محمّدتقى فلسفى
متوفّاى: 1377 ش.
عنوان مقاله: خطیب یگانه
نویسنده: محمّد خردمند
ولادت
محمّدتقى فلسفى، دهم ربیع المولود سال 1326 هـ .ق. (1287ش.) در تهران زاده شد.([1])پدرش، آیت الله شیخ محمّدرضا تنکابنى(متولّد 1282 هـ .ق.) از مجتهدان و مدرّسان زبردست بود که سالها در مدرسه «فیلسوف الدوله» تهران تدریس مى کرد. وى یکى از شاگردان آیت الله تنکابنى، آیت الله آخوند ملاّ على همدانى و آیت الله آقا میرزا هاشم آملى بود. عموم مردم و حتّى قضات دادگسترى در باب مسائل فقهى به ایشان مراجعه مى کردند و حتّى عالمان بزرگ نیز به دیدن او مى رفتند. سرانجام بعد از عمرى طولانى و پربرکت در 103 سالگى (سال 1385 هـ .ق. 1345 ش.) از دنیا رفت.([2])
مادر آقاى فلسفى، طوبى خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهانى مقیم تهران) بسیار متدیّن و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانه اش خارج نشد. وى براى تربیت فرزندانش تلاش بسیارى کرد. این بانوى محترمه سرانجام در 12 شعبان سال 1360 هـ .ق. بر اثر سکته قلبى رحلت کرد.([3])
تربیت
دوره کودکى محمّدتقى، با نظارت مستقیم مادر بزرگوارش سپرى شد. محمّدتقى و برادرانش معمولاً در کوچه بازى نمى کردند زیرا مادرشان به آنها گفته بود که شما روحانى زاده هستید و باید خویشتن دار باشید، بنابراین آنان در خانه بازى مى کردند.([4])
بعد از پایان شش سالگى به دبستان توفیق وارد شد. این دبستان توسط مدیرى با ایمان، با سواد و اهل فضیلت به نام شیخ محمّدرضا توفیق اداره مى شد. او در آنجا شش سال تحصیل کرد و خواندن و نوشتن و نظم و انضباط و برخى از آیات قرآن را آموخت و موفّق به دریافت گواهینامه اتمام تحصیلات ابتدایى گردید.([5])
استادان
بعد از پایان تحصیلات ابتدایى شروع به تحصیل مقدّمات علوم اسلامى در مدرسه حاج ابوالفتح کرد و نزد شیخ محمّد رشتى صرف و نحو آموخت و علم معانى و بیان را بر اساس کتاب مطوّل از میرزا یونس قزوینى فراگرفت. در علم فقه و اصول از شیخ محمّدعلى کاشانى در مدرسه عبدالله خان و از شیخ مهدى در مدرسه محمّدیه بهره مند شد و از پدرش (آیت الله تنکابنى)، قوانین و شرح لمعه را آموخت. محمّدتقى به تحصیل فلسفه نیز پرداخت و از محضر میرزا مهدى آشتیانى([6])(1306 ـ 1372 هـ .ق.) و شیخ ابراهیم امامزاده زیدى (متوفّاى حدود 1358 هـ .ق.) و سیّد کاظم عصّار (درگذشته 1353 ش.) و میرزا طاهر تنکابنى (درگذشته 1320ش.) استفاده کرد.([7])
محمّدتقى در ابتداى تحصیل رسماً به سلک روحانیّت درآمد و به دستِ پدرش معمّم شد.([8])
عشق جاودانه
مادرش عشق و علاقه بسیارى به حضرت امام حسین(علیه السلام) داشت و آرزو مى کرد که فرزندش سخنران شود و با بیان جذّاب، حماسه حسینى را در جان ها زنده کند، امّا پدرش مى گفت: او باید تحصیلاتش را تکمیل کند. سرانجام توافق شد که محمّدتقى از شنبه تا غروب چهارشنبه تحصیل کند و پنجشنبه ها و جمعه ها به منبر و خطابه بپردازد. آیت الله تنکابنى شرط کرد که محمّدتقى در وسط هفته نباید منبر برود و هر شب باید در حضور من مطالعه کند تا بدانم جایى منبر نرفته است!
اوّلین منبر
محمّدتقى براى اوّلین منبر، به نزد خطیبى ماهر به نام شیخ على اکبر عزمى (رشتى) رفت از او درخواست کرد برایش منبرى بنویسد او پذیرفت، امّا نخست از او دو قران گرفت تا قدر نوشته را بداند. نوشته آقاى عزمى را چند بار خواند تا حفظ کرد و براى اوّلین بار در مسجد فیلسوف ـ که آیت الله تنکابنى در آنجا نماز جماعت اقامه مى کرد ـ بعد از نماز عشا منبر رفت. مردم که محمّدتقى 15 ساله را در بالاى منبر دیدند همگى بهت زده به او چشم دوختند. محمّدتقى مطالبش را که حفظ کرده بود چنین آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
بى مِهر على به مقصد دل نرسى *** تا تخم نیفشنى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على *** هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
کشتى نجاتت ز هلاک است على *** بنشین که به ورطه هاى قاتِل نرسى
در این هنگام آقاى شیخ محمّد شمیرانى که از آشنایان آیت الله تنکابنى بود و در بین مردم حضور داشت با صداى بلند گفت: «آفرین!» این تشویق بجا تأثیرى شگفت آور در محمّدتقى گذارد و او بدون اشتباه و با اعتماد کامل بقیه منبر را از حفظ بیان کرد و مورد تحسین مردم قرار گرفت به طورى که بعضى از پدرش خواستند که اجازه دهد همین مطالب را در خانه و براى مؤمنین دیگر بازگو کند.([9])
هر چند منبر محمّدتقى از همان آغاز مورد قبول و توجّه واقع شد امّا او خود را نگه داشت و مغرور نشد و به همین دلیل در اوایل، وقتى از او براى یک دهه دعوت مى شد قبول نمى کرد زیرا ده تا منبر از حفظ نداشت! و فقط همان دو سه منبرى را که شیخ على اکبر عزمى برایش نوشته بود با اندک اضافه و تکمیلى، ایراد مى کرد. مادر محمّدتقى در جلسات سخنرانى فرزندش حاضر مى شد و با این کار او را تشویق مى کرد. آیت الله تنکابنى نیز در بسیارى از منبرهاى محمّدتقى شرکت مى کرد و وى را ترغیب مى نمود و با این حال مراقب بود که منبر و خطابه، مانع تحصیل و دانش اندوزى نشود.
تجربه سخنرانى براى اقشار گوناگون مردم به تدریج به محمّدتقى فهمانید که حفظ مطالب کافى نیست. در نتیجه او کم کم خود، مطالب را تکمیل و منظّم مى کرد و نکته هایى به آن ها مى افزود و این کار نیازمند زحمت و تمرین فراوان بود.
