آخوند خراسانى
متوفاى 1329 ق.
عنوان مقاله: آفتاب نیمه شب
نویسنده: محمدرضا سمّاک امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاریخ ایران است. وى مرجع تقلید، مدرّس کم نظیر حوزه علمیه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاریخ نویسان مشروطه، حتّى آنان که دشمن روحانیت و خواستار نابودى اسلام و استیلاى فرهنگِ غرب در ایران بودند رهبرى او را در نهضت مشروطه پذیرفته اند. امّا شگفت که درباره اش کمتر از سایر دست اندرکاران نهضت مشروطه سخن به میان آمده است!
تولد
آخوند خراسانى در سال 1255 ق. در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش، ملاّ حسین هراتى علاوه بر تبلیغ به تجارت ابریشم نیز مشغول بود. ملاّ حسین، روحانى وارسته اى بود که براى گذران زندگى، هماره در بین راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبلیغى اش مردم را با احکام اسلامى آشنا مى ساخت. در یکى از همین سفرها، در کاشان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمّدرضا، غلامرضا و محمد کاظم(آخوند خراسانى) بود. سرانجام مهر پیشواى هشتم او را به مشهد کشاند تا براى همیشه در شهر شهادت ساکن شود.([1])
هجرت و تحصیل
آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علمیه مشهد شد. ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فراگرفت. در هیجده سالگى ازدواج کرد و در 22 سالگى همراه کاروان زیارتى عتبات عالیات، براى ادامه تحصیل عازم عراق شد. شوق تحصیل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشکلات سفر و مشکل مسکن در نجف، همراه خود نبرد.
کاروان زایران به سبزوار رسید. قافله براى استراحت، رحل اقامت افکند تا پس از توقّفى کوتاه، به سوى عراق حرکت نمایند. آخوند خراسانى چون آوازه دانش «ملاهادى سبزوارى» را شنیده بود، تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و براى بهره جستن از دریاى علم آن حکیم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 هـ .ق را در حوزه علمیه سبزوار گذراند و از درس فیلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد.([2]) آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سیزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد.([3]) و سرانجام به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس شیخ انصارى و میرزا حسن شیرازى شرکت کرد.([4])
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى کوشید و در این راه از هیچ مشکلى نهراسید. خودش مى گوید:
«تنها خوراک من فکر بود. ولى قانع نبودم. هیچ گاه نشد که گلایه کنم. شش ساعت بیشتر نمى خوابیدم. شبها بیدار بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شکم خالى بسیار مشکل است.»([5])
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود که ناگهان نامه اى رشته افکارش را از هم گسست و اشک از دیدگانش روان ساخت. فرزند خُردسالش دیده از جهان فرو بسته بود. پس نامه اى به پدر نوشت و از او درخواست کرد که همسر داغدارش را به نجف بیاورد. ملا حسین همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زیارت اماکن مقدس، به مشهد برگشت.
داغ مرگ فرزند اندک اندک از ذهن آخوند و همسرش محو مى شد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزندى دیگر روزشمارى مى کردند. اما با زهم، مصیبت بر خانه سایه افکند. فرزند، قبل از تولد مُرد و بچه مرده به دنیا آمد.([6]) همسرش نیز پس از مدتى بیمارى از دنیا رفت. داغ مرگ همسر، آتش به جانش افکند.([7]) تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، کمرِ طاقتش را در جوانى خم کرد. تنها حَرَم حضرت على(علیه السلام) و دامن پر مهر اشک توانست قامتش را راست کند.
آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شیخ انصارى و میرزاى شیرازى شرکت کرد و از زبده ترین شاگردان آن دو شناخته مى شد. وى از همان ابتدا با پشتکارى کم نظیر، راههاى پیشرفت را مى پیمود.
او در کنار تحصیل، به عبادت و شب زنده دارى نیز اهمیت فراوان مى داد. بارها به کربلا رفت و به زیارت امام حسین(علیه السلام) نایل شد. در یکى از این سفرها پس از زیارت، در درس آیت الله آخونداردکانى (متوفّاى 1302 ق.) شرکت کرد. آخوند اردکانى نظر شیخ انصارى را در مسأله اى بیان و سپس بر نظر او چند اشکال کرد. اشکالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شرکت در درس شیخ انصارى، اشکالهاى اردکانى را به استاد بازگو کرد. شیخ انصارى یکى از اشکالها را پذیرفت امّا اشکال دوّم را رد کرد. آخوند به دفاع از اشکال دوّم اردکانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت امّا آخوند دفاعیه استاد را قانع کننده ندانست و بار دیگر اشکال را با بیانى تازه مطرح کرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا کشید. صدها طلبه که در درس شیخ انصارى شرکت داشتند، در شگفت بودند که چگونه طلبه اى جوان که 25 سال بیش نداشت و کمتر از سه سال بود که به درس شیخ انصارى راه یافته، بى محابا با دلیلهاى قوى به استاد اشکال مى کند. یکى از طلاّب به دیگران گفت: این آخوند (آخوند خراسانى) را ببینید که دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردکانى) را تأیید مى کند. از آن زمان به بعد در همه نجف او را با لقب «آخوند» صدا مى کردند.([8])
آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بیش از سیزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علمیّه نجف شرکت کرد. بیش از دو سال در درس شیخ انصارى شرکت کرد و پس از وفات او (1281 ق.) دو سال به درس آیت الله سید على شوشترى (متوفاى 1283 ق.) راه یافت و سالها در درس آیت الله شیخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق.) و آیت الله سیّد مهدى مجتهد قزوینى ادامه تحصیل داد.
