ملاّ جلال الدین دوانى
(830 ـ 908ق)
عنوان مقاله: فروغ معنویت
نویسنده: مجید محبوبى
روستاى دوان
دوان در دوازده کیلومترى شمال شرقى کازرون، در استان فارس، با موقعیت 51 درجه و 55 دقیقه طول شرقى و 29 درجه و 22 دقیقه عرض شمالى قرار دارد، مساحت آن 24/11 هکتار و جمعیتش در سال 1365 شمسى 985 نفر بوده است دوان در جلگه اى به نام دِرک (دشت) دَووُ واقع شده است که در انتهاى رشته کوهى امتداد یافته از کازرون به سوى دوان قرار دارد آب و هواى این جلگه گرم و خشک است و زمستانى معتدل دارداما از آنجا که دوان در مسیر جریان بادهاى مرطوب مدیترانه اى قرار گرفته است، کشاورزى دیم در آنجا عملى است و پوشش گیاهى ، به ویژه منابع طبیعى جنگلى، آن از نواحى دیگر زاگرس غنى تر است، اما به لحاظ زیاده روى مردم در بهره بردارى این جنگلها بسیار خلوت شده اند[1]
پیشینه تاریخى دوان
تاریخ دوان به پیش از اسلام باز مى گردد و از همان زمان به همین نام خوانده مى شد این روستا جزو اردشیر خوره، یکى از پنج کورت (کوره) پارس، بود که به گواهى ابن بلخى میان کازرون و نوبنجان بوده است و این نشان مى دهد که این شهرک داراى اهمیتى بوده که جدا از کازرون به شمار مى آمده است شاید دلیل آن وجود آتشکده باشد اکنون نیز گویش مردم دوان با پهلوى میانه، نزدیکى هایى دارد دوان مانند دیگر روستاهاى پیرامون کازرون، تا سده پنجم هجرى و پایان فرمانروایى دیالمه از مراکز باقیمانده زرتشتیان پس از اسلام بود و مردم آن زرتشتى بودند در سده پنجم هجرى شیخ ابواسحاق توانست در سال 407ق اسلام را در کازرون رواج دهد و فرزندانش بسیارى از مردم دوان را به اسلام فراخواندند[2]
خاندان
مشهور است که جلال الدین از اولاد محمد بن ابى بکر و معروف به صدیقى است از این جهت میان شیعه و سنى محترم مى زیست زیرا سنى ها او را از نسب خلیفه اول و شیعه او را از نسل محمد بن ابى بکر مى دانستند در همه تذکره ها و کتب تراجم به این نکته اشاره شده است نام پدر وى را هم سعدالدین اسعد ثبت کرده اند سعد الدین از علماى سرشناس کازرون و دوان و از شاگردان محقق مشهور میر سید شریف جرجانى (مؤلف کتب مقدماتى حوزه مثل صرف میر، العوامل فى النحو، کبرى و صغرى در منطق و ) بود سعدالدین اواخر عمر خود را در دوان سپرى کرد و به رتق و فتق امور شرعى دوان پرداخت و همان جا وفات کرد و به خاک سپرده شد[3]
ولادت
ملا جلال الدین دوانى در سال 830ق در دوان دیده به جهان گشود و دوران کودکى و جوانى را در زادگاهش گذراند او در این مدت از محضر پدر دانشمندش بهره ها برد و از آنجا که ذهنى فعال و فهمى سرشار داشت، براى مطالعه و سیر معنوى غار کوه «سوزار» را در دامان طبیعت انتخاب کرد و سالهاى سال در کنار تحصیلات علمى، در سکوت و خلوت طبیعت به تفکر پرداخت
جلال آنگاه که از مقدمات علوم اسلامى فارغ شد، براى ادامه تحصیلات، به شیراز رفت و مدتى دراز در آن شهر اقامت نمود
استادان
اولین استاد جلال الدین، پدرش سعدالدین اسعد بود در این مقطع غیر از ایشان اسم هیچ شخصى در تذکره ها و کتب ثبت نشده است اساتید سطوح بعدى ایشان عبارتند از:
1 محى الدین کوشکنارى: شاگرد میر سید شریف جرجانى و استاد محقق دوانى است از تولد و وفات او اطلاعى در دست نیست[4] در شرح زندگانى جلال الدین دوانى آمده است که او از نوادگان سعد بن عباده است[5]
2 خواجه حسن شاه بقال: معروف به بقال و شاگرد میر سید شریف و استاد دوانى بود مرحوم على دوانى در شرح زندگى جلال الدین دوانى از حبیب السیر نقل مى کند که کوشکنارى و خواجه حسن شاه بقال، در زمان میرزا محمد بایسنقر در شیراز به لوازم تدریس و افاده قیام داشتند[6]
3 همام الدین کلبارى: از بزرگان علماى شیرازبوده و داراى تألیفات و تصنیفاتى از جمله شرح طوالع است که به گفته مؤلف حبیب السیر شرح مفیدى است چون این عالم بزرگ در بیشتر علوم تبحّر داشت، جلال الدین نزد وى به مطالعه بعضى علوم متفرقه پرداخت و قسمتى از فنون متداول را از وى فرا گرفت[7]
