شیخ محمّدجواد مُغْنیه
(1322 ـ 1400 هـ .ق.)
عنوان مقاله: رایت اندیشه
نویسنده: عباسعلى مَردى قِشْلاقى
دوران کودکى([1])
محمّد جواد مغنیه، فرزند شیخ محمود در سال 1322 هـ .ق. در روستاى «طیردِبا» لبنان به دنیا آمد. محمّد جواد هنور 4 بهار را ندیده بود که مادرش را از دست داد. پدرش پس از مرگ همسرش که از سلاله پاک سادات بود، لبنان را به قصد عراق ترک کرد و محمّد جواد درنجف، خطّ وحساب وزبان فارسى را آموخت.
شیخ محمود که از علماى معروف لبنان بود، بعد از 4 سال اقامت در نجف، به دعوت مردم منطقه عبّاسیه، به جبل عامل بازگشت.
مردم عبّاسیه استقبال گرمى از وى نمودند و در ساختن خانه به او کمک کردند. پدر محمّد جواد براى تکمیل سقف خانه از زرگرى پول گرفت و خانه را گرو گذاشت، امّا اجل مهلت بازپرداخت وام را به آن بزرگوار نداد. او در سال 1334 هـ .ق. به دیدار حق شتافت. چون زرگر خانه را تصرف کرده بود، محمد جواد همراه برادر کوچک خود به «طیردبا» بازگشت و برادر بزرگش، شیخ عبدالکریم سرپرستى آنان را بر عهده گرفت. با کوچ شیخ عبدالکریم به نجف، روزهاى سختِ محمّد جواد آغاز گردید روزهایى که فقط نخود و فندق غذاى او را تشکیل مى داد. گاه 3 روز مى گذشت و چیزى براى خوردن پیدا نمى کرد.([2])
محمّد جواد از همان کودکى تلاش کرد که روى پاى خود بایستد. جوانان روستا براى کار به بیروت مى رفتند و هر کس به فرا خور حال خویش به کارى مشغول مى شد. مغنیّه نیز عازم بیروت شد، ولى چون جثه اى کوچک داشت و از انجام کارهاى سنگین عاجز بود، دوستانش به او پیشنهاد کردند تا به کارهاى سبکى مثل کتاب فروشى بپردازد. او نیز مدّتى به دستفروشى پرداخت.
سفر به نجف
محمّد جواد تشنه فراگیرى دانش بود. او تصمیم گرفت براى تحصیل علم، به نجف برود. بدهى مالیاتى زمین هاى پدرش، سبب شد تا به او جواز خروج از لبنان را ندهند. او بدون جواز به راه افتاد و به کمک راننده نیکوکارى([3]) وارد عراق شد و به خانه برادرش در نجف رفت.
تحصیل در نجف
محمّد جواد پیش از رفتن به نجف، کتاب «اجرومیة» و مقدارى از «قطرالندى»([4]) را خوانده بود. او «قطرالندى» را پیش برادر خود، تکمیل کرد ولى «اجرومیه» را نزد سید محمد سعید فضل الله دوباره خواند. وى همچنین منطق، مطوّل و مقدارى از اصول را نزد این عالم بزرگوار خواند. سید محمد سعید فضل الله او را دوست داشت و هنگامى که به او درس مى گفت هیچ نکته اى را فروگذار نمى کرد و تا زمانى که مطمئن نمى شد محمد جواد درس را کامل فهمیده است درس بعدى را شروع نمى کرد.
محمّد جواد جلد دوم کفایة الاصول و قسمتى از مکاسب را نزد آیت الله العظمى خوئى خواند. او جلد دوم کفایة الاصول را دوباره نزد مرحوم شیخ محمدحسین کربلائى خواند. محمد جواد حدود 6 سال شاگرد مرحوم سید حسین حمّامى بود.
استادان
1. آیت الله العظمى خویى.
2. شیخ عبدالکریم مغنیه، برادر بزرگ تر مغنیه (1311 ـ 1354 هـ .ق.): وى مجتهد بود و کتاب القضا و کتاب الارث از آثار اوست...([5]).
3. محمّد سعید فضل الله (1316 ـ 1373هـ .ق.): او شاعرى دانشمند و با تقوا بود. وى رسائل را نزد میرزا فتّاح شهیدى تبریزى خواند و سالیانى در درس میرزا محمّد حسین نائینى و آقا ضیاءالدین عراقى شرکت کرد.
4. سید حسین حمّامى (سید حسین بن على بن هاشم حمّامى).
سید حسین حمّامى در سال 1298 هـ .ق. در نجف اشرف متولد شد. لقب حمّامى از جدّش، سید هاشم حمّامى به او رسیده است. وى سال ها در درس آخوند خراسانى، سیّد محمّد کاظم یزدى و شیخ الشریعه اصفهانى شرکت کرد و در فقه و اصول از نخبگان روزگار گردید. پس از وفات سید ابوالحسن اصفهانى، بسیارى از مقلدانش به سید حسین حمّامى روى آوردند و از او تقلید نمودند.
سید حسین حمّامى فلسفه و کلام را نزد میرزا احمد تهرانى، شیخ على نورى و سید على اصغر هزارجریبى فرا گرفت. او داراى تألیفات ارزشمندى است که به بعضى از آن ها اشاره مى شود:
1. تعلیقه بر کتاب ذخیرة الصالحین.
2. هدایة المسترشدین.
3. حاشیه برکتاب وسیلة النجاة.
4. تقریرات فى الاصول: تقریرات درس هاى آخوند خراسانى.
5. تقریرات فى الفقه: تقریرات درس هاى سید کاظم یزدى و شیخ الشریعه اصفهانى.
6. تقریرات فى الحکمة و الکلام.
آیت الله حمّامى در جمادى الاوّل 1379 هـ .ق. وفات کرد. و در نجف دفن شد.([6])
7. شیخ حسین کربلائى: مغنیه جلد دوم کفایة الاصول را نزد این عالم بزرگوار خوانده است.