آخوند خراسانى بیش از سیزده سال در کنار درسهاى سایر اساتید در درس میرزاى شیرازى نیز شرکت کرد. میرزاى شیرازى در سال 1291 ق. به سامرّا هجرت کرد و بیشتر شاگردانش نیز همراه او به سامرّا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدریس ادامه داد. او مدتى بود که در کنارِ تحصیل و شرکت در درس میرزاى شیرازى، به تدریس نیز مشغول بود.([9])البته برخى از نویسندگان نوشته اند: آخوند نیز به سامرّا رفت ولى پس از مدّتى کوتاه به سفارش میرزاى شیرازى به نجف برگشت و به تدریس ادامه داد.
روزى آخوند به سامرّا رفت و پس از زیارت مرقد امام حسن عسکرى(علیه السلام) و امام هادى(علیه السلام) در درس استاد پیشین خود شرکت کرد. آخوند اشکالى به نظریه میرزاى شیرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت. آخوند اشکال را با بیانى دیگر تکرار کرد و استاد دوباره پاسخ داد. ... پرسش و پاسخ ادامه یافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد میرزاى شیرازى پیش از آغاز درس گفت: «در بحث دیروز، حق با آخوند بود.»!
اندک اندک آوازه علمى آخوند در حوزه علمیه نجف پیچید و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اینک وى یکى از مجتهدان و مدرسّان مشهورِ نجف و به عنوان یکى از ممتازترین شاگردان میرزاى شیرازى، مورد احترام طلاّب و علما بود. میرزاى شیرازى مقام علمى او را به طلبه ها گوشزد مى کرد و آخوند نیز تا هنگامى که میرزاى شیرازى زنده بود به احترام استاد بالاى منبر نمى رفت روى زمین مى نشست و درس مى گفت.
میرزاى شیرازى در سال 1312 ق. دار فانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرّا رفت و بعد از زیارت مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد، کوبه در منزل را بوسید و پیشانى بر آن گذاشت و زار زار گریست.
آخوند از موفق ترین استادان تاریخ حوزه هاى علمیّه شیعه است که شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربیت یافتند که نام برخى از آنها از این قرار است: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ ابوالقاسم قمى، سید ابوالقاسم کاشانى، میرزا احمد خراسانى، سید محمد تقى خوانسارى، سید جمال الدین گلپایگانى، شیخ محمد جواد بلاغى، شهید سید حسن مدرس، حاج آقا حسین قمى، سید صدرالدین صدر، آقا ضیاء الدین عراقى، شیخ عبدالکریم حائرى، سید عبدالله بهبهانى، سید عبدالهادى شیرازى، شیخ محمد على کاظمى، شیخ محمد حسین نائینى، آقا بزرگ تهرانى، حاج آقا حسین بروجردى و سید محمود شاهرودى.([10])
آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت. از این رو «شیخ الاسلام» امپراتورى عثمانى که در آن زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شرکت کرد. همهمه اى بین طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. «شیخ الاسلام» نزدیکتر رفت و آخوند با دیدن وى، درس را به بررسى نظر ابوحنیفه در یکى از مسائل علم اصول کشاند. ابتدا نظر او را بیان کرد و دلیلهایش را برشمرد. «شیخ الاسلام» سنّى در شگفت بود که چگونه استاد شیعى، نظر پیشواى اهل سنّت را پذیرفته است؟! امّا اندکى بعد سخنان آخوند او را متوجّه اشتباهش ساخت. آخوند چند اشکالِ علمى بر نظر ابوحنیفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شیعه در آن مسأله را بیان کرد. آخوند از «شیخ الاسلام» خواست تابه منبر بروند و همه از سخنانش استفاده نمایند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده کرد. «شیخ الاسلام» از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود که تا مدتها بعد هماره از آن دیدار به یاد ماندنى سخن مى گفت.([11])
عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش، هر روز پیش از طلوع آفتاب، به زیارت آفتابِ نجف، حرم حضرت على(علیه السلام) مشرّف مى شد. آنگاه به مسجد هندى مى رفت و درس مى گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت. نمازهاى مستحبى اش حتى در سنین پیرى ترک نشد. در ماه رمضان نیز براى طلبه ها سخنرانى مى کرد.
در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیرى - طول نمى داد. یکى از مریدانش به وى گفت: شما کمى بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجّه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت: در این آخرِ عمر، با این ریش سفید به خدا شرک بورزم و خودنمایى کنم؟!
یکى از همسایگان آخوند مى گفت: ناله سوزناک و صداى گریه آخوند در نیمه هاى شب، قلب هر سنگدلى را مى لرزاند.