4 قوام الدین کربالى: فارسنامه ناصرى، قوام الدین کربالى را از اساتید جلال الدین مى داند و مى نویسد: امیر صدرالدین دشتکى و علامه دوانى شاگرد او بوده اند به نظر مى رسد قوام الدین کربالى همان همام الدین کلبارى است که حبیب السیر او را جزو استادان جلال الدین شمرده است[8]
5 شیخ صفى الدین ایجى شیرازى: در علوم شرعى تبحر کاملى داشت و نزد عموم، بزرگ و محترم بود جلال الدین علم حدیث را از آن مرد هوشمند آموخت[9]
6 شریف جرجانى: معروف به میر سید شریف جرجانى است در سال 740ق در روستاى طاقونزدیک گرگان متولد شد و در سال 816ق در شیراز وفات یافت در آغاز به عزم تحصیل، عازم مصر شد و در قاهره به تحصیل دانش پرداخت پس از بازگشت، زمانى که شاه شجاع بن مظّفریبه گرگان آمد، سید را با خود به شیراز برد و تدریس در مدرسه دارالشفا را که خود تأسیس نموده بود، به وى واگذار نمود او شعر هم مى سرود و از شاگردان او حافظ شیرازى است که با اینکه شاگردان خود را از شعر نهى مى کرد، به شعر حافظ رغبت نشان مى داد و در پاسخ اعتراض شاگردان مى گفت: شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسى و لطایف حکمى و نکات قرآنى است[10] مرحوم على دوانى در مورد استادى میر شریف بر علامه دوانى تردید نموده و او را با استدلالهاى زیاد از زمره استادان علامه خارج نموده است[11]
شاگردان
1 قاضى کمال الدین میر حسین میبدى یزدى: قاضى پسر معین الدین ترمذى میبدى(منطقى)، و معروف به قاضى میبدى است، وى از مشهورترین شاگردان علامه دوانى است در جوانى به شیراز رفت و پس از پایان تحصیل به میبد برگشت در یزد منصب قضا و تصدى اوقاف شهر را به عهده گرفت و در سال 909ق، در اوائل دولت شاه اسماعیل صفوى درگذشت[12]
2 جمال الدین محمود شیرازى: پس از فوت جلال الدین دوانى، سمت استادى داشت شاگردان او عبارتند از: مقدس اردبیلى، ملاّ عبدالله شوشترى، ملاّ عبدالله یزدى و ملاّ میرزا جان شیرازى معروف به فاضل باغنوى[13]
3 کمال الدین حسین اردبیلى معروف به الهىفاضلى عالم، و متبحرى کامل، و سراینده اى جامع بود در معقول و منقول و اصول طب مهارت کامل داشت و در تشیع و پایدارى در این مذهب کمال پایدارى و استقامت را دارا بود الهى در علوم عقلى از مکتب ملا جلال الدین دوانى و سید امیر غیاث الدین ابن امیر صدرالدین شیرازى و امیر جمال الدین عطاءالله بن فضل الله حسینى و امثال ایشان بهره مند گردید و در سال 950ق وفات یافت[14]
4 شمس الدین محمد خفرى شیرازى: شاگرد امیر غیاث الدین دشتکى، علامه دوانى و سید صدر دشتکى بود خفرى در کاشان مى زیست از علوم عقلى حظى وافر داشت در ریاضى از عجایب روزگار بود در زمان شاه اسماعیل صفوى در کاشان فقیه شیعى نبود و مردم به او مراجعه کردند محقق کرکى از این امر مطلع شد و تعجب کرد از اینکه او فقیه نیست، ولى جوابهایش درست است وفات او را سال 942 در کاشان ذکر کرده اند[15]
5 کمال الدین حسین لارى: از دانشمندان نامى است که به علم و فضل و تألیف و تصنیف معروف بود و بعضى از کتابهاى استادش دوانى را شرح کرد و بر بعضى حاشیه نوشت[16]
معاصران
جایگاه علمى دوانى، زمانى بهتر تبیین مى شود که شمه اى از وضعیت اندیشمندان معاصر او از نظر گذرانده شودمثل عبدالرحمن جامى که معاصر سلطان ابوسعید گورکانى و مورد احترام او و از مقربان دولت سلطان «حسین بایقرا» و وزیرش «امیر على شیر» بود و با دوانى نیز دوستى داشت