مردم به منبرهاى محمّدتقى اندک اندک علاقمندتر شدند و به این جهت در اوایل، براى هر منبر یک قِران و بعدها دو قِران مى پرداختند، در حالى که به بعضى از واعظان قدیمى همان یک قِران را مى دادند.([10])
هجرت به قم
براى آگاهى کامل از شؤون دینى و اسلامى و حلال و حرام الهى و ادامه تحصیل به همراه شیخ ابوالقاسم ربیعى (اهل رودسر) که از دوستان آیت الله تنکابنى بود ـ در سال 1301 یا 1302ش. به شهر قم سفر کرد. این سفر بیش از چند ماه به طول نیانجامید زیرا آب و هواى قم با مزاج محمّدتقى نساخت و او به ناچار به تهران بازگشت.([11])
اصلاح خطابه و منبر
منبر محمّدتقى هر روز بیش از گذشته مورد توجّه مردم قرار مى گرفت و تشویق مردم نقش مهمّى در موفقیت او داشت. هر چند وى استادى براى فراگیرى فنون سخنورى و خطابه نداشت امّا ناامید نشد و براى کسب مهارت و تجربه در مجالس واعظان معروف آن زمان شرکت مى کرد. محمّدتقى با بررسى روش و محتواى این مجالس به فراست دریافت که برخى از این منبرها چنان نیست که باید باشد امّا برخى دیگر مثل خطابه هاى حاج شیخ عبّاس قمى، آموزنده و سازنده است زیرا با ذکر روایات اهل بیت(علیهم السلام) مردم را به راه سلامت و پاکى مى کشاند. محمّدتقى با تأمّل در اخبار و سیره اهل بیت نبوّت(علیهم السلام) به درستى تشخیص داد که منبر باید حاوى تعالیم الاهى در ساختن عقاید، اخلاق، اعمال و زندگى مردم باشد و همه این موارد در روایات معصومین(علیهم السلام) آمده است. در نتیجه، سبک جدیدى در خطابه و منبر پدید آورد که مورد استقبال مردم قرار گرفت و به قدرى شهرت و محبوبیّت یافت که حتّى ریاست مجلس شوراى ملّى آن زمان، از وى براى ایراد سخنرانى در دو سال پیاپى (1305 و 1306 ش) در دهه آخر ماه صفر دعوت به عمل آورد و این در حالى بود که محمّدتقى نوزده بهار از زندگى خود را تجربه کرده بود.([12])
سبک جدید محمّدتقى آن بود که به جاى مطالب خرافى و بى فایده مسائل مورد نیاز اخلاقى، تربیتى و اجتماعى را بر اساس آیات و روایات و با نظم و ترتیب منطقى همراه با داستانهایى از تاریخ اسلام و مباحثى از روان شناسى با بیانى شیرین و رسا توضیح مى داد. در این خطابه ها، علاوه بر انتقاد از ناهنجارى هاى اجتماعى و اخلاقى جامعه، راه صحیح اصلاح و درمان را نیز ارائه مى کرد.
ازدواج
در آستانه حدود 24 سالگى با دختر عمویش خانم خدیجه تنکابنى ـ فرزند آیت الله شیخ محمّدحسین تنکابنى ـ ازدواج کرد. خدیجه خانم قرآن و کتب ادعیه را به خوبى مى خواند و با تعلیمات اسلامى و احکام شرعى آشنایى کامل داشت به طورى که بانوان به او مراجعه مى کردند و سؤالات دینى خود را از او مى پرسیدند.([13])
جواز پوشیدن لباس روحانیّت
در دوره حکومت رضا شاه پهلوى، در 4 دى 1307 ش. (12 رجب 1347 ق.) قانونى به تصویب رسید که بر اساس آن همه مردم باید لباس متحدالشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوى) بپوشند. از این قانون چند گروه استثناء شدند از جمله مجتهدان و منبرى ها (محدّثان). کسانى که مستثنا بودند باید از شهربانى جواز عمامه بگیرند. هدف از این قانون، علاوه بر ترویج فرهنگ غربى، تضعیف روحانیّت و کنترل آنان بود و مأموران شهربانى با شدّت و خشونت این قانون را اجرا مى کردند و حتّى دارندگان جواز نیز از آزار و اذیّت و توهین مأمورین در امان نبودند.([14]) در این اوضاع، محمّدتقى فلسفى به توصیه پدرش نزد یکى از مجتهدان و شاگردان برجسته میرزاى شیرازى به نام شیخ حسین یزدى رفت تا از وى «اجازه عمامه» بگیرد، آن مجتهد خبره، بدونِ تأیید قانون دولتى، خود به طور مستقلّ به محمّدتقى اجازه نقل حدیث و موعظه داد. بر اساس همین اجازه، «ورقه تصدیق» براى او صادر شد تا بتواند لباس روحانیت بپوشد.([15]) در سال 1316 ش. محمّدتقى فلسفى در خطابه اش در مسجد میرزا موسى ـ معروف به مسجد بزّازها ـ گفت: در اسلام، مسجد محلّ صلح و صفا و تعاون است. فحش و بدگویى و آزار و آدم کشى متعلّق به فرهنگ مسجد نیست. در پى این سخنان محمّدتقى احضار شد و به او گفتند که گزارش شده شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زده اید. به همین دلیل منبر شما ممنوع است و حقّ پوشیدن لباس روحانیّت را نیز ندارید! آقاى فلسفى به ناچار از منبر علنى، دست کشید امّا به صورت پنهانى گاه گاهى براى فامیل و آشنایان به ایراد سخنرانى مى پرداخت.([16])
بهترین نظام (نظام احسن)
در سال 1315 ش. شخصى به نام عبدالحسین بهمنى ـ عضو انجمن ادبى شیراز ـ اشعارى در اعتراض به نظام آفرینش تحت عنوان «محاکمه با خدا» سرود. مرحوم سرهنگ احمد اخگر ـ عضو کانون شعراى تهران ـ پاسخى منظوم و در همان وزن تحت عنوان «بیچون نامه» به آقاى بهمنى ارائه کرد و هر دو (اعتراض و پاسخ آن) در مجلّه کانون شعرا شماره 51 به چاپ رسید. به درخواست مدیر مجلّه کانون شعرا بسیارى از ادیبان و شاعران و نویسندگان به اعتراض هاى شاعرانه آقاى بهمنى پاسخ دادند و مجموعه اعتراض ها و پاسخ ها در کتابى منتشر گردید.([17]) یکى از نویسندگانى که به پاسخگویى برخاست آقاى فلسفى بود. مقاله ایشان در مجلّه کانون شعراء و بعد در کتاب «اسرار خلقت» به چاپ رسید. در این مقاله به اشکال هاى آقاى بهمنى ـ از جمله اینکه: اگر تو آفریدى گوسفندان ـ چه لازم بود گرگ تیزدندان؟! و چه مى شد گر نبودى شام تاریک؟! ـ با توجّه به علم بى پایان و قدرت مطلقه خدا و حکمت او پاسخ داده شده است. آقاى فلسفى در این مقاله هشدار مى دهد که داورى عجولانه و بدون احاطه به جوانب موضوع عالمانه نیست.([18])
مخاطب شناسى
