حسینعلى راشد
متوفّاى: 1359 ش.
عنوان مقاله: اندیشمند سخنور
نویسنده: محمّد ابراهیم احمدى
مطلع
در این نوشتار برآنیم تا از زندگى و عملکرد خطیب مشهور، مرحوم شیخ حسینعلى راشدتصویرى شفّاف ارائه کنیم باشد که یادبود فرهیختگان و دلسوختگان به عنوان «ارزشهاى دینى» در جامعه ما نهادینه شود. ان شاء الله!
کودکى
ملاّ عبّاس تربتى([1])، عارف نامور خراسان، در روز جمعه دوم تیرماه 1284 ش. (19 ربیع الثانى 1323 هـ.ق.) پذیراى امانتى سترگ شد و دیدگانش به شکوفایى نخستین غنچه زندگى اش روشن گردید. وى به رسم بزرگداشت صالحان، نام پدرش (حسینعلى) را بر این نوزاد نهاد.
حسینعلى در خانواده روحانى و در فضاى سرسبز روستاى «کاریزک» به رشد و تعالى رسید و در سالهاى بعد با تولّد برادر و خواهرش مراحل کودکى را به خوشى سپرى کرد.
وى پس از رسیدن به شش سالگى دوره جدیدى را آغاز کرد که عبارت بود از هجرت به تربت حیدریه و اقامت در شهر. گر چه «شهرنشینى» با روحیه او و خانوادهاش چندان سازگارى نداشت ولى در پى دعوت آیت الله حاج شیخ على اکبر تربتى، پدرش خانواده را براى هجرت به تربت حیدریه آماده کرد.([2])
خاطره اى از مکتب
وى در هفت سالگى به مکتب راه یافت على رغم شوق فراوان به تحصیل به خاطر نوع لباسش که روستایى بود، هر از چندگاهى مورد تمسخر بچّه هاى شهرى واقع مى شد. از این رو مادرش را در جریان گذاشت تا از پارچه هاى بافت یزد (فاستونى نخى) لباسى برایش تهیّه کندامّا پدرش ضرورتى در این کار نمى دید. بهتر آن است که این موضوع و پایان آن را از زبان آقاى حسینعلى راشد بشنویم که مى گفت:
«چون متأثّر شده بودم، پدرم گفت: باباجان! من بدم نمى آید از اینکه تو لباس بهتر بپوشى امّا از آن مى ترسم که عادت بکنى و هر روز بهترش را بخواهى و خداى نخواسته یک روز فراهم نشود و غصّه بخورى، یا به گناه بیفتى!».
اندرزهاى پدر فرزانه تا حدودى او را قانع ساخت و با نادیده گرفتن خنده هاى همشاگردى هایش، به تحصیل ادامه داد. طولى نکشید که به سبب استعداد خدادادى و تلاش پى گیر به موفقیتهایى رسیداز قبیل قرائت صحیح تمام قرآن، حفظ هشت جزء آخر آن، به یادسپارى اشعار مختلف، فراگیرى مطالب کتابهاى عین الحیاة، حلیة المتقین، حقّ الیقین و حیاة القلوب علاّمه مجلسى. در این باره نیز گفته است:
«... این هوش و حافظه و این پیشرفت باعث سربلندى من شد. در برابر هم شاگردان که دیگر احساس خفّت نمى کردم بلکه همه آنها با نظر اعجاب به من مى نگریستند!».([3])
در حریم نور
حسینعلى پس از گذراندن دروس مقدّماتى مکتب به آموختن علوم حوزوى علاقه مند شد و در مدرسه علمیه «اسحاق خانى» به تحصیل پرداخت و از محضر استادان تربت حیدریه کسب فیض کرد و در مدّت هفت سال صرف و نحو، معانى بیان، منطق، معالم، بخشى از قوانین، جلد اوّل شرح لمعه را فراگرفته و به حفظ الفیه، تهذیب المنطق و اشعار عربى و فارسى، توفیق یافت... .([4])
اگر چه به مدّت دو سال در تحصیلات وى وقفه ایجاد شد([5]) ولى در شانزده سالگى به تشویق پدرش و همراه او به مشهد مقدّس رفت تا در جوار آستان ملکوتى امام رضا(علیه السلام) مراحل کمال و بالندگى را طى کند.
محلّ اقامت او در مشهد، مدرسه «دودَر» بود و در این شهر مقدّس به محضر دانشوران نامورى راه یافت و از محضر آنان بهره مند شد. اقامت راشد در مشهد یک دهه به طول انجامیدو در این فرصت طلایى به توفیقات بزرگى دست یافت. راشد در این زمینه مى نگارد:
«در مدّت این ده سال که در مشهد بودم، به مطالعات خارج از برنامه درسى خیلى پرداختم و غالب کتب اجتماعى و تاریخى و ادبى را که در مصر یا ایران تألیف یا ترجمه شده بود، خواندم و بر افکار عصر حاضر خوب مطّلع شدم. همچنین در تاریخ ادیان و مذاهب و مباحثات و مجادلات دینى، مطالعات کافى کردم و چون در تمام آن مدّت آنچه را مى خواندم، مى نوشتم و براى طلاّب دورههاى بعد از خود درس مى گفتم زبانم به گفتن (خطابه) و قلمم به نوشتن (تألیف) باز شده بود.»([6]).
مهر پدر
در اینجا مناسب است که برخى از خاطرات دوران تحصیل در حوزه علمیه مشهد را از زبان آن عالم جلیل القدر بشنویم:
«... سالى بر سر موضوعى کوچک، از پدرم قهر کردم و بى خداحافظى به مشهد رفتم. چون به مشهد رسیدم از کرده خود سخت پشیمان گشتم و دریافتم که در میان صدها میلیون افرادى که در روى زمین اند و در سینه هر یک دلى مى تپد، فقط دو دل هست که براى من مى تپد و آن دو دل، پدر و مادر من است... سرانجام به خود جرأت دادم و نامهاى مبنى بر اعتراف به تقصیر و طلب عفو نوشتم... پاسخ مشروحى از پدرم رسید... نوشته بود: «پس از رفتن نورچشمى، من و مادرت خیلى نگران بودیم که مبادا بر آن فرزند عزیز بد بگذرد تا بحمدالله نامه ات رسید و از دو جهت باعث مسرت گشت یکى با خبر گشتن از سلامتى آن نورچشمى، دیگر آن که دانستیم آن نور چشم مکرّم در یاد پدر و مادر مهجور خود هست...»([7])
«در سال 1300 هـ .ش. پدرم مرا که شانزده ساله بودم، براى ادامه تحصیل به مشهد برد... براى این که من دلتنگ نگردم و انس بگیرم، با مادر، برادر و خواهرم همگى به مشهد آمدند و یک ماهى ماندند([8])».