آخوند به تمیزى سر و وضع و لباس اهمیت فراوانى مى داد. همراه سه فرزند که همگى آنها متأهّل بودند، در یک خانه زندگى مى کرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى یکى از پسرانش از تنگى جا به پدر شکایت کرد. پدر گفت: اگر قرار باشد که خانه هاى این شهر را بین نیازمندان بخش کنند، به ما بیش از این نمى رسد.
دستگیرى نیازمندان
یکى از سخنرانان مذهبى کربلا که از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت مى کرد، به علّت بدهى تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرارداد. گرچه روىِ دیدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضى شود. آخوند چند کیسه لیره به او داد و گفت: شما جزو علمایید، من راضى نیستم که در گرفتارى باشید. با این پول، بدهى خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشکلى برخوردید نزد من بیایید. واعظ کربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مریدان او شد.([12])
تألیفات
آخوند کتابهاى زیادى درباره اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:
1 - حاشیه مختصر بر رسائل، که نخستین اثر اوست.
2 - حاشیه مفصّل بر رسائل، که به نام «دررالفوائد» چندین بار چاپ شده است.
3 - حاشیه بر مکاسب
4 - فوائد: در سال 1315 ق.، در تهران به چاپ رسیده است.
5 - حاشیه بر اسفار
6 - حاشیه بر منظومه ملاهادى سبزوارى
7 - رساله اى در مشتق
8 - رساله اى در وقت
9 - رساله اى در رضاع
10 - رساله اى در دماءثلاثه
11 - رساله اى در اجاره
12 - رساله اى در طلاق
13 - رساله اى در عدالت
14 - رساله اى در رهن، همه رساله ها در یک جلد چاپ شده است.
15 -القضاء والشهادات
16 - روح الحیاة فى تلخیص نجاة العباد، که در سال 1327 ق.، در بغداد به چاپ رسیده است.
17 - تکملة التبصرة: در سال 1328 ق.، در تهران چاپ شده است.
18 - ذخیرة العباد فى یوم المعاد: رساله عملیّه آخوند، به زبان فارسى است که نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق. در تهران، چاپ شد.
19 -اللمعات النیره فى شرح تکملة التبصرة
20 - کفایة الاصول: مهمترین اثر آخوند، که چندین بار چاپ شده است و هنوز در حوزه هاى علمیه شیعه تدریس مى شود. این کتاب از کم نظیرترین کتابهایى است که درباره علم اصول نوشته شده است. بیش از صد نفر از مجتهدان شیعه بر این کتاب حاشیه و شرح نوشته اند.
تأسیس مدارس
برخى از بانیان خیر، هزینه ساختن مدرسه علمیه اى را به آخوند دادند. وى نیز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ق. مدرسه علمیه اى در محله «حویش» نجف، به همت او بنا شد که به نام «مدرسه بزرگ آخوند» مشهور گردید. کتابخانه مدرسه داراى نفیس ترین کتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ق. مدرسه دیگرى در محله «برّاق» ساخت که به «مدرسة الوسطى آخوند» شهرت یافت. سوّمین مدرسه اى که با همت ایشان، در محلّه برّاق بنا شد «مدرسه کوچک آخوند» است که در سالِ 1328 ق. کار بناى آن به اتمام رسید.
آخوند در ساختن چندین مدرسه در نجف، کربلا و بغداد مشارکت داشت. در این مدرسه ها ادبیات فارسى نیز تدریس مى شد. او مبلغانى به ایلها، عشایر و روستاهاى دور افتاده عراق گسیل داشت، تا آنها را با احکام اسلامى آشنا سازند. مجله هاى «اخوت»، «درّة النجف»، «العلم» و «نجف اشرف» با پشتیبانى آخوند در عراق منتشر مى شد.([13])
شرکت اسلامى
صنایع ایران در دوره صفویه از رونق خوبى برخوردار بود. بیش از 90% کالاهاى مورد نیاز مردم در داخل کشور تولید مى شد. امّا باروى کار آمدن سلسله قاجاریه صنایع رو به ورشکستگى نهاد. ملک المتکلمین، از روحانیون سرشناس آن دوران، پیشگام آبادىِ اقتصاد کشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو کرد و آنها را به گسترش صنایع تولیدى تشویق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمایه یک میلیون تومانى که در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستین شرکت ملّى را در ایران تأسیس کردند. شرکت اسلامى، نخستین شرکت سهامى بود که در ایران تأسیس شد. این شرکت در سال 1316 ق. در اصفهان آغاز به کار کرد. کارخانه هاى پارچه بافى و تولید پوشاک این شرکت در اندک مدتى چنان سودآور شد که روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد میدان تولید گردید و شعبه هاى شرکت در بسیارى از شهرستانها گشایش یافت.