محمّدتقى فلسفى در سال 1319 ش. که قدرت رضا خان رو به افول نهاده بود، با اصرار اقوام، لباس روحانیّت را بعد از گذشت سه سال مجدداً پوشید و به وعظ و خطابه پرداخت. با تلاش آیت الله سیّد ابوالقاسم کاشانى رسماً از منبر آقاى فلسفى رفع ممنوعیّت شد. حجت الاسلام فلسفى به مقایسه و ارزیابى خطابه ها و سخنرانى هاى مذهبى اهتمام ورزید و به بررسى نیازهاى زمانه پرداخت و به این نتیجه رسید که باید از روش اهل بیت(علیهم السلام) الگو بردارى کرد. او به کاوش در روایات مشغول شد و کتاب مستدرک الوسایل محدّث نورى از جمله کتابهاى روایى بود که بیشتر نظرش را جلب کرد. فلسفى بعد از مطالعه روایات، کتابهاى روان شناسى، جامعه شناسى، اخلاق و تعلیم و تربیت را نیز مورد استفاده قرار مى داد و مطالب آن را بر روایات اهل بیت(علیهم السلام) عرضه مى کرد و نکته هاى برگزیده و پسندیده را با استفاده از آیات، روایات، تاریخ، اشعار و مسائل فقهى با توجّه به کتاب ها و علوم جدید و نیازهاى زمانه به همگان یاد مى داد و در این راه از آهنگ و قیافه و حرکات مناسب هر موضوع، زیرکانه بهره مى گرفت. او چنان هنرمندانه مطالب را تفهیم مى کرد که حتّى برخى از هنرپیشگان آن زمان هم مجذوب مى شدند. از جمله کسى بعد از مجلس ترحیمى که در مسجد مجد برگزار شده بود، بعد از پایان سخنرانى، به آقاى فلسفى گفت:
«من با آنکه صاحبان این مجالس ترحیم را نمى شناسم امّا مرتّب در این مراسم شرکت مى کنم براى آنکه از هنرهاى اختصاصى شما استفاده کنم. من هنرپیشه هستم و در خارج تحصیل کرده ام و اکنون از هنرمندان معروف ایرانم. شما یک روز واقعه اى از داورى هاى امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نقل کردید که عدّه اى شخصى را کشته و مالش را برده بودند و بعد براى بیان واقعه، با قیافه و لحن و ژست خاص به نقل قول از هر یک از متّهم، بازپرس و قاضى پرداختید و این حرکات و هنرمندى هاى شما براى من بسیار جالب و آموزنده است. در این مدّت که دولت، منبر شما را ممنوع کرده بود، ناراحت و عصبانى بودم که چرا دولت به هنر احترام نمى گذارد!...»([19])
روحانیّت و چهره دوگانه شاه
بعد از شهریور 1320 و سقوط رضا خان محمّدرضا پهلوى به سلطنت رسید. محمّدرضا شاه در دوران سى و هفت ساله قدرتش (از 1320 تا 1357 ش.) دو چهره کاملاً متفاوت از خود نشان داد. در آغاز چهره اى اسلامى به خود گرفت و اجبار در کشف حجاب زنان و لباس هم شکل مردان را لغو کرد و مردم را در برپایى عزادارى براى امام حسین(علیه السلام)آزاد گذارد و خودش هم در ایّام عاشورا مجلس عزادارى برپا کرد. آن قدر ظواهر را حفظ مى کرد که حتّى در زمان مرجعیّت آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى براى عیادت آیت الله بروجردى ـ که در آن زمان از علماى بزرگ بروجرد بود ـ در روز 13 آذر 1323 ش. به بیمارستان فیروزآبادى در شهر رى رفت.»([20])این روش تا سال 1334 ش. ادامه یافت و از آن به بعد به تدریج چهره ضدّ اسلامى او آشکار شد و در سال 1341ش. به اوج رسید و تا پایان قدرتش ادامه یافت. روحانیت در دوره اوّل ـ که شاه چهره اى اسلامى داشت ـ از سلطنت مشروطه در برابر ملحدان و حزب توده حمایت مى کرد و محمّدرضا شاه نیز برخى از امور نادرست را اصلاح مى کرد و به نظر مرجعیّت شیعه احترام مى گذارد.
محمّدتقى فلسفى نیز یکى از افراد روحانیون بود که در آن زمان چنین تشخیص داده بودند که حمایت از شاه از باب خیرُ الشّرّیْنِ به مصلحت اسلام است و به این دلیل، او نیز گاه گاه در منبرش نامى از محمّدرضا شاه مى برد و تشکّر و تأییدى نسبت به کارهاى اسلامى وى ابراز مى کرد و البتّه این کار براى مصلحت دین بود و نه تملّق گویى و مدیحه سرایى([21]) با رعایت مصلحت هاى اسلامى بود که برخى از عالمان دین، شاه را در مواردى تأییدى مى کردند از آن جمله «در روز 20 اردیبهشت 1334 ش. عدّه اى از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وى در تعطیل کردن مراکز بهایى ها در کشور، تشکر کردند.»([22])
مبارزه با حزب توده
حجت الاسلام فلسفى در برابر حزب توده ـ که صریحاً الحادى و ضدّ اسلامى بود ـ قاطعانه ایستاد و در سخنرانى هایش به مبارزه با آن پرداخت. دولت آن زمان هم که تأثیر گسترده خطابه هاى او را مى دانست، از آغاز رمضان سال 1327 ش. مباحث ایشان را به طور مستقیم از رادیو پخش مى کرد. این سخنرانى ها تا پایان رمضان آن سال ادامه یافت. بعد از پخش این مطالب آقاى فلسفى هر روز با دهها نامه تهدیدآمیز مواجه شد که طرفداران حزب توده نوشته بودند امّا او اعتنایى نکرد.([23]) هواداران حزب توده تصمیم گرفتند که مجلس سخنرانى آقاى فلسفى را به هم بزنند که با حمایت مردم و تدبیر ایشان و حضور به موقع جوانان مسلمان و ورزشکار، نقشه آنان نقش بر آب شد.
نماینده آیت الله العظمى بروجردى
آیت الله بروجردى با اصرار علماى حوزه ـ از جمله امام خمینى ـ در سال 1323 ش. به قم آمد و در آنجا اقامت گزید. بعد از رحلت آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانى در آبان ماه 1325 و درگذشت آیت الله حاج آقا حسین قمى در سال 1326ش. آیة آلله بروجردى مرجع بزرگ شیعیان شد. آقاى فلسفى در همان زمان به حضور آیت الله بروجردى فراخوانده شد و بعد از طرح مسائلى که بیشتر براى امتحان او بود از ایشان خواست که نمایندگى او را براى رساندن پیام هاى مرجعیّت شیعه به مقامات دولتى و شاه بپذیرد. وى پذیرفت به شرط آنکه از مسائل مهمّ و مربوط به امور دینى و مذهبى باشد. پیام هاى آیت الله بروجردى یا به طور مستقیم و به صورت شفاهى و یا به وسیله حاج احمد خادمى ـ خادم آیت الله بروجردى ـ و یا از طریق نامه (با مهر و امضاء) به آقاى فلسفى مى رسید.
بنا به دعوت آیت الله بروجردى، آقاى فلسفى در دهه آخر صفر در منزل ایشان منبر مى رفت و نیز به دعوت آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) شبها در صحن بزرگ به ایراد خطابه مى پرداخت. این منبرها، تأثیر ژرف و مهمّى بر طلاّب حوزه گذاشت و الگویى براى آنان شد و حتّى بر سایر جوانان و نوجوانان آن عصر بسیار تأثیر گذارد.([24])
آقاى فلسفى با تشویق و درخواست آیت الله بروجردى، در تهران جلسه تفسیر قرآن برگزار کرد و سال هاى متمادى هر هفته صبح جمعه در منزل خود فاضلان حوزه و واعظان آنجا را با آموزه هاى وحیانى آشنا مى کرد و به مناسبت نیز فنون سخنورى و اداره منبر و خطابه را به آنان تعلیم مى داد.