«پدرم یک بار چیزى به مرد مُکارى (کرایه دهنده چهارپایان) داده بودندکه از تربت براى من به مشهد بیاورد و آن مرد آن را فاسد کرده یا از بین برده بود. من مىخواستم از او تاوان بگیرم و چون مىتوانستم این کار را بکنم، نکردم. موضوع را براى پدرم نوشتم... آن قدر خوشش آمده بود که چند سطر در تحسین، تشویق و بارک الله گفتن به من نوشت...».([9])
در بارگاه قدس
حجت الاسلام راشد که در سال 1298 هـ .ش. همراه پدرش و عدّهاى از اهالى تربت حیدریه به سفر زیارتى عتبات عالیات مشرّف شد و تجارب ارزندهاى به دست آورد،([10]) دگر باره این توفیق نصیبش گردید تا به مدّت طولانى در جوار بارگاه امامان معصوم(علیهم السلام) اقامت داشته باشد.
وى در سال 1310 هـ .ش. حوزه علمیه مشهد را به قصد عتبات عراق ترک کرده و در نجف اشرف به تکمیل تحصیل پرداخت. وى خارج اصول را از محضر آیت الله نائینى و خارج فقه را نزد مرجع عالى قدر شیعه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى فراگرفت... .
هنوز چند ماهى از سکونتش در نجف نگذشته بود که به دلیل ناسازگارى آب و هوا سخت بیمار شد و به سفارش پزشکان ناگزیر به بازگشت گردید. گر چه اقامت یک ساله براى شیفته علوم اهل بیت(علیهم السلام) خوشایند نبوده لیکن در وراى آن، حکمت و رازهایى نهفته بود که مرور زمان به درخشش آن کمک کرد!
سرانجام راشد پس از اخذ درجه اجتهاد و اجازه روایى از برخى بزرگان نجف اشرف همانند آیت الله العظمى نائینى به ایران بازگشت.([11])
استادان
وى مراحل مختلف تحصیل را در محضر فرزانگانى گذراند که اسامى برخى از آنها بدین قرار است:
1. ملاّ عبّاس تربتى، (متوفّاى 1332 هـ .ش.)، پدر بزرگوارش.
2. کربلایى سیّد محمود، استاد مکتب وى در تربت حیدریه.
3. میرزا عبدالجواد، معروف به «ادیب نیشابورى» (متوفّا 1344 هـ.ق.)، استاد ادبیات فارسى و عربى.
4. میرزا محمّدباقر مدرّس رضوى ، استاد فقه و اصول.
5. حاج شیخ محمّد نهاوندى، استاد فقه و اصول.
6. حاج شیخ حسن بُرسى (متوفّاى 1353 هـ.ق.)استاد فقه و اصول.
7. سیّد جعفر شهرستانى، استاد فقه و اصول.
8. آقا بزرگ شهیدى حکیم (متوفّاى 1355 هـ.ق.)، استاد فلسفه، (شرح اشارات و اسفار).
9. حاج میرزا محمّد، معروف به «آقازاده خراسانى» (متوفّاى 1356 هـ.ق.)، آقاى راشد در مدّت اقامت در مشهد مقدّس دو دوره خارج اصول را نزد فرزند صاحب کفایةالاصول گذراند.
10. حاج آقا حسین قمى (متوفّاى 1366 هـ.ق.)، استاد خارج اصول.([12])
11. آقا شیخ موسى خوانسارى، استاد خارج اصول.
12. آقا میرزا مهدى اصفهانى، استاد خارج اصول.
13. بحرالعلوم قزوینى.([13])
14. شاهزاده عبدالمجید میرزا زنجانى، استاد هیئت.
15. آقا میرزا محمّد حسین نائینى (متوفّاى 1355 هـ.ق.)، استاد خارج اصول در نجف اشرف.
16. آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى (متوفّاى 1365 هـ.ق.)، استاد خارج فقه در نجف اشرف.
17. آقا ضیاءالدّین عراقى (متوفّاى 1361 هـ.ق.)، آقاى راشد در نجف برخى از روزها در درس وى شرکت مىکرد.([14])
چشمه سار کلام
آقاى راشد پس از بازگشت به ایران براى سپرى کردن دوره نقاهت به شیراز رفت و نزدیک به یک سال و نیم در این شهر سکونت گزید. اقامت او در سرزمین شعر وادب برکات گوناگونى در پى داشته که مهمترین آن نبوغ وى در سخنرانى و شکوفایى او در فنّ بیان است که خود در این خصوص مى گوید:
«در سال 1312 هـ .ش. ... روز یازدهم محرّم براى استماع روضه، به منزل آیت الله آقاى شیخ جعفر محلاّتى رفته بودم آقایان اهل منبر تأخیر کرده بودند... از من پرسیدند: آیا شما اهل منبر هستید؟ گفتم: هنوز منبر نرفته ام. گفتند: آیا علاقه دارید این منبر را تا آمدن آقایان نگهدارید؟ قدرى فکر کردم و چون چند سالى درس گفته بودم و شاگردانى که به درس من مى آمدند، مى گفتند بیان تو جذّاب است این بود که پیشنهاد آنها را پذیرفتم و براى اوّلین بار منبر رفتم و اتّفاقاً بسیار مورد توجّه واقع شدبه طورى که بعداً مرا به ادامه این کار وادار کردند...».
آرى بدین ترتیب، طلبه 28 ـ 29 ساله تربتى در مساجد و محافل شیراز به منبر رفته و به ترویج قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) پرداخت.
اقامت در شیراز و میهمان نوازى اهالى آن گر چه مورد پسند حجت الاسلام و المسلمین راشد قرار گرفته بودلیکن شیراز را به مقصد اصفهان ترک کرد تا مدّت زمانى نیز در این شهر سرسبز و فرهنگى به تجربه آموزى بپردازد.
پس از ورود خطیب توانا به اصفهان، مردم از طبقات مختلف به مجلس وعظ وى شتافته و از بیانات مستدل، شیرین و آموزنده وى بهرهمند مى شدند. رویکرد مردمى آنچنان پرشکوه بود که حتّى در پشت بامهاى مسجد سیّد، مسجد نو و دیگر مساجد، جمعیّت مشتاق موج مى زد و عطش دلهاى اهالى فزونى مى یافت...([15]).
آقاى دکتر محمّد خوانسارى در این رابطه مى گوید:
«... خطابه هاى این بزرگوار در مسجد اصفهان با سخنانى که از رادیو مى شنیدیم قابل مقایسه نبود... فرهنگى، محصّل، بازارى و استاد دانشگاه همه با دقّت و شوقى عجیب به سخنان وى گوش مى دادند! هزاران بیت شعر ازبرداشت... . حضور ذهن و قدرت بیان و تصویرگرى و تجسّم مطالب وى براى شنونده وصف نشدنى بود...»([16]).
در قفس اهریمنان
یکى از حوادث تلخ در زمان اقامت آقاى راشد در اصفهان، دستگیرى وى توسّط حکومت منفور رضا خان و به زندان افتادن است. به درد دل آن روحانى مردمى و شجاع، دل مى سپریم که مى فرمود:
«... نزدیک به سه سال در اصفهان بودم... بى آنکه مرتکب جرمى شده باشم، چند ماهى مرا زندانى و پس از آن از شغل خود محروم کردند. و در اثر فشار زیادى که بر این جانب وارد شد مبتلا به یک نوع کسالت عصبى گشتم به نام «اپیلپسى»([17])که همچنان باقى است و این مرض، نشاط مرا خیلى کم کرد و به قوّه حافظه ام زیان وارد آورد و بسیارى از محفوظات مرا از میان برد!»([18]).
