بشنوند جواب نمی گویند (ناحساب می گویند). ای کاش به این ناحساب هم مستعد باشند. مزیت انسان به «نطق» است، سکوت و خموشی چرا ممدوح شده؟ اعلای کلمه ی حقّه، فضیلت داشته، کتمان حق چرا «الحال» محمود و ممدوح است؟
اگر بعد از قرنی یک نفر پیدا شود که در احقاق حق و رفع ظلم سیف قاطع باشد، او را به فساد عقیده و سوء طریقه نسبت می دهند! ای کاش قدری از این فساد عقیده برای ایشان پیدا می شد که این همه عدالت ها و انصاف مهمل و معطّل نمی ماند! در مجلس... قدری را که رایحه عدل به مشام مظلومین رسیده بود، مخرب نشاط خود دیده، طی آن بساط کردند. نعوذ بالله الجبار من شر الاشرار.
این همه عداوت با شرح از چه بابت است؟ مگر نه این شرعی است که ایشان را از تمجّس و تنصّر و تهوّد خلاصه کرد؟ مگر نه احکام و عقود و مواریث و حلیّت ازدواج و اموال است که علما از قبل انبیا فرموده اند: «فوالله لقد اصبحت الشریعة واهیة القوی، منفصمة العری، مهدومة الأرکان، معدومة الأعوان»؟ احکام خدا را افسانه می دانند! دین و جماعت را دکان داری می شمارند! مرافعات شرعیه را مدد معاش می گویند! صیغ شرعیه را مکر و حیله می نامند! هر گاه چندی از پیش علمای اعلام و ائمه ی دین را که مخازن احکام سید المرسلین می باشند، با عوام کالانعام توفیری می دادند و توقیری می کردند، این اوقات به جبران ما مضی در تضییع آن عظیم و احترام سعی و اهتمام تمام دارند. اگر کار بر این نسق بگذرد و عقاید باطنه ایشان برملا شود بر اسلام، سلام باید گفت و وداع باید کرد.
لبیک علی الاسلام من کان باکیاً وقد ترکت اعلامه و ودائعه
العیاذ بالله اگر صیغ شرعیه محل استهزاء شود، زن های جوان در حباله ی پیران (بدان دو کلمه ی عقد و نکاح چه گونه از زنا و سفاح احتراز خواهند داشت) و هرج و مرجی بشود که اصلا اصلاح پذیر نباشند!
گویا میل دارند که این اسم بی مسمی و این رسم بی اصل را هم از میان بردارند تا به کلی آسوده شوند.
«یُریدُونَ لِیُطفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُونَ».[18]
هر دقیقه داعی را حیرت بر حیرت افزوده می شود که کار این مردم با این وزراء چه خواهد شد! اگر عرض کنم فلان شخص به دست خط مبارک و توقیع همایون وقعی نگذاشت و مجری نداشت، باز به همان وزیر رجوع می شود! کرّ علی مافرّ! همین فی الحقیقه محظوری به محظوری مبدل می شود.
شتان ما یومی علی کورها
|
ویوم حیان اخی جابر
|
این أمنا غیر از کارهای خود هیچ امر را کار نمی دانند و به درد احدی نمی رسند!
محض تصدیق عرایض داعی و اطلاع از حالت رعایا، جویا شوید که عرایض داعی چه بوده و چه واقع شده؟ در منزل جناب امام جمعه چه قسم صلح شده و چه نحو صیغه ی محکمه ی شرعیه جاری نموده که مجال خیاری و خیالی باقی نمانده؟ صورت مجلس را مطالبه فرمایند. مشهود رأی عدالت پیرا شود که هنوز تفصیل عرایض داعی و آن مصالحه نامچه را... نکرده چرا کلمات لاطائل بگویند؟ چرا حکم شرعی و سلطان را به مزخرفات باطل کنند!؟ بر این مشت رعایا رحم کنید! از دست رفتند! فریادرس ندارند! چیزی برای ایشان باقی نمانده است! بضاعت و سرمایه که هزار رعیت به آن تعیش می کنند، اسباب یک اطاق شد و ملکی که هزار نفر به آن نان می خورند به خرج طویله امیری و وزیری رفت! چه بلائی شدند بر جان و مال مسلمین!