تعلیمات دینى
آیت الله بروجردى در اواخر سال 1325 ش. از طریق آقاى فلسفى به شاه پیام داد که باید تعالیم دینى نیز مثل خواندن و نوشتن جزء تعلیمات ابتدایى قرار گیرد. آقاى فلسفى این پیام را رساند و جواب مساعد گرفت. به دنبال این امر کمیسیونى تشکیل شد تا در برنامه درسى مدارس تجدید نظر شود و تعلیمات دینى نیز در آن لحاظ گردد. این کمیسیون مرکّب بود از آقایان: فلسفى، راشد، شهابى، مشکوة، شعرانى، دکتر سحابى، محمّدتقى سبزوارى و مهندس بازرگان، که در 30/4/27 تشکیل شد.
روزنامه ها در آن دوران نوشتند که ورزشکاران مى خواهند مشعلى را در امجدیّه روشن کنند و آن را به دست گرفته و دوان دوان آن را به منزل شاه ببرند. آیت الله بروجردى از طریق جراید از این امر باخبر شد و گفت:
«این کار، ترویج آیین آتش پرستى است.» براى مبارزه با مظاهر شرک و آتش پرستى، خادم خویش را مأمور کرد تا شبانه به تهران برود و قبل از طلوع آفتاب، آقاى فلسفى و امام جمعه تهران و قائم مقام رفیع را ملاقات کند و پیام مرجعیّت شیعه را به آنها برساند تا با گفتگو با شاه مانع از اجراى چنین مراسمى شوند. آقاى فلسفى و آن دو، به دیدار شاه رفتند و با توضیحات فلسفى، شاه قانع شد و مسأله آوردن مشعل به هم خورد.([25])
مبارزه با بهائیّت
فرقه ضالّه بهائیّت در آن دوران، در دربار و مراکز حکومتى نفوذ کرده و ایادى آنان در سراسر ایران به ظلم و تعدّى به حقوق مردم مشغول بودند. مردم از شهرهاى مختلف به آیت الله بروجردى نامه مى نوشتند و از اعمال بهائیان شکایت مى کردند. این امر سبب ناراحتى مرجع عظیم الشأن شد به طورى که نامه اى به آقاى فلسفى نوشت تا او شاه را ملاقات کند و اعتراض مرجع بزرگ را به او برساند. امّا آقاى فلسفى مصلحت را در آن دانست که این قضیّه را در سخنرانى هاى مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش مى شد مطرح کند. با تأیید آیت الله بروجردى، این کار انجام شد و موجى بزرگ در سراسر کشور بر ضدّ بهائیّت پدید آمد. آقاى فلسفى تصریح کرد که هدفش آشکار ساختن گمراهى بهایى هاست و نباید هیچ مسلمانى خودسرانه دست به قتل و خونریزى بزند. هیجان و احساسات مذهبى مردم در تمام کشور بر ضدّ بهائیان تحریک شد به طورى که شاه را واداشت تا دستور تعطیلى حظیرة القُدس را صادر کند. البتّه در عمل، حظیرة القدس به طور کامل تخریب نشد و تنها گنبد آن را خراب کردند.
درگذشت آیت الله بروجردى
بعد از رحلت آیت الله بروجردى، حجت الاسلام فلسفى حدود بیست بار در مجالس ترحیم و فاتحه در تهران و قم به ایراد خطابه پرداخت و خدمات دینى و فرهنگى آن مرجع بزرگ را تشریح کرد. این سخنرانى ها در آشنایى مردم با آثار و برکات وجودى روحانیت و مرجعیّت و آیت الله بروجردى تأثیرى به سزا داشت.
انتقادهاى سازنده
آقاى فلسفى در زمان حیات آیت الله بروجردى در سخنرانى هاى خود مطالب انتقادى بسیارى مى گفت و اعمال ناروا و ضدّ دینى رژیم حاکم را به نقد مى کشید. ساواک به این خطابه ها اهمیّت بسیارى مى داد و به اعتراض و تهدید مى پرداخت، امّا به واسطه پشتیبانى آیت الله بروجردى و حوزه علمیّه، جرأت آن را نداشت که حجت الاسلام فلسفى را دستگیر یا زندانى کند. حتّى خود شاه هم نگران انتقادهاى آقاى فلسفى بود و سعى مى کرد رفتارش در ظاهر درست باشد و عیب آشکارى نداشته باشد تا مورد انتقاد قرار نگیرد. البتّه با این همه، گاه آنقدر انتقادها شدید و حسّاس بود که شاه عکس العمل تندى از خود نشان مى داد. مثلاً در سال 1334 ش. آقاى فلسفى سخنرانى شورانگیزى بر ضدّ بهائیّت ایراد کرد و پنج روز بعد از آن، توسّط فرماندارى نظامى تهران، از منبر رفتن منع شد. این محدودیّت از اسفند 34 تا اردیبهشت 35 ادامه یافت و اعتراض و نامه خطیبان و واعظان نیز اثرى نگذاشت.
قانون انجمن هاى ایالتى و ولایتى
دولت عَلَم در پاییز 1341 ش. لایحه اى از تصویب گذراند که هدف آن مسلّط کردن بهایى ها بر حکومت بود و در قانون انجمن ایالتى و ولایتى، قید اسلام و ذکوریّت را حذف کرد. لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى مورد اعتراض عالمان دین از جمله امام خمینى و سایر روحانیون قرار گرفت و کم کم اعتراض عمومى مردم نیز شروع شد. آقاى فلسفى نیز بالاى منبر در سخنرانى هاى متعدد روشن و آشکار بیان کرد که مسأله رأى دادن زنها نیست بلکه خطر در آن است که قید اسلام حذف شده است. متعاقب آن مخالفت عمومى با این لایحه روز به روز بیشتر گردید و رژیم شاه احساس کرد که دیگر مقاومت بیش از این در برابر مردم ممکن است عواقب خطرناکى دربرداشته باشد بنابراین هیأت دولت در جلسه چهارشنبه 7 آذر آن لایحه را لغو کرد. در زمستان 1341ش. آقاى فلسفى توسط ساواک دستگیر شد تا به این وسیله ثابت کند که بزرگترین پشتیبان او (آیت الله بروجردى) از میان رفته است و باید به شدّت مراقب اعمال ورفتار خود باشد... .
حمله به مدرسه فیضیّه
رژیم ستمگر پهلوى در روزهاى نخستین سال 1342 ش. در سال روز شهادت امام صادق(علیه السلام)با کماندوهاى مسلّح به مدرسه فیضیّه قم حمله کرد و فضلاء و طلاّب بى گناه را به خاک و خون کشیدند و کتاب و وسایل روحانیان و حتّى قرآن ها را به آتش کشیدند... آقاى فلسفى در این زمان ممنوع المنبر بود. منبر او از 7 اردیبهشت 1342 آزاد شد. پس از آزادى، خطابه هاى آتشین فلسفى بر ضدّ رژیم جبّار پهلوى آغاز گردید. حجت الاسلام فلسفى، این جنایت شاه را تشبیه به جنایت یزید بر ضدّ امام حسین(علیه السلام)کرد... امام خمینى با پیام هاى شفاهى و اعلامیه و نامه مردم و خطبا و علما را دعوت به مبارزه با حکومت ظالم کرد و بر به پا داشتن عزادارى ایّام محرّم و عاشورا تأکید بسیارى نمود. امام خمینى دستور دادند که بازسازى مدرسه فیضیّه باید به صورت مردمى باشد و همه مردم از ادارى و روستایى و... در آن شرکت کنند.