ملاّ حسین واعظ کاشفى (نویسنده کتاب معروف روضة الشهداء) نیز که در هرات مى زیست و با امیر على شیر نوایى، دوستى داشت و همیشه ملازم او بود، از متفکران معاصر دوانى بود اما میر صدرالدین دشتکى (828 -903) از اندیشمندانى بود که همواره با دوانى - حضوراً و غیاباً - بحث و مناظره داشت و مناظرات این دو مورد توجه بسیار بود و هر حاکمى که به شیراز مى آمد، آن دو را براى مناظره دعوت مى نمود میر صدرالدین، امیر غیاث الدین منصور، فرزند صدرالدین که کتاب اخلاق منصورى را در برابر اخلاق جلالى و در نقد آن نوشت، نیز از معاصران دوانى به شمار مى رود وى در سال 936ق به صدارت عظماى شاه طهماسب رسید و با محقق کرکى دوست و هم بحث بود اما بعد از اینکه میانشان اختلاف افتاد و با اعتراضهاى محقق کرکى روبه رو شد، از صدارت کناره گیرى کرد و سرانجام در 948ق درگذشت[17]
با عبدالرحمان جامى
نورالدّین عبد الرّحمن جامى (23 شعبان 817 ـ 18 محرم 898ق) ملقب به خاتم الشعرا شاعر و عارف بزرگ ایرانى در خرجرد جام متولّد شد پدرش نظام الدّین احمد دشتى مردى فاضل از اهالى دشت اصفهان بود که به علّت ناآرام شدن آن منطقه به خراسان کوچ کرده و در خرجرد ولایت جام مقیم شده بود جامى مقدّمات ادبیات فارسى و عربى را نزد پدر آموخت و چون خانواده اش شهر هرات را براى اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمى معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق، حکمت مشایى، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبى بیاموزد و از محضر استادانى چون خواجه على سمرقندى و محمّد جاجرمى استفاده کند
عبدالرحمان جامى با جلال الدین دوانى دوست صمیمى بود و موقعى که جلال الدین به هرات سفر کرد با جامى ملاقات داشت جلال الدین پس از مراجعت به شیراز، با جامى نامه نگارى داشت و از یک رباعى که در نامه اش به جامى نوشته است، معلوم مى شود جامى بر او تأثیر زیادى داشت
اى از تو مرا بهر حدیثى صد ذوق *** در گردن من سلسله مهر تو طوق
در دیده من اگر سوادى باقیست *** دودیست که جمع گشته از آتش شوق[18]
ویژگیهاى اخلاقى
1 بزرگداشت و احترام به علماى دین: محقق دوانى در بزرگداشت و احترام به علماى پیش از خود و مطالعه آثار آنها کوشش فراوان مى نمود و همین امر موجب تسلط او بر علوم و فزونى شهرتش شد علماى بعد از او نیز از وى با احترام و تقدیر یاد کرده اند و حواشى و شروح بسیار بر آثارش نگاشته اند
2 تحمل در برابر بدخواهان و کینه توزان: جلال الدین مانند تمام بزرگان عالم از دست مردم حسود و رقباى کینه توز، دل پر خونى داشت و به گفته خودش نادانان زبان بدگویى و سرزنش گشاده و خار پیکار در راه وى مى نهادند، اما او از روش پسندیده خویش دست برنمى داشت و با آنها با کمال مهر رفتار مى کرد، به گونه اى که ادب و اخلاق پسندیده وى مورد تحسین عموم مردم قرار گرفت و همه از بردبارى و شکسته نفسى اش در شگفت شدند در میان معاصران و رقبا از همه بیشتر امیر صدرالدین دشتکى و فرزندش میر غیاث الدین منصور شیرازى با وى دست و پنجه نرم مى کردند و تا سر حدّ امکان براى از میان بردن او تلاش مى کردند، ولى جلال الدین هیچگاه قدم از دائره ادب بیرون ننهاد و کمال احترام را نسبت به آنان رعایت کرد[19]
3 پرهیز از جدل و مشاجره: آن مرحوم در محاورات چندان اصرار نمى ورزید هر گاه مى دید طرف مطلب را درک کرده است، ولى مى خواهد طفره برود و پاى جدل و مناظره را پیش کشد، سخن را کوتاه مى کرد و خود را از آن کشمکش بیرون مى برد در مجلس سلطان یعقوب موقعى که شیخ ابواسحاق نیریزى از قانون مباحثه تجاوز نمود، جلال الدین کوتاه آمد[20]