بازگشت به لبنان
محمّد جواد پس از مرگ برادرش، نجف را به سوى «معرکه» (یکى از روستاهاى جبل عامل) ترک گفت. مردم استقبال گرمى از او نمودند و تقاضا کردند که به جاى برادرش منصب امامت جماعت را به عهده بگیرد. مغنیّه نیز قبول نمود و در کنار اقامه نماز جماعت، به تدریس قرآن و معارف پرداخت. متأسّفانه درس هاى مغنیّه زود تعطیل شد چون افرادى که پذیرفته بودند اجاره محلّ درس مغنیّه را بپردازند از پرداخت بهاى اجاره خوددارى کردند. استاد در این منطقه از دو مسئله بسیار رنج مى برد:
1. نبودن کتاب و مجلّه در روستاى معرکه.
2. نادانى مردم.
مردم روستاى معرکه وقتى فقر شیخ مغنیّه را دیدند، دلشان به حال او سوخت و تصمیم گرفتند به او کمک کنند. شخصى کیسه اى به دوش و توبره اى به دست به راه افتاد و از ساکنین روستا، آرد، ذرّت و... براى شیخ مغنیه جمع کرد. بعد از جمع شدن مقدارى مواد خوراکى، آن را با خوشحالى به منزل شیخ مغنیه بردند. ولى وقتى ایشان جریان را فهمید، از آن ها عذر خواست و هدیه شان را رد کرد.
مغنیه بعد از دو سال و نیم اقامت در معرکه، در سال 1358 هـ .ق. آن جا را به قصد روستاى «طیرحرفا» ترک گفت.
مغنیه در «طیرحرفا» به کشاورزى پرداخت و اندکى به وضعیت نابسامان اقتصادى خود، سامان بخشید. مغنیه براى این که بتواند از اوقات خود بهتر استفاده کند، به وادى السروة (محلى در جنوب طیرحرفا) مى رفت. آن جا بیشه زارى بود که از راهى سنگلاخى مى گذشت. تپه اى به ارتفاع حدود 100 متر را درختان احاطه کرده بودند. ساکت بود و جز نواى پرندگان چیزى به گوش نمى رسید. مغنیه آن جا را اتاق مطالعه نام نهاد. قلم، کاغذ، کتاب و قورى چاى تنها همراهان او بودند. مغنیه در آن جا توانست کتاب هاى نیچه، شوپنهاور، ولز، تولستوى، عقاد، طه حسین و توفیق الحکیم را مطالعه کند. او علاوه بر مطالعه، به نوشتن کتاب نیز مى پرداخت از آثار او که در این محل به نگارش در آمده، مى توان به کمیت و دعبل، الوضع الحاضر فى جبل عامل و تضحیة، اشاره کرد.
او حدود 10 سال در «طیرحرفا» به مطالعه و نوشتن کتاب پرداخت و در سال 1367 هـ .ق. به بیروت رفت.
منصب قضاوت در بیروت
شیخ محمد جواد در سال 1367 هـ .ق. قاضى شد و سال بعد، مشاور عالى و از سال 1370 تا 1375 رئیس دادگسترى شیعیان لبنان شد. بعد از این که از ریاست عزل شد، تا سال 1378 هـ .ق. به عنوان مشاور باقى ماند. او در مدّتى که در دادگسترى بود، سعى کرد به عدالت رفتار کند. مثلا در سال 1376 هـ .ق. وزیر کشاورزى (کاظم الخلیل) به او گفت: خواسته مرا انجام بده تا در ریاست اِبقا شوى. مغنیه جواب داد: ثابت ماندن دینم، مهم است کرسىّ ریاست، سایه اى رفتنى است.
دادگسترى شیعیان
1. قاضى دادگسترى شیعیان بر خلاف قضات دیگر مذاهب و ادیان، بدون امتحان و از طریق معرفى نامه شخصیت هاى معروف انتخاب مى شد. افرادى که صلاحیت علمى نداشتند، از طریق نفوذ بعضى از شخصیت هاى بلند پایه و معرفى نامه از علماى نجف، منصب قضاوت را عهده دار مى شدند. شیخ محمد جواد با تلاش فراوان قانونى را وضع کرد که بر اساس آن، قاضى شیعه باید داراى دو شرط باشد:
الف) فارغ التحصیل (درس خوانده) حوزه علمیّه نجف باشد.
ب) مانند قضات اهل تسنّن در امتحان ورودى انتخاب شود.
او بدین ترتیب، دست افرادى که صلاحیت علمى نداشتند، را از دادگسترى کوتاه کرد.
2. ماده 240 دادگسترى هاى لبنان تصریح داشت که نقل و انتقال و تعیین و ارتقاى رتبه قضات، وقتى صحیح است که شوراى عالى دادگسترى آن را تصویب کند. بیش تر اعضاى این شورا، سنّى بودند و در سرنوشت قضات شیعه دخالت مى کردند. مغنیه با زحمات فراوان، آن قانون را به این صورت تعدیل نمود:
نظریه اکثریت شوراى عالى نسبت به شیعیان وقتى به تصویب مى رسد که یکى از آنان شیعه بوده و موافق آن مسئله باشد و در غیر این صورت، قابل اجرا نخواهد بود.
عزل از ریاست دادگسترى
همیشه در جامعه کسانى هستند که احکام حق را بر نمى تابند و اگر داراى نفوذ و قدرتى باشند، از آن در جهت منافع خویش سود مى جویند. شیخ محمّدجواد در جامعه اى زندگى مى کرد که تعداد این اشخاص کم نبود و بارها سعى کردند با تطمیع شیخ مغنیه احکام، آن گونه صادر شود که آنان مى خواهند. شیخ محمّدجواد هیچ گاه حاضر نشد حق را زیر پا گذارد و حکمى به نا حق صادر کند. همین مسئله باعث عزل شیخ از ریاست دادگسترى گردید. براى عزل شیخ محمدجواد از ریاست، دست به هر ترفندى زدند، حتى نسبت کمونیستى به او دادند.([7])
موضوع آخرین پرونده اى که باعث عزل شیخ مغنیه از ریاست شد، این بود:
شخصى هجرت کرده و در محل دیگر زنى گرفته و از او صاحب پسرى شده بود. بعد از مرگش، خانواده زن در اموال مرد تصرف کردند و پسرش را از ارث محروم کردند. پدر بزرگِ پسر که پیرمردى فقیر بود، شکایت کرد. گردش این پرونده به کندى صورت مى گرفت، تا این که در زمان ریاست شیخ محمد جواد، این پرونده به جریان افتاد.