آقاى دکتر محمّد خوانسارى که شاهد این رخداد بود، چنین نقل مى کند:
«... شبى در همان مجلس (مسجد سیّد)، ایشان سر وقت نیامدند قارى قرآن چندین جزء را خواند و همه جمعیت منتظر آقاى راشد ماندند... صبح خبر آوردند که آقاى راشد را به زندان انداختند. از قرار، خبرى در اصفهان پخش شده بود که مردم مشهد سر به شورش برداشته اند (سال 1314 هـ .ش.)([19]) و چون حکومت از قدرت نفوذ آقاى راشد در هراس بود ایشان را به زندان انداخت تا مبادا اتّفاق مشهد در اصفهان تکرار شود...»([20]).
سکونت در تهران
روحانى زجر کشیده تربت پس از رهایى از زندان به جانب تهران رهسپار شد. وى از همان سال ورود به این شهر (1316 هـ .ش.) به تدریس، تألیف و گاهى نیز منبر مى پرداخت. گر چه با وجود خفقان رضا خانى منبرهاى او و دیگر سخنوران بسیار محدود و مخفیانه بودگذشت زمان و سقوط و تبعید شاه دگر باره مردم را به صحنه کشانید و مجالس دینى و مذهبى گسترده و علنى شد.
بى شک در وجود آقاى راشد سجایاى ارزندهاى بوده که استقبال عمومى مردم را درپى داشته است از این رو شیفتگان معارف اهلبیت(علیهم السلام) از وى دعوت به عمل مى آوردند و با حضور خود به خطابهاش رونق بیشترى مى بخشیدند!
حجت الاسلام و المسلمین راشد به سبب شناخت علمى و تجربى از افکار و روحیات افراد زیاد منبر نمى رفت و بیشتر در ماههاى محرّم، آن هم در مسجد شیخ عبدالحسین (مسجد ترکها) و برخى از منازل به سخنرانى و موعظه مى پرداخت.
روش وى در خطابه چنین بود که نخست به تحلیل، بررسى و تفسیر آیهاى مى پرداخت و سپس از احادیث، داستانها و سرودههاى متناسب با موضوع منبر استفاده مى کرد و در پایان نیز با خواندن چند جمله عربى از مقاتل اصلى، به روضه خوانى مى پرداخت...([21]).
آیت الله محمّد واعظ زاده خراسانى مى گوید:
«در سالهاى بین 20 تا 30، دو نفر از سخنوران نامى بیشتر مورد توجّه طلاّب بودند و طلاّب به شنیدن گفتار آن دو تن و تماس با ایشان علاقه نشان مى دادند یعنى آقایان: راشد و فلسفى.
آقاى مطهّرى با هر دو دوست بود و حتّى در زمان طلبگى خود با هر دو تماس داشت امّا هنگام اقامت در قم روش زندگى و تبلیغ و آزادمنشى و طرز تفکّر آقاى راشد بیشتر نظر او را جلب کرده بود و در قم از وى بسیار سخن مى گفت...»([22]).
شهید مطهرّى نیز در برخى از گفتارها و نوشته هایش به مناسبت از آقاى راشد نام برده است که بیانگر موقعیت علمى و اجتماعى آقاى راشد است.([23])
بر بال امواج
سالیان سال از راه اندازى رادیو در ایران مى گذشت و حکومت ضدّ دینى رضا خان نیز آواى شیطانى را در محیط زندگى، علم و کار طنین انداز کرده بود. پس از تبعید وى (20 شهریور 1320 هـ .ش.)، محافل مذهبى حضور خود را آرام آرام نشان دادند. با فرارسیدن ماه محرّم، عاشقان امام حسین(علیه السلام) آزادانه به سوگوارى پرداخته و بغض و اشکهاى دیرینه را به خروش و جوشش درآوردند و دانشمند مصلح و آگاه تربت نیز در مجالس حسینى به وعظ و ذکر مصیبت پرداخت.
شرایط زمانى و اجتماعى موجب شد که حکومت پهلوى از وى جهت سخنرانى در رادیو دعوت به عمل آورد و این، آغاز یک رخداد مبارک و استثنایى بود.([24]) آن خطیب پرآوازه در این رابطه چنین گفته است:
«در ایّام عاشوراى سال 1361 یعنى اوائل بهمن 1320، از این بنده دعوت شد که شب تاسوعا و عاشورا و یازدهم محرّم در «رادیو تهران» سخنرانى کنم. از این دعوت حُسن استقبال کردم زیرا همیشه عقیده داشتم که باید در رادیو سخنرانى دینى هم باشد... بارى، خدا خواست و سخنرانى کردم و در آن سه شب مورد توجّه عموم واقع شدبه طورى که عموم طبقات درخواست کردند که اقلاً هفته اى یک شب در رادیو سخنرانى دینى باشد. این باعث شد که مجدّداً از این بنده دعوت شد که شبهاى جمعه در رادیو تهران سخنرانى کنم...»([25]).
سخنان روح نواز آقاى راشد علاوه بر ایران در برخى کشورها نیز مورد توجّه قرار گرفت به نحوى که حتّى عدّهاى از غیر مسلمانان هم تحت تأثیر کلمات شیرین و مستدل وى، نسبت به مباحث اسلامى علاقه مند شده بودند... .([26])
بى تردید اکتفا کردن به مسجد و مدرسه براى افرادى چون راشد نوعى گناه شمرده مى شد لذا در سنگر دانشگاه، مطبوعات و رادیو نیز به ترویج ارزشهاى قرآنى و هدایت و اصلاح فرد و جامعه پرداختند!
خطیب مشهور و دوست صمیمى اش مرحوم فلسفى مى فرماید:
«... حدود سال 1330 ش. سخنرانى هاى وى در «مسجد آذربایجانى ها» به طور مستقیم از رادیو پخش مى شددر حالى که تا قبل از آن، سخنرانى هاى وى در استودیوى رادیو انجام مى شد...»([27]).
آقاى راشد وقتى براى معالجه به خارج سفر کرد، قبل از عزیمت، مسؤولیت خطیر تدریس و تبلیغ خود را به دوست فرزانهاش سپرد.([28])شهید مطهّرى از این ماجرا بدین گونه یاد مى کند:
«من در تهران کمتر با علما محشور مى باشم... نمى خواستم منبر بروم، چون آقاى راشد مریض است، من به جاى ایشان منبر مى روم و علّت سخنرانى من هم در رادیو براى خاطر ایشان مى باشد و امسال هم روضه مسجد ترکها را دارد به من محوّل مى کند.»([29]).
جالب است که بدانیم پس از انقلاب اسلامى شهید مطهّرى خیلى اصرار داشت که سخنرانى هاى آقاى راشد از رادیو پخش شود.([30])
بر کرسى تدریس
آقاى راشد از همان دوره آغازین طلبگى به تدریس نیز همّت مى ورزید چرا که این کار منافع متعددى را در پى دارد که مهمترین آنها، تقویت آموخته ها و تربیت نسلى هوشمند است. امّا درخشان ترین برگه زندگى معلّمى وى، ورود به «دانشگاه الهیّات» و پرورش فرهیختگانى است که به آن مى پردازیم.