استیضاح دولت عَلَم
آقاى فلسفى در شب عاشوراى 1342 ش. در مسجد شیخ عبدالحسین تهران سخنان عاشورایى و تاریخى مهمّى بیان کرد که تأثیر فراوانى در سراسر ایران گذارد. جمعیّت حاضر در آنجا فوق العاده زیاد بود به طورى که آقاى فلسفى نتوانست از میان مردم و از اوّل بازار به مسجد برود، بلکه از راه پشت بام بازار به طرف مسجد رفت و از بام مسجد پایین آمد. جوانى پرشور و ایمان در بین آن همه جمعیّت و با وجود مأموران ساواک توانست در فرصتى مناسب در زیر منبر به همراه ضبط صوت پنهان شود. او به سختى رشته سیمى از برق به آنجا آورد و سخنرانى آن روز را ضبط کرد و در این مدّت به دلیل گرما و محدودیّت مکان آن قدر عرق ریخت که نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کند و بدین گونه آن سخنرانى ثبت شد و بعد به سرعت تکثیر گردید و در سراسر ایران توزیع شد.([26])
بعداً این سخنرانى به صورت جزوه اى تحت عنوان «اوّلین استیضاح ملّى در سال 1342ش.» منتشر شد. آقاى فلسفى در این سخنرانى تاریخى، بعد از آنکه به جامعیّت اسلام اشاره کرد و توضیح داد که مسجد هسته اصلى و مرکز تمام فعّالیت ها و حرکت ها در صدر اسلام بود، امام حسین(علیه السلام) را الگو و سرمشق براى زندگى در همه زمان ها دانست و بعد به استیضاح دولت علم پرداخت.
فلسفى توضیح داد که روحانیّت نمى تواند از سیاست دورى گزیند زیرا در اسلام، سیاست عین دیانت است و اسلام از سیاست جدا نیست.موارد استیضاح آقاى فلسفى نسبت به دولت علم، عبارت از ده ماده بود. 1. تخلّف از قانون شرع و قانون اساسى: چرا دولت مانع اظهارنظر مجتهدین در مورد قانون و سرنوشت مردم مى شود؟! مگر نه این است که بر اساس قانون اساسى، تمام قوانین باید به نظر و تأیید مجتهدین برسد؟! چرا نمى گذارند نظر مجتهدان در رادیو منتشر و در روزنامه ها چاپ شود؟!
2. دولت به چه مجوزى، تصویب نامه هاى غیرقانونى و خلاف شرع صادر مى کند؟ 3. دولت چرا مدرسه فیضیه را خراب کرد؟ چرا وحشى گرى کرد؟ طلاّب و فضلاى جوان را به شهادت رساندند به چه جرمى؟! 4. دولت به چه مجوّزى و چرا از نشر اعلامیه هاى مراجع تقلید جلوگیرى مى کند؟! 5. دولت چرا جوانانى را که اقدام به چاپ و نشر اعلامیه مى کنند دستگیر و زندانى و شکنجه مى کند؟! 6. دولت بر اساس کدام قانون طلاّب حوزه علمیّه را به سربازى مى برد؟ اینها در حال تحصیل و بر اساس قانون، معاف هستند. 7. دولت به چه مجوّزى از برگزارى عزادارى امام حسین(علیه السلام)جلوگیرى مى کند؟! ملّت ایران از این عمل دولت، تنفّر دارد. 8. چرا بعد از اینکه مردم مسلمان تهران به پشتیبانى از روحانیّت (در فاجعه حمله به فیضیه) بازار را سه روز تعطیل کردند، دیکتاتورى مى کنید و نمى گذارید بازارشان را باز کنند؟! 9. ملّت ایران، خواستار انتخابات آزاد است. 10. چرا عدّه اى بدون محاکمه زندانى شده اند؟ چرا آزادى مردم را سلب کرده اید؟!
موارد استیضاح دولت که توسط حجت الاسلام فلسفى بیان شد با تأیید قاطع مردم مواجه گردید به طورى که جمعیت یک صدا براى هر یک از موادّ استیضاح، سه بار فریاد زد: «صحیح است».([27]) فلسفى در ادامه نامه امام خمینى و نامه آقاى سیّد کاظم شریعتمدارى را براى مردم خواند. در نامه امام خمینى، بعد از تشکر از جناب فلسفى و یادآورى اهمیّت فعالیّت مبلّغان براى حفظ اسلام، چنین آمده بود:
«... ضمناً چون تجدید ساختمان مدرسه فیضیه ـ که قبلاً با جنابعالى صحبتى شده بود ـ حسابى در بانک صادرات شعبه قم باز شده است و بنا است که از روز تاسوعا و عاشورا نیز بانک سپرده را قبول کند، اگر صلاح دیدید تذکّرى به مسلمین بدهید...»([28])
در شب یازدهم، فلسفى منبر رفت و گفت:
«... کسى براى من نوشته است که آقاى فلسفى! شما منبر مى روید و هر چه انتقاد دارید مى گویید. هر چه اعتراض دارید بیان مى کنید دولت را هم استیضاح مى کنید. از مردم هم «صحیح است»، «صحیح است»، مى گیرید و تازه مى گویید آزادى نیست؟!»
سپس چنین پاسخ داد:
«... آقاى محترم! در این کشورِ مظلومِ تحتِ اختناق، زلزله عاشورا آمده است و دیوارهاى خوف از دیکتاتورى را فرو ریخته که اینک ما داریم حرف خود را مى زنیم نه اینکه ما آزاد شده ایم... من در حضور همه مردم مى گویم الآن زلزله عاشورا است که باعث شده ما بتوانیم این حرف ها را بزنیم امّا امشب شب یازدهم است و مى گذرد و فردا شب هم هست اگر روز دوازدهم نیز این حرف ها را گفتیم و ما را نگرفتند و به زندان نبردند معلوم مى شود که آزادى هست...»
و این پیش بینى اتّفاق افتاد و روز دوازدهم محرّم آقاى فلسفى توسّط ساواک دستگیر و در شهربانى زندانى شد. در زندان شهربانى چند نفر از علما مانند شهید آیت الله مطهّرى و آیت الله مکارم شیرازى نیز حضور داشتند که قبلاً دستگیر شده بودند. آیت الله فلسفى مى گوید تا صبح جمعیّت واعظان و عالمان دستگیر شده به پنجاه نفر رسید و بلکه از آن نیز گذشت و آنقدر فضا تنگ بود که براى خوابیدن جا نبود. مدّت حبس آقاى فلسفى چهل و پنج روز طول کشید.