علیرغم دخالت کاظم خلیل (وزیر وقت کشاورزى) شیخ مغنیه حکم به حق داد و حاضر نشد پسر یتیمى را از ارث محروم کند و این باعث شد کاظم خلیل به کمک عادل عیران([8])(رئیس مجلس وکلاى شیعه) شیخ محمدجواد را از ریاست عزل کنند.
عزل از ریاست
دل کندن از میز ریاست براى هر کسى راحت نیست، ولى شیخ مغنیه دینش را به ریاست دنیوى نفروخت و چیزى که براى دیگران مایه نکبت بود، براى او مایه رحمت شد.
مغنیه دست به قلم برد([9]) و کتاب هاى ارزشمندى تألیف کرد. او در ابتدا، شروع به تألیف کتاب جیبى و کوچک کرد، از جمله «الله و العقل»، «النبوة و العقل»،... که بیش تر آن ها در مجموعه «عقلیات اسلامى» گرد آمده است. وقتى از او پرسیدند: چرا شما کتاب هاى قطور و گران قیمت را رها کرده، به کتاب هاى جیبى و کوچک پرداخته اید؟ جواب داد: روزى از خیابان هاى بیروت عبور مى کردم، دیدم جوانى در همان حالى که با یک دست ساندویچ مى خورد، با دست دیگر یک کتاب جیبى گرفته و مشغول خواندن است. اگر کتاب بزرگ بود، این طور قابل استفاده نبود.([10])
بعدها او دست به تألیف کتاب هاى قطور زد و «الشیعة و التشیّع»، «معالم الفلسفة الاسلامیة»، «الفقه على المذاهب الخمسة»، «فقه الامام جعفر الصادق» و... را نوشت.
بزرگ ترین اثر او «تفسیر الکاشف» است. اثر ارزشمند دیگر مغنیه به نام «فقه الامام الصادق» در سال 1385 هـ .ق. جایزه اى به مقدار 5000 لیره گرفت که در نوع خود بى نظیر بود.([11])
شیخ مغنیه و شیخ شلتوت
سابقه آشنایى شیخ مغنیه با شیخ الازهر، شلتوت به 1368 هـ .ق. بر مى گردد. شیخ شلتوت از بانیان «دار التقریب بین المذاهب» و از منادیان وحدت اسلامى به شمار مى رود. محبوبیت او در بین علماى شیعه به سبب صدور فتواى او بر «جواز عمل به فقه شیعه» است. نامه هاى زیادى بین آنان ردّ و بدل شد.
شیخ مغنیه در سال 1382 هـ .ق. در مصر، با شیخ شلتوت ملاقات کرد. او در شرح دیدارش مى نویسد:([12])
«به خانه شلتوت رفتم. از من استقبال کرد و خوش آمد گفت.
وقتى سخن از شیعه به میان آمد، او گفت: شیعیان، الازهر را تأسیس کردند و مدت کوتاهى علوم و مذهب تشیع در الازهر تدریس مى شد، تا این که به پادارندگان این مذهب از آن اعراض کردند و الازهر را از نور خیره کننده و فوائد آن محروم کردند.
من به او گفتم: علماى شیعه شما را محترم مى شمارند، چون ارزش خدمات شما را به دین مى دانند و جرأت شما را در بیان حق و عدل که از ملامت هیچ کس نمى هراسید، مى ستایند. و به او گفتم: شیعیان خلافت بعد از پیغمبر را حقِّ امام على مى دانند، ولى عقیده دارند که نباید به اختلافى دامن زد که موجب تفرقه و به ضرر اسلام باشد همان طور که امام على این کار را کرد.
او به حاضران در جلسه گفت: سنّیان این حقیقت را نمى دانند.»
هجرت به قم
مغنیه در طول عمر خود به کشورهاى مختلف سفر کرد، که مى توان به سفر او به سوریه در سال 1379 هـ .ق. و دیدار با شیخ ابوزهره، مسافرت به مصر و ایران در سال 1382 هـ .ق.، سفر به بحرین در سال 1385 هـ .ق. و دیدار از عربستان در سال 1383 هـ .ق.([13]) براى اداى فریضه حج، اشاره کرد. همه این سفرها قبل از نگارش تفسیر «الکاشف» بود.
او مى نویسد: بعد از این که تفسیر کاشف را نوشتم، با خود گفتم دیگر، دست به قلم نخواهم زد. از این به بعد، راحت زندگى مى کنم و به سیاحت مى پردازم. دوستى که احوال مرا مى دانست، گفت: محال است قلم را زمین بگذارى، نوشتن از آن جایى که نمى دانى به سراغت خواهد آمد. به مصر رفتم و مدتى در شهر «اُسوان» گذراندم. چند روزى در حوالى شهر قاهره بودم. به این فکر بودم که تا آخر عمر در مصر بمانم. امّا اوضاع جنگى مصر و اسرائیل مرا بر آن داشت که به وطن خود باز گردم.
نمى دانستم عمرى را که روز به روز کوتاه تر مى شود، چگونه بگذرانم تا این که از طرف آیت الله شریعتمدارى براى تدریس در دارالتبلیغ دعوت شدم. دو دل بودم و نمى توانستم دعوت را قبول یا رد کنم. بیش از یک ماه با خود کلنجار رفتم. بالاخره استخاره گرفتم، این آیه آمد: (وَقالَ اِنّى ذاهِبٌ اِلى رَبّى سَیَهْدینِ) تفسیر به رهایى از غم و اندوه کردم و دو شرط مطرح کردم:
1. به حساب خود و به عنوان زائر به قم بروم.