در سال 1324 هـ .ش. از حجت الاسلام و المسلمین راشد دعوت رسمى به عمل آمد تا در دانشگاه به تدریس بپردازد[31]) لذا آن فیلسوف و خطیب نامور به جرگه استادان دانشگاهى وارد شد تا رسالت دینى خود را در عرصه «تعلیم» و «تربیت» انجام دهد. وى، در شرح حالى که در سال 1327ش. نگاشته، مى گوید:
«... مشاغل علمى این جانب فعلاً عبارت است از: هفته اى شش ساعت درس که در دانشکده معقول و منقول مى گویم، سه ساعت فقه و سه ساعت فلسفه و هفته اى یک درس خطابه ـ که در مدرسه عالى سپهسالار براى طلاّب و محصّلین مى گویم ـ و بعضى درسهاى آزاد که گاهى براى طلاّب و محصّلین از فلسفه یا فقه مى گویم.»([32])
دکتر مهدى محقّق از آن استاد خبیر و فرزانه چنین یاد مى کند:
«... وقتى دوره دکترى دانشکده علوم معقول و منقول در سال 1334 افتتاح گردید، من و شمارى از دانشجویان... در درس «اسفار» ملاّ صدرا، که آن مرحوم (راشد) تدریس مى کرد، حاضر مى شدیم. او به روش دورههاى عالى دانشگاههاى غرب، درس را به صورت «سمینار» اداره مى کردیعنى دانشجویان را در قرائت متن و شرح و گزارش آن شرکت مى داد...».
وى پس از نقل جلسات گوناگون علمى استادان و دانشجویان مى گوید:
«... آنچه را که مرحوم راشد در مباحثات و مفاوضات بیان مى داشت، واقعاً فصل الخطاب و سخن پایانى بود.»([33]).
آقاى راشد که ریاست گروه فلسفه و حکمت اسلامى را به عهده داشت، در سال 1345ش. بازنشسته شد و از آن پس تا دو سال پیش از رحلت به تدریس همین دروس در مدرسه عالى سپهسالار ادامه داد.([34])
در ضمن در همان ایّام مقام وزارت معارف و نیابت تولیت مدرسه سپهسالار به آقاى راشد پیشنهاد شدامّا ایشان نپذیرفت.([35])
شهید مطهّرى و راشد
آقاى راشد در طول فعّالیت علمى خود شاگردان متعددى را پرورش داده است که هر یک باعث افتخار حوزه و دانشگاه بوده و هستنداز جمله: دکتر مهدى محقّق، سیّد جعفر شهیدى، محمّدابراهیم آیتى بیرجندى، سیّد على موسوى بهبهانى، علیرضا فیض، سیّد جعفر سجّادى و شهید آیت الله مطهّرى.([36])
از آنجا که جامعه اسلامى و محافل علمى با شخصیّت «شهید مطهّرى» آشنایى دارند سزاوار است که نوع رابطه علمى و عاطفى آن استاد والامقام و این شاگرد برجسته را با دقّت مرور کنیم چرا که «سیماى حقیقى استاد» را مى توان در «آینه زندگى شاگردان» به خوبى مشاهده کرد. شهید مطهّرى در خصوص آقاى راشد فرموده است:
«حجره من در قم همیشه مرکز علماى خراسان بود و مرحوم ملاّ عبّاس تربتى ـ پدر راشد ـ هر وقتى که مى آمد، در حجره من منزل مى کرده و آقاى راشد هم هر وقتى به قم مى آمدند، در حجره من مسکن مى کردند و ایشان با من روابط خیلى نزدیک دارند...»([37]).
شهید مطهّرى در رشته معقول «دانشکده علوم معقول و منقول» شرکت کرد و در امتحانات کتبى قبول شددر جلسه امتحان شفاهى، آقاى راشد به ایشان فرمود:
آقاى مطهّرى! ما دیگران را با بحثهاى خودمان امتحان مى کنیم ولى شما را با یک بحث تفأّلى، امتحان مى کنیم.
آنگاه کتاب «منظومه» ملاّ هادى سبزوارى را باز کرده و از آقاى مطهّرى سؤال مى کنندایشان نیز با تسلّط کامل، بحث را از «منظومه» به «اشارات» و از «اشارات» به «اسفار» برده و به تجزیه و شرح آن مى پردازند در اینجاست که آقاى راشد با شگفتى و لبخند به وى مى گوید:
صبر کن، ما از بیست بالاتر نداریم این، نمره بیست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم.
وقتى شهید مطهّرى مطالب توضیحى را به پایان مى رساند از سوى استادانِ ممتحن مورد تشویق قرار گرفته و آقاى راشد هم دوبار چنین مى فرماید: «واقعاً بهره بردم!»([38]).
در روز عیدى که برخى از دانشجویان در منزل آقاى راشد حاضر بودند یکى از آنها سؤالى مطرح کردآقاى راشد با اشاره به آقاى مطهّرى چنین فرمود:
استاد نشسته انددیگر جاى من نیست!
شهید مطهّرى با کمال احترام و ادب، گفت:
آقاى راشد! من کجا و شما کجا؟!
وى نیز با کمال صداقت و درایت، فرمود:
«بى تعارف مى گویم، تو از من باسوادترى من نمى دانستم تو این قدر باسوادى!».
پس از این جریانات از شهید مطهّرى دعوت به عمل آمد تا در دانشکده معقول و منقول به تدریس بپردازد.([39])
شهید مطهّرى به این موضوع چنین اشاره کرده است:
«... چون از لحاظ مالى وضعم در قم خوب نبود حرکت به تهران کرده و مدّتى در مدرسه مروى بودم. چون پدرم با راشد در نجف همدوره بودند در تهران به راشد نزدیک شدم و ایشان هم دست مرا گرفته اکنون در دانشکده معقول و منقول دبیر پیمانى مى باشم و به جاى راشد درس مى گویم...»([40]).
و بدین ترتیب خانواده استاد مطهّرى از تنگناى اقتصادى بیرون آمده([41]) و ایشان نیز در محیط دانشگاه به دفاع از آیین «اسلام محمّدى» مى پردازد.
راهیابى به مجلس
پس از روى کار آمدن دولت دکتر مصدق (1330 هـ .ش.) و در پى درخواستهاى مردم تهران، حجت الاسلام و المسلمین راشد جهت «نمایندگى» کاندید شد و در ایّام انتخابات بدون هیچ هزینه و شگرد تبلیغاتى از سوى اهالى تهران رأى آورد و به مجلس شوراى ملّى راه یافت امّا بعد از مدّتى اوضاع نامناسب مجلس و سخن برخى از آنها موجب اذیّت روحى وى شد.([42]) او به این مطلب چنین اشاره مى کند:
«هر روز بیانیه ها و اعلامیه هایى به امضاى چند نفر مى آورند که امضا کنم و چون قصد و انگیزه آنها را از صدور چنین اعلامیه ها نمى دانم از امضا و تأیید آنها خوددارى مى کنم و از این رو، با تضادّى که از نظر فکرى با نمایندگان دارم ادامه خدمت نمایندگى برایم میسّر نیست و استعفا خواهم کرد.»([43]).
