شیخ مرتضى طالقانى
متوفّاى: 1363 هـ .ق.
عنوان مقاله: فاتح قلّه کمال
نویسنده: ابوالحسن ربّانى سبزوارى
حوزه پرشکوهِ نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم هـ .ق. هماره جایگاهِ پرورش انسان هاى بزرگى بوده است که در عرصه دانش هاى گوناگونِ اسلامى، چون ستارگان آسمان، پیوسته مى درخشند. در سال (1274 هـ .ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان ـ که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده ـ در روستاى «دیزین»، یکى دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضى طالقانى دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه اش چوپانى بودباورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.([1])
مرتضى در چنین فضایى که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهل بیت(علیهم السلام)بود، دوره کودکى و نوجوانى را سپرى کرد. پدرش در همان آغاز کودکى او را به مکتب خانه، نزد معلّمى به نام «محرّم» سپرد و مرتضى نزد این استاد، کتاب هاى فارسى و قرآن مجید و بعضى از کتاب هاى عربى را فرا گرفت.([2])
مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى شتافت. در همین ایّام یک رخداد دل انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد.
شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.
«من بُرهه اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادىکتابى که راهنماى سعادت انسان ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟
بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنمبنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».([3])
هجرت
مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران ـ که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مى کردند و حوزه تدریس داشتند ـ رهسپار شد.
او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره مند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمّدرضا قمشه اى فرا گرفت.([4])
حوزه اصفهان
شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره ها برد.
وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سیّد محمّدباقر درچه اى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاّتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملاّ محمّد کاشى فراگرفت.([5])
به سوى نجف
این دانشمند نستوه، که مایه هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که 33 بهار از عمرش مى گذشت، به سوى حوزه نجف ـ که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه هاى جهان تشیّع بود ـ رهسپار شد.
او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجره اى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.
بعد از تأسیس مدرسه سیّد محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى آمد، لحظه اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکردبدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.([6])
اصولِ فقه را در محضر سیّد محمّدکاظم یزدى، صاحب «عروة الوثقى» و میرزا محمّدتقى شیرازى و روایت را از محدّث معروف، میرزا حسین نورى، صاحبِ «مستدرک الوسایل» آموخت و به مدارج بلند علمى دست یافت.([7])
رفع یک توهم
بعضى از صاحبان تراجم نوشته اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیب الله رشتى و ملاّ لطف الله لاریجانى نیز حاضر شده، و از آن ها کسب فیض کرده ولى این نظر درست نیست زیرا میرزا حبیب الله در سال (1312 هـ .ق.) و ملاّ لطف الله در سال (1311 هـ .ق.) وفات یافته اند، در حالى که مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در سال (1317 هـ .ق.) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.([8])
شاگردان
شیخ مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامى رنج هاى فراوانى را به جان خرید. وى در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیارى بهره مند شد. وى با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتى و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندى از دانش هاى حوزوى قرار گرفت و در پى آن، گروه زیادى از شیفتگان علم، از طلاّب و فضلاى نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.
حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره اش نوشته اند:
«بسیارى از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره برده اند. و از پرورش یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»([9])
در اینجا به نام جمعى از شاگردان طالقانى اشاره مى کنیم.
1. سیّد شهاب الدّین مرعشى نجفى
2. سیّد محمّدعلى موسوى از دانشوران شهررى .
3. شیخ محمّدتقى آل شیخ رازى،
4. شیخ محمّدتقى استَهباناتى،
5. شیخ محمّدحسین کرباسى،
6-شیخ على اکبر برهانوى مؤسّس مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) در شهر رى است.
7. شیخ محمّدتقى جعفرى تبریزىفیلسوف و فقیه معاصر.