ملک المتکلمین، حاج آقا نورالله اصفهانى وسیّد جمال واعظ در منابر، مردم را به خرید سهام تشویق مى کردند. نهصد هزار تومان سهام از سوى مردم خریدارى شد. سیّد جمال واعظ کتابى به نام «لباس التّقوى» نوشت و هدف از تأسیس شرکت اسلامى را در آن کتاب بیان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع تقلید نجف تقریظى بر این کتاب نوشته، از شرکت اسلامى پشتیبانى نمودند. آخوند در حمایت از شرکت نوشت: بر مسلمانان لازم است که لباس ذلّت (تولید خارج) را از تن بیرون کنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.([14])
نقش آخوند در نهضت مشروطه
بسیارى از نویسندگان تاریخ مشروطه در ارزیابى انگیزه هاى مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته اند. برخى از نویسندگان نوشته اند که اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى نویسند که نهضت مشروطه دنباله روى کورکورانه از انقلابها و تحوّلات سیاسى کشورهاى اروپایى و برخى از کشورهاى آسیایى مانند ژاپن است. شمارى از قلم به دستانِ تاریخ مشروطه بر این باورند که رهبران مشروطه - چه رسد به مردمى که سالها رنج شکنجه، تبعید، زندان و اعدام را به جان خریدند و در برابر استبداد پایدارى کردند - نیز معناىِ مشروطه را نمى فهمیدند. برخى از نویسندگان به موجب دشمنى با روحانیت، با دست بردن در سندها، تحریف وقایع، دامن زدن به شایعات و بزرگ نمایى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفکران غربزده در صدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى که بحق رهبران اصلى مشروطه بودند، بکاهند که متأسفانه در این نیرنگ موفق بوده اند. تا آنجا که در کتابهاى درسى، سخنى از این سه مرجع بزرگ به چشم نمى خورد. در بسیارى از کتابها نیز فقط از آیت الله سیّد محمد طباطبایى و آیت الله سید عبدالله بهبهانى و شمارى اندک از علما سخن به میان آمده است. حال اینکه رهبران مشروطه در تهران و شهرستانها را مراجع تقلید، مجتهدان و روحانیون مبارز تشکیل مى دادند.
بیشتر نویسندگان، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسیم کرده اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقلید و روحانىِ آگاه، دوراندیش و پارساى پایتخت و شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حکومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاریه قلمداد کرده اند. برخى از نویسندگان هوادار مشروطه مشروعه نیز به بهانه دفاع از آیت الله شیخ فضل الله نورى، آخوند ملا قربانعلى زنجانى، آیت الله العظمى سیّد محمد کاظم طباطبایى یزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى یا مشکوک و شایعه ها نیش قلم را متوجه آخوند و دو یار وفادارش کردند.
بسیارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگلیسى و خیلى از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگان مزدور بیگانگان است. البتّه مى پذیریم که رهبرانِ مشروطه به دلیل اینکه در خارج از کشور به سر مى بردند و از حوزه علمیه نجف، انقلاب را رهبرى مى کردند، از برخى عملکردهاىِ مشروطه طلبان باخبر نبودند. کاش علما با وحدت و یکپارچگى، اختلافها را کنار مى گذاشتند و نمى گذاشتند نهضت از مسیر خود خارج شود.
حضرت امام خمینى - رضوان الله تعالى علیه - درباره مشروطه فرمود:
«علماى اسلام در صدر مشروطیت در مقابل استبداد سیاه ایستادند و براى ملت آزادى گرفتند. قوانین جعل کردند. قوانینى که به نفع ملت است، به نفع استقلال کشور است. به نفع اسلام است. قوانین اسلام است. این آزادى را با خونهاى خودشان، با زجرهایى که دیدند و کشیدند... گرفتند. در جنبش مشروطیت همین علما در رأس بودند و اصل مشروطیت اساسش از نجف به دست علما و در ایران به دست علما شروع شد و پیش رفت... لکن... دنباله اش گرفته نشد. مردم بى طرف بودند. روحانیون هم رفتند، هرکس سراغ کار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان، در کار بودند که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور و یا به تبلیغات. گویندگان و نویسندگان آنها کوشش کردند به اینکه روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که به قولِ آنها مى توانند... یعنى فرنگ رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها و کردند آنچه را کردند یعنى اسم، مشروطه بود واقعیت، استبداد. آن استبداد تاریکِ ظلمانى، شاید بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.»([15])
آغاز نهضت
سلسله قاجاریه در دورانى بر کشور حکومت مى کردند که دنیا در ایام طلایى رشد صنعتى به سر مى برد. پادشاهان قاجار در اندیشه عیش و نوش و خوشگذرانى خود بودند. فقر و بیداد کارگزاران حکومت، سراسر کشور را در برگرفته و بخش گسترده اى از کشور به بیگانگان سپرده شده بود. امتیازهاى فراوان به ناچیزترین مبالغ به دولتهاى روسیه و انگلیس واگذار شد. ارتشهاى بیگانه گاه و بیگاه، به بهانه هاى مختلف کشور را اشغال مى کردند و گاه ماهها و بلکه سالها در نقاطى از کشور اقامت مى کردند. حکومتهاى بسیارى از شهرها به دست کنسولگرى روسیه و انگلیس اداره مى شد. بسیارى از دست اندرکاران دولت مرکزى، به دستور سفارتهاى بیگانه نصب و عزل مى شدند.