و بعد از نوشتن استعفا در برخى از جلسات و گفت و گوهایش، چنین مى گفت:
«از همان روزهاى اوّل قانون و آیین نامه ها را خواندم و خود را آماده کردم که خدمتى بکنم ولى پس از مدّتى دانستم این مجلس آن مجلسى نیست که در ذهن داشتم!».
امّا این استعفا از سوى مجلس پذیرفته نشد و حقوق نمایندگى و حقوق استادى مدرسه سپهسالار (شهید مطهّرى) هم به وى داده نشد از این رو به یکى از شاگردانش (دکتر سیّد جعفر شهیدى) بیان داشت:
«اینها استعفاى مرا نمى پذیرندچون مى خواهند مرا محاصره اقتصادى بکنند... من براى گذراندن روزانه، گاه ناچارم به حقوق معلّمى دخترم ناخن بزنم...»([44]).
با این وجود، زمانى که حقوق او را یک جا پرداخت کردند وى تمام آن مبلغ را نزد برادرش به تربت حیدریه فرستاد تا براى احداث حمام بهداشتى آن شهر مصرف شود.([45])
ویژگیها
در این نوشتار فقط به بیان چند خصلت آقاى راشد بسنده مىکنیم:
تواضع
با وجود شهرت و موقعیت درخشان علمى و اجتماعى به «خود بزرگبینى» دچار نشده و نسبت به همگان ـ خصوصاً خانواده، استادان و دوستان ـ فروتنى و تواضع نشان مى داد. به قول استاد محمّدتقى شریعتى (متوفّاى 1366 هـ.ش.):
همین آقاى راشد خودمان، با آن که استاد بزرگ و شخصیّت برجسته کشورى و حتّى جهانى است و مُدرّس مراحل عالیه دروس حوزوى و دانشگاهى است معذلک وقتى در مشهد با مادر روستایى ساده پوش و قدیمى اش همراه مى شود، چنان در قفاى مادر بزرگوارش مؤدّب و با عزّت و احترام حرکت مى کرد که انگار غلام است!»([46]).
کتاب خوانى
عطش مطالعه از همان دوران کودکى تا واپسین روزهاى زندگى در وجود آن دانشمند معظّم استمرار داشت. وى علاوه بر مطالعه کتابهاى حوزوى و دینى در رشته هاى دیگر نیز به تحقیق پرداخته و بر اندوخته هاى خود مى افزوداز جمله این که در مدّت اقامت و تحصیل در حوزه علمیه مشهد، کتابهاى ادبى، اجتماعى، ریاضیات، فیزیک، تاریخ طبیعى، تشریح و... را مورد مطالعه قرار مى داد و حتّى در سفرهاى زیارتى، تبلیغى و درمانى نیز با کتاب و کتابخانه مأنوس بود. فرزند یگانه اش (خانم بتول راشد) در این خصوص مى گوید:
«... کمتر دیدم روزى را بدون مطالعه سپرى کند. او همواره سعى بر این داشت که از تازه ترین اختراعات و اکتشافات علمى، تا آن جا که مى تواند، آگاه باشد...»([47]).
نتیجه این مطالعات همان بیان مستدل و قلم کارآمد است که قشرهاى مختلف را به سمت «ارزشهاى دینى» جذب کرده است مثلاً وى در یکى از مقالات خود مى نویسد:
«چه بسا «ژان والژان»ها بودند که در نهاد آنها جز قصد سوء نبوده امّا به واسطه رفتار و اخلاق که از یک نفر دیدند، منقلب شدند و «بابا مادلن» شدند که صدها هزار نفر از برکت وجود آنها به خیر و نوا رسیدند!»([48]).
تقواى مالى
در عصر حکومت منحوس پهلوى وقتى مى خواستند خانه هاى اطراف مجلس شوراى ملّى را خراب کنند اعلام کردند که خانه ها را از مالکان آنها مترى فلان مقدار خریدارى مى کنند هرکس اعتراضى دارد بنویسد تا رسیدگى شود. کسى به جز آقاى راشد اعتراض نکرد. مسؤولان حکومتى از اعتراض و عدم موافقت خطیب مشهور بیمناک شدند از این رو، از وى دعوت کردند تا در صورت اصرار نسبت به وى اهانت روا دارند. پس از آمدن راشد از او پرسیدند که: اعتراض شما چیست؟ ایشان فرمود:
«حقیقتش این است که، این خانه را من سالها قبل و به قیمت خیلى کم خریدهام و در این مدّت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قیمتى که شما پیشنهاد کرده اید، زیاد است. من راضى نیستم از بیت المال قیمت بیشترى براى خانه ام بگیرم.».
بُهت و تعجّب همه را فراگرفت. یکى از اعضاى آن کمیسیون که از اقلیتهاى دینى بود از جا برخاست و راشد را بوسید و گفت: اگر اسلام این است من آماده ام براى مسلمان شدن!([49])
ساده زیستى
وى از همان دوران کودکى شیوه سیر و سلوک را در رفتار و گفتار پدرش احساس کرده و رمز سعادت را در مفاهیم والایى چون: عبادت، تقوا، خدمت و قناعت یافته بود. از این رو با وجود فراهم بودن امکانات و ابزار رشد اقتصادى، از «رفاه گرایى» و «ثروت اندوزى» خوددارى مى کرد و تا لحظه وداع نیز به زرق و برق مادّیات علاقه نشان نداد!
استاد على دوانى مى گوید:
«... زندگى آن مرحوم نیز پر از فراز و نشیب بود(در دوره رضا خان پهلوى) زمانى که ایشان را خلع لباس کردند،([50]) عهده دار غلط گیرى در یکى از چاپخانه ها شده بود تا زندگى اش را تأمین کند. آقاى راشد مناعت طبع داشت و حاضر نبود از هیچ راهى به وى کمک شود...»([51]).
استاد سیّد جعفر شهیدى نیز مى گوید:
«... دغدغه دنیا و مادّیات را نداشت براى همین، در طول عمرش منزل مسکونى مناسبى به دست نیاورد... اگر آقاى راشد یک جواب آرى مى داد و یا سرى براى ثروتمندان و رجال دربارى تکان مى دادند و موافقت مى کردند که در مجالس ختم و روضه خوانى آنان منبر بروند، خانه ها برایش آماده مى کردند... عصر روزى که فردایش راشد به جوار حقّ رفت به عیادت آن مرحوم رفتم، نگاهم به اطراف خانه دوخته شدشگفتا که پس از سى سال، اثاث خانه همان بود که در خانه کوچه مدرسه سپهسالار دیده بودم...»([52]).
در آینه گفتار
براى آگاهى از مراتب علمى و اخلاقى مرحوم راشد مى توان به کلام دو نفر از بزرگان اشاره کرد.
آیت الله حاج سیّد محمّدباقر قزوینى و آیت الله حاج سیّد صدرالدّین موسوى در خصوص «اجازه تبلیغ» به وى، فرموده اند:
«مخفى نماند که جناب مستطاب، حجت الاسلام، علم الاعلام، صفوة الافاضل الکرام، مروّج شریعة، سیّد الانام و ناشر آثار اهل البیت(علیهم السلام)الشیخ حسین على معروف به «راشد»... اوقات عزیز خویش را پیوسته در تحصیل علوم و معارف مصروف و عمر گرانبهاى خود را همواره در کسب فضایل و فواضل مبذول... داراى قوه تشخیص اخبار معتبره از غیر معتبره و تمیز احادیث صحیحه از سقیمه هستند و از طرف اینجانبان مجاز و مأذون در نقل اخبار و احادیث...»([53]).