4 احترام به اهل علم و سادات: جلال الدین بنا بر رسمى که معمول بود در حضور علما و عموم مردم با اهل فن روى موضوعى مباحثه و مناظره علمى مى کرد در این میان طرف مناظره او بیشتر امیر صدرالدین دشتکى بود تا آنجا که پاى استدلال و منطق در میان بود، مباحثه و مناظره مى نمود، ولى هر وقت مى دید سید از راه جدل مى خواهد وى را خسته کند و از میدان به در برد، گفت و گوى خود را به نحو شایسته اى که هم شخصیت خود را حفظ کند و هم احترام سید را نگهداشته باشد، خاتمه مى داد روزى مجلس بزرگى در جامع عتیق شیراز براى تشخیص میزان معلومات آن دو مرد بزرگ منعقد کردند در آن مجلس پر جمعیت تمام فضلاى فارس حاضر بودند، آنگاه مباحثه شروع شد و بعد از آنکه گفت و گوى آن دو به طول انجامید و دامنه مناظره و جدل میان آنها به جاى سختى رسید و از حدود تجاوز کرد، جلال الدین متوجه حضار گشت و گفت: حضرت میر مانند پرنده اى مى باشند که در هوا پرواز مى کند، ولى من ناچارم به وسیله عصاى کوتاهى با ایشان راه بروم تا بتوانم با وى موافقت نمایم سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت و بدین گونه موضوع به حال اوّل باقى ماند از اینجا به خوبى بدست مى آید که جلال الدین تا چه اندازه رعایت آداب مناظره را مى نمود و احترام رقیب خود را حفظ مى کرد[21]
5 بى اعتنایى به پست و مقام: جلال الدین در جوانى وارد سیاست شد و چندى به وزارت یوسف بن جهانشاه از سلاطین قراقوینلو رسید، ولى مانند مرشد خود خواجه نصیرالدین طوسى بعد از مدت کوتاهى خود را از این ورطه بیرون کشید و به تحقیق و تربیت طلاب پرداخت او در مدت کوتاه وزارتش چنان موفق عمل کرد که آوازه سیاستمدارى و نبوغش تا به ترکیه رسید سلطان بایزید عثمانى شیفته وى گردید و باب مکاتبه میان آنها باز شد جلال الدین به جاى قبول پیشنهادهاى پست و مقام آنها با نوشتن کتاب هاى مختلف در باب اخلاق و تدبیر منزل و مدن از آنها حمایت کرد[22]
6 حفظ عزت نفس در تنگدستى: جلال الدین از وقتى که از دوان به شیراز آمد، به علت دورى از زادگاه خود دچار تنگدستى مالى شد با این حال از تحصیل دست بردار نبود شبهایى که روغن چراغ نداشت، در برابر چراغى که در دهلیز مسجد عتیق شیراز بر مى افروختند، بر پا ایستاده و مطالعه مى نمود او هیچ گاه ایام تنگدستى خود را فراموش نکرد
7 عشق خالصانه به امیر مؤمنان على(علیه السلام)
رساله «الزوراء» مکاشفه دوانى در عالم شهود است که در آن حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام) را در کنار دجله مشاهده مى کند که به نظر او عنایت دارند و چنان که از عنوان این رساله نیز بر مى آید، در آن از فیوضات و عنایات آن حضرت بهره جسته است در آخر کتاب «شرح الرباعیات»، دوانى در عصمت و ولایت على(علیه السلام)چند رباعى انشاء کرده که از آن جمله است:
در شأن على آیه بسیار آمد *** یا رب که شنید و که خبردار آمد
آن کس که شنید و دید مقدار على *** چون حرف مقطعات ستار آمد[23]
گلشن شعر و ادب
جلال الدین فیلسوفى نامى و حکیمى متکلم بود و نمى توان او را جزو شاعران به حساب آوردولى از او اشعار و متونى به یادگار مانده که مى توان گفت از ذوق ادبى و قریحه هنرى برخوردار بود چند قطعه و رباعى و غزل که از وى به جا مانده، مى رساند که طبع گوهر بار او چه پایه بلند و مقام ارجمندى داشت، طورى که تذکره نویسان این اشعار را از وى ثبت کرده و نیکویى و لطافت معنى آن را ستوده اند
اى قبله ارباب وفا ابرویت *** وى نور دو چشم عاشقان از رویت
هر سو دل گمراه به پهلو گردد *** تا آخر کار آورد دل سویت
* * *
به نور فطرت خود مى رویم در ره عشق *** چراغ خاطر دون همتان چه نور دهد
اگر چه فیض خدا شاملست یکسان نیست *** نه هر جبل که تو بینى صدا چو طور دهد
* * *
آن شوخ که نور چشم تاریک منست*** هجران وصال او بد و نیک منست
در چشم منست و غائب از چشم منست *** من دورم ازو زبسکه نزدیک منست
منزلت علمى
جلال الدین از نوادر علماى قرن نهم هجرى و سرسلسله علماى شیعه دوان است در کتابهاى تراجم و تذکره با القابى چون «محقق، علامه، فاضل، صدیق، مولانا» از این استوانه علمى نام برده شده است و بزرگانى از تمجید و تعریف او اظهار عجز نموده اند در فارسنامه ناصرى چنین آمده است:
«از اعاظم علما و اکابر فضلاى نواحى کازرون است: حضرت مولانا جلال الدین محمد علامه دوانى که قوه بنان و قلم بیان از تحریر اوصاف و کمالات و ذکر تصنیف و مؤلفات آن جناب عاجز است»[24]