8. شیخ یحیى عبادى طالقانى،
9. سیّد محمّدتقى آل احمد طالقانى،
10. محمّدرضا مظفّر،
11. سیّد هادى تبریزىکه از نزدیک ترین شاگردان او بوده و گاهى امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانى را فراهم مى نموده است.([10])
از منظر فرهیختگان
حضرت آیت الله نجفى مرعشى در منزلت استادش مى نگارد:
«علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدّث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الاهى بود، در حدود 90 سال عمر کرد و تقریباً 50 سال آن را در نجف در مدرسه سیّد محمّدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمى شدمگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود. ده ها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادّى به شدّت دورى مى کرد، بسیار روزه مى گرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصّى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مى کرد، در او تحوّل به وجود مى آمد و منقلب مى شدگرچه آن شخص از بدترین آدم هاى روزگار بود.»([11])
فیلسوف توانا، محمّدتقى جعفرى ـ که یکى از نزدیک ترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست ـ چنین مى گوید:
«او یکى از حکماى مکتب صدرایى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: «اسفار» و «فصوص» تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى کرد و کسى به خدمتش نمى رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى شد و با خدا خلوت مى نمود. به تأمّل هاى عارفانه و به درون خویش مى پرداخت.»([12])
ویژگى ها
این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نام آور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مى کوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى کرد. بنا به گفته آیت الله مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته اند:
«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»([13])
فروتنى
فروتنى، یکى از خصلت هاى این مرد بزرگ، بودبه گونه اى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مى نویسد:
«او آن چنان متواضع بود که حتّى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرّسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه اى که از او درخواست درس مى کرد، هرگز خوددارى نمى نموداگر چه آن درس کتاب جامع المقدمات ـ که ابتدایى ترین کتاب طلاّب در ادبیات است ـ با کمال میل قبول مى کرد و دست ردّ به سینه کسى نمى زد.»([14])
علم نجوم
شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحّرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بودامّا از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشته اند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسم ها تخصص داشت و این نشان دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش هاى گوناگون بود.
تنها زیستن
یکى از ویژگى هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکردگر چه او داراى فرزند جسمى نبود، امّا چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.
طالقانى در یاد طالقانى
زنده یاد محمّدتقى جعفرى مى گوید:
«روزى با آیت الله (سیّد محمود) طالقانى گفت و گو مى کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانى درس خواندید. من نام استادان خود را براى ایشان، بازگو کردم تا اینکه گفتم: و نیز مرتضى طالقانى، ناگهان دیدم اشک هاى مرحوم طالقانى سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیت الله طالقانى را مى دیدمبا اینکه این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»([15])
آثار
آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمى اى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب هاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغة، جوهر النّضید و حاشیه بر مطوّلامّا اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش پژوهان حوزه هاى دینى هست یا نه، اطّلاع چندانى در دست نیست.([16])
عروج ملکوتى
شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرّم الحرام سال (1363 هـ .ق.) در 89 سالگى، در حجره خود در مدرسه سیّد محمّدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.
چگونگى رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبى دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذّب این بزرگوار است و شنیدن آن براى راهیان کوى دوست عبرت آمیز است.
استاد محمّدتقى جعفرى به مناسبت هاى گوناگون در سخنرانى ها و نوشته هایش، هر گاه نام استادش را مى برد، به یاد این اشعار مولانا مى افتاد:
واجب آمد چون که بُردم نام او *** شرح کردن رمزى از انعام او
این نفس جان دامنم برتافته است *** بوى پیراهان یوسف یافته است
کز براى حقّ صحبت سال ها *** بازگو رمزى از آن خوش حال ها([17])
او مى گوید:
«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى (قَدَّس الله سِرَّهُ) که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم: آمده ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین(علیه السلام) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است. شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه هاى مدرسه مرحوم آیت الله العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى کرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:
لا اله الاّ الله ـ در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مى دهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو ـ
تا رسد دستت به خود شو کارگر *** چون فتى از کار خواهى زد به سر
بار دیگر کلمه لا اله الاّ الله را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدمقطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى کنم. پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى که در حدود یازده سال این جانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(علیه السلام) را برگزار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى الله علیه و آله، گفتند: انّا لله و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ها بروند براى تشییع جنازه او. همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد محمّدکاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمده اند که جنازه شیخ را بردارند...
این داستان را در این مبحث عرض کردم، براى تذکر به اهمیّت محتواى شعرى بود که مرحوم شیخ مرتضى طالقانى آن سالک وارسته راه عبودیّت در آخرین ساعات عمر مبارکش به این جانب بعنوان اساسى ترین حقیقتى که روى پل میان زندگى و مرگ ایستاده و عالم ماوراى مرگ را مى دید، باینجانب فرموده است.