پس از آزادى از زندان در تیرماه 42 به مدّت صد روز ممنوع المنبر شد و بار دیگر از آبان 42 به مدّت دویست و پنجاه روز تا 26 اردیبهشت 43 این ممنوعیّت ادامه یافت. بعد از آزادى منبر، در تیرماه 43 براى روشنگرى و تحقّق اهداف اسلامى براى سخنرانى به کرمان رفت و بنا به سفارش امام خمینى در رفسنجان، سیرجان، نوق و اصفهان نیز به سخنرانى پرداخت.
ترور نافرجام
در محرّم سال 1344 ش. جوانى بسیار قوى و با پنجه بوکس به حجت الاسلام فلسفى حمله کرد امّا به لطف الهى و تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانترى محلّ تحویل گردید. امّا کلانترى بعداً گفت: دیوانه بود رهایش کردیم. بر اثر این حادثه، منبر حجت الاسلام فلسفى تعطیل شد. حضرات آیات خویى، مرعشى نجفى، شریعتمدارى، میلانى و سیّد على بهبهانى با ارسال تلگراف از این واقعه ابراز تأسف کردند.
مراقبت هاى ساواک
ساواک براى کنترل و مراقبت از فعّالیت هاى حجت الاسلام فلسفى، مأمورانى را مى فرستاد تا گزارش هایى از منبرها و دیدارهاى وى تهیه کنند. و گاه از مأمورانى ملبّس به لباس روحانى و روحانى نمایان استفاده مى کرد و نامه ها و تلفن او کنترل مى شد و حتّى گاه دستگاه شنود در خانه او نصب مى شد. ساواک این روش ها را تا روزهاى آخر فعّالیت خود ادامه داد. صدها گزارش اکنون در دسترس است که توسط ساواک درباره حجت الاسلام فلسفى تنظیم شده است. این گزارش ها از تاریخ 5 خرداد 1331 آغاز شده و تا تاریخ هفتم دى 1357 ادامه یافته است.([29])
اخراج ایرانیان از عراق
در سال 1350 ش. حکومت بعثى عراق به دلیل تعصّب عربى، ایرانیان مقیم عراق را به صورتى وحشیانه و ظالمانه از آنجا اخراج کرد. در بین این عدّه، اقشار مختلف از تاجر و کاسب و مدرّس و عالم و طلبه و زن و مرد و دختر و بچّه خردسال و حتّى زن باردار وجود داشت که در فرصتى کوتاه و بدون مهلت براى آمادگى، رانده شدند. این حادثه اسف بار، شدیداً مردم ایران را ناراحت کرد. بعد از مشورت علماى تهران، نتیجه آن شد که آیت الله سیّد احمد خوانسارى، مجلسى را در مسجد سیّد عزیزالله تشکیل دادو در آن روز بازار تعطیل شد و بیش از بیست هزار نفر در آن مجلس حاضر شدند. حجت الاسلام فلسفى سخنران این مجلس بود. او با استناد به آیه (ولا یجرمنّکم شنآن قوم على الاّ تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى) (مائده / 8) از ظلم و بى عدالتى و پایمال شدن حقوق بشر در دنیا انتقاد کرد و جنایات صهیونیست ها در قتل عام مردم فلسطین را محکوم نمود و بعد خطاب به دولت عراق افزود: براى اقامه عدل باید به سرنیزه تکیه کرد امّا روى سرنیزه نمى توان نشست! و بعد خطاب به سفراى کشورهاى اسلامى ـ که در مجلس حاضر بودند ـ گفت: آقایان ایرانى ها براى مردم فلسطین خیلى اظهار تأسّف کردند و خیلى گریستند حال شما براى ایرانى هاى رانده شده گریه کنید براى بلاد اسلامى هم اشک بریزید و با آن ها همدردى کنید. ایرانى ها را با کامیون و ماشین زباله کش، کمپرسى و وسایل نامناسب دیگر به طرف مرز آورده و رها کرده اند در حالى که بین آنها عده زیادى زن و بچّه، بزرگ و کوچک، پیرمرد و پیرزن ناتوان و گرسنه و تشنه بوده اند و حتّى زنان باردار که در بیابان وضع حمل کرده اند... مجلس سخت تکان خورد و مردم گریستند و اشک ها ریختند... .([30])
رژیم شاه سخنرانى مزبور را با حذف برخى از قسمت ها از رادیو پخش کرد تا به دولت عراق بفهماند که تنها دولت ایران نیست که به عراق پرخاش مى کند بلکه ملّت ایران هم با رژیم عراق مخالفت دارد و نتیجه این بشود که مردم ایران، پشتیبان دولت خود هستند. دو نفر از سناتورها ـ جمشید اعلم و علاّمه وحیدى از این مجلس و سخنرانى آقاى فلسفى سوء استفاده کرده و در مجلس سنا گفتند که ما به این روحانیون که با ما در بیان فجایع عمّال بعثى عراق همصدا شدند افتخار مى کنیم ولى آن آقا ـ منظور امام خمینى بود ـ در عراق نشسته و هیچ نمى گوید...» این قضیه مردم را فوق العاده ناراحت کرد و درس هاى حوزه علمیّه قم تعطیل شد و طلاّب به خیابان ها ریخته و تظاهرات کردند و با مأمورین درگیر، مصدوم و مجروح شدند... .
در همین زمان آیت الله میزرا عبدالله چهل ستونى درگذشت و به مناسبت رحلت ایشان مجلس ختمى در مسجد جامع تهران برگزار شد. در آن مجلس حجت الاسلام فلسفى بر منبر رفت و بعد از بیان ضرورت قانون براى جامعه و تفاوت قانون گذارى هاى بشرى و قانون گذارى هاى انبیاى الاهى افزود:
«انبیاء طبیب مردمند، طبیب تابع مصلحت است نه تابع خواسته بیمار»
و بعد از رواج قمارخانه ها و مشروب فروشى ها و مراکز فحشاء انتقاد کرد و گفت: اسلام این امور را مُضِرّ و بر خلاف مصلحت مردم مى داند و در ادامه افزود:
«... یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر آن گفته هاى ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار مرجع عالیقدر حضرت آیت الله آقاى خمینى (در اینجا جمعیّت با صداى بلند صلوات فرستاد) ـ دامت برکاته ـ بر خلاف ادب صحبت کرده است، این گفتارها دروغ دارد، تهمت دارد، اهانت دارد، حقّ کشى دارد و طبعاً خلاف ادب هم دارد... آقاى سناتور محترم! چه کسى به شما گفته است که روحانیّت به منظور همصدایى با شما حرکت کرده؟! شما کى هستید؟ شما خیال مى کنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه شما حمایت مى کند کسى هستید؟!... حساب روحانیّت از حساب مجلس سنا جداست...»