ایران آتش زیر خرمن بود. مردم منتظر جرقّه اى بودند تا علیه حکومت مرکزى قیام کنند. آیت الله سیّد عبدالله بهبهانى و آیت الله سیّد محمد طباطبایى با تشکیل انجمنهایى، به صورت پنهانى زمینه قیام را آماده مى ساختند. علما و طلاب تهران در سالهاى 1322 و 1323 ق. نشستهاى زیادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى این جلسات را رهبرى مى کردند.
در این میان علماى تهران با مراجع تقلید نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در تاریخ هشتم ربیع الاوّل 1323 ق. نامه اى به آیت الله سیّد عبدالله بهبهانى مى فرستند واز علماى تهران مى خواهند که «مسیو نوژ» بلژیکى، رئیس گمرک کشور را که مشغول فعالیت علیه استقلال فرهنگى و اقتصادى ایران است و به روحانیت توهین نموده از کشور بیرون کنند.
علما، طلاب و بازاریان تهران از خلافهاى کارگزاران حکومت و نامه هاى مراجع تقلید نجف با خبر مى شوند. روحانیون اوضاع نابسامان کشور را به اطلاع مردم مى رسانند و اندک اندک دامنه افشاگریها گسترش مى یابد. آیت الله بهبهانى پیوسته گزارش عملکرد علما و مردم را به نجف مى فرستاد و مراجع نجف نیز رهنمودهاى لازم را به تهران مى فرستادند.
در پى این امور، حکومت مرکزى با شدّت هرچه تمام تر به خاموش کردن فریاد انقلاب برآمد. علما و بازاریان که دو رُکن شاخص انقلاب بودند، در نوک پیکانِ حمله دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأدیب گرانفروشى بازاریان که قند را بیش از نرخ مصوب مى فروختند، به وضع فجیعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى علما به حمایت از بازاریان برآمدند. سیّد جمال واعظ - خطیب شهیر انقلاب - و دو نفر دیگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگریهایشان تبعید شدند. انقلاب از پایتخت فراتر رفت و شیراز و مشهد نیز به پایتخت پیوستند.
شیخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى الاوّل 1324 ق. دستگیر شد. طلبه هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشى تهران وى را در یک درگیرى نجات دادند. امّا طلبه اى در این حادثه به شهادت رسید. بازار بسته شد و مردم در مسجد متحصّن شدند و علما از جمله آیات عظام بهبهانى، طباطبایى و شیخ فضل الله نورى به متحصّنان پیوستند. صدر اعظم، عین الدوله به علما پیغام داد که به خانه هاى خود بروید، ما امور را اصلاح مى کنیم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مى خواهیم و چون عین الدوله مانع تأسیس عدالتخانه است، باید از صدارت برکنار شود.
طولى نکشید که سربازان، وحشیانه به سوى مسجد آتش گشودند و بیش از یکصد نفر را کشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى الاول 1324 ق. به قم مهاجرت کردند و بیش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پیوستند. آیت الله شیخ فضل الله نورى، آیت الله آقا نجفى اصفهانى و آیت الله آخوند ملاّقربانعلى زنجانى و بسیارى از علماى سرشناس کشور، از شهرستانهاى دور و نزدیک به قم آمدند.
سرانجام مظفرالدین شاه که مقاومت در برابر علما و مردم را بى فایده دانست، در تاریخ 6/5/1284 ش. فرمان برکنارى عین الدوله و در چهاردهم جمادى الثانى دستور مشروطیت را صادر کرد.([16])
نخستین انتخابات مجلس شوراى ملّى و اولین جلسه مجلس در 14/7/1285 ش. در کشور برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل باالهام از قوانین کشورهاى اروپایى از سوى برخى از روشنفکران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسید. اندکى بعد شاه مرد و فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسید. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نیز نوشته شد. اصل دوّم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانین مصوّب مجلس که به پیشنهاد شیخ فضل الله نورى در متمّم قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى کرد و در پى آن مردم تبریز، اصفهان، شیراز، رشت و کرمان قیام کردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند که در برابر اراده ملّت مقاومت نکند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق. متمّم قانون اساسى را امضا کرد.([17])
از آخوند خراسانى سؤال کردند که نظرش درباره نظام ملّى (قانون نظام وظیفه) چیست. ایشان پاسخ داد: «حفظ کیان اسلام بر همه مسلمانان واجب است. بنابراین، بر همه مردم، بویژه جوانان واجب است که با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملّى در این کار تأخیر را روا ندارد.» پاسخ آخوند در تاریخ هفتم ربیع الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.([18])
آخوند خراسانى به همراهى دو یار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس شوراى ملّى فرستادند و بحقیقت مراجع تقلید از نجف کار هدایت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردم ایران نیز به فرامین مراجع اهمیت زیادى مى دادند. در یکى از پیامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است:
«بر تمام مردم، بویژه عشایر، ایلات و مرزبانان واجب است که تفرقه را کنار بگذارند و دست در دست یکدیگر با آموختن روشهاى نوین نظامى به پاسدارى از آب و خاک ایران بپردازند... احکام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احکام شرعى واجب الاطاعه بدانید.»([19])
آخوند در 28 ذیحجّه 1325 ق. نامه اى براى نمایندگان مجلس مى فرستد و آنها را به اجراى قوانین اسلامى، پرداخت بدهى هاى دولت و فقرزدایى سفارش مى کند.([20]) امّا در زمانى کوتاه، روشنفکران غربزده و فراماسونها اندک اندک، قدرت را به دست مى گیرند و روحانیت را از صحنه کنار مى گذارند.