آرى:
تا رسد دستت بخود شو کارگر *** چون فتى از کار خواهى زد به سر([18])
حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى کند:
در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.
روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدّتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض کردم: مولى جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!
از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمّدکاظم یزدى درآمدمدر صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجره اى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دلو از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجره اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه اش مانند دو حقّه نور مى درخشند.
درون حجره رفت و در را بست.
من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مرد یافتماو هم به من اعتنایى نکرد.
فوراً شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.
از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجره اش وارد شدمهر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدّتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدّتى یکدیگر را تماشا مى کردیم، و سپس از هم جدا شدیم.
این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى الله مقامه الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى خواستند مى گفت: جامع المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفارو قاعده اش این بود که طلاّب مى خواندند و او معنى مى کرد و شرح مى داد.
طلاّب مدرسه سیّد مى گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى کرد و شوخى هاى قهقهه آور مى نمودو هر چه طلاّب مدرسه مى خواستند بروند در حجره هاى خود مى گفت: یک شب است غنیمت استو هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.
هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.
خادم مدرسه سیّد مى گوید در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنامُ اللَّیلَة و تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروُحُ اَلَى الْخلْوَةِ و تَجیئىُ یَمَّ الحوضِ تَتَوضَّئُا یقولون شیخ مرتضى مات. تو امشب مى خوابى و صبح از خواب بر مى خیزى و مى روى دست به آب براى ادرار و مى آئى کنار حوض وضو بگیرى مى گویند: شیخ مرتضى مرده است.
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ بااو به عربى تکلّم کرده است.
خادم مى گوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهى تلقّى کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه مى گویند: شیخ مرتضى مرده است. رحمة الله علیه رحمة واسعة
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانى ستانم پر بها *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ([19])
[1]. المسلسلات، آیت الله مرعشى نجفى، ج 2، ص 295، چاپ (1416 هـق.)، قم، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشى.
[2]. همانتاریخ حکما و عرفاى متأخّر صدرالمتألهین، ص92، منوچهر صدوقى سُها، چاپ الجمل فلسفه ایرانآشنایى با مشاهیر طالقان، ص 273، چاپ مؤسسه فرهنگى محسنى: از اسماعیل یعقوبى ـ طالقانى، پاییز 1373.
[3]. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمّدتقى جعفرى، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، چاپ 1362، ج 13، ص 247فیلسوف شرق، چاپ اوّل، سال 1378، ص 54، از دفتر نشر و فرهنگ اسلامى.
[4]. المسلسلات، ج 2، ص 295.
[5]. همان.
[6]. همان، ج 2، ص 294گنجینه دانشمندان، محمّدشریف رازى، ج 6، ص 17، چاپ پیروز قم، 1354.
[7]. فیلسوف شرق، ص 20آشنایى با مشاهیر طالقان، ص 273.
[8]. المسلسلات، سیّد محمود مرعشى نجفى، ج 2، ص 296.
[9]. آشنایى با مشاهیر طالقان، ص 273.
[10]. المسلسلات، ج 2، ص 297آشنایى با مشاهیر طالقان، ص 273.
[11]. المسلسلات، ج 2، ص 297.
[12]. ترجمه و شرح نهج البلاغه، محمّدتقى جعفرى، ج 13، ص 247فیلسوف شرق، ص 54.
[13]. المسلسلات، ج 2، ص 296.
[14]. همانشرح نهج البلاغه، ج 13، ص 247آشنایى با مشاهیر طالقان، ص 275.
[15]. فیلسوف شرق، ص 55.
[16]. المسلسلات، ج 2، ص 297آشنایى با مشاهیر طالقان، ص 269.
[17]. مثنوى معنوى، ص 6، طبع امیرخانى.
[18]. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 13، ص 249، 248، 247، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال 1362 ش.
[19]. معادشناسى، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى تهرانى، ج 1، ص 106 تا 103، انتشارات حکمت، چاپ دوم، (1361 هـ ,,ق.)