حجت الاسلام فلسفى در ادامه، اقدامات اعتراض آمیز امام خمینى نسبت به دولت بعثى عراق را برشمرد و ادامه داد:
«.. چرا آن سناتور خلاف واقع گفت؟!... این اقدام شما درس ها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبه ها با چشمان گریان و با بغضى که در گلو جمع شده بود به خیابان ها ریختند... چرا طلبه ها را زدید؟! چرا نادانى کردید؟!... اگر پاسبان عراقى، طلاّب را در حوزه علمیّه نجف بزند، گناه کرده است امّا پاسبان ایرانى که در حوزه علمیّه قم طلاّب را مى زند ثواب کرده است؟!... براى اینکه از این مجلس نتیجه بگیرم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثّریم، نگویند که مردم پاى منبر ساکت نشسته بودند و حرف هاى تو مربوط به مردم نیست بنابراین من عین تنفّرم را از مجلس سنا بازمى گویم و همه شما اگر موافقید سه بار «صحیح است» بگویید: ما اعلام مى کنیم که جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلافِ فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدى که سناتور دیگر از او کرده از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است.).»([31])
حجت الاسلام فلسفى بعد از ذکر مصیبت اباعبدالله(علیه السلام) از منبر پایین آمد. استاد شهید مطهّرى اوّلین کسى بود که او را در برگرفت و بوسید و تشکّر کرد. نوار این سخنرانى به سرعت تکثیر شد و به سراسر ایران رسید و ساواک پس از اطّلاع دستور جمع آورى آن را صادر کرد.
رژیم شاه که به شدّت از حجت الاسلام فلسفى عصبانى شده بود نقشه پلیدى را که سه سال قبل کشیده و تهدید به انجامش کرده بود به مرحله عمل درآورد. تصویر حجت الاسلام فلسفى را مونتاژ و در سطح کشور منتشر کردند که در آن وى در حال معاشقه با زنى عریان دیده مى شد! هدف ساواک ترور شخصیّت این روحانى و سخنور مبارز بود امّا نتیجه آن معکوس گردید و کسى این تصویر را باور نکرد و همگان آن را ساختگى شمرده و پاره کردند و جالب آن است که برخى استدلال کردندو دلیل آوردند که این عکس ساختگى است مثلاً ملاّ حسین ادیبى ـ امام جمعه کردستان ـ بر اساس گزارش ساواک این عکس را به دو دلیل مجعول دانست. یکى از آن دو دلیل این بود که در یکى از این عکس ها انگشترهاى حجت الاسلام فلسفى در انگشت سبابه و وسط دیده مى شود که این بر خلاف قواعد روحانیت است و معمولاً روحانیان، انگشترها را در انگشت کوچک و بعد از آن قرار مى دهند.([32]) نمونه دیگر آیت الله میرزا عبدالله شهیدى ـ امام جمعه ـ و دامادش ـ میرزا نصرالله شهیدى ـ بعد از رؤیت عکس مزبور گفتند: این عکس ها ساخته و پرداخته دولت به علّت سخنرانى جناب فلسفى در مسجد حاج عزیزالله است و افراد دانا و وارد مى دانند که این عکس ها صحّت ندارد و روى مخالفت با فلسفى تهیه شده است، ولى این اعمال موجب محبوبیّت بیشتر فلسفى در میان مردم خواهد شد.([33])
بعد از انتشار عکس مونتاژ شده مزبور، محبوبیّت فلسفى بیش از پیش شد و هیچ کس از مردم، اسائه ادب نسبت به ایشان نکرد بلکه همه احساس همدردى کردند و اقدام ضدّ انسانى ساواک را مردود شمردند. به طور مثال یکى از مردم به منزل جناب فلسفى آمد و بعد از پاره کردن عکس مذکور، گفت:
آمده ام به شما تبریک بگویم. مى دانستم و مى دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد مى کنید امّا فکر نمى کردم که انتقادهاى شما این قدر روى دستگاه اثر گذاشته باشد و آن ها را تا این اندازه در فشار سیاسى قرار دهد که دست به چنین کارى بزنند! وقتى که ساواک این عکس را منتشر کرد فهمیدیم انتقادات شما براى این ها کُشنده است که به این فکر پلید افتاده اند و اقدام به چنین سیاه کارى نموده اند.([34])
بعد از پانزده روز از سخنرانى اعتراض آمیز حجت الاسلام فلسفى بر ضدّ اتّهامات مجلس سنا، رژیم شاه، او را به طور دائم از منبر رفتن ممنوع کرد و این منع به مدّت هفت سال ـ تا پیروزى انقلاب اسلامى ـ به طول انجامید.([35])
در این هفت سال، هرگاه حجت الاسلام فلسفى وارد مسجد یا مجلسى مى شد مورد احترام مردم قرار مى گرفت و به نفع او شعار مى دادند و صلوات مى فرستادند و واعظ و سخنران آن جلسه، نام جناب فلسفى را با لطف و احترام یاد مى کرد. عالمان و واعظان شهرهاى مختلف نیز با صدور تلگراف و امضاى طومار ناراحتى خود را از ممنوعیت منبر ایشان اعلام کردند. روزنامه کیهان در 15/8/1351 ش. مصاحبه اى را با حجت الاسلام فلسفى درباره عید فطر منتشر کرد و روزنامه اطّلاعات در تاریخ 11/11/1351 ش. مصاحبه اى با ایشان درباره تفسیر قرآن با مغز الکترونیک به دست چاپ سپرد. امّا ساواک این گونه مطالب و بلکه هر گونه مطلبى از حجت الاسلام فلسفى را بر خلاف امنیّت و مصلحت کشور مى شمرد و به این جهت، ریاست کلّ ساواک دستور بازداشت مصاحبه کننده را صادر کرد.([36])
تشکیل جلسه تدریس فنّ خطابه
بعد از ممنوعیت منبر، حجت الاسلام فلسفى براى عدّه اى از طلاّب حوزه علمیّه قم، در منزل خود روش و فنون سخنورى و خطابه را تدریس مى کرد. این جلسه براى حدود 10 نفر تا مدّتى ادامه یافت. ساواک کسانى را ـ به صورت معمّم و غیر معمّم ـ به این مجلس مى فرستاد تا آن را کنترل کند.
تألیف کتاب
کار اصلى حجت الاسلام فلسفى از زمانى که ممنوع المنبر شد ـ سال 1350 ش. ـ تا پیروزى انقلاب اسلامى، تألیف و نگارش کتاب بود، در این مدّت به ترتیب کتابهاى ذیل نوشته و منتشر شد:
1. آیة الکرسى پیام آسمانى توحید (یک جلد)
2. بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات (دو جلد). 3. اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (یک جلد). 4. جوان از نظر عقل و احساس (دو جلد) 5. کودک از نظر وراثت و تربیت (دو جلد)
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى حجت الاسلام فلسفى تألیف کتاب را ادامه داد و کتاب هاى ذیل را منتشر کرد:
اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (جلد دوم) ـ معاد از نظر روح و جسم (سه جلد) ـ سخن و سخنورى از نظر بیان و فنّ خطابه (یک جلد) ـ شرح و تفسیر دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه (سه جلد).
حمله ساواک
روز بعد از حادثه 17 شهریور 57 (جمعه سیاه) و شهادت عده بسیارى از مسلمانان آگاه به دست رژیم شاه، در نیمه هاى شب مأموران ساواک به منزل حجت الاسلام فلسفى حمله کردند و به بازرسى از منزل وى پرداختند و اعلامیه هاى امام خمینى و نوشته هاى او آن را جمع آورى و حجت الاسلام فلسفى را دستگیر کردند و به ساختمان حکومت نظامى بردند و بعد آزاد کردند.([37])
آزادى منبر
با ورود امام خمینى و پیروزى انقلاب اسلامى، منبر حجت الاسلام فلسفى آزاد شد و جناب فلسفى در مدرسه علوى با حضور صدها تن از عالمان و روحانیان براى حضرت امام خمینى سخنرانى کرد. فلسفى چنین گفت:
«... مسافر بزرگوار و محترمى که از سفر مى آید، علاقه مندان وى دسته گل براى او مى آورند. من هم امروز به احترام شما یک شاخه گل از بوستان اهل بیت(علیهم السلام) براى تکریم مقام شما آورده ام. آن شاخه گل این حدیث است که امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: تمنّوا الفتن ففیها هلاکُ الجَبابِرَةِ و طَهارَةُ الاَرضِ مِنَ الْفَسَقَةِ
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: تمناى انقلاب کنید که در آن هلاک جبّاران و پاک شدن زمین از فاسقان است. این روایت در امالى شیخ طوسى است.