آیت الله شیخ فضل الله نورى که از پیشقراولان نهضت مشروطه بود، به دلیل نفوذ غربزدگان در پُستهاى کلیدى حکومت و مجلس و به انحراف کشیده شدن مشروطه، در حرم حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)متحصّن مى شود. وى بنا به دلایلى از جمله دو مورد ذیل بدین امر دست زد:
1 - توهین روزنامه ها به چهارده معصوم (علیهم السلام)، ارزشهاى اسلامى و روحانیت
2 - دستگیرى، ستم و کشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها
وى پیشنهاد مى کند که نامه آخوند درباره مبارزه با کفر که به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.
محمد على شاه نیز گاه و بیگاه به مخالفت با مشروطه مى پردازد و آخوند خراسانى چندین بار او را نصیحت مى کند که از کارشکنى در کار مجلس و مشروطه بپرهیزد. در یکى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:
1 - به دین اهمیّت بیشترى بدهید.
2 - اجناس ساخت ایران را تبلیغ کنید. چنانکه «میکارو» پادشاه ژاپن بدین وسیله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.
3 - در نشر علوم و صنایع جدید همّت کنید.
4 - مواظب دخالت بیگانگان در کشور باشید.
استبداد صغیر
شاه پنهانى درصدد کودتا برمى آید و به بهانه هاى مختلف به اذیت و آزار سران مشروطه مى پردازد و سرانجام در 23 جمادى الاول 1327 ق. برابر 2/4/1287 ش. مجلس را به توپ مى بندد و در تهران حکومت نظامى اعلام مى کند و بسیارى از رهبران انقلاب شهید، تبعید یا زندانى مى شوند.
آخوند و دو یار وفادارش در حوادث استبداد صغیر پیامهاى فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند.در یکى از این پیامها آمده است: «همراهى با مخالفین اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.» ایشان در ماجراى محاصره آذربایجان از طرف قواى نظامى شاه، که از 23 جمادى الاول 1326 ق. تا 27 جمادى الثانى 1327 ادامه داشت، پیامهاى زیادى براى مردم آذربایجان فرستاد و آنها را در ستیز با استبداد تشویق کرد. در این میان ستّارخان (از رهبران مشروطه در آذربایجان) اظهار داشت که «من حکم علماى نجف را اجرا مى کنم.»
آخوند در یکى از نامه هایش به شاه نوشت:
«... از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق الطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالک شیعه از حُسن کفایت آنان به دست کفّار افتاده. قفقاز، شیروانات، بلاد ترکمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرین، مسقط و غالب جزایر خلیج فارس و عراقِ عرب و ترکستان، تمام از ایران مجزا شد. دو ثلث تمام از ایران رفت و این یک ثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض کرده و در ممالک کفر خرج نمودند و مملکت شیعه را به رهن کفّار دادند. گاهى به دادن امتیازات منحوسه، ثروت شیعیان را به مشرکین سپردند... گاهى خزاین مدفونه ایران را به ثَمَن بَخس (مبلغ ناچیز) به دشمنان دین سپردند. یکصد کرور، بیشتر خزینه سلطنت که از عهد صفویه و نادرشاه و زندیه ذخیره بیت المال مسلمین بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمین را که به یغما مى بردند، یک پولش را خرج اصلاح مملکت، سدّ باب احتیاج رعیت ننمودند. به حدّى شیرازه ملک و ملّت را گسیختند که اجانب علناً مملکت را مورد تقسیم خود قرار داده.
اى منکر دین! اى گمراه!، پدرت دستور (مشروطه) را صادر کرد. اما از روزى که تو به سلطنت نشستى همه وعده هاى مشروطه را زیر پا نهادى. شنیدم شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اینکه نمى دانى، قیمت سعادت مردم بیشتر از پول توست... تو دشمن دین و خائن به این مملکت هستى. من بزودى به ایران مى آیم و اعلان جهاد مى کنم.»
رهبران مشروطه از نجف در پیامى به مردم ایران مى نویسند:
«به عموم ملّت، حکم خدا را اعلام مى داریم: الیوم، همّت در دفع این سفّاک جبّار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهمّ واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرّمات است....»
علماى نجف، سران قبایل ایران را به پشتیبانى از مشروطه و همه مسلمانان جهان را به پیکار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مى خوانند. آخوند، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى در پاسخ استفتاى مسلمانان ازمیر و طرابوزان (از شهرهاى ترکیه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مى خوانند.
طولى نکشید که آخوند خراسانى حکم جهاد را صادر کرد و قبیله هاى شیعى عراق آمادگى خود را براى پیوستن به مشروطه طلبان و حرکت به ایران اعلام کردند و طلاب، علما و بسیارى از ایرانیان مقیم عراق نیز در بغداد گرد آمدند تا به سوى ایران حرکت کنند.