2. اوضاع آن جا را ببینم و بعد جواب مثبت یا منفى بدهم. وقتى شروطم راپذیرفتند، به قم رفتم. وقتى دارالتبلیغ را دیدم، آنچه که مرا محیّر کرد حرکت علمى حوزه در زمینه دروس حوزوى سطح، خارج، تفسیر و نهج البلاغه و جلسات هفتگى بود که براى تعلیم و تربیت جوانان مى کوشیدند.([14])
فقیه مجدِّد
«... به عقیده بعضى، مغنیه مجدِّد فقه است. به عبارت دیگر، او انسانى است که با زمان به جلو گام بر مى داشت... . او به این واقعیت رسیده بود که زندگى در حال دگرگونى و تغییر است و یکى از صفات حیات و زمان، تغییر است واسلام برخى از مسائل عصر جدید را مى پذیرد و برخى را رد مى کند.
کتاب هاى او پر از نصوص صریح و روشن است لذا آن چه از مسائل زندگى امروزه را که با شرع مقدس و سنّت رسول خدا و فقه و احادیث اهل بیت تباین و تضاد دارد و در میان مردم رواج داده شده، رد کرده است.»([15])
شهید صدر مى نویسد: «اکنون، براى نخستین بار، ملاحظه مى کنیم که عنصر فهم اجتماعى نصوص، به صورتى مستقل مطرح مى شود و هنگامى که برخى از بخش هاى کتاب «فقه الامام الصادق» را مى خوانم، مى بینم استاد بزرگ ما، شیخ محمد جواد مغنیه در این تألیف خود این موضوع را طرح کرده و با دست خویش، فقه جعفرى را به شکلى زیبا از نظر شیوه و تعبیر و بیان در آورده است... .
با آن که من اکنون درباره فهم اجتماعى نص، با احتیاط سخن مى گویم، باز هم ایمان دارم قاعده اى که استاد محقق ما مغنیه، براى این موضوع وضع کرده است، گره بزرگى را در فقه مى گشاید.»([16])
نمونه هایى از اندیشه اسلامى مغنیه
1. ضعف کتب حوزوى:
«هر چیزى داراى تأثیر و تأثّر و داد و ستد با زمان محیط خویش است، مگر علوم حوزه و کتاب ها و رسائل چون آن ها در بردارنده مسائل پیشینیان هستند و به مسائل امروزى انتقال نیافته اند، با آن که یقین داریم اسلام وسیع تر از آن چیزى است که در کتاب هاى گذشتگان آمده است.([17])
2. وظیفه فقیهان:
«باید توجه داشت که فقه، ابزار اجراى احکام است ولى با این حال مى بینم مردان بزرگى را که تمام زندگى خود را وقف فقه و اصول کرده اند و در این راه تلاش هاى بسیارى از خود نشان داده اند. آنان فراموش کرده اند که باید مشکلات انسان عصر خود را حل کنند مشکلاتى مانند رابطه کارگر و کارفرما، مجازات دزدى آثار نویسندگان و مخترعان، فرد و جامعه و دیگر مسائل روزمره که در حیات انسان بر تفکّر و عواطف او فشار مى آورد.
فقیهان معاصر باید مشکلات جدیدى که همگان گرفتار آنند، در قالب قوانین جدیدى که پشتوانه اجرایى هم دارند، حل کنند آن هم بر اساس دید سالم از شریعت و نصوص اسلام. اینان باید هر قضیه اى که پیشینیان درباره آن بحث کرده اند. امّا ربطى به زندگى امروز ندارد، کنار نهند.»([18])
3. ضعف بعضى فقیهان:
«دروس نجف، کم و کیف از قدما به ارث رسیده و کسانى که بعداً آمده اند، همان الفاظ سابق را تکرار کردند در حالى که مى دانند اقسام معاملات هر روز که مى گذرد، وسیع تر مى شود. چنان در کتاب هاى فقه و اصول غرق شده اند و با این که ده ها سال است در نجف هستند، ولى نام «سنهورى»([19]) را نشنیده اند چرا که هیچ چیز از او نخوانده اند.»([20])
4. شرط اجتهاد:
«علما شرایطى براى اجتهاد نوشته اند که آن ها را در کتاب اصول الاثبات و فقه الامام الصادق آورده ام. امّا باید شرط دیگرى بیفزاییم و آن این که: چون ما و آنچه در پیرامون ما قرار دارد، در حال حرکت و دگرگونى است بر ما لازم است که به حسب شرایط و ظرفیت، مسئولیت این زندگى دگرگون شونده را درک نماییم. اگر توانایى استخراج و استنباط احکام از دلیل هاى چهارگانه براى مجتهد دیروز، کافى بود بدان جهت بود که زندگى را برابر شرع اسلام تنظیم و با احکام و نصوص آن، همراه کرده بودند. بنابراین، بر مجتهد امروز نیز افزون بر شرایط یاد شده، واجب است که ظرفیت و بینش دینى روشن و گسترده و دیدگاه زمانى، نسبت به مجراى حوادث و حقایق زندگى پیرامون خود، داشته باشد.
همچنین مجتهد باید داراى فکرى خلاّق و نو آور بوده و از قیدها که نه عقل آن ها را ایجاب کرده و نه دین، آزاد باشد تا بتواند بین نصوص دینى و مقتضیات زمانى مطابقت ایجاد کند. و لازم است که مجتهد بتواند از قوانین جدید، در مورد آن چه به زندگى بشر کمک مى رساند، اقتباس کند البته آن گونه قوانینى که شریعت سمحه و سهله اسلام آن ها را جایز دانسته است....