اى امام! دستور حضرت صادق(علیه السلام) را شما در این زمان به کار بستید و عمل کردید، مردم را دعوت به انقلاب نمودید و مردم هم اجابت کردند... و چه خوب اجابت کردند! خدا را سپاس که از آن بدبختى درآمدند و از آن تنگنا خلاص شدند...
حاشا که سر به عزّت و شادى برآورد *** قومى که روز محنت و ماتم ندیده است
حاشا که ره برد به سوى ساحل نجات *** قومى که موج حادثه چون یم ندیده است
حاشا که در قیام قیامت کند قیام *** قومى که پیشواى مصمّم ندیده است
در مراسم اربعین استاد مطهّرى
این مراسم به دعوت جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم و در مدرسه فیضیه و با حضور امام خمینى و علماء و فضلاؤ و عده بسیارى از مردم برگزار شد. چون در آن زمان عدّه اى از غرب زده ها درصدد بودند که نقش دین و روحانیّت در جامعه کم رنگ شود و یا اساساً اسلام منهاى روحانیّت برپا شود، حجت الاسلام فلسفى بعد از شرح نهضت تحریم تنباکو، مشروطیّت و ملّى شدن نفت، افزود: مرحوم آیت الله العظمى میرزاى شیرازى قیام کرد و استعمال دخانیات را محاربه با امام عصر (عج) معرفى نمود، در نتیجه مردم اطاعت کردند و قراردادى که با اجانب بسته شده بود، لغو شد...
قیام امام که قبل از پانزده خرداد 1342 آغاز گردید، از اوّل به نام خدا بود، از این رو تمام مردم مسلمان اعمّ از روحانیون، دانشگاهیان و سایر اقشار شهرى و روستایى با رهبر بزرگ انقلاب همصدا شدند و توانستند سرانجام انقلاب اسلامى را به پیروزى برسانند.([38])
حکمت یک سکوت
حجت الاسلام فلسفى با آنکه در زمان طاغوت، از منتقدان مهمّ و برجسته مسائل اجتماعى بود امّا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در منبر و سخنرانى لب به انتقاد از حکومت اسلامى نگشود زیرا این کار را به مصلحت نمى دانست. او خود در جواب عدّه اى از اهل فضل، چنین گفت:
«آقایان! بله من در زمان شاه انتقاد مى کردم. انتقاد من به ضرر شاه و به نفع رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و دین خدا بود امّا الآن انتقاد نمى کنم براى این که انقلاب ما اسلامى است. اگر از سوء اعمال بعضى ها به نام «دولت» انتقاد کنم چیزى حاصل پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نمى شود، ولى آمریکا استفاده مى کند و من نمى خواهم که به نفع آمریکا سخنرانى کنم.وظیفه ام را به طور خصوصى انجام مى دهم. آن فردى که باید به واسطه سوء عملى که داشته مورد انتقاد قرار گیرد با تلفن به او مى گویم که... شما باید عمل خود را اصلاح کنید و تغییر روش دهید.»
حجت الاسلام فلسفى این مطلب را با امام خمینى نیز در میان گذاشت و ایشان هم نظر جناب فلسفى را تأیید کردند و فرمودند شما انتقاد نکنید... در حکومت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز برخى کارهاى ناشایست را افرادى مرتکب مى شدند که تک تک بد بود ولى دولت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر اساس اسلام بود، بنابراین شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.([39])
رحلت
حجت الاسلام فلسفى بعد از حدود هفتاد و پنج سال خدمت خالصانه به اسلام ناب محمّدى(صلى الله علیه وآله) در 93 سالگى در روز جمعه 27/9/1377ش. برابر با 28 شعبان سال 1419 درگذشت و در جوار حرم مطهّر حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)آرمید.([40])
والسّلام على عبادالله الصّالحین.
[1]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1376 ش، ص 47.
[2]. همان، ص 38.
[3]. همان، ص 41.
[4]. همان، ص 47 ـ 48.
[5]. همان، ص 51 ـ 52.
[6]. زندگى نامه میرزا مهدى آشتیانى در ستارگان حرم، ج 9 و شرح حال میرزا طاهر تنکابنى در مجموعه گلشن ابرار آمده است.
[7]. زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطّلاعات، 1378 ش، ص یازده.
[8]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 55.
[9]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 55 ـ 57 و زبان گویاى اسلام، ص یازده و دوازده.
[10]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فسلفى، ص 59 ـ 60.
[11]. زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک) ص سیزده.
[12]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 64.
[13]. همان، ص 65.
[14]. ر.ک: زندگینامه سیاسى امام خمینى، ج اوّل، محمّدحسن رجبى، مؤسسه فرهنگى قبله، چاپ چهارم 1374ش، ص 46.
[15]. خاطرات ومبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 80 و 455.
[16]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 92 ـ 93.
[17]. ر.ک: «اسرار خلقت» احمد اخگر لاریجانى، به اهتمام حسین لطیفى، تهران، 1316 ش.
[18]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 94 ـ 98.
[19]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 98ـ 100.
[20]. همان، ص 112 ـ 113.
[21]. همان، ص 112 ـ 114.
[22]. همان.
[23]. ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک: کتاب نهم زبان گویاى اسلام، ص پانزده.
[24]. برخى از نویسندگان به آثار مثبت منبرهاى آقاى فلسفى بر خود و نسل جوان آن روز اشاره کرده و او را مورد ستایش قرار داده اند. از جمله بنگرید به «از چشم برادر» شمس آل احمد، کتاب سعدى، قم، 1369 ش.، ص 172.
[25]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 183 ـ 185.
[26]. زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، ص 211 ـ 215.
[27]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 262 ـ 267 زبان گویاى اسلام (یاران امام...)، ص 213 ـ 214.
[28]. صحیفه نور، ج 1، ص 61.
[29]. ر.ک: زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک) که به همّت مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطّلاعات در بیش از 700 صفحه منتشر شده است.
[30]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 317 ـ 324 زبان گویاى اسلام (یاران امام...)، ص 442 ـ 444. بر اساس گزارش ساواک این سخنرانى در تاریخ 15/10/1350 ش. ایراد گردید.
[31]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 327 ـ 331 زبان گویاى اسلام (یاران امام...)، ص 447 ـ 448.
[32]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 791.
[33]. همان، ص 792.
[34]. همان، ص 337.
[35]. زبان گویاى اسلام (یاران امام...)، ص 463.
[36]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 341 و 817.
[37]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 349 ـ 350.
[38]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 355 ـ 357.
[39]. همان، ص 234.
[40]. زبان گویاى اسلام (یاران امام...) ص بیست و پنج.