در این زمان بود که طرابلس (لیبى) به اشغال ایتالیا درآمد. آخوند، مازندرانى و آیت الله شریعت اصفهانى در پیامى به مسلمانان جهان، حکم جهاد براى آزاد سازى طرابلس را صادر مى کنند.
مشروطه طلبان گیلان و اصفهان پایتخت را در 28 جمادى الثانى 1327 ق. برابر 23/4/1288 ش. آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده مى شود و از آنجا به روسیه فرار مى کند. سپاه مشروطه طلبان نجف که آیت الله العظمى سیّد محمدکاظم یزدى و چند تن دیگر از مراجع تقلید نیز در بین آنها بودند، با شنیدن خبر آزادى تهران از حرکت به ایران منصرف مى شوند.
آخوند هنگامى که شنید سرداران فاتح ایران در صدد اذیت شیخ فضل الله نورى برآمده اند، تلگرامى به تهران فرستاد و مشروطه طلبان را از آزار وى بر حذر داشت امّا روشنفکران غربزده نامه آخوند را پنهان کردند و سپس شیخ فضل الله نورى را اعدام نمودند. آخوند پس از شنیدن خبر شهادت وى گریست. عمامه اش را به زمین انداخت و مجلس یادبود شهید شیخ فضل الله نورى را در منزل خود برگزار کرد.
فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه در تهران و شهرستانها شهید، تبعید یا زندانى کردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس از شهادت شیخ فضل الله نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان، آیت الله ملاقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگیر کرده، بهتهران آوردند و در صدد محاکمه اش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگرام شدیداللحنى، مانع این عمل شد.
هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند مى رسید. ترور آیت الله سید عبدالله بهبهانى به دستور تقى زاده، تبعید آیت الله طباطبایى و خلافهاى برخى از مشروطه طلبان او را رنج مى داد. ولى آخوند هنوز به مشروطه امید داشت. آخوند پس از رحلت میرزا حسین تهرانى در سال 1326 - که در تمام دوران مبارزه همدوش او مى رزمید - با توان بیشتر با کمک شیخ عبدالله مازندرانى به هدایت مشروطه پرداخت. آخوند و آیت الله مازندرانى در نامه اى به مجلس شوراى ملّى از نمایندگان مجلس مى خواهند که به سبب ضدیّت تقى زاده با اسلام از ورودش به مجلس جلوگیرى کنند. مجلس شوراى ملّى نیز حکم اخراج وى را از تهران صادر کرد.
در دهم صفر 1327 ق. از آخوند و مازندرانى درباره حقوق اقلیتهاى مذهبى سؤال مى شود. آنها پاسخ مى دهند:
«ایذاء و تحقیر زردشتیه و سایر اهل ذمّه... حرام و به تمام مسلمین واجب است که وصایاى حضرت خاتم النبیین(صلى الله علیه وآله)را در حسن سلوک و تألیف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ایشان کما ینبغى رعایت نمایند....»
آخوند و مازندرانى در سال 1327 ق. بر کتاب «تنبیه الامّه و تنزیه الملّة» نوشته آیت الله محمد حسین نائینى تفریظى نوشته، آن را تأیید کردند. این کتاب از نخستین کتابهایى است که درباره حکومت اسلامى نوشته شده و سازگارى مشروطه با اسلام در این کتاب بخوبى بیان شده است.
آیت الله شیخ محمد اسماعیل محلاّتى در بیستم محرم 1327 ق. در اعلامیه اى مشروطه را بدین صورت معرفى مى کند:
«هدف از مشروطه، محدود کردن اختیارات شاه است. هدف این است که قانون که توسط نمایندگان مجلس منتخب مردم وضع مى شود، ملاک عمل حکومت باشد. مجلس شوراى ملّى براى تعیین مصالح و مضارّ مملکت توسط وکلاى ملت تأسیس شده است. پس منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منکر در اسلام آمده است. کار مجلس هم یکى از مصادیق آن است....
مراد از مشروطه این نیست که هر کس هر کار حرامى را دلش بخواهد، بکند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قید استبداد شاه است. ما مى خواهیم احکام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود....»
آخوند و مازندرانى این اعلامیه را تأیید کردند و اعلامیه با تأیید آنها به ایران فرستاده شد.
مجلس شوراى ملى در ماههاى آخر سال 1328 ق. تصویب کرد که ایران مستشار مالى از آمریکا استخدام کند. در پى آن «مورگان شوستر» به مدت سه سال به استخدام خزانه دارى کل کشور در آمد. قواى نظامى روسیه به دنبال این حرکت مجلس، مناطق شمال کشور را اشغال کردند و دولت روسیه به دولت ایران هشدار داد که اگر شوستر را از ایران اخراج نکنید، تهران را اشغال خواهند کرد. مجلس پیشنهاد روسیه را نپذیرفت و دولت روسیه اولتیماتوم 48 ساعته به ایران داد که اگر شوستر از ایران اخراج نشود و دولت ایران متعهد نشود که مستشاران مالى خود را فقط از روسیه و انگلیس استخدام کند، تهران را اشغال خواهند کرد. رئیس مجلس خبر اولتیماتوم را در سیزدهم ذیحجه 1329 ق. به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوین پیش رفتند و دولت انگلیس با تأیید اقدام روسیه، به دولت ایران هشدار داد که اگر تا سه ماه دیگر راههاى جنوب را براى بازرگانى انگلیس امن نکند، سربازان انگلیسى انتظامات جنوب کشور را بر عهده خواهند گرفت.