به صاحب شریعت قسم است که داعی، قبله ی عالم را از انوشیروان عادل تر می دانم، چرا که در اطراف او این گونه، اگر این وجود همایون مؤید، و دست غیب او را نگاهداری نمی کرد، کار این مردم به کجا می رسید؟!
اگر چه می دانم بعد از این عریضه که محض رضای خدا و اطلاع سایه ی خدا، خود را مکلف و مأمور دانسته، بی ملاحظه به عرض رسانیدم، دیگران از جانب مقرب الخاقان حاجی میرزا نصرالله وکیل مطلق بلاعزل خواهند بود، هست و نیست مرا بر باد خواهند داد.
محض قوام دولت و نظام ملّت و دعای وجود مسعود همایون که دقیقه ای از خیال خجسته مآل عدالت غافل نیست، باز عرض می کنم، با این حالت ها، مردم تمام خواهند شد و خراب می شوند (آبادی عباد و عمارت بلاد و رفع فساد نخواهد شد) از عمر دعاگو چیزی باقی نمانده است.
فردا از این شهر و عن قریب از دنیا خواهم رفت، در شهری که احکام و ارکان دین را افسانه می شمارند، و دست خط مبارک پادشاه اسلام را که مثل اولی الامر است، محل اعتنا نمی دانند، توقف حرام است. هر قدر زودتر برویم، دیر شده است. باید برون کشید از این ورطه رخت خویش!
بر این خادم شریعت مطهر محقق شده است که دفع ظلم حاجی میرزا نصرالله برای داعی مقدور نخواهد شد، و با این وزرا و امنای خائن که از هزار راه از او خوف و بیم و تمنای زر و سیم دارند، هیچ حکم و دست خطی از پیش نخواهد رفت، والا اسناد شرعیه و احکام عرفیه از این بیش تر نمی شود که چند نفر عالم و مجتهد اهل تقوا و فطانت(زیرک ودانا) مطلب را تمام کنند و صیغه ی شرعیه بخوانند، و علمای دیگر که ارکان اسلام هستند تصدیق کنند؟ ناچار به ارض مقدسه قم معاودت می کنم و اگر در آن جا هم بر اولیای دولت گران و ناگوار است، به عتبات عالیات ائمه ی هدا پناه می برم و شکایات خود را در آن جا می کنم.
عرض می کنم هفتاد سال است در نشر احکام شرعیه خودداری نکردم. جوانی را به پیری رساندم. بر من ظلم کردند و پادشاه اسلام شکایت کردم. هشت دست خط أکید محض عدل و انصاف صادر فرمودند، رجال دولت اعتنا نکردند، از من رفع ظلم ننمودند!
اولاً، انتقام پادشاه اسلام را از دین رجال صوری که در حقیقت خائن دولت هستند و بر خلاف میل و ضد اراده ی ولی نعمت خود کمر بسته اند، می خواهم. خواهند داد، خواهید دید.
ثانیاً، در انتقام این پیر غلام شریعت که در نشر احکام و ترویج شریعت مطهره عمری گذرانیدم، تعجیل می طلبم. الظلیمة الظلیمة! العجل! یا رسول الله و اوصیاء الله!
غیرت اسلام این عرض را هم بر داعی فرض کرده است که به جسارت عرضه دارم که عزت دست خط های مبارک که عزتش خدا داده است، نگاه دارید. و اگر بر حسب لزوم و وجوب صادر خواهید فرمود، به عهده ی اشخاصی باشد که امتثال حکم همایون را فرض بدانند. شنیده ام جناب سپهسالار اعظم و جناب علاءالدوله و بعضی از رجال دیگر حالت اعتنائی دارند و احقاق حقوق مظلومان می کنند. لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
ای کاش این وزرا، به قدر الضعیف از این خادم شریعت مطهره، رعایتی منظور می داشتند! خدا را به شهادت می طلبم که در نهایت یأس و دل تنگی از حقوق خود صرف نظر کردم و از این شهر رفتم. فردا به حضرت عبدالعظیم و به دعای وجود آن عدل محض، مشغول، و بعد از آن در حضرت معصومه، سلام الله علیها، یا سایر عتبات عالیات، دعاگو خواهم بود.