میراث مکتوب
افرادى چون آقاى راشد به سبب هوش و استعداد خدادادى، محیط و خانواده روحانى و علمى، روحیه تحقیق و مطالعه، سفرهاى مختلف، بهره مند شدن از محضر استادان متعدّد و درک صحیح از مسؤولیت خواص نسبت به جامعه و آینده به موفقیتهاى شایان توجّهى رسیده اند که لایق «اسوه شدن» هستند. اگر بخواهیم مجموعه آثار بیانى و قلمى به یادگار مانده از وى را یادآور شویم([54]) در سه عنوان قرار خواهد گرفت:
الف) تألیف
1. رساله هاى اصولى.
در این رساله ها مباحثى چون مبحث مشتق، طلب و اراده، حجّیت خبر واحد، حجّیت ظواهر قرآن، استصحاب و برائت مطرح شده است. وى این رساله ها را در مراحل تحصیل به نگارش درآورده و هنوز چاپ نشده است.([55])
2. دو فیلسوف شرق و غرب.
وى که خود دروس فلسفه را از محضر بزرگان حوزه آموخته بود و به سبب مطالعه وسیع در مکاتب و ادیان، با نظرات اندیشمندان غیر مسلمان نیز آشنایى داشت به شرح و مقایسه دو نظریه فلسفى (حرکت در جوهر ملاّ صدرا و نسبیت انیشتین) پرداخت که در سال 1318 هـ .ش. به زیور چاپ آراسته شد.([56])
3.تنظیم فهرست کتب عربى، براى کتابخانه مجلس شوراى ملّى.([57])
4. تفسیر قرآن (سوره حمد و بقره).([58]) متأسفانه وى به علّت بیمارى ـ حادثه زندان اصفهان ـ و جوّ نامطلوب فرهنگى و اجتماعى از تفسیر سوره هاى دیگر قرآن بازماند!
5. فضیلت هاى فراموش شده.
وى در این کتاب به زندگى و ویژگیهاى پدرش مرحوم ملاّ عبّاس تربتى پرداخته است. نگارش این اثر در تابستان (1354 هـ .ش.) بوده که به سبب استقبال گسترده و توصیه افرادى چون: آیت الله جنّتى و آیت الله خزعلى، بارها به چاپ رسیده است. در ضمن برگردان آن به زبان عربى و اردو نیز از سوى انتشارات اطّلاعات صورت پذیرفته است.([59])
ب) مقالات
از جمله اقدامات علمى این روحانى مُصلح نگارش مقالات فرهنگى و اجتماعى و ارسال آن به روزنامه ها و مجلاّت بود. نشریاتى چون: مکتب تشیّع، مجلّه مهر، مجلّه شهربانى، مجلّه ایران امروز و روزنامه اطّلاعات.([60])
شایان توجّه است که مجموع، مقالات وى در روزنامه اطّلاعات (1319 تا 1324)، توسط همین نشریه به چاپ رسیده است.
ج) سخنرانیها
برنامه هاى رادیویى آقاى راشد در محافل مردمى و علمى از بازتاب چشمگیرى برخوردار شده بود. برخى از بازاریان و ناشران به مکتوب نمودن آن مبادرت ورزیدند و مجموعه هایى از سخنرانى هاى ایشان را منتشر ساختندکه عبارتند از:
سخنرانى هاى هفتگى...مجموعه سخنرانى هاى راشد، در پانزده جلد و فلسفه عزادارى سیّدالشهداء(علیه السلام)، توسط کانون انتشارات محمّدى، تهران.
مجموعه سخنرانى هاى راشد، در شش جلد، توسط انتشارات برهان، تهران.
آخرین سخنرانى هاى راشد (7 ـ 1356 هـ .ش.)، با مقدمه دکتر مهدى محقّق، توسط انتشارات اطّلاعات، تهران.
اسلام و قرآن، توسط سازمان کتابهاى چاپى جیبى، در سال 1340 هـ .ش. و نیز پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران.
میراث مکتوب بازمانده
ثمره زندگى مشترک آقاى راشد و همسرش (طاهره رازى لواسانى) دخترى است که نامش را «بتول» نهادند. وى به سبب تشویق پدر دانشمندش به تحصیلات خود ادامه داده و شغل «دبیرى» را انتخاب کرد و در راستاى معرفى چهره هاى خدمتگزار به تدوین بخشى از زندگى پر فراز و نشیب پدرش پرداخت. خانم بتول راشد در بخشى از گفتار و نوشتارش این گونه از پدرش یاد مى کند:
«او نه تنها پدرى دلسوز و مهربان، بلکه مرشد و راهنما و استاد من بود.»([61]).
شبهات و انتقادات
در هر مقطع زمانى و مکانى افرادى هستند که به عللى (سطحى نگرى، حسادت ورزى، انگیزه هاى سیاسى و...) نسبت به مؤمنان و صالحان، تهمت هایى روا داشته و یا به بزرگ نمایى لغزشها و تکثیر و شیوع آن مى پردازند. در خصوص دانشمند دلسوز و مردمى خراسان یعنى آقاى راشد نیز برداشتهاى نادرستى در بین خواص و عوام وجود داشته و دارد.
الف) در جریان یکى از انتخابات مجلس در سطح جامعه این سؤال مطرح مى شد که: آیا زنان هم مى توانند رأى بدهند یا نماینده شوند؟ پاسخ هاى متضادّى از گوشه و کنار شنیده مى شدلذا عدّهاى همین سؤالات را از استاد و خطیب توانا آقاى راشد پرسیدند. ایشان مى فرمود:
«این امر، فى ذاته اگر عوارض جنبى نداشته باشد ـ و معلوم نیست خالى از آن عوارض باشد ـ اشکال ندارد.».([62]) «این جانب روایتى در منع آن ندیدم.»([63]).
ب) وى «اصلاحات ارضى» شاه را مورد تأیید قرار داد([64]) در حالى که مراجع و بسیارى از علما با این پدیده سیاسى ـ اجتماعى به مبارزه برخاستند.
ج) سخنرانى راشد در رادیو نیز در ذهن عدّه اى همکارى با دستگاه ستم پیشه پهلوى تلقّى مى شد.
د) نگارش مقالات در جراید دولتى نیز مساوى با تأیید شاه قلمداد مى شد.
این امور براى افراد فرصتطلب (غرب زدگان و حسودان) و برخى متعصّبان مذهبى دست اویز مناسبى فراهم کرد تا نسبت به آن شخصیّت جلیل القدر ناسزاهایى همچون: کمونیست و دربارى بودن را روا دارند.
عناصر غرب زده و سطحى نگر علاوه بر نشر اکاذیب در جراید و اعلامیه ها با ارسال نامه، تماس تلفنى و جلسات حضورى و انتقادى، حتّى وى را تکفیر نموده([65]) و به جمع آورى و از بین بردن مجموعه سخنرانیهاى وى اقدام کردند.