بالاخره کسى در عصر ما مجتهد مطلق قلمداد مى شود که بتواند بر اساس مصلحت، در قلمرو مبادى و قواعد عمومى، ابتکار کند امّا فردِ ظاهرگرا که بر عقل و دنیاى خود قفل زده، محال است حقیقت اجتهاد در او تحقق یابد حتى اگر تمامى آیات الاحکام و احادیث فقهى و متون و شرح آن ها را حفظ باشد و بر مسند تدریس تکیه زند و صد هزار کتاب و رساله بنگارد.»([21])
5. لباس روحانیت:
«لباس روحانیت نشانه مقدسى شمرده شده است. پس بر اولیاى امور واجب است آن را از دسترس نالایقان دور نگه دارند. بر صاحبان حقیقى آن واجب است اولیاى امور را ملزم به تدوین قانونى کنند که افراد ناباب و جاهل و ریاکارِ منحرف را از دسترسى به آن دور کنند.
اگر فرد عادى، بدون جهت لباس پاسبانى را بر تن کند، قانون او را مجازات خواهد کرد، آیا روزگارى خواهد آمد که شئون یک اداره کوچک، در حقّ حوزه با این عظمت رعایت شود؟! اگر حوزه از بناى چنین نظامى عاجز است، بهتر آن است که افرادش، با لباس عادى زندگى کنند تا این که جاهلان و نفوذیان با اعمال و رفتار نامناسب، آن را بد جلوه دهند.»([22])
منادى وحدت
شیخ مغنیه به وحدت اعراب و مسلمانان مى اندیشید و عقیده داشت که علّت دشمنى اهل تسنّن با شیعیان، عدم آگاهى آنان از عقاید اصیل شیعه است.([23])
محمّد مهدى شمس الدین مى گوید: «مهم ترین نگرانى شیخ محمّد جواد مغنیه در این بحران فتنه انگیز که گریبان گیر ما شده است، «وحدت ملّى»، «وحدت اسلامى» و «جنوب لبنان» بود.»
نویسنده مبارز
مغنیه، اسرائیل را ساخته دست آمریکامى دانست و آمریکا را بزرگ ترین دشمن اسلامى معرفى مى کرد. مبارزات او سفارت آمریکا را وادار کرد تا به هر نحوى، شیخ مغنیه را از مبارزه باز دارد. وقتى از او خواستند به دیدار «رُزْوِلْت» برود، جواب داد: «... آمریکا سخت ترین دشمن اسلام و امّت عربى است. آمریکا، اسرائیل را به وجود آورد، و دست به قتل فلسطینیان زد و آنان را از سرزمینشان بیرون راند و با خون فرزندانمان زمین فلسطین را رنگین کرد. برادران ما به وسیله اسلحه هایى کشته مى شوند که آمریکا به اسرائیل داده است.... با همه این ها، مرا دعوت مى کنید که به دیدار ناوگان ششم بروم...»([24]).
این شجاعت شیخ مغنیه از دید روزنامه ها مخفى نماند و روزنامه «محرر» از حرکت او با عنوان «هذا عربى عزیز» تقدیر کرد.([25])
مغنیه علما را براى مبارزه با استعمار به کمک طلبید و از آن ها خواست تا حکم واقعى اسلام را براى مبارزه با استعمارگران صادر کنند، ولى به نداى او جوابى داده نشد. مغنیه نوشت: «بعد از جنگ چهارم اعراب و اسرائیل، عرب ها به آمریکا نفت نفروختند و نفت بسیار گران شد. ما هم خدا را شکر کردیم ولى مدتى بعد، دوباره معامله نفت شروع شد. این حقیقت را همه مى دانیم که آمریکا و اسرائیل، سلاطین ستمگرى هستند و بر این مطلب، ظلم آمریکا در ویتنام و... گواه هستند. با همه این ها، اموال عرب (نفت) بدون این که خود بخواهند، سلاحى مى شود علیه تمام ملت هاى مستضعف...
آن گونه که من احساس مى کنم، بعضى از فقیهان گوش خود را مى بندند تا صداى مرا نشنوند! به گمان آنان، من حرف اشتباهى مى زنم، ولى مگر آنان در فقه تدریس نمى کنند که فروش سلاح به دشمن حرام است؟ تقویت دشمن (به هر نحو) که بتواند انواع سلاح و هر آن چه که احتیاج دارد را بخرد، صد در صد حرام است. و اگر اموال عرب (نفت) نباشد و آن را به آمریکا ندهد، هیچ وقت آمریکا نمى تواند به اسرائیل مساعدت مالى و نظامى بکند...»([26])
وى بارها فریاد زد: «چه ننگى بالاتر از این که مسلمانان و اعراب، در مسئله اسرائیل این چنین بى خاصیت و بى تفاوت شده اند؟» ولى گوش شنوایى نبود که به نداى او پاسخ دهد.
مرحوم مغنیه در کنار مبارزات سیاسى، از تهاجم فرهنگى غافل نبود. کتاب «الله و العقل» را در ردّ کتاب مصطفى محمود به نام «الله و الانسان» نوشت و نیز مقالات فراوانى در ردّ مادّیگرى، کمونیستى و... دارد.
شیخ مغنیه و انقلاب اسلامى ایران
از دیدگاه مغنیه، انقلاب اسلامى ایران نظامى است که پا جاى پاى نظام اسلامى حضرت پیغمبر گذاشته است.([27])
او بعد از ذکر حدیث «رجل من اهل قم، یدعو النّاس الى الحقّ یجتمع معه قوم کزبر الحدید لاتزلّهم الریاح العواصف، و لایملّون من الحرب و لایجبنون، و على الله یتوکّلون، و العاقبة للمتقین»([28]) مى نویسد: این توصیف، صادق ترین وصف نسبت به امام خمینى و یارانش مى باشد.