علامه طباطبایى (ره) در تقریظ بر کتاب «شرح زندگانى جلال الدین دوانى» نوشته است:
«مولانا جلال الدین محمد دوانى در قرن نهم هجرى از افق آسمان علم طلوع و با فروغ معنوى و افکار علمى و آثار گرانبهاى فرهنگى خود جهان فضل را روشن نموده و به رهبرى و رهنمائى کاروان دانش پرداخته است و هنوز که هنوز است و شش قرن از تاریخ طلوع او مى گذرد لمعان طلعت وى خاموش نشده و معظم افکار ابکار وى طراوت و آب و تاب اولى خود را از دست نداده است»[25]
علامه شهید مطهرى (ره) درباره ى شهرت علمى ایشان مى نویسد:
«در زمان علامه دوانى در اثر صیت شهرت وى شیراز مرکز ثقل علوم فلسفى بوده، از خراسان، آذربایجان و کرمان و حتى از بغداد و روم (ترکیه کنونى) و ترکستان دانشجویان به شیراز رهسپار مى شده اند»[26]
سفرها
جلال الدین در طول عمر خویش مسافرتها کرد و از تماس با دانشمندان و رجال آن ولایات و کشورها بهره ها برد
1 سفر تبریز
سلطان یعقوب بایندرى که بر عراق و فارس و آذربایجان و کرمان سلطنت مى کرد، مشتاق ملاقات او شد، لذا او را از شیراز به دارالسلطنه تبریز فراخواند جلال الدین نیز پذیرفت و رهسپار تبریز شد در این سفر برخورد جلال الدین با سلطان او را اثر نیکو بخشید، به طورى که آنچه از فضائلش شنیده بود، چنان بود که دید سلطان یعقوب او را به الطاف خسروانه نوازش داد و قاضى القضاتى ولایات فارس را به او واگذار نمود جلال الدین مدتى در تبریز به سر برد و همواره مورد توجه خاص سلطان بود
2 سفر عراق (عتبات عالیات)
جلال الدین در ابتداى سفر به عراق، به بغدادرفت سپس وارد نجف اشرف شده و بعد از زیارت مزار امیر مؤمنان(علیه السلام) به خدمت شیخ شرف الدین فتال رسید او از بزرگان و مجتهدان طراز اوّل شیعه بود شیخ در این سفر از او خواست حکمت اشراق را به طلبه ها تدریس کند جلال الدین پذیرفت و تا مدتى که در نجف بود، به تدریس حکمت اشراق پرداخت
3 سفر هرات و هند
سفر به این دو دیار بعد از استعفاى او از وزارت انجام گرفت او در این سفر نخست به هرات رفت و بعد از چندى راهى هندوستان شد در آنجا مورد استقبال و تکریم پادشاهان و امرا و دانشمندان واقع شد جلال الدین در این سفر کتابهایى به نام پادشاهان آن دیار نوشت و از این راه اموال بسیارى اندوخت
4 سفر گیلان
جلال الدین در سفر گیلان با علما و فضلاى آن نواحى مباحثه نمود در گیلان به اصرار علما حلقه درسى تشکیل داد رساله «اثبات الواجب» نیز ره توشه این سفر است
5 سفر کاشانچنین به نظر مى آید که جلال الدین در سفرى که عازم عراق عرب بود، از کاشان گذشته است فضلا و دانشمندان کاشان مجلس درسى تشکیل دادند و از علوم و فضائلش استفاده بردند او در کاشان به خواهش یکى از طلاب کتاب «خلق الاعمال» را تصنیف نمود[27]
حیات سیاسى دوانى
جلال الدین در جوانى وارد سیاست شد و چندى به وزارت یوسف قراقویونلو که از سوى پدرش جهانشاه (فرمانرواى آذربایجان) حکمران شیراز شده بود، رسید ولى پس از مدتى استعفا کرد و به ادامه تدریس مشغول شد در شرح زندگانى جلال الدین آمده است:
«علت این استعفا این بود که امراى قراقوینلو به عکس سلاطین آق قوینلو مردمى بى رحم و سفاک و نسبت به امور دین و مراسم مذهبى لاابالى بودند»[28]
بسیارى از سلاطین زمان دوانى، او را به قلمرو خویش دعوت مى نمودند ملاّ جلال الدین دعوت برخى را اجابت کرد و در مورد برخى دیگر، به ارسال نامه هاى علمى و اخلاقى اکتفا مى کرد بنابراین در طول عمر خویش به ویژه در ایام دولت اوزون حسن بیک و یعقوب میرزا، به مسافرتهایى دست زد و با سلاطین و علماى سایر مناطق و کشورها نیز تماس داشت وى به مناطق مختلفى مسافرت کرد در یکى از مسافرتها به دعوت سلطان یعقوب آق قویونلو - که بر عراق، فارس، آذربایجان و کرمان سلطنت مى کرد - به دارالسلطنه تبریز رفت و از سوى وى قاضى القضات فارس گردید[29]