پاسخ هایى کوتاه
الف) آقاى راشد در پاسخ به مسأله رأى زنان فرموده است:
«این پرسش مکرّر شده بود و این پاسخ را داده بودم. نمى توانستم چیزى را که گفته ام و بدان معتقدم، نفى کنم.»([66]).
از آن جا که وى از سوى مراجعى چون حضرت آیت الله العظمى نائینى به اجازه اجتهاد و روایت مفتخر شده بود([67]) چنین استنباط کرده بود که دلیلى (نقلى و عقلى) بر منع رأى زنان ندیده است چنان که پس از انقلاب اسلامى موضوع رأى و یا کاندیداتورى بانوان از مشروعیت و مقبولیت برخوردار بوده است.
ب) تأیید اصلاحات ارضى از سوى برخى علما، همانند آقاى راشد، بیانگر این واقعیت است که آنان گمان مى کردند تقسیم املاک گامى اساسى براى تأمین عدالت اجتماعى و بهبود زندگى محرومان و قشر آسیبپذیر استغافل از آن که در وراى این جریان، اهداف و انگیزههاى شوم شاهانه وجود دارد. گر چه این غفلت و اشتباه، اشتباهى بزرگ است لیکن از سوى آقاى راشد مورد تکرار واقع نشده است...([68]).
ج) حضور آقاى راشد در رادیو را باید یکى از نعمتهاى الاهى دانست چرا که با وجود تسلّط حکومت پهلوى و استعمارگران، گروه زیادى از مردم ـ بویژه دانشجویان ـ با شنیدن سخنان آن مربّى دردآشنا به سوى معنویت و صلاح، هدایت شدند. و دیگر آن که به جز آقاى راشد عالمان دیگرى هم از این رسانه فراگیر برنامه هاى دینى اجرا مى کردندخصوصاً که شهید مطهّرى به نیابت از آقاى راشد چندین برنامه رادیویى نیز داشته است. بنابراین اگر سخنرانى از رادیو ناپسند بوده، براى همگان بد بوده و اگر مشروع و سازنده بوده ـ که در واقع چنین نیز بود ـ براى آقاى راشد هم بى اشکال بوده است.
د) پاسخ به نگارش مقالات راشد در مطبوعات دولتى از جوابیه فوق به دست مى آید.
هـ) براى رفع تهمت کمونیست بودن، توجّه شما را به کلام آن عالم ربّانى جلب مى کنیم:
«عدّهاى مرا به حزب معیّنى (کمونیست) نسبت مى دهنددر این مورد باید بگویم که من مسلمانم و «اشهد ان لا اله الاّ الله». و اگر منظور از «توده»، مردم است باید اعتراف کنم که من از میان توده برخاستم و مادرم هنگام تحصیل من در مشهد، نان خشکیده از تربت حیدریه برایم مى فرستاد که ارتزاق کنم...»([69]).
و) در پاسخ به آخوند دربارى بودن وى، به گفتن چند مطلب و داستان کوتاه بسنده مى کنیم([70]).
1. آقاى راشد تا آخر عمرش از یک زندگى ساده و زاهدانه برخوردار بود و در برخى موارد هم از سوى حکومت طاغوت تحت فشار اقتصادى واقع مى شد.
2. هیچ گاه در منابر و مقالات خود زبان به تمجید و تعریف دولتمردان نگشود و در حقّ شاه و شاهزادگان دعا نکرد.
3. در بحبوحه حماسه مردمى سال 1357 هـ .ش. از این که سخنرانیهاى گذشتهاش از رادیو پخش مى شد، بارها به مسؤولان رادیو و دیگران تلفن کرده که از پخش آن خوددارى کنند... .
4. آقاى فروزان فر مى گوید:
«بدون اذن و اطّلاع آقاى راشد، مراتب فقر و سختى معیشت آقاى راشد را به شاه یادآورى کردم و گفتم: دریغ است که این خطیب مردمى در چنین وضعیتى باشد! شاه، مغرور و بى اعتنا پاسخ داد: خطیب ما که نیست! خطیب مردم است، همانها به دادش برسند.».
5. در یکى از جلسات سخنرانى آقاى راشد دو نفر از برادران شاه براى شرکت در عزادارى به مسجد شیخ عبدالحسین (آذربایجانى ها) وارد شدندجمعیتِ کنار در ورودى برخاستند که آنان را به سوى صدر مجلس راه دهنددر این هنگام آقاى راشد با تندى خطاب به مردم فرمود:
«بنشینیداینجا مسجد است و خانه خداست و مردم همه در آن باید یکسان در برابر او خاضع و خاشع باشند...».
آرى، عدم سازش با حکومت فاسد و وابسته پهلوى از رفتار، گفتار و نوشتار آن روحانى شجاع و متعهّد کاملاً پیداست از این رو سزاوار است که با رجوع به گفتار و نوشتار وى، با شخصیّت دینى، علمى و مردمى ایشان بیشتر آشنا شویم.
عروج
سرخى افق، تصویر وداع را در نگاه یاران جلوه گر مى نمود. گویى منبر و مَدرس نیز آخرین نغمه هاى کبوتر حقّ را بر بلنداى زمین و زمان خبر مى داد و روزهاى آبان 1359 هـ .ش. خزانى دیگر را به ارمغان مى آورد!
بیمارى در وجود سخنور نستوه شدّت یافته استاز این رو پزشک پس از معالجه به تسّلاى وى پرداخته و مى گوید:
نترسید، مسئله مهمّى نیست! ان شاء الله خوب مى شوید!
در این هنگام آن مبلّغ اسلام با صدایى دلنشین پاسخ مى دهد:
«این را بدانید که این جانب به اندازه سر سوزن از مرگ نمى ترسم. من وظیفه خودم را انجام دادهام، عمر خودم را نیز کرده ام، به هیچ وجه علاقهاى به دنیا ندارم پس چرا از مرگ با کى داشته باشم!؟»([71]).
سرانجام در نیمه شب هفتم آبان ماه 1359 هـ.ش. به سبب سکته مغزى در 75 سالگى جهان فانى را وداع نموده و نداى آسمانى را لبّیک گفت. و در کمال ناباورى پیکر مطهّرش غریبانه تشییع شده و در قطعه 83 بهشت زهرا به خاک سپرده شد...([72]).
گر چه در روز خاکسپارى پیکر مرحوم حجت الاسلام و المسلمین راشد گرد و غبار غربت و مظلومیت، آسمان دیدگان را تاریک ساخته بودامّا گذشت زمان حقایق دیگرى را در مقابل دلهاى بیدار آشکار کرد. از این رو به مناسبتهاى مختلف همچون سالگرد این عالم بزرگوار شیفتگان دین و دانش، به بزرگداشت آن فقید سعید پرداخته و با سرودن شعر، نگارش مقاله و... ارادت قلبى خود را ابراز مى دارند.
در همین راستا، «انجمن آثار و مفاخر فرهنگى» در 27 دى ماه 1379 هـ .ش. براى آن مرحوم مجلس نکوداشتى برپا کرده و دانشوران حوزه، دانشگاه و... به معرفى خدمات ارزنده آن روحانى مصلح و فیلسوف پرداختند.