او بیش تر زندگى و درس و تدریس خود را در شهر قم گذرانید و در آن شهر دعوت خدا را بر ضد شاه اعلام نمود، و سرانجام از آن شهر تبعید گردید. دعوت وى، دعوتى بر مبناى حق و عدالت است و هر حقیقت گرا و مخلص به آن دعوت، لبیک مى گوید. فرد باطل از آن دعوت مى هراسد، و خداوند سرپرست و دوست پرهیزگاران و متقیان است.([29])
او درباره انقلاب اسلامى گفت: انقلاب اسلامى ایران، ضربه اى کوبنده بر دشمنان اسلام و انسانیّت وارد آورده است.([30])
وى درباره شهید مطهرى گفت: استاد مطهرى، خطیبى از خطباى منبر حسینى بود که کارش، افشاندن روح فداکارى و عزّت در قلوب مردم و عاملى در انفجار انقلاب بر ضد ظلم و تجاوز بود.([31])
رنج از جمود فکرى طلاّب
شکى نیست که در هر قشرى افرادى پیدا مى شوند که سطح فکرى پایین ترى دارند. امّا حوزه که مرکز تفکر است باید از این عیب مُبرّا باشد. طلاب باید جهانى فکر کنند. مغنیه از کوته فکرى بعضى از طلاّب بسیار رنج مى برد. اینک به نمونه هایى از جمود فکرى بعضى از طلاب که در آثار خود آورده است، اشاره مى شود:
1. روزى طلبه اى مرا دید که مجله و روزنامه خریده ام. تعجب کرد و گفت: خریدن آن ها بر تو حرام است. تو باید پولى را که براى خرید روزنامه و مجله مى دهى، به مبارزان فلسطینى کمک کنى. گفتم: حرام آن است که خداوند حرام کرده است. من با خواندن این مجلاّت، دشمنم را مى شناسم و مى دانم که چه کسانى و چه توطئه هایى براى مردم مسلمان ریخته اند.([32])
2. زمان جنگ آمریکا و ویتنام در قم بودم، طلبه اى از حمله آمریکا به ویتنام خوشحالى مى کرد و در واقع، ضدّ ویتنامى بود. من مى دانستم که استادش به او گفته است: ویتنامى ها به خدا ایمان ندارند و هلاک کردن آن ها واجب است. در حالى که توجه نداشتند که ظلم، گناهِ بسیار بزرگى است، از هر نوعى و از هر کسى باشد.
3. به من اعتراض مى کردند که چرا اسم لنینو مارکس را در تفسیر کاشف آورده ام! اصلا توجه نداشتند که نام فرعون و هامان بارها در قرآن آمده است.
4. بعضى ها تصوّر مى کنند مجتهد شدن به طول زمان درس خواندن بستگى دارد البته که چنین نیست. اجتهاد به نحوه درس خواندن است. اگر کسى خوب درس بخواند و با استعداد باشد و پشتکارى عالى داشته باشد، در مدّت کم ترى به درجه اجتهاد نائل خواهد آمد.
روزى شخصى از خصوصیات اخلاقى شیخ مغنیه نزدعالمى که ظاهرى باتقوا داشت، تعریف مى کند. آن عالم ابروان را بالا انداخت و گفت: این شیخ که فقط 11 سال در نجف بوده است.([33])
در سایه سار سخنان او
اسلام بزرگ ترین خطر براى مادّى گرایان، صهیونیست ها، کمونیست ها و تمام آنانى است که دشمنِ عدالت و آزادى هستند.([34])
فقر، ساخته دست مردم است زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى فرماید:
«انّ النّاس لو ادّوا زکاة اموالهم ما بقى فقیر اگر مردم زکات مالشان را بپردازند، فقیرى باقى نمى ماند.»
براى همه مردم خیر و خوبى مى خواهم، حتى براى دشمنانم. از صمیم قلب، آرزو مى کنم تمام مردم دانشمند و ثروتمند باشند.
زن، شوهرِ جوانش را پیر و شوهرِ پیر را جوان مى کند. از زنِ بد و فرزند ناباب به خدا پناه مى برم.([35])
توصیه من به طلاب آن است که در عزم خود براى یادگیرى دانش، ثابت قدم باشند و درس را کامل بفهمند و از درس یک ثانیه هم غایب نشوند و با تمام وجود به پیش بروند چون اگر وقت رفت، بر نمى گردد.([36])
در اعماق وجود هر انسانى، نفحه اى الهى است که اگر خوب بهره بردارى شود و بر تلخى و سختى ها صبور باشد، انسان به هدف خود مى رسد و وجودش داراى قیمت و معنا مى گردد اگر چه در محیطِ عقب مانده باشد. ولى اگر سستى کند و تنبلى بورزد و در حاشیه زندگى کند، حیاتش بى معناست، اگر چه در شهر مترقّى و متمدّن باشد.([37])
من دوست دارم بسیار بخوانم و کم تر بنویسم، بلکه دوست ندارم بنویسم مگر این که راه فرارى برایم نمانده باشد. اگر چیزى در وجودم احساس کنم (که دانستنش براى مردم ضرورى است) آرامش ندارم تا زمانى که آن را به مردم اعلان کنم (بنویسم). من تشنه خواندن و مطالعه هستم و دوست دارم مشغولیت هر روزه من باشد.([38])
سه تجربه
1. یاد گرفتم که اهمیت ندهم به کسى که مرا ترک کند و پیشم نیاید و مطلقاً به او فکر نکنم اگر چه به دیدنش عادت کرده باشم.
2. یاد گرفتم که اهمیت ندهم به کسى که به من فحش مى دهد و تهمت مى زند چون من نمى توانم دهان او را قفل بزنم. و سخن او با باد خواهد رفت و هیچ اثرى بر دین، صحّت و رزق من نخواهد گذاشت.