با سلاطین معاصر
وى پادشاهان زیادى را دید و دائمأ به دربار آنان رفت و آمد مى کرد و یا با آنان مکاتبه داشت و کتابها و نامه هاى فراوانى براى آنان نوشت
ذکر برخى از این نامه ها ما را در درک زمانه و در نتیجه اندیشه ملاّ جلال یارى خواهد کرد سلطان بایزید عثمانى از سلاطینى است که معاصر ملاّ جلال بود و علاقه زیادى به او نشان مى داد ملاّ جلال نیز با وى مکاتبه داشت و کتابهایى به نام او نوشت و به سویش ارسال داشت مثل «اثبات الواجب قدیم» که در هرات تحریر شده است
سلطان ابوسعید گورکانى (تیمورى) از نوادگان تیمور گورکانى است که در سال 855ق با نوه شاهرخ میرزا جنگید و شهرهاى ماوراءالنهر را تصرف نمود وى با میرزا سنجر، نواده امیر تیمور هم به جنگ پرداخت و او را شکست داد و بعد از چند جنگ در سال873 و پس از هشت سال سلطنت، به قتل رسید احتمالاً در زمانى که ابوسعید در فارس بود، با جلال ملاقات کرد و جلال نیز با او رابطه خوبى داشت و به دلیل همین رابطه بود که پس از مرگ او، بسیار اندوهگین شد
سلطان محمود گجراتى[30] از نوادگان امیرتیمور هم که در هندوستان سلطنت مى کرد، به دیدار ملاّ جلال موفق شد و احتمالاً سفر ملاّ جلال به هندوستان نیز به دعوت او بوده است وى کتاب «انموذج العلوم» و رساله «تحقیق در عدالت» را به نام او نوشت
پادشاهان بایندرى (آق قویونلو) نیز معاصر وى بودندمثل امیر اوزون حسن که به شیخ صفى الدین اردبیلى ارادت فراوان داشت و در سال 882ق درگذشت
همین طور سلطان خلیل آق قویونلو(بایندرى) که در زمان پدرش حسن بیک، حاکم فارس بود و احتمالاً ملاّ جلال دوانى همان جا کتاب «لوامع الاشراق» را به نام او و پدرش تدوین نموده است سلطان خلیل، پس از مرگ پدرش، در آذربایجان بر تخت سلطنت نشست
در زمان یعقوب میرزا، مراکز علمى شیراز و تبریز توسعه یافت و به دلیل روابط خوب و شناختى که نسبت به ملاجلال داشت، منصب قاضى القضاتى فارس را به او سپرد
یکى دیگر از سلاطین ترکمان آق قویونلوى معاصر ملاّ جلال، سلطان بایسنقر بایندرىاست که پس از مرگ پدرش سلطان یعقوب، برادر خود را کشت و در تبریز بر تخت نشست ملاجلال در زمان بایسنقر و سلطان رستم همچنان در شیراز مشغول تدریس بود و چون پس از قتل رستم میرزا، اوضاع ایران به خصوص منطقه فارس و شیراز آشفته گردید، اواخر عمر را با مشکلات زیادى گذراند
مذهب علاّمه
در دوران علامه مذهب شافعى در سراسر فارس رواج داشت و پدر علامه هم خود یکى از دانشمندان معروف و شافعى مذهب بود ملا جلال الدین نیز مدت طولانى بر مذهب شافعى بود و بیشتر آثارش تا آن زمان بر گرفته از همین مذهب است، اما سرانجام پس از عمرى تحقیق و تفحص با حقیقت آشنا گردید و شجاعانه و آگاهانه مذهب حق را پذیرفت و به سلک ارادتمندان امیر مؤمنان على(علیه السلام) درآمد وى پس از پذیرش مذهب شیعه، اقدام به تألیف کتاب «نورالهدایة فى اثبات الامامة» نمود این اثر گرانبها سندى آشکار بر شیعه بودن علامه است
تألیفات
جلال الدین دوانى در بیشتر علوم عصر خویش به ویژه فلسفه، کلام، ریاضى و تألیفاتى
دارد که در زمان حیات وى در حوزه هاى علمى به عنوان کتب درسى مورد توجه بود
مدرّس تبریزى در ریحانة الادب، 29 عنوان اثر براى وى شمرده است در دائرة المعارف دهخدا 26 عنوان، دائرة المعارف مطبوعات 24 اثر و الذریعه 10 عنوان ذکر شده است آقاى على دوانى در «شرح احوال جلال الدین دوانى»، 63 اثر را همراه با توضیحات لازم براى وى برمى شمارد7 اثر در تفسیر،23 اثر در حکمت و فلسفه، 8 اثر در فقه و اصول، همین تعداد در منطق، 7 اثر در ادبیات، 6 اثر در ریاضیات و هیئت و هندسه و 4 اثر متفرقه در این مجال به شرح مختصر بعضى از رسائل و آثار او بسنده مى کنیم
1 رساله در دیوان مظالم: در لار براى نظام الدین ملک علاء الملک فرمانرواى آنجا به فارسى نگاشت و به نمونه هایى از رفتار خلفا استناد کرد