کجا «راشد» ز خیل خاکیان بود؟! *** که جان پاکش از افلاکیان بود([73])
[1]. شایان توجّه است که زندگى معظم له از سوى نگارنده در همین مجموعه، به نگارش درآمده است.
[2]. فضیلتهاى فراموش شده، حسینعلى راشد، ص 110، 133 و 166 ـ 160انتشارات روزنامه اطّلاعات، تهران، چ 16، ص 1380مجلّه معارف اسلامى، نشریه سازمان اوقاف، ص 63، ش 8، فروردین 1348.
[3]. فضیلتهاى فراموش شده، ص 179 ـ 177.
[4]. تاریخ مدرسه سپهسالار، ابوالقاسم سحاب، ص 175 و 176.
[5]. وى در سنین 14 ـ 15 سالگى همراه پدرش به عتبات عالیات مشرف شده بود.
[6]. همان./ زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد، امید قنبرى، ص 25 ـ 23./ انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، دى ماه 1379 و مجله معارف اسلامى، ش 8، ص 64 و 65.
[7]. فضیلتهاى فراموش شده، ص 135.
[8]. زندگینامه...، ص 29 و 30.
[9]. فضیلتهاى فراموش شده، ص 156.
[10]. همان، ص 144 ـ 142.
[11]. زندگىنامه...، ص 26 و 94. / اسلام و قرآن، حسینعلى راشد، ص 2. / پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، چاپ 2، 1377.
[12]. حاج آقا حسین قمى (قامت قیام)، محمّدباقر پورامینى، ص 48.
[13]. شرح حال وى در مجموعه ستارگان حرم آمده است.
[14]. تاریخ مدرسه سپهسالار، ص 175 و 176زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد، ص 26 ـ 23، 39 و 60 ـ 57. / مجله معارف اسلامى، ش 8، ص 66 ـ 64.
[15]. مجله معارف اسلامى، ش 8، ص 66. زندگینامه...، ص 26، 40، 41 و 60.
[16]. مقالات راشد، ص 19 و 20، انتشارات روزنامه اطّلاعات، تهران، چ 1، 1381.
[17]. اپیلپسى، نوعى بیمارى صرع است.
[18]. زندگینامه...، ص 26، 39 و 60.
[19]. واقعه «کشف حجاب» و قیام «مسجد گوهرشاد» مشهد.
[20]. مقالات راشد، ص 20.
[21]. زندگینامه...، ص 60. / مقالات راشد، ص 23.
[22]. یادنامه استاد شهید مطهّرى، ص 343، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، چ 1، 1360.
[23]. ر.ک: حماسه حسینى، ج 3، ص 344، صدرا، 1368. / سلسله یادداشتهاى استاد مطهّرى، ج 2، ص 250 و 251 و ج 3، ص 157.
[24]. على دوانى مىنویسد: «... بعد از شهریور 20، سخنرانىهاى آقاى راشد انعکاس وسیعى در سطح ایران و کشورهاى همجوار داشت...» ر.ک: مقالات راشد، ص 14.
[25]. ر. ک: مجموعه سخنرانىهاى راشد، ج 1، ص 1 و 2 (چاپ انتشارات محمّدى و انتشارات برهان).
[26]. ر. ک: زندگینامه...، ص 17، 18، 56، 57 و 61. / مقالات راشد، ص 20و 21.
[27]. خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفى، ص 121 و 122، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چ 1، 1376.
[28]. اسلام و قرآن، ص 3.
[29]. استاد شهید به روایت اسناد، ص 80، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چ 1، 1378.
[30]. زندگینامه...، ص 44.
[31]. مجلّه معارف اسلامى، ش 8، ص 66. تاریخ مدرسه سپهسالار، ص 178.
[32]. زندگینامه...، ص 28.
[33]. همان، ص 20 و 21.
[34]. همان، ص 75. / اسلام و قرآن، ص 4.
[35]. زندگینامه...، ص 80.
[36]. همان، ص 20 و 21.
[37]. استاد شهید به روایت اسناد، ص 80.
[38]. پارهاى از خورشید، حمیدرضا سیّد ناصرى و امیررضا ستوده، ص 85 و 86، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، تهران، چ 1، 1378.
[39]. همان، ص 87.
[40]. استاد شهید به روایت اسناد، ص 79.
[41]. همان. / سیرى در زندگانى شهید مطهّرى، ص 51، صدرا، چ 6، 1379.
[42]. مقالات راشد، ص 17 و 22. / زندگینامه...، ص 64 و 65.
[43]. روزنامه اطّلاعات، ش 20022، (12/7/1372)، ص 6.
[44]. مقالات راشد، ص 17 و 18.
[45]. اسلام و قرآن، ص 3 و 4.
[46]. مقالات راشد، ص 13.
[47]. زندگینامه...، ص 39، 40 و 59.
[48]. مقالات راشد، ص 173.
[49]. همان، ص 12 و 13.
[50]. در جریان استعمارى «کشف حجاب» پوشیدن لباس روحانیت براى بسیارى از علما و طلاّب، منع قانونى و مجازات حکومتى دربرداشت.
[51]. همان، ص 14 و 15.
[52]. همان، ص 19 ـ 15.
[53]. ر. ک: علما و رژیم رضا شاه، حمید بصیرتمنش، عروج، تهران، اوّل، 1376.
[54]. سرودههایى نیز از ایشان باقى مانده است. (معارف اسلامى، ش 8، پاورقى ص 64 و اسلام و قرآن، ص 4).
[55]. زندگینامه...، ص 27.
[56]. ر.ک: دو فیلسوف شرق و غرب، مؤسسه انتشاراتى فراهانى، تهران.
[57]. تاریخ مدرسه سپهسالار، ص 177.
[58]. ر.ک: تفسیر قرآن، انتشارات روزنامه اطّلاعات، چ 3، 1376 و غیره.
[59]. ر.ک: فضیلتهاى فراموش شده.
[60]. زندگینامه...، ص 27 و 28.
[61]. همان، ص 21و 22 و 38 و 40. / مقالات راشد، ص 13 و 14.
[62]. مقالات راشد، ص 16 و 17.
[63]. روزنامه اطّلاعات، ش 19178، 12 / 8 / 1369.
[64]. مقالات راشد، ص 26 و 27.
[65]. روزنامه اطّلاعات، ش 20022، (12/7/1372)، ص 6. / مقالات راشد، ص 16 و 17.
[66]. مقالات راشد، ص 17.
[67]. متن و دست خط آن مرجع گرامى در «زندگینامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد»، ص 94، آمده است.
[68]. برداشتى از کلام حجّةالاسلام و المسلمین محمّدجواد حجّتى کرمانى. / ر.ک: مقالات راشد، ص 31 ـ 25.
[69]. روزنامه اطّلاعات، ش 20022، (12/7/1372)، ص6.
[70]. ر. ک: مقالات راشد، ص 17، 18، 22، 26، 30 و 32.
[71]. روزنامه اطّلاعات، ش 20042، (5/8/1372)، ص 11.
[72]. همان، ش 20022 (12/7/1372)، ص 6. / آخرین سخنرانیهاى راشد، ص 25.
[73]. زندگىنامه و خدمات علمى و فرهنگى استاد مرحوم شیخ حسینعلى راشد (اعلى الله مقامه).