3. یاد گرفتم که اهمیت ندهم به کسى که ادّعاى داشتنِ چیزى را مى کند که ندارد و در مورد او فکر نمى کنم. فرعون ادّعاى ربوبیّت کرد، عاقبتش چه شد؟([39])
ارزش علمى ائمّه(علیهم السلام)
سوگند مى خورم که من کتاب ها و افکار مختلف قدیم و جدید، شرقى و غربى را خوانده ام و به این مطلب رسیده ام که آن چه به حال مردم مفید است، اساسش به صورت جالب تر و کامل تر در میراث اسلامى ما، مخصوصاً در میان مطالب اهل بیت و بالاخص در کلمات امام على و فرزند زاده او، امام صادق(علیهما السلام) دیده مى شود.([40])
شفاعت
طایفه شیعه، اشاعره و مرجئه درباره شفاعت مى گویند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شفیع گنهکاران است... من معتقدم که پیغمبر شفاعت ستمگران و متجاوزین به حقوق مردم را نمى کند و یا افرادى را که در اثر گفتار و کردار از ایمان خارج گردیده اند مورد شفاعت قرار نمى دهد، ولى براى کسانى که درباره خود ظلم نموده اند و در یکى از احکام اسلام که مربوط به خداست کوتاهى کرده اند و در گفتار و کردار خود به کسى تجاوز ننموده اند، شفاعت مى نماید.([41])
عیـد
«عید» روزى است که صادرات، کم تر از واردات نباشد، روزى که انقلابى عظیم در صنعت و کشاورزى ما رخ داده باشد و روزى که بر فقر و آرزوها پیروز شده باشیم و بر هر دستى که ایجاد فتنه و فساد مى کند، فائق آمده باشیم و روزى که تمام راه هاى استثمار شدن را بسته باشیم و روزى که بر جاده آزادى ایستاده باشیم.([42])
تحلیل افسانه
در تورات آمده است که: حضرت یعقوب با خدا کشتى گرفت و سرانجام یعقوب فائق آمد. آفتاب بالا آمد، خدا گفت: رهایم کن مردم مى بینند آبرویم مى رود...
شیخ مغنیه مى نویسد:
این افسانه را ساخته اند تا بگویند هیچ کس بر یهود غالب نمى شود، حتى خدا و آیات شریف (وقالت الیهود یدالله مغلولة([43])...، قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء([44])...) اشاره به این مطلب یهودیان دارد. در ضمن، اسرائیل به معناى قوّه اى ضد خدایى است.([45])
پشتکار استاد
مغنیه گاهى به 4 ساعت خواب اکتفا مى کرد و گاهى نوشتن چنان مشغولش مى کرد که تا 48 ساعت نمى خوابید.([46])
آثار مکتوب
1. المرآة.
2. الکُمیت و دِعبل: این کتاب چاپ نشد و فقط خلاصه اى از آن در کتاب «من هنا و هناک» ص 303، به نام «الکمیت» چاپ شده است.
3. الاحکام الشرعیّة للمحاکم الجعفریة.
4. التضحیّة: این کتاب به نام «مجالس الحسینیة» چاپ شده است.
5. مع بطلة کربلاء: دارالاندلس در سال 1380 ق. آن را چاپ کرده است این کتاب و التضحیة به نام «الحسین و بطلة کربلاء» نیز منتشر شده است.
6. من زوایا الأدب.
7. الوضع الحاضر فى جبل عامل. (این کتاب از اولین آثار به چاپ شده مرحوم مغنیه است)
8. الشیعة و التشیّع: به فارسى ، با نام «شیعه و تشیّع»، توسط سید شمس الدین مرعشى ترجمه و منتشر شده است.
9. مع الشیعة الامامیه: در سال 1374 هـ .ق. چاپ شد.
10. الاثناعشریه و اهل البیت.
سه کتاب اخیر در مجموعه اى به نام «الشیعة فى المیزان» چاپ شده است.
11. اهل البیت.
12. الشیعة و الحاکمون: توسّط استاد مصطفى زمانىترجمه شد و در سال 1346ش. با نام «تاریخ خلفاء بنى امیه و بنى عباس» و در سال 1347ش. با نام «شیعه و زمامداران خودسر» منتشر شد.
13. الاسلام مع الحیاة.
14. الله و العقل: این کتاب که در سال 1378 هـ .ق. چاپ شده پاسخ کتاب الله و الانسان، نوشته محمود مصطفى مى باشد. الله و العقل با «نام خدا و خرد» با ترجمه على اکبر صبا منتشر شده است.
15. شبهات الملحدین و الاجابة عنها.
16. النبوّة و العقل.
17. الآخرة و العقل: با ترجمه آقاى کامل خیرخواه، به نام «معاد از نظر عقل» منتشر شده است.
18. المهدى المنتظر و العقل: با ترجمه وحید دامغانى و با عنوان «زمامدار آینده» چاپ و منتشر شده است.
19. امامة علىّ و العقل.
20. على و القرآن: این کتاب با عنوان «خورشید ایمان» توسط یوسف صدیق عربانى و با عنوان «على و قرآن» توسط محسن بهبهانى ترجمه و چاپ شده است.
21. الحسین فى القرآن: با عنوان «شهادت، حسین، قرآن» توسط محمد رسول دریایى ترجمه و چاپ شده است.
22. مفاهیم انسانیة فى کلمات الامام الصادق(علیه السلام): با نام «مردان پاک از نظر امام صادق(علیه السلام)» توسط مرحوم مصطفى زمانى ترجمه و چاپ شده است.
23. بین الله و الانسان.
24. الاثناعشریة.
یازده کتاب اخیر در مجموعه اى با عنوان «عقلیّات اسلامیة» چاپ شده است.
25. مذاهب و مصطلحات فلسفیة.
26. الفقه على المذاهب الخمسة: که در سال 1379 هـ .ق. چاپ شده است.
27. قیم اخلاقیة فى فقه الامام الصادق(علیه السلام).
28. فضائل الامام على(علیه السلام).
29. دول الشیعة: ترجمه محمّد بحرینى کاشمرى، با عنوان «دولت هاى شیعه در طول تاریخ» چاپ شد.
همچنین با ترجمه محمّد آیت اللهى، به ضمیمه کتاب «امیرمؤمنان و آذربایجان» چاپ شد.
30. علىّ و الفلسفة.
31. معالم الفلسفة الاسلامیة: با ترجمه محمد رضا عطائى، به عنوان «خطوط برجسته اى از فلسفه و کلام اسلامى» چاپ شده است.
32. نظرات فى التصوّف ترجمه محسن بهبهانى، با عنوان «نگاهى به تصوّف و کرامت هاى صوفیان» چاپ شده است.