2 نورالهدایة فى الامامة: شامل مطالب مهمى در اصول عقاید که بحث نبوت و امامت آن، ویژگى و اهمیت خاصى دارد زیرا سند مهمى است که دلالت بر شیعه شدن مؤلف دارد این رساله 18 صفحه دارد و در پایان کتاب «شرح زندگانى جلال الدین دوانى» تألیف على دوانىدر سال 1334 شمسى چاپ شده است
3 رساله عرض لشکر: مؤلف «فى بضع سنین» سوره روم را با سال 872ق یعنى سال سلطنت اوزون حسن مطابقت داده است
4 رساله در عدالت: به نام سلطان یعقوب بهادر خان بایندرى (مرگ896ق) نگاشته شده و شامل یک مقدمه در خلافت انسان و دو مقاله در قواى دوگانه انسان و انواع عدالت، و یک خاتمه در تجسم اعمال و اخلاق مى باشد
5 رساله در عدالت(نگارش دوم رساله اوّل): براى سلطان محمود بهادر خان، پادشاه گُجرات(917-863) نوشته شده است و حاوى یک مقدمه در کمال انسان و شش مقاله، شامل: 1) در قوّه عاقله و عامله انسان2) در عدالت شخصى و منزلى، آنچنان که ارسطو گفته است3) در عدالت میان بنده و خدا و مشارکت با بنى نوع انسان4) در عدالت سلطان5) محبت6) تفضیل و یک خاتمه در تمثل اعمال است
6 رساله در عدالت (نگارش سوم رساله اوّل): به نام یعقوب بهادر در یک مقدمه و پنج فصل و یک خاتمه نوشته شده است
7 رساله در عدالت (رساله دوم، نگارش واحد): یک مقدمه در غایت خلقت انسان، یک مقصد در قواى انسان و اجناس فضائل و شرح و نسبتشان با عدالت، یک فصل در انواع فضائل، یک خاتمه در کمال عدالت به ویژه عدالت سلطان دارد این رساله با حمد خداى سبحان و ستایش از جناب سلطان و ذکر سبب و انگیزه نوشتن رساله آغاز شده است و با تشویق سلطان به رعایت عدالت، پایان مى پذیرد به طور کلى محتواى این رساله در چگونگى صفاتى است که عدالت و عدالت پرورى را در انسان مى پروراند
8 اخلاق جلالى یا لوامع الاشراق فى مکارم الاخلاق: به کتاب «فى علم اخلاق» نیز مرسوم است، این کتاب به ازون حسن بیک آق قویونلو(871 - 882ق) اهدا گشته و براى فرزندش سلطان خلیل نوشته شده و تدوین آن از سال 872 تا 882ق به طول انجامیده است[31] مؤلف در این رساله عبارات مهمى از اخلاق ناصرى را عیناً نقل و قسمتهایى از آن را خلاصه و برخى را حذف کرده است و در عین حال، حکایات و اشارات و نکته هایى را به آن افزوده است از نظر «ویکنس»، رساله دوانى «اوّلین رساله اخلاقى مهم اسلامى بود که نظر غرب را جلب کرد» و در کنار اخلاق محسنى نوشته ملا حسین واعظ کاشفىتا پایان حاکمیت انگلستان در شبه جزیره هند، جزء کتابهاى درسى بود بیشتر محققان غربى از طریق این کتاب با اخلاق ناصرى آشنا شدند و آن را ارزیابى کردند محقق دوانى همان تقسیمات سه گانه خواجه نصیر را حفظ کرد، ولى به جاى «مقالات» عنوان «لوامع» را انتخاب نمود که نشانگر فرق دو دیدگاه مشائى خواجه و اشراقى دوانى است
اخلاق جلالى که یکى از زیباترین متون قرن نهم ادبیات فارسى است، چنین شروع مى شود
« و چون مقاصد این کتاب قواعد حکمت عملى است و آن عبارتست از علم به احوال نفس ناطقه انسانى، از این رو که افعال محموده و مذمومه به ارادت از او صادر تواند شد تا بسبب علم از رذائل متخلى و بفضائل متحلى شود و به کمالى که متوجه آنست برسد لامحاله مقاصد که مسمى به لوامع الاشراق فى مکارم الاخلاق است در اقسام ثامنه منحصر باشد و چون دأب تدوین مقتضى تقدیم مقدمه است مشتمل بر بعضى امور متعلقه بفن که موجب بصیرت طالب و اعانت او در تحصیل مطالب باشد ترتیب آن بر مطلعى در بیان امور مذکوره و سه لامع در مقاصد ثلاثه رفت و از فصول و مقاطع تعبیر به لمعات و نظائر آن مناسبت نمود»
رئوس مطالب کتاب اخلاق جلالى:
1 دعاى دولت خاقانى صاحب زمانى، 2 تمهید سبب تألیف و ذکر القاب همایون، 3 مطلع، 4 تنویر، 5 تبصره، 6 کشف غطاء،
لوامع الاشراق:
لامع اوّل در تهذیب اخلاق و در ده لمعه است لمعه اوّل تا لمعه چهارم: در حصر مکارم اخلاق، لمعه ششم در بیان شرف عدالت، لمعه هفتم در اقسام عدالت، لمعه هشتم در ترتیب اکتساب فضائل، لمعه نهم در حفظ صحت نفس، لمعه دهم در معالجات امراض نفسانى (علاج حیرت، جهل بسیط، جهل مرکب، بد دلى، خوف، افراط شهوت، حزن و حسد)
لامع دوم در تدبیر منزل و در وى شش لمعه است: لمعه اوّل در سبب احتیاج به منزل، لمعه دوم در سیاست اقوات و اموال، لمعه سوم در سیاست اهل، لمعه چهارم در سیاست اولاد، آداب سخن گفتن، آداب حرکت و سکون، آداب طعام خوردن، لمعه پنجم در رعایت حقوق پدران و ماران، لمعه ششم در سیاست خدم
لامع سوم در تدبیر مدن و رسوم پادشاهى و در هفت لمعه است لمعه اوّل در احتیاج انسان به تمدن، لمعه دوم در فضیلت محبت، لمعه سوم در اقسام مدینه، لمعه چهارم در سیاست ملک و آداب ملوک، لمعه پنجم در آداب خدمت، لمعه ششم در فضیلت صداقت، لمعه هفتم در آداب معاشرت)
فرزندان
مؤلف حبیب السّیر مى نویسد: «آن جناب دو پسر داشت: امیر سعدالدین اسعد (همنام جدش) که حالا در سلک دانشمندان معدود شیراز است و مولانا عبدالهادى که در زمان حیات پدر وفات یافت»[32] از شرح حیات علمى و اجتماعى این دو بزرگوار چیزى در دست نیست
وفات
علامه دوانى در اوائل قرن دهم (908ق) مقارن با ظهور شاه اسماعیل صفوى در نزدیکى کازرون پس از چند روز بیمارى در سن 78 سالگى وفات نمود جسد او را در روستاى دوانبه خاک سپردند و مدفن او در آنجا زیارتگاه مردم است فارسنامه ناصرى وفات او را چنین روایت مى کند:
«در ایام شوریدگى مملکت فارس از جنگ شاه اسماعیل صفوى و سلاطین آق قویونلو جناب مولانا مدتى در نواحى لارستان و بندر جرون که نزدیک بندرعباس است توقف نمود پس عود به شیراز فرمود صلاح خود را در توقف ندید لابد گشته، متوجه کازرون گردید و در نزدیکى «پل آبگینه» دو فرسخ مشرقى بلده کازرون وارد اردوى امیر ابوالفتح بیک برادر زاده حاجى بیک بایندرى ترکمان گردید و نهایت احترام را دید و بعد از چند روزى ناخوش گشته، وفات یافت و جنازه او به عزت تمام از اردو به قریه دوان که مولد و موطن اصلى آن جناب بود برده، در جوار قبر شیخ على دوانى که یکى از مشایخ مشهور است دفن نمودند»[33]
[1] دایرة المعارف تشیع، احمد صدر حاج سید جوادى و دیگران، نشر شهید سعید محبى، تهران 1378، ج7، ص585
[2] همان
[3] شرح زندگانى جلال الدین داونى، على دوانى، ص64 ـ 61
[4] تاریخ فلسفه اسلامى، اسحاق حسینى کوهسارى، ص 199 به نقل از تاریخ حکما و عرفا متاخرین صدرالمتالهین، منوچهر صدوقى سُه
[5] شرح زندگانى جلال الدین دوانى، ص 104
[6] همان
[7] همان، ص 105
[8] همان
[9] همان
[10] تاریخ فلسفه اسلامى، ص 107 ـ 195
[11] ر ک: شرح زندگانى جلال الدین دوانى، ص 107 ـ 105
[12] همان
[13] تاریخ فلسفه اسلامى، ص 208
[14] روضات الجنات، خوانسارى، محمد باقر ساعدى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، ج3، ص 113 و 114، درباره وى بنگرید به شرح حالش در همین مجموعه
[15] تاریخ فلسفه اسلامى، ص 212
[16] شرح زندگانى جلال الدین دوانى، ص 112
[17] مجله علوم سیاسى، ش سوم، زندگى و حیات سیاسى جلال الدین دوانى، به کوشش ابوالفضل شکوهى
[18] تاریخ و فرهنگ مردم دوان، چ دوم، 1380به تحقیق دکتر عبدالعلى لهسائى زاده و عبدالنبى سلامى
[19] شرح زندگانى جلال الدین دوانى، ص 113 و 114
[20] همان، ص 119
[21] همان
[22] همان
[23] دائرة المعارف تشیع، ج 7، ص 587
[24] فارسنامه ناصرى، ص 1439
[25] مقدمه شرح زندگانى جلال الدین دوانى
[26] خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات صدرا، ج 20، س 1373، ص 578
[27] شرح زندگانى جلال الدین دوانى، ص 78 تا 83
[28] همان، ص 141
[29] مجله علوم سیاسى، همان
[30] منسوب به گجرات از توابع هندوستان
[31] مجله علوم سیاسى، همان
[32] شرح حال زندگانى جلال ,,,الدین دوانى، ص 100
[33] فارسنامه ناصرى، ص 1440