در پى این وقایع آخوند خراسانى درسهایش را تعطیل کرد و دیگر درسهاى حوزه علمیه نجف نیز به پیروى از او تعطیل شد. جلسه هاى زیادى در منزل آخوند تشکیل شد تا راهى براى دفاع از استقلال و تمامیت ارضى ایران بیابند. تحریم اجناس روسى، جهاد با روسیه و اعزام طلاب، علما و عشایر نجف به ایران در نخستین جلسه علما تصویب گردید.
آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر کرد. نامه اى به رئیس مجلس شوراى ملى ایران نوشت و وى را از تصمیم جلسات باخبر ساخت.
غروب خورشید
بسیارى از علماى نجف، کربلا و کاظمین خود را براى سفر به ایران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود که آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذیحجه 1329 ق. از نجف به مسجد «سهله» بروند و پس از نیایش و دعا براى پیروزى سپاه اسلام، راهى ایران شوند.
عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. میرزا مهدى، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مى کرد. آخوند به اطرافیانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانیم و پس از زیارت حرکت کنیم.
آخوند تا پاسى از شب بیدار بود. امانتها را به صاحبانشان داد و برنامه هاى فردا را منظم کرد و کارها را بین چند نفر از یارانش تقسیم کرد. نیمه شب به نماز شب ایستاد آقا پیش از اذان صبح دل دردِ شدیدى گریبانش را گرفت. سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پیشواى مشروطه رخت از جهان بربست. برخى بر این باورند که وى به وسیله جاسوسان روسى و انگلیسى مسموم شده است.([21])
[1] - مرگى در نور، عبدالحسین مجید کفایى، کتابفروشى زوّار، 1359، ص 14 دایرة المعارف بزرگ اسلامى، چاپ دوم، 1364، تهران، ص 151 اعیان الشیعه، سید محسن امین، (دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.) ج9، ص5 الاعلام، خیرالدین زرکلى، چاپ سوم، دارالعلم للملایین، بیروت، 1989م، ج9، ص11.
[2] - مرگى در نور، ص21 - 24، 29 و 35.
[3] - کفایة الاصول، محمد کاظم خراسانى، مقدّمه جواد شهرستانى، مؤسسه آل البیت لاحیاءالتراث.
[4] - اعیان الشیعه، ج9، ص5.
[5] - مرگى در نور، ص55.
[6] - همان، ص47 - 49.
[7] - همان، ص50.
[8] - کفایة الاصول، مقدمه.
[9] - دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص151 اعیان الشیعه، ج9، ص5 تاریخ رجال ایران، مهدى بامداد، کتابفروشى زوّار، تهران، 1347، ج4، ص1 کفایة الاصول، مقدمه مرگى در نور، ص65 - 67 مجلّه کیهان اندیشه، 1364، شماره4، ص19.
[10] - کفایة الاصول، مقدمه مرگى در نور، ص102، 119 و 122 آخوند خراسانى آفتاب نیمه شب، محمد رضا سماک امانى، ص97.
[11] - کفایة الاصول، مقدمه.
[12] - مرگى در نور، ص102 - 103، 107، 377، 379 - 380، 381، 394، 395، 397 و 400.
[13] - موسوعة العتبات المقدسه، جعفر خلیلى، چاپ دوم، مؤسّسه الاعلمى، بیروت، 1407 ق.، ج7، ص146 - 147 و 150 - 154 مرگى در نور،ص373 - 374.
[14] - تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدى ملک زاده، ج 1، ص 136 - 138، چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران 1371 تشیع و مشروطیت در ایران، ص131.
[15] - صحیفه نور، ج1، ص68 و ج15، ص202.
[16] - تاریخ سیاسى معاصر ایران، سیّد جلال الدین مدنى، ج 1، ص 71، انتشارات اسلامى، قم، 1361 تاریخ تحولات سیاسى و روابط ایران و انگلیس، سید جلال الدین مدنى، ج 8، ص 56، انتشارات اقبال، چاپ هشتم، 1367 واقعات انفاقیه در روزگار، محمد مهدى شریف کاشانى، ج 1، ص 24 - 25، 84 و 181، چاپ اول: نشر تاریخ ایران، 1362.
[17] - تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج1، ص 144 - 146.
[18] - تاریخ تحوّلات سیاسى و روابط خارجى ایران، ج2،ص208.
[19] - مرگى در نور، ص195 - 197.
[20] - تاریخ سیاسى ایران، ج1، ص72 و 73.
[21] - آخوند خراسانى، آفتاب نیمه شب.