از خداوند عزّ اسمه، استدعا می کنم برای ظلّ الله، اعوان و انصار دولت خواه و نوکر دل سوز و ناصر ملت و دولت که موجب نیک نامی و ازدیاد عمر و دولت و شوکت باشد، برساند... از فضل خداوند متعال و حضرت ذوالجلال که ثانی و تالی آن ذات خجسته صفات همایون باشد، تا از آن منبع عدل و انصاف عدالت ها را اخذ نموده، مجری دارند.
الله الله من هؤلاء الامناء و الوزراء! (الله) الله فی الرعایا! فانّهم ودایع الرّحمن و خزائن السلطان! و ما علینا الا البلاغ. اعدلوا هو اقرب للتقوی.
می ترسم این مظلومین از این درگاه مأیوس شوند و (رو) به درگاه قاضی الحاجات ببرند. نمی دانند که آقای حضرت اقدس شهریاری تمام اوقات لیل و نهار خود را صرف رفاهیت عامه رعایا و قاطبه برایا کرده، لیکن جمعی از بطالت و اغراض فاسده و خیالات کاسده، در عهده تعویق می اندازند! از آه مظلومین باید ترسید!
خداوند وجود اقدس شهریاری را در همه حال از آفات و بلیات محافظت فرماید.
خادم الشریعه: الحاج محمّد صادق قمی[19]
بازماندگان
از آن فقیه بزرگ قم، فرزندانی فقیه و دانشمند باقی ماند که عبارت اند از آقایان میرزا ابوالحسن؛ آقا تقی؛ آقا حسین ـ معروف به آقازاده؛ ـ آقا محمود که از بزرگان و اعیان بود[20].
مرحوم آیت الله میرزا ابوالحسن صادقی قمی (م 1347 قمری)، یکی از بزرگان و دانشمندان معروف قم بود. وی، پس از پایان سطوح در قم، به نجف اشرف مهاجرت کرد و از درس بزرگان نجف، بویژه آیت الله میرزا حسین خلیلی تهرانی استفاده برد و پس از تکمیل مبانی علمی اش به قم مراجعت کرد و مسند نشین شایسته ی پدر بزرگوارش در اقامه جماعت و تدریس و تولیت مسجد و مدرسه پدرش گردید.
او در روز پنجشنبه 2 جمادی الثانی 1347 قمری (24 آبان 1307 شمسی) در گذشت و در قبرستان شیخان در جوار مزار پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد[21].
او پدر آیت الله حاج میرزا مصطفی صادقی قمی (1311 ـ 1399 ق)، از علما و فقهای بزرگ قم بود.
فقید سعید پس از تکمیل سطوح در قم، به نجف اشرف مهاجرت کرد و از درس آیات عظام شریعت اصفهانی، میرزای نایینی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی استفاده کرد و پس از اخذ اجازات و تصدیقات متعددی روایی و اجتهادی، در سال 1342 ق به قم بازگشت و از درس آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری بهره فراوان برد و به تدریس و اقامه ی جماعت و تولیت مدرسه و مسجد پدر و جدّش پرداخت. شریف رازی درباره او می نویسد:
... او بیش از نیم قرن به تربیت علمی و اخلاقی طلاب و فضلا پرداخت، و مشکلات اجتماعی فراوان اهالی قم در مجلس او حل و فصل می شد. وی، در طول سی سال مرجع مردم شرافت مند قم بود و اکثر کارهای مذهبی و اجتماعی و سمت قضاوت شرعی در مرافعات و دعاوی اهالی به دست ایشان جاری می شد.
وی، تجسم قطعی اخلاق حسنه ی تربیت مکتب اسلام بود. برخورد ملایم و چهره ی مهربان و متبسم وی، جلوه ی صداقت و مظهر پاکی و محبت بود. مقام زهد و کم توجهی او به مظاهر مادی و قناعت به حداقل معیشت، از خصوصیات بارز او بود... زندگانی ایشان در ده سال اخیر، در اثر پیری و ناتوانی همراه با کسالت و بیماری گشت و همین فرسودگی ها بود که رفت و آمد و فعالیت های اجتماعی او را محدود ساخت، اما جلسات تحقیق و تدقیق مسائل فقهی به طور مداوم در منزلش با حضور گروهی از علما و دانشمندان بزرگوار می گردید[22]
جواهر کلام هم می نویسد:
علم و عمل و زهد و پارسایی در وجود شریفش، جمع، و ناصیه ی بلندش را هاله ای از نور معنویت و قداست فرا گرفته بود. آن چنان شخصیت جذاب و محبوبی داشت که خاطره اش برای همیشه در دل دوستان و ارادت مندانش باقی خواهد ماند[23].