33. فلسفة المبدأ و المعاد.
34. فلسفة التوحید و الولایة.
35. الاسلام بنظریة عصریة.
نُه کتاب اخیر در مجموعه اى به نام «فلسفات اسلامیة» نیز چاپ شده است.
36. مع علماء النجف.
37. هذا هى الوهّابیّة: در سال 1384 هـ .ق. چاپ شده است سید ابراهیم سید علوى آن را با عنوان «این است آئین وهابیت» ترجمه کرد، که در سال 1351ش. چاپ شد.
38. من هنا و هناک.
39. الوجودیة و الغثیان.
40. فقه الامام الصادق: 3 مجلد.
41. التفسیر الکاشف: 7 مجلد.
42. فى ظلال نهج البلاغة: 4 مجلد.
43. فلسفة الاخلاق فى الاسلام.
44. علم اصول الفقه فى ثوبه الجدید.
45. اصول الاثبات فى فقه الجعفرى.
46. التفسیر المبین: در حاشیه قرآن چاپ شده است.
47. تفسیر الصحیفة السجادیّة.
48. من ذا و ذاک.
49. صفحات لوقت الفراغ.
50. تجارب محمدجواد مغنیه بقلمه: در سال 1400 هـ .ق. چاپ شده است.
51. من آثار اهل البیت.
52. دلیل الموالى للنبى وآله.
53. من وحى الاسلام.
54. اسرائیلیات.
55. المختصر الجامع فى فقه جعفر الصادق: مغنیه پیش از پایان نگارش این کتاب از دنیا رفت.
وفـات
مغنیه در سال 1384 هـ .ق. از بیمارى قلبى رنج مى برد.([47]) و سرانجام در 19 محرم 1400 هـ .ق. در لبنان دارفانى را وداع گفت.
جسد وى به نجف اشرف منتقل و سپس آیت الله العظمى خویى بر وى نماز گزارد و در یکى از اتاقهاى حرم امام على(علیه السلام) دفن گردید. آن روز نجف اشرف تعطیل شد.([48])
[1] - ر.ک: الاسلام مع الحیاة، محمد جواد مغنیه، دارالعلم للملائین، بیروت و تجارب محمد جواد مغنیه، بقلمه، دارالجواد، بیروت.
[2]- تجارب محمّد جواد مغنیه، ص25.
[3]- راننده از ارمنىهاى اسکندریه بود که در لبنان اقامت داشت. مغنیه مىنویسد: از آن زمان، حدود 33 سال مىگذرد و من هنوز هم سپاسگزار او هستم و هیچگاه او را فراموش نخواهم کرد چون احساس مىکنم او اوّلین انسانى بود که برادر انسانى خود را دوست داشت.
[4]- کتابى در موضوع نحو است، تألیف ابن محمّد عبدالله جمال الدین بن یوسف، معروف به ابن هشام (708 - 761هـ.ق.).
[5] - اعیان الشیعه، ج 8، ص 39.
[6]- همان، ج 6، ص 131.
[7]- تجارب محمدجواد مغنیه، ص 105.
[8]- عادل عیران به دلیل این که شخص معرفى شده او براى قضاوت، در امتحان رد شد و شیخ مغنیه آن فرد را براى قضاوت انتخاب نکرد، از شیخ مغنیه کینه داشت. تجارب محمّد جواد مغنیه، ص 102.
[9]- این قسمت (نحوه تألیف کتب) برگرفته از مقدمه تفسیر الکاشف است. ر.ک: تفسیر الکاشف، ج 1، ص 5 و6.
[10]- مردان پاک از نظر امام صادق(علیه السلام)، محمّد جواد مغنیه، ترجمه مصطفى زمانى، ص 16.
[11] - تجارب محمد جواد مغنیه، ص 111.
[12]- همان، ص301.
[13]- همان، ص298.
[14]- فلسفة التوحید و الولایة، محمّد جواد مغنیه، ص6 - 9.
[15]- اندیشههاى سیاسى مغنیه، لطیف راشدى، ص 13 وتجارب محمد جواد مغنیّه، ص581.
[16]- مجّله فقه، مهدى مهریزى، ش3، بهار1374، ص288.
[17]- الاسلام بنظریة عصریة، محمد جواد مغنیه، ص 101.
[18]- همان، ص 102.
[19]- عبدالرزاق سنهورى، حقوقدان مصرى و مسلط بر ادیان آسمانى. «الوسیط» در 12 جلد مشهورترین اثر اوست.
[20]- تجارب محمّد جواد مغنیه، ص52.
[21]- الاسلام بنظریة عصریة، ص 104 و 103 و مجلّه فقه، ش6، سال1374ش.
[22]- الشیعة فىالمیزان، محمد جواد مغنیه، ص394 و مجلّه حوزه، ش68، ص154.
[23]- الشیعة فى المیزان، ص 281.
[24]- تجارب محمّد جواد مغنیه، ص 386.
[25]- همان، ص 387.
[26]- همان، ص 421.
[27]- اندیشههاى سیاسى مغنیه، ص 43.
[28] - سفینة البحار، ج 7، ص 358.
[29]- اندیشههاى سیاسى مغنیه، ص 44.
[30]- همان، ص 48.
[31]- همان، ص 51.
[32]- تجارب محمّد جواد مغنیه، ص 128.
[33]- همان، ص 36.
[34]- همان، ص 346.
[35]- همان، ص 132.
[36]- همان، ص 38.
[37]- همان، ص 39.
[38]- همان، ص 124.
[39]- همان، ص 344.
[40]- مردان پاک...، ص 20.
[41]- همان، ص 87.
[42]- الشیعة فى المیزان، ص417.
[43]- سوره مائدة، آیه 64.
[44]- سوره آل عمران، آیه 181.
[45]- تجارب محمد جواد مغنیه، ص 407.
[46]- همان، ص 142.
[47] - تجارب محمد جواد مغنیه، ص 534.
[48] - همان، ص 539.