او در سحرگاه شنبه 7 رجب 1399 قمری (12 خرداد 1358 شمسی) در 88 سالگی در گذشت و در شیخان مدفون شد. فرزند وی، جناب حجت الاسلام دکتر علی اکبر صادقی قمی (متولد: 1308 ش / 1348 قمری)، از شاگردان آیات عظام بروجردی و داماد و سید صدرالدین صدر (ابوالزوجه ایشان) است که از اساتید دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران بوده است. از آثار وی ترجمه ی کتاب فاطمه الزهراء توفیق ابو عَلَم است.
حجت الاسلام سید محمّد خاتمی ـ ریاست جمهور سابق ـ داماد وی است.
وفات
سرانجام آن فقیه بزرگ قم، در ماه شوال المکرم 1298 ق درگذشت و پیکر پاکش در قبرستان شیخان، نزدیک مضجع شریف ابو جریر زکریا بن ادریس اشعری قمی، به خاک سپرده شد.
علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در نقباء البشر، تاریخ وفاتش را پس از 1300، و در الکرام البررة 1297 دانسته[24] و بر لوح قبرش تاریخ 1296 قمری را نگاشته اند، که هر سه اشتباه است.
[1]. الکرام البرره، آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 633.
[2]. تربت پاکان قم، عبدالحسین جواهر کلام، ج 3، ص 362.
[3]. تاریخ قم، ناصر الشریعة، ص 270، گنجینه ی دانشمندان، محمّد شریف رازی، ج 1، ص 140.
[4]. رجال قم، سید محمّد مقدس زاده، ص 100.
[5]. تاریخ قم، ناصر الشریعة، ص 270 به نقل از میرزا علی اکبر فیض در، تاریخ قم (مخطوط)
[6]. الکرام البره، آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 632.
[7]. تاریخ قم، ناصر الشریعه، ص 270 به نقل از میرزا علی اکبر فیض در: تاریخ قم (مخطوط).
[8]. همان جا.
[9]. تاریخ دارالایمان قم، ارباب، محمّد تقی بیک، ص 30.
[10]. المآثر و الآثار، محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، ص 153؛ نجوم السماء، میرزا محمّد مهدی لکهنوی کشمیری، ج 1، ص 347.
[11]. تاریخ قم، ناصر الشریعة، ص 271.
[12]. تربت پاکان قم، عبدالحسین جواهر کلام، ج 3، 372.
[13]. تربت پاکان قم، عبدالحسین جواهر کلام، ج 3،
ص 372 ـ 373.
[14]. با تشکر از آقای ابوالفضل افشاری که این متن را در اختیار نهادند.
[15]. تاریخ قم، محمّد حسین ناصر الشریعه، ص 270. رجال قم، سید محمّد مقدس زاده، ص 100؛ گنجینه ی دانشمندان، محمّد شریف رازی، ج 1، ص 140.
[16]. الکرام البرره، آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 633.
[17]. مدرسی طباطبایی در مجله فرهنگ و تاریخ معاصر، ش 5، ص 110.
[18]. سوره صف، آیه 8.
[19]. سید حسین مدرسی طباطبایی، «نامه یکی از فقهای بزرگ قم به ناصرالدین شاه» در مجله: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 5، ص 110.
[20]. الکرام البررة، آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 633.
[21]. نقباء البشر، همو، ج 1، ص 36. تربت پاکان قم، عبدالحسین جواهر کلام، ج 1، ص 231.
[22]. گنجینه ی دانشمندان، شریف رازی، ج 2، ص 188 و ج 8، ص 78؛ رجال قم، مقدس زاده، ص 160؛ گنجینه ی دانشوران، احمد رحیمی، ص 18. آینه ی دانشوران، ریحان یزدی، ص 245.
[23]. تربت پاکان قم،عبدالحسن جواهر کلام، ج 4،
ص 91.
[24]. نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 855. کرام البررة، ج 2